محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1847322513
حماسه عاشقانه خسرو و شیرین
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : حماسه عاشقانه خسرو و شیرین bidastar16-09-2007, 11:24 AMعاشق شدن فرهاد بر شیرین زندگی عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب شاهنشاه ساسانی و شیرین شاهزاده ارمنی رقم خورده است. خسروپرویز در سال 590 میلادی تاجگذاری نمود و رسما شاهنشاه ایران شد. اتفاقات بسیاری در طول حکومت وی رخ داد که در این مکان نمی گنجد ولی زندگی زناشویی این پادشاه حماسه ای را در کشور ما رقم زد که امروزه نیز جای خود را در تاریخ ما به شکل زیبایی حفظ کرده است. بسیاری از بزرگان شعر و ادب و تاریخ ایران پیرامون این حماسه سروده هایی را از خود به جای گذاشتند تا نسلهای آینده از آن بهره ببرند همچون فردوسی بزرگ، نظامی گنجوی، وحشی بافقی و چند تن دیگر از بزرگان نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانوی ارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرت بگیرد و آن را تکرار نکند. ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سال قبل از خسرو و شیرین است. فردوسی بزرگ می فرماید: خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ای برخوردار بود وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت. از دیدگاه دانش و خرد و تیر اندازی وی بر همگان برتری داشت. به گفته تاریخ نگاران او می توانست شیری را با تیر به زمین بزند و ستونی را با شمشیر فرو بریزد. در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش وی به فیلسوف بزرگ ایرانی بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبی در خواب پدر بزرگ اندیشمند و فریهخته خود انوشیروان دادگر را به خواب دید که به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نام شبدیز را خواهد یافت که او از طوفان نیز تندرو تر است. سپس او را از نوازنده جدیدش به نام باربد که میتواند زهر را گوارا سازد آگاهی داد و اینکه به زودی تاج شاهنشاهی را بر سر خواهد گذاشت. فردوسی بزرگ می فرماید : ز پرویز چون داستانی شگفت ............... ز من بشنوی یاد باید گرفت که چونان سزاواری و دستگاه ................ بزرگی و اورنگ و فر و سپاه کز آن بیشتر نشنوی در جهان ................... اگر چند پرسی ز دانا مهان ز توران و از چین و از هند و روم ................ ز هر کشوری که آن بد آباد بوم همی باژ بردند نزدیک شاه .................... برخشنده روز و شبان سیاه bidastar16-09-2007, 11:25 AMروزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنی به نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان که جزوی از خاک ایران بوده است سخنهایی می شنود. از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است. شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بود پیشنهاد وی را می پذیرد . روزی شاپور تصور نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و در حکم دوست نقش واسطه را برای خسرو ایفا میکند . شیرین نیز با نگاهی به فرتور با ابهت خسرو عاشق و دلباخته وی می شود . شاپور حلقه ای را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده آن را به وی تقدیم کند و چنین نیز کرد و شیرین را به تیسپون مدائن در بغداد امروزی که پایتخت ساسانی بود دعوت نمود . شیرین روزی به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و با اسبی تندرو به نام شبدیز همراه با یارانش راهی تیسفون می گردد . در میان راه به دریاچه ای کوچک ( به نام سرچشمه زندگانی ) برخورد میکند و از فرط خستگی همانجا توقف میکند . شیرین برای خنک کردن خویش لباسهایش را از تن بدر میکند و برای شنا راهی آب میگردد . به گفته مورخین چهره شیرین و اندام وی چنان زیبا و محسور کننده بوده که چشمان آسمان پر از اشک می شده است . شیرین در روزگار خویش در زیبای چهره و اندام سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزی از یک زن ایرانی از نسل آریا. در این میان خسرو که در تیسفون درگیری شخصی به نام بهرام چوبین بود ( بهرام از سرداران بنام ایران بود که برای گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورش کرده بود و سکه هایی به نام خود ( بهرام ششم ) ضرب کرده بود . ) به اندرز بزرگ امید یا بزرگمهر پایتخت را برای مدتی ترک میکند. به همین به یارانش در تیسپون می سپارد که اگر شیرین شاهزاده ارمنستان به دیدار وی آمد از او به مهربانی پذیرایی کنند . خسرو پس از این وقایع سوار بر اسب خویش تیسفون را به همراه سپاهی بزرگی با درفش کاویانی به دست ترک میکند و از قضای روزگار خسرو به همان منطقه ای می رسد که از نظر سبزی و زیبایی بر دیگر مناطق برتری داشته است و شیرین نیز همانجا با بدن عریان مشغول آب تنی بوده است . شیرین با خود اندیشه میکند که این شخص چه کسی می تواند باشد که چنین احساساتی را در وی بوجود آورده است بیگمان تنها خسرو است که مرا گرفتار خویش کرده است . ولی از طرفی خسرو شاه شاهان - شاه ممالک بزرگ ایران چگونه ممکن است با چنین لباس و ظاهری عادی در دشت ها و مزارع حاضر شود . پس لباس خویش را بر تن میکند و بر سوار بر اسپ خویش میگردد و دور می شود . خسرو نیز که تصویر وی را توسط شاپور دیده بود او را شناخت و دقایقی که مهو زیبایی شیرین شده بود او را از دست داد و هنگامی که در پی او جستجو کرد وی را نیافت . خسرو اشکی از دیدگانش فرو می ریزد و خود را سرزنش میکند و به راه خود ادامه می دهد فردوسی بزرگ می فرماید : چنان شد که یکروز پرویز شاه ................ همی آرزوی کرد نخچیرگاه بیاراست برسان شاهنشهان ................ که بودند ازو پیشتر در جهان چو بالای سیصد ب زرین ستام ................. ببردند با خسرو نیکنام همه جامه ها زرد و سرخ و بنفش ................. شاهنشاه با کاویانی درفش چو بشنید شیرین که آمد سپاه .................. بپیش سپاه آن جهاندار شاه یکی زرد پیراهن مشکبوی ................. بپوشید و گلنارگون کرد روی bidastar16-09-2007, 11:25 AMشیرین نیز به پایتخت ایران رسید و خود را به دربار معرفی نمود. زنان دربار که از زیبایی او شگفت زده شده بودند وی را احترام گذاشتند و او را راهنمایی کردند. شیرین پس از ساعتی متوجه آشوبهای پایخت می شود و از اطرافیان می شنود که خسرو به همین منظور دربار را ترک کرده است. در این لحظه متوجه می شود که شخصی که در میان راه در حال آبتنی مشاهده کرده بود کسی نبوده جز خسروپرویز معشوقه خود. در همین حال خسرو به ارمنستان رسید. ( ارمنستان یکی از شهرهای ایران بود که خودش شاهی داشت و شاه آنجا زیر نظر شاه شاهان ایران بود ) و به دیدار مهین بانو شهبانوی ارمنستان رفت و در کنار وی شرابی نوشید و از فقدان شیرین ابراز ناراحتی نمود . خسرو پس از چند روز اقامت در ارمنستان پیکی از تیسپون دریافت میکند که بزرگان ایران برای وی نوشته بودند . متن نامه حکایت از آن داشت که پدر خسرو ( هرمزد ) درگذشته است و حال تاج و تخت کشور در انتظار اوست . خسرو راهی تیسپون می شود و پس از رسیدن به آنجا مشاهده میکند که شیرین تیسفون را ترک کرده است . شیرین نیز پس از مدتی به ارمنستان باز میگردد تا با خسرو دیدار کند ولی هر دو در یک روز ترک مکان کرده بودند و موفق به دیدار یکدگیر نشدند. در این میان بهرام چوبین از وقایع عاشق شدن خسرو بر شیرین آگاه می شود و در ایران شایع می کند که شاهنشاه از عشق وی دیوانه شده است و توانایی اداره کشور را ندارد . پس از چنین شایعاتی شورشهایی بر ضد شاه صورت میگیرد و بر اثر همین شایعات خسرو با مشورت بزرگان ایران پایتخت را دگر بار ترک میکند و راهی آذربایجان و سپس ارمنستان میگردد و در همانجا با معشوقه خود دیدار میکند . وقایع این دو دلداده باعث میگردد که مادر شیرین ( مهین بانو ) به دخترش تذکر بدهد که یا بایستی به همسری وی دربیایی یا وی را ترک کنی . مادر بار دگر شیرین را از راهی که ویس رفت بر حذر می دارد و به عواقب غیر اخلاق آن هشدار میدهد ولی او نمی دانست که دست روگاز دقیقا همان ماجرا را باردیگر رقم می زند و او نمی تواند مانع از وقوع آن شود . خسرو نیز از سخنان آنان آگاهی یافت و این امر مایه کدورت هایی بین آنان شد که در نهایت با سخنانی تند خسرو آنان را ترک میکند و راهی قسطنطنیه ( در استانبول ترکیه کنونی ) شد . خسرو آنجا از ارتش بیزانس درخواست یاری کرد تا شورش غاصب تاج و تخت بهرام چوبینه را خاموش کند . برای این امر مجبور به گزیدن مریم - دختر امپراتور روم به همسری شد تا پیمان خانوادگی خود را با امپراتور مستحکم کند و از او درخواست ارتش کند . پس از درگیری میان بهرام چوبین و خسرو بهرام شکست میخورد و به چین می گریزد bidastar16-09-2007, 11:26 AMپس از آرام شدن پایتخت و تاجگذاری پادشاه - خسرو باردگیر به اندیشه معشوقه خود می افتاد و برای همین امر به نوازندگان مشهور خود نکسیا و باربد فرمان میدهد سرودها و موسیقی هایی را در ستایش این عشق جاودانه بنوازند . در این میان مادر شیرین میهن بانو که شاه ارمنستان بود با زندگی بدرود حیات میکند و تاج شاهی به شیرین دختر وی می رسد . ولی در این برهه از زمان شخصی به نام فرهاد که به فرهاد سنگ تراش مشهور بود وارد جریان می شود . روزی که شیرین در شکار بود با فرهاد رودر روی می شود و فرهاد ناخواسته عاشق و دلباخته شیرین می شود و از زیبایی او حیران می گردد . فرهاد برای رسیدن به شاهزاده ارمنی دست به هر کاری می زد و این تلاشهای در نهایت به خسرو گزارش شد . خسرو در مرحله نخست با او سخن گفت و کوشش کرد که وی را از ادامه این راه منصرف نماید . ولی فرهاد نپذیرفت . خسرو کیسه های طلا و جواهراتی را به او هدیه داد تا اندیشه شیرین را از یاد ببرد . ولی فرهاد هیج یک از این پاداشها را نمی پذیرد . در نهایت خسرو مجبور به دادن فرمانی می شود که شاید فرهاد را منصرف کند . خسرو به فرهاد می گوید که اگر میخواهی به شیرین برسی بایستی شکافی بزرگ در کوه بیستون در کرمانشاهان ایجاد کنی تا کاروانها بتوانند از آن عبور کنند . فرهاد این کار غیر ممکن را به شرطی می پذیرد که خسرو دست از شیرین بردارد . فرهاد شروع به کندن بیستون میکند . شیرین روزی برای فرهاد شیر تازه می آورد تا خستگی را از تن بدر کند . ولی در هنگام بازگشت اسبش از پای می افتد و هلاک می شود . فرهاد از این امر آگاهی می یابد و شیرین را بر دوش می گیرد و شاهانه به قصرش می رساند و خبر این ماجرا به خسرو می رسد . خسرو که استقامت فرهاد را در ربودن شیرین می بیند و به این اندیشه می افتاد که شاید وی روزی بتواند بیستون را شکاف دهد پس اخبارهای جعلی در شهر پراکنده می کند و قاصدی نزد فرهاد می فرستد که شیرین فوت شده است . فرهاد که در بالای کوه مشغول کندن بیستون بود با شنیدن خبر درگذشت شیرین دیگر ادامه راه برایش غیر ممکن بود و هیچ تمایلی به زندگی نداشت پس خود را از بالای کوه به پایین پرت میکند و جان می سپارد . امروزه نام قصر شیرین در کرمانشاه به همین روی بر این شهر گذاشته شده است زیرا شیرین بناهایی را برای خویش در آنجا ساخته بود مریم همسر خسرو پس از مدتی فوت یا مسموم می شود. خسرو راهی اصفهان میگردد . آنجا دختری به نام شکر که در زیبایی و معصومیت در شهر خود مشهور است را به همسری برمیگزیند . ولی پس از مدتی دوباره به اندیشه شیرین می افتد . پس دست به نوشتن نامه هایی برای شیرین می زند . شیرین پس از مدتی به دعوت خسرو راهی تیسپون می شود و به سرودهای مشهور باربد و نکیسا که در ستایش این دو عاشق قدیمی سروده بودند گوش فرا می دهد . همین امر باعث میگردد تا آنها کدورتهای گذشته را کنار بگذارند و با اجرای مراسمی با شکوه و سلطنتی به عنوان ملکه ایران برگزیده می شود و همسری خسرو را با جان و دل بپذیرد . روزگار این دو عاشق قدیمی پس از بدنیا آمدن چند فرزند به نقطه های پایانی رسید و شیرویه پسر خسرو ( از مریم ) برای کسب تاج و تخت پدر شبی به کنار وی رفت و پدر را برای رسیدن به مقام پادشاهی با ضرب چاقویی می کشد . این اتفاق در سال 628 میلادی رخ داد bidastar16-09-2007, 11:27 AMصبح آن روز خبر کشته شدن خسرو شاهنشاه ایران تمام شهر را پر کرد و او را با مراسمی رسمی به خاک سپاردند و آرامگاهی برایش بنا کردند . پس از این ماجرای شیروی درخواست ازدواج با شیرین را می دهد ولی شیرین که دیگر معشوقه اش را از دست داده بود به در پاسخ به نامه شیروی چنین گفت که من زنی آبرومند هستم و عاشق همسرم و اینک تنها یک خواهش از جانشین خسروپرویز دارم و آن این است که درب آرامگاه همسرم را یک بار دیگر باز کنید چنین گفت شیرین به آزادگان ............. که بودند در گلشن شادگان که از من چه دیدی شما از بدی .............. ز تازی و کژی و نابخری بسی سال بانوی ایران بودم ................ بهر کار پشت دلیران بودم نجستم همیشه جز از راستی .................. ز من دور بود کژی و کاستی چنین گفت شیرین که ای مهتران .................. جهاندیده و کار کرده سران به سه چیز باشد زنان را بهی ................... که باشد زیبای تخت مهی یکی آنکه شرم و باخواستت .................... که جفتش بدو خانه آراستست دگر آن فرخ پسر زاید اوی ................ زشوی خجسته بیفزاید اوی سوم آنکه بالا و روشن بود .................... بپوشیدگی نیز مویش بود بدانگه که من جفت خسرو شدم ..................... بپیوستگی در جهان نو شدم شیروی که در اندیشه رسیدن به شیرین بود موافقت کرد. شیرین به کنار کالبد بیجان خسرو رفت که با پارچه ای پوشیده شده بود. سپس خود را به روی بدن همسر و معشوقه اش انداخت و ساعتها گریه کرد و در نهایت برای اثبات پایداری در عشق اش زهری که با خود آورده بود را نوش کرد و آرام و جاودانه پس از دقایقی به روح خسرو پیوست و با زندگی بدرود حیات گفت. خودکشی شیرین تا سالها زبان زد مردمان منطقه بود و استواری راستین او به همسر و عشق دیرینه اش درس عبرت برای جوانان آینده این مرز و بوم گشت فردوسی بزرگ می فرماید : نگهبان در دخمه را باز کرد ............... زن پارسا مویه آغاز کرد بشد چهره بر چهره خسرو نهاد ................ گذشته سختیها همی کرد یاد همانگاه زهر هلاهل بخورد ................ ز شیرین روانش برآورد گرد نشسته بر شاه پوشیده روی .................. بتن در یک جامه کافور بوی بدیوار پشتش نهاده بمرد ..................... بمرد و ز گیتی ستایش ببرد گزیده هایی از خسرو و شیرین نظامی گنجوی Mahdi_Shadi17-09-2007, 03:14 PMخيلي قشنگ بود.دستت درد نكنه.فقط اينكه الان خودكشي شيرين براي تو درس عبرت شده؟! Mahdi_Shadi17-09-2007, 03:16 PMامّا خداييش خيلي قشنگ بود امّا كاش از فرهاد بنده خدا هم درست حسابي توش ميگفتي.اون مناظرهي معروفش با خسرو هم كه ديگه جاي خود داره. امّا بازم دستت درد نكنه! Like Honey17-09-2007, 11:44 PMعالی بود اگه میشه لیلی ومجنونم بگذار! *yutab*17-09-2007, 11:56 PMدستتون درد نكنه با اين تاپيك خوبتون اما من يه سوال داشتم: به داستانهاي عاشقانه هم ميشه گفت حماسه؟ sasha_h07-11-2009, 11:50 PMعشق در "خسرو شيرين" نظامي مجيد نفيسی سالها پيش وقتي که براي اولين بار منظومه ي خسرو و شيرين اثر نظامي را ديدم تعجب کردم که چرا آن را"خسرو و شيرين" ناميده و نه فرهاد و شيرين. البته در کتاب هاي تاريخ دبستاني از"خسرو پرويز" و مجالس بزم او چيزهايي خوانده بودم ولي نمي دانستم که معشوقهي او شيرين است و شيرين را فقط جفت و قرين فرهاد ميپنداشتم. بعد که منظومه نظامي را خواندم متوجه شدم که خسرو و فرهاد هر دو عاشق شيرين هستند با اين تفاوت که اولي در عشق خود کامياب ميشود حال آنکه دومي شکست ميخورد و خود را از کوه بيستون به زير ميافکند. اشتباه من بي دليل نبود. آنچه که در حافظهي قومي ما نقش بسته داستان عشق افلاطوني فرهاد به شيرين است و نه ماجراي عشق زميني "خسرو و شيرين". در ادبيات کتبي و شفاهي ما همه جا فرهاد سنگتراش به عنوان نمونهي عالي پايداري و خلوص در عشق و خسرو به عنوان آدم خوشگذران و هوسباز معرفي ميشود. من ريشهي اين برخورد را در فرهنگ مسلط بر جامعه جستجو ميکنم که در آن عشق جسماني و خوشي گناه شمرده ميشود و در عوض خودآزاري و عشق خيالي تبليغ ميگردد. نظامي (مرگ614 هـ. ق) داستان خسرو و شيرين را با مقدمه اي در باب عشق شروع ميکند. او سرچشمهي هستي را عشق ميخواند: فلک جز عشق محرابي ندارد جهان بي خاک عشق آبي ندارد (ص5) عشق او جنبهي خيالي ندارد و تنها نشانهي کشش دو فرد به يکديگر است: طبايع جز کشش کاري ندارد طبيبان اين کشش را عشق خوانند (همانجا) در واقع نظامي خود نيز هنگام سرودن منظومهي خسرو و شيرين از يک عشق زميني ملهم مي شود. همسرش آفاق، زني از ترکان دشت قبچاق در جواني ميميرد و خاطرهي او الهام بخش کار نظامي ميشود. چنانچه در ادامهي بيت فوق ميگويد: چو من بي عشق خود را جان نديدم دلي بفروختم جاني خريدم به عشق آفاق را پر دود کردم خرد را چشم، خواب آلود کردم کمر بستم به عشق اين داستان را صلاي عشق در دادم جهان را و با اين اشاره داستان را به پايان ميرساند: برين افسانه شرط است اشک راندن گلابي تلخ بر شيرين فشاندن به حکم آنکه آن کم زندگاني چو گل بر باد شد روز جواني سبک رو چون بت قبچاق من بود گمان افتاد خود کافاق من بود (ص326) در متن داستان چهار رابطه ي جنسي، برجسته مي شوند: 1ــ رابطهي خسرو و شيرين 2ــ رابطهي خسرو و مريم 3ــ رابطهي خسرو و شکر 4ــ رابطهي فرهاد و شيرين مريم و شکر هر دو نشانهي انحراف از عشق هستند. نظامي در اولي، ازدواج بدون عشق را به نقد ميکشد و در دومي هوس زودگذر را. ازدواج خسرو با مريم از روي عشق نيست، بلکه به خاطر ملاحظات سياسي است. او براي درهم شکستن شورش بهرام چوبينه و حفظ سلطنت خود به کمک قيصر روم نيازمند است و به همين منظور با دختر او ازدواج ميکند. مصلحت جوييهاي اقتصادي و سياسي پايهي بيشتر ازدواجها است و نظامي در واقع با ترسيم رابطهي عاري از مهر مريم و خسرو به اساس ازدواجهاي سنتي حمله ميکند. خسرو بايد از پادشاهي خود بگذرد تا بتواند به عشق واقعي برسد. شيرين يک جا به او ميگويد: مرا در دل ز خسرو صد غبار است ز شاهي بگذر آن ديگر شمار است هنوزم ناز دولت مينمايي هنوز از راه جباري در آيي هنوزت در سر از شاهي غرور است دريغا کاين غرور از عشق دور است تو از عشق من و من بي نيازي ترا شاهي رسد يا عشق بازي نياز آرد کسي کو عشق باز است که عشق از بي نيازان بي نياز است. (ص238) شکر، مريم وارونه است. خسرو وصف لعبتگري او را شنيده و ميخواهد از او کام بگيرد. شکر اما زيرک است و در شب اول همبستري، يکي از کنيزان را به جاي خود به بستر شاه ميفرستد و فقط پس از اينکه خسرو حاضر ميشود او را عقد کند تن به همخوابگي ميدهد. بدين ترتيب نظامي مخالف هوسبازي مردان نيست به شرط اين که مهر رسمي شرع بر آن بخورد. ولي با اين وجود اينگونه کامجوييها را زودگذر ميبيند و عشق واقعي را مطلوب خود ميداند. عشق زودگذر عرضي است حال آنکه عشق واقعي جوهري است همچنان که شکر خود يک شکل از شيريني است و شيرين ذات و جوهر شيريني. ز شيرين تا شکر فرقي عيان است که شيرين جان و شکر جاي جان است دلش مي گفت شيرين بايدم زود که عيشم را نميدارد شکر سود (ص212) عشق فرهاد به شيرين خيالي است و همان رابطهاي را با عشق واقعي دارد که مثل افلاطوني با اشياي واقعي. فرهاد نشانهي کمال از خودگذشتگي و خلوص مطلق در عشق است و حاضر است براي رسيدن به عشق خود، به معناي واقعي کلمه، کوهي از سنگ را پاره پاره کند و بدون معشوقه مايل به زندگي نيست. کامجويي جنسي او را بر نميانگيزد، چنان که يک بار که شيرين سوار بر است سقوط ميکند فرهاد براي احتراز از تماس بدني تن به چنين قدرت نمايي ميدهد: چنين گويند کاسب باد رفتار سقط شد زير آن گنج گهربار چو عاشق ديد کان معشوق چالاک فرو خواهد فتاد از باد بر خاک به گردن اسب را با شهسوارش ز جا برخاست و آسان کرد کارش به قصرش برد ز آن سان ناز پرورد که مويي بر تن شيرين نيازرد نهادش بر بساط نوبتي گاه به نوبت گاه خويش آمد دگر راه (ص 184) فرهاد هيچگاه مستقيما به شيرين ابراز عشق نميکند و در عوض با رقيب خود خسرو بر سر شيرين به معامله مينشيند. او حاضر است کوهي از سنگ را پاره پاره کند و بدين ترتيب رقيب خود را از ميدان بيرون براند اما قادر نيست که به شيرين بگويد "دوستت دارم". فرهاد تمثال معشوقه را ميخواهد نه خودش را. او به شيرين که به ميل خود براي ديدن او به کوهستان آمده اظهار عشق نميکند ولي در مقابل نقش بي جان او بر سنگ، شبانه روز به راز و نياز ميپردازد. در واقع عشق براي فرهاد به معناي ايجاد ارتباط بين دو فرد زنده نيست، بلکه دلمشغولي يک عاشق ناکام است با خودش. فرهاد براي به دست آوردن دل شيرين هرگز به طور مثبت تلاش نميکند، بلکه نوميدانه راه بيابان را در پيش ميگيرد و همنشين جانوران ميشود. آيا وجود اين نوميدي مفرط را ميتوان به حساب تفاوت طبقاتي بين عاشق سنگتراش و معشوقهي صاحب تاج گذاشت؟ فرهاد تجسم عشق خيالي است و به همين دليل بايد اسير ناکامي خود باقي بماند. حتي اگر توطئهگري خسرو، فرهاد را از بيابانگردي به کوهبري در بيستون نميکشانيد باز هم فرهاد نميتوانست از قلمرو ناکامي بگذرد و به عشق خود دسترسي يابد. فرهاد اسطورهي عشق است و نه واقعيت آن، و کامروايي با طبيعت اين اسطوره در تضاد است. عشق خسرو و شيرين به يکديگر بر خلاف عشق فرهاد به شيرين واقعي است. آنها در آغاز مانند عشاق خيالي، نديده عاشق يکديگر ميشوند ولي در جريان داستان براي واقعيت بخشيدن به عشق خود به طور واقعي تلاش ميکنند. شيرين به سوي ايران اسب ميتازد و خسرو به سمت ارمنستان. در طي اين راه نه تنها هر يک آن ديگري را عوض میکند، بلکه خود نيز دگرگون ميشود. خسرو درمييابد که براي رسيدن به عشق پايدار بايد از مصلحتجوييهاي مافوق عشق (مريم) و هوسبازيهاي زودگذر (شکر) بگذرد و شيرين ميفهمد که براي جلب معشوق بايد تن به خطر بدهد و از اينکه جامعه او را بدنام بخواند نهراسد. شيرين از ابتداي آشنايي با خسرو به سفارش مهين بانو، خالهي تاجدار خود حاضر نميشود که بدون عقد ازدواج با خسرو همبستر شود ولي سرانجام در اواخر کار ذهنا آمادهي چنين کار خلاف عرفي مي شود. در صفحه ي 270 از شاپور پيشکار خسرو دو حاجت ميخواهد: دوم حاجت که گر يابد به من راه به کابين سوي من بيند شهنشاه گرين معني بجاي آورد خواهي بکن ترتيب تا ماند سياهي و گرنه تا ره خود پيش گيرم سر خويش و سراي خويش گيرم عشق شيرين و خسرو جسماني و شاد است. آنها هر دو از ديدار يکديگر لذت ميبرند و زيباييهاي يکديگر را وصف ميکنند. اسب ميتازند، در آب تن ميشويند، گل ميچينند، ميگس سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 825]
-
گوناگون
پربازدیدترینها