محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830372083
اندر حکایت دوبله و تقلید و... «کلاس آرام!»
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: یادی از برنامههای تلویزیونی در دهه 60
اندر حکایت دوبله و تقلید و... «کلاس آرام!»
تاریخ انتشار : یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 18:00 | شماره خبر : 2075143116637534965 تعداد بازدید: 0
پ پ
«سینما چیه...» در دهه 60، گاهی نامهایی در تیتراژها قید میشدند که همینجوری متفاوت و بتدریج جذاب به نظر میرسیدند. ازجمله اسم دو ایفاگر نقشهای فرعی سریال «سربداران» یعنی ژانتوره ژانقای و سیاوش عیاشی که نامشان در فهرست «سایر بازیگران» به چشم میخورد.
درباره اولی خبر داشتیم که در فیلم سینمایی «مغولها»ی پرویز کیمیایی بازی کرده و بهدلیل شباهت (شاید هم به سبب تبارش) به مردان قوم مغول در این سریال ساخته محمدعلی نجفی نیز نقش یک مغول را بازی میکرد (بعدها هم نظیر همین نقش را در صحنهای از فیلم سینمایی «ناصرالدین شاه آکتور سینما» تکرار کرد). او در مغولها یک دیالوگ مشهور هم داشت؛ جایی که زنگ یک در (آن هم چه دری!) را میزند و میگوید: «سینما چیه...». سیاوش عیاشی نیز نام متفاوت دیگری بود که بجز «سربداران» در «بوعلی سینا» هم نقشی فرعی بازی کرد. این دو اسم همین طوری بر سر زبانها افتاد و در ذهن خیلیها ماند، شاید بدون آنکه کسی با چهره این دو بازیگر آشنا باشد... *** ایران ایر! ایران ایر! فیلمی گمنام (که حتما یا خوب نبوده یا آنقدر در مرحله جرح و تعدیل، کوتاه شده که چیزی از آن باقی نمانده بود؛ وگرنه امروز دستکم نام آن در یاد میماند...) از اروپای شرقی پخش شد که قصهاش «هوایی» و «هواپیمایی» بود، یعنی عدهای خلبان و متصدی کنترل پرواز را مدام در طول یک قصه به نمایش میگذاشت. در طول فیلم (که تکرار میکنم بجز همین چند نکته که عرض میکنم هیچ چیز ـ حتی قصهاش ـ به یادم نمانده است) مدام مسئول کنترل پرواز در شروع تماسهایش با خلبانان پروازهای مختلف، آنها را مثلا اینگونه صدا میزد: «ایر فرانس! ایر فرانس!» و بعد با شروع پاسخ آنها مکالمه شکل میگرفت و به اصطلاح امور مربوط رتق و فتق میشد. به گمانم در اثر شیطنت دوبلورهای این فیلم کمجاذبه (که تنها جاذبهاش همین است که میخواهم بگویم) چند بار هم گذار مسئول کنترل پرواز آن فرودگاه به خصوص، به هواپیماهای ایرانی افتاد. او (یا فرقی نمیکند دوبلورش) چند بار در طول فیلم و به هر بهانهای میگفت: «ایران ایر! ایران ایر!» و جالب اینکه هر بار بیشتر کسانی که با ما پای تلویزیون نشسته بودند به همدیگر میگفتند: «به نظر میآید که این تکه از دیالوگ از خود دوبلورها باشد...» آنها در عین سادگیشان درست تشخیص داده بودند، چرا که با هیچ چسب و سریشی نمیشد قصه فیلم را به کشورمان ربط داد! *** کلاس آرام! در دهه 60، تلویزیون در کنار رادیو بر ما تأثیر فراوانی میگذاشت. نکته عجیب نیز همین بود: «تلویزیون»ی (که البته در کنار رادیو) یکی از ابزارهای مهم فرآیند مدرن شدن نسل ما بهشمار میرفت. افزون بر اینها آن سالها در محیط مذهبی خانوادههایی مثل ما نزدیک شدن به ویدئو گناهی نابخشودنی بود. هرچند همچون تلویزیون رژیم پیشین که آن نیز در زمان خودش حکم ویدئوی سالهای پس از انقلاب (تا قبل از مجاز اعلام شدن از اوایل دهه 70) را داشت و ما گاهی دور از چشم بزرگترها در خانه همسایه تلویزیون نگاه میکردیم، اینجا نیز هر از گاهی ویدئویی دست و پا میکردیم («دُنگی»؛ آن هم با گذاشتن پول روی هم در همراهی با پسردایی و پسرخاله...) و به فیلم دیدنهایمان تداوم میبخشیدیم اما باز هم بیشترین آمار تماشای برنامههای سرگرمکننده نزد ما متعلق به تلویزیون رسمی بود و به طور طبیعی و خواسته یا ناخواسته نیز بیشترین تأثیر را از برنامههای «صدا و سیما»ی رسمی میپذیرفتیم. اینچنین بود که با اطمینان از میزان تأثیرگذاری این رسانه بر نسل خودمان میگویم. باری، شما نیز «خیابان آرام» چارلی چاپلین را حتما دیدهاید. اطمینانم از دیدن شما (یا دستکم) بیشتر کسانی که این نوشته را میخوانند از روی تکرار پخش این فیلم ماندگار و البته خندهدار است! خیابانی که برخلاف اسمش اصلا آرام نبود و فیلمساز به طعنه این نام را روی این خیابان و فیلمش نهاده بود (و شرحی از نمایش آن را در یکی از خاطرهبازیهای گذشته نگارنده خواندید). میخواهم بگویم که در آن زمان اوضاع و احوال این خیابان (البته جدای از جنبههای منفی و گانگستریاش و بیشتر از نظر شلوغی) به کلاس ما نیز سرایت کرده بود. سردسته بچههای شرور کلاس ما (سال آخر دبیرستان) پسر تنومندی به نام وحید بود که در عین درسخوان و باهوش بودن، بسیار شلوغ میکرد. روزی در حالی که مشغول وارسی تکالیف درسیام بودم و به انتظار، تا معلم وارد شود، به یکباره دیدم که یک قطعه آجر با شدت روی میزِ نیمکتی که من و دو دانشآموز دیگر بر آن مینشستیم اصابت کرد! سرم را که برگرداندم دیدم وحید است که با افتخار ـ مثلا ـ دارد میخهای تمام میزها را یکییکی و به وسیله همان آجر محکم میکند. پرسیدم وحید! چه میکنی؟ گفت همین است که هست، اینجا کلاس آرام است و هر کس ناراحت است و از اینجا خوشش نمیآید میتواند به کلاس دیگری برود! *** اپیدمی مصاحبه! در شرایط مشکل بودن تکمیل جدول پخش برنامههای تلویزیونی برای مدیران آن زمان که تغییر بزرگی را در جامعه شاهد بودند، بجز برنامههای تکمیلی (مخلوطی از مصاحبه و نمایش تکههایی از فیلمهای مستند یا سینمایی و...) یا مسابقهای که عصای دست برنامهریزان بود و با هزینهای کم، ساعتهای مهمی از جدول روزانه پخش را به خود اختصاص میدادند، یک گونه مهم از برنامهسازی «مصاحبه» بود. صرف نظر از مصاحبههای «تخصصی» که در هر رشتهای با اهلش صورت میگرفت، یک کار خیلی ساده نیز این بود که گزارشگری به همراه دوربین و یکی، دو متصدی صدا و تصویر به همراه اتومبیلی که آرم سازمان صدا وسیما را بر خود داشت به سطح شهر میرفتند و هر بار (به غیر از مناسبتهای سیاسی روز) به بهانههایی مثل اینکه نظر شما درباره ورزش کردن یا نکردن چیست، پرسشهایی را با مردم عادی مطرح میکردند. طبیعی بود که آن زمان حضور جلوی دوربین تلویزیون برای بیشتر افراد بسیار مهم بود، چرا که هر کس، حتی اگر چند ثانیه هم خود را به مقابل دوربین میرساند، به خوبی دیده میشد و میتوانست میان فامیل و در و همسایه حسابی پز بدهد! به همین دلیل و نیز به سبب نامتخصص و نامربوط بودن بیشتر آدمهای کوچه و خیابان که گذارشان مقابل این دوربینها میافتاد، هم پاسخها به نظر خیلی لوس و خنک و غیرتخصصی میآمد و هم افراد سعی میکردند (با هر میزان سوادی) به اصطلاح قلنبه ـ سلنبه صحبت کنند و همین ـ خود به خود ـ جنبههای طنزآمیز و مضحک قضیه را بیشتر میکرد. باری، حتی همین مصاحبههای «خیابانی» هم تأثیر خود را بر ما میگذاشت. گاهی یک به یک و دو به دو در کلاس و حیاط مدرسه یا کوچه، به شوخی با همدیگر مصاحبه میکردیم و کلی میخندیدیم. نگارنده که آن زمان به کلاسهای فیلمسازی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میرفت، یک دستگاه دوربین هشتمیلیمتری (یا با نامی که آن زمان میشناختیم: «سوپر هشت») در اختیار داشت. یکبار وحید (همان دوست «شیطون» و تنومند همکلاسم) درست در آخرین روز تحصیلی چهارم دبیرستان گفت سریع برو خانه و دوربینت را بیاور. گفتم من نه فیلم خام دارم و نه پول که فیلم بخرم، بدون فیلم هم که نمیشود فیلمبرداری کرد. او گفت من پول میدهم تا فقط یک جفت باتری بخری که دوربین، روشن بماند و صدا کند. به باقیاش هم کاری نداشته باش، با من! تا این را گفت، خیلی زود فهمیدم که طرح شیطنتی را در ذهن دارد. من هم از خدا خواسته! پس به سرعت از مدرسه «جیم» شدم و دوربینم را از خانه آوردم. وقتی با دوربین به مدرسه رسیدم، وحید خیلی زود بچهها را به خط کرد و آن طفلکیها هم که میدیدند روز آخر 12 سال تحصیلشان است و دیگر چنین جمعی جمع نخواهد شد، خیلی زود حضور دوربین و فیلمبرداری دروغین ما را باور کردند و به لامپ قرمز رنگ کوچکی که در بالای دوربین قرار داشت و هر بار که شاتر را فشار میدادیم روشن میشد دل خوش کردند. خلاصه، هر کس طوری که از دستش برمیآمد جلوی دوربین هنرنمایی میکرد تا به یادگار بماند. کار به جایی رسید که وحید با اعتماد به نفس بالایی دوربین را به همراه میکروفن کوچکش به نزد معلمان و اولیای مدرسه برد و برای هر کس، پرسش نامربوطی را طرح کرد و آن بندگان خدا هم بیخبر از همه جا با جدیت و البته حجب و حیای ناشی از حضور مقابل دوربین به پرسشها پاسخ دادند! راستش نگارنده هنوز هم خود را به دلیل دست داشتن به عنوان متهم (یا شاید هم مجرم) ردیف دوم در این ماجرا نمیبخشد. چرا که فریفتن دیگران تحت هر عنوانی همیشه کاری است مذموم... بگذریم که هیچگاه هیچ کدام از آن آدمها که تقریبا هممحلی بودیم و با همدیگر سلام و علیک هم داشتیم (و با برخیشان هنوز هم داریم) سراغ آن فیلم و مصاحبههای دروغین را نگرفتند. مصاحبههایی که صد درصد تحت تأثیر نسخههای مشابهی که از تلویزیون میدیدیم، «بازسازی» شدند! *** تقلیدهایی از جنس دوبلاژ در دهه 60، تقلید یا دستکم درآوردن ادای صداهایی که از تلویزیون شنیده میشد از رونق فراوانی در کوچه و بازار و میهمانیهای خصوصی برخوردار بود. مدرسه ما در جنوب شهر نیز به نوعی پاتوق مقلدان دوبلورهای نقشهای مشهور کارتونی و سریالی تلویزیون و حتی کاراکترهای برنامه رادیویی «صبح جمعه با شما» محسوب میشد. یکی ادای مورچهخوار (از قسمت «مورچه و مورچهخوار» در سریال کارتونی «پلنگ صورتی») را درمیآورد. دیگری صدای کاراکترهای قهوهای، خرس مهربون و شیپورچی از دیگر سریال کارتونی یعنی «پسر شجاع» را تقلید میکرد. آن یکی هم به زحمت میکوشید صدای مشهور خسرو خسروشاهی برای آلن دلون را که البته آن زمان و در غیاب فیلمهای این بازیگر محبوب فرانسوی از تلویزیون به آمیتاب باچان و نیز بیژن امکانیان خودمان رسیده بود تقلید و ارائه کند. خلاصه، شهر برای خودش حسابی شلوغ بود. روزی به یک مناسبت جشنی در مدرسه برپا شد و یکی از هممدرسهایهای خوشروی ما که میدانستیم مشغول تجربه کردن بازیگری (و بعدها کارگردانی در تئاتر است) روی صحنه رفت و یکجا تقلید صدای چند کاراکتر مشهور تلویزیونی را عرضه کرد. ما هم کلی خندیدیم و برایش دست زدیم و هورا کشیدیم. آن هممدرسهای خوشبختانه در آن سطح نماند و حالا سالهاست که در برنامههای ویژه کودک و نوجوان برای بچهها سرگرمی ایجاد میکند و نقش میآفریند. او کسی نیست جز ناصر آویژه که سالها پیش در «پالام، پولوم، پیلیم» بخوبی به بینندگان میلیونی تلویزیون معرفی شد و حالا هم گاهی در صبحهای جمعه با برنامههای شادیآورش مهمان خانههای تمام بچههای ایران است... علی شیرازی - قاب کوچک
تاریخ انتشار : یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 18:00 | شماره خبر : 2075143116637534965 تعداد بازدید: 0
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]
صفحات پیشنهادی
«اندر حکایت یوسف و زلیخا» در خانه نمایش اداره تئاتر
نمایش اندر حکایت یوسف و زلیخا به کارگردانی نجمه تاجیک در ششمین روز برگزاری هفدهمین جشنواره نمایش های آیینی سنتی در خانه نمایش اداره تئاتر روی صحنه می رود به گزارش گروه فرهنگی آنا و به نقل از روابط عمومی اداره تئاتر و خانه نمایش نمایش اندر حکایت یوسف و زلیخا به کارگردانی نجمه تااندر حکایت کاسبان سیاسی/کاسبی رفع حصر فتنه گران، ابزار آمریکا و عده ای معلوم الحال شده است
به گزارش تابناک کهگیلویه وبویراحمد اینکه اولین بار چه کسی واژه کاسب را وارد منازعات سیاسی کشور کرد کاملا روشن نیست اما این واژه جای خود را لای مسائل روز کشور به خوبی باز کرده و پای ثابت تحلیل های سیاسی شده است ضمن اینکه تا قبل معمولا اصلاح طلبان اصولگرایان را به طرق مختلف کاسباندر حکایت بوی کبریت نیم سوخته در شهر یزد!
به گزارش خبرگزاری بسیج چند روز است که بوی نامطبوع در محیط شهر به ویژه در ساعات اولیه شب به مشام می رسد که در تمام شهر گسترده شده و از طریق کانال های کولر به داخل خانه ها راه می یابد مسئولان اداره کل محیط زیست استان مدعی هستند که این بو ناشی از سوخت نامناسب کوره های آجرپزی به«همکلاسی» هنوز حامی مالی ندارد/ نگاه مثبت به یک تفکیک جشنوارهای
فرزاد اژدری در گفتگو با مهر همکلاسی هنوز حامی مالی ندارد نگاه مثبت به یک تفکیک جشنوارهای شناسهٔ خبر 2893420 - سهشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۳ ۲۰ هنر > سینمای ایران فرزاد اژدری کارگردان سینمای کودکان و نوجوانان معتقد است جداسازی بخش کودک از نوجوان در جشنواره فیلمهای کودکان وگپ و گفت فارس با مریم شیرزاد «مسافر کوچولو» اولین کارم در حوزه دوبله بود/ رادیو را دوست دارم/ اوشین
گپ و گفت فارس با مریم شیرزادمسافر کوچولو اولین کارم در حوزه دوبله بود رادیو را دوست دارم اوشین و آن شرلی ماندگارترین کارهایم هستندمریم شیرزاد پیشکسوت دوبله گفت کارم در حوزه صداپیشگی و دوبله را با مسافر کوچولو آغاز کردم و در تمام سالهایی که کار کردم به نظرم صداپیشگی اوشین وحرفهای شنیدنی همسرشهید اندرزگو
امشب در شبکه افق حرفهای شنیدنی همسرشهید اندرزگو مجموعه نیمه پنهان ماه با حضور همسر شهید اندرزگو چهارشنبه این هفته چهارم شهریور از شبکه افق پخش می شود به گزارش سرویس فرهنگی جام نیوز مجموعه «نیمه پنهان ماه» نوعی زندگینامه شهدا در گفتگو با همسران آنهاست که در هر قاز بزرگداشت شهید اندرزگو تا مدیریت برتر و بررسی عملکرد دولت
خبرهایی از رادیو نمایش اقتصاد و سلامت از بزرگداشت شهید اندرزگو تا مدیریت برتر و بررسی عملکرد دولت شناسهٔ خبر 2893977 - دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴ - ۱۳ ۵۹ هنر > رادیو و تلویزیون پخش نمایش سلول خالی از رادیو نمایش جزئیات برنامه مدیریت برتر در رادیو اقتصاد بررسی عملکرد دولت در رحکایت مَثَل «ما پوستین را ول کردیم اما...»
حکایت مَثَل ما پوستین را ول کردیم اما در باشگاه ضربالمثل امروز حکایت کوتاهی را از مَثَل ما پوستین را ول کردیم اما پوستین ما را ول نمیکنه میخوانید به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان ضربالمثلهای فارسی را چقدر در مکالمات روتقلید مناسب نیست!
علی محمد مؤدب تقلید مناسب نیست دوره های آموزشی به قصد آموختن شاعری برگزار نمی شود چراکه شاعری آموختنی نیست خواندن اشعار حافظ و سعدی و سایر شعرای باستانی خوب است اما مقلد بودن از این شعرا برای شاعر مناسب نیست به گزارش سرویس فرهنگی جام نیوز کلاس آموزشی با عنوان «درآمدیتعریف استاندارد برای کلاسهای داستاننویسی ضروری است
تعریف استاندارد برای کلاسهای داستاننویسی ضروری است وزارت آموزش عالی در استانداردسازی نهادهای مربوطه به آموزش نویسندگی ناتوان است محمد جواد جزینی در خصوص بازدهی کلاسهای داستاننویسی در گفتگو با خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان گفت هر-
سینما و تلویزیون
پربازدیدترینها