تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 20 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):لباس پاكيزه غم و اندوه را مى برد و موجب پاكيزگى نماز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814747737




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

با خود از خاک بر فلک برده


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
با خود از خاک بر فلک برده
با خود از خاک بر فلک بردهشاعر : سنايي غزنوي گر کسان گرسنه گرد تو دربا خود از خاک بر فلک بردهپس اگر بر پريده او سوي توهمه با گوشت مرغ خو کردهنيک زشتست با چو تو عمرينپريده ازو بيازردهداده همنام خود به ده مطلبظلم را پر و بال گستردهکي تواند سپيدچرده شدهياري از هندوان نو بردهاي درون هزار پرده شدهآنکه کرد ايزدش سيه‌چردهگر که مستوجبست حد ترالن تراني نبشته بر پردههم وبالي نباشدت گر ازواين سنايي شراب ناخوردهبدهي اين گداي گرسنه رادر گذاري گناه ناکردهاين چه قرنست اينکه در خوابند بيداران همهبدل نان برنج پروردهطوق منت يابم اندر حلق حق گويان دينوين چه دورست اينکه سرمستند هشياران همهدر لباس مصلحت رفتند رزاقان دهرخواب غفلت بينم اندر چشم بيداران همهدر لحد خفتند بيداران دين مصطفابر بساط صايبي خفتند طراران همهحيز متواري بدي زين پيش اکنون شد پديدبر فلک بردند غيو و نعره ميخواران همهغارتي را عادتي کردند بزازان مازان که بي‌ننگند و بي‌عارند عياران همهبي‌خبر گشته‌ست گوش عقل حق‌گويان ديندر دکان دارند ازين معني به خرواران همهاي جهان ديده کجااند آن جهانداران کجابي‌بصر گشته‌ست گويي چشم نظاران همهآنکه از من زاد کو و آنکه زو زادم کجاستوي ستمديده کجااند آن ستمگاران همهو آن سمن رويان گل بويان حوراپيکرانآن رفيقان نکو و آن مهربان ياران همهمرگشان هم قهر کرد آخر به امر کردگارآنکه گل بودي خجل زان روي گلناران همهشغل سرهنگان دين از مرد متواري مجوياي برادر مرگ دان قهار قهاران همهاز هواي فقر مردان کاخ فغفوري مخواهسيرت ابرار را در طبع اضراري مجويدر ميان دوکدان لاف هر تردامنيدر سراي سوز سلمان تخت جباري مجويدل که در سودا غمي شد بيني از بويش مگيرنيزه و گرز و کمان و تير عياري مجويخلعت بوذر نداري گام دينداري منهدر خرابه‌ي بام گلخن طبل عطاري مجويخار پاي راه درويشان آن درگاه راقوت حيدر نداري نام کراري مجويهر کسي را نور صدق عشق اين ره کي دهددر کف دست عروس مهد عماري مجويگرد طاووسان دين گرد و بمان اوباش راصورت خورشيد را اندر شب تاري مجويبر سر طور هوا طنبور شهوت مي‌زنيدر دهان زاغ پيسه مشک تاتاري مجويور تو خواهي نفس شيطان از تو بيزاري کندعشق داري لن تراني را بدين خواري مجويتا کي اندر راه دين با نفس دمسازي کنينام عشق دوست را جز از سر زاري مجويکوزه و ابريق برداري و راه کج رويبر در ميدان اين درگاه طنازي کنيور تو خواهي کز کمان شهوت و تير نفاقجامه‌ي صديق در پوشي و غمازي کنياعتقاد محمد بهروزاز سر انگشت دف زن ناوک‌اندازي کنيچون به از زر به عمر هيچ نديدکرد روزيش از آن جهان آگاهگفتم بنالم از تو به ياران و دوستانزر به درويش داد و عمر به شاهبازم حفاظ دامن همت گرفت و گفتباشد که دست ظلم بداري ز بي‌گناهاي فلک شمس شرف جاه توزنهار تا از او به جزا و ناوري پناهبر تنم از سرما آمد فرازباد بر افزون چو مه يکشبهشد کتفم رقص کنان مي‌زنمپوست بر آن سان که بر آتش دبهنزد تو زان آمدم ايرا که هستسنج به دندان و به لب دبدبهبخور من بود دود درمنهديدن خورشيد غم بي‌جبهچو بي سيمم ولي دايم به شکرمچنين باشد کسي را کو درم نهاگر گردون به کام من نگرددتقاضا گر ملازم بر درم نهاي تير غم و رنج بسي خورده و بردهچه گويي برده‌ي خود بر درم نهبر ظاهر خود نقش شريعت بگشادمواقف شده بر معرفت خرقه و خوردهبا هستي خود نرد فنا باخته بسياردر باطن خود حرف حقيقت بستردهدر آرزوي کوي خرابات همه سالصد دست فزون مانده و يک دست نبردهايمن شده از عمر خود و گشت شب و روزاول قدم از راه خرابي بسپردهور زان که ترا نيستي اي خواجه تمناستدر بي‌خردي کيسه به طرار سپردهزان پيش که نوبت به سر آيد تو در آن کوشهان تا نکني تکيه بر انفاس شمردهاي زده بر فلک سراپردهتا مرده‌ي زنده شوي اي زنده‌ي مردهاي که از رشک نردبان فلکرخت بر تخت عيسي آوردهپيش معجرها حديث از مرکب تازي کنينزد مغفرها ستور لنگ گردي و آنگهياز گل و گرمابه و از شانه‌ي رازي کنيچون به کنجي باز بنشيني و با ياران حديثکاندرين ره با براق خلد خر تازي کنيرو به گرد خاکبازي گرد کين آن راه نيستدر کف محنت چو گوي پهنه‌ي غازي کنيتا تو خود کي مرد آن باشي که خود را چون خليلبا خس و خاشاک مي‌خواهي که بزازي کنينيست سوداي دفاع تو که در بازار صدقوقت خرمن کوفتن با موسي انبازي کنيوقت آب و تخم کشتن گشته شيطان را قرينکيفر آن گاهي بري با حور عين بازي کنيمگذران در لهو و بازي عمر ليکن روز حشر
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 324]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن