واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: آخرين مدافع شهر
الو سلامزنگ زده بودم به «سيدعباس ميرهاشمي» - رئيس انجمن عكاسان دفاع مقدس- تا از خرمشهر برايمان بگويد.ميرهاشمي از كتاب «خرمشهر» گفت كه با دوست و همكارش «فرهاد سليماني» دو سال كار پژوهشي روي آن كردند و حاصلش 280 قطعه عكس شد كه هر كدام شرح كوتاهي هم دارند و حماسه خرمشهر را روايت مي كنند. كتاب زير چاپ است و به زودي منتشر مي شود.سيد از مشكلات و كم كاري ها در عرصه عكس هاي دفاع مقدس گفت و لابه لاي حرف هايش به نكته اي اشاره كرد كه پس از روزها تحقيق و تماس با اين و آن، متن زير از آن درآمد. سيد پرسيد مي داني آخرين مدافع شهر چه كسي بود؟!¤ ¤ ¤ الفرارمنطقي اش اين بود كه اول روايت آخرين مدافع را مي نوشتم اما ديدم اگر ماجراي «احمد زيدان الديمي» را زودتر بخوانيد، داستان آخرين مدافع بيشتر مي چسبد!«احمد زيدان» فرمانده لشكرسوم ارتش عراق بود كه خرمشهر را به اشغال خود درآورد. در بي رحمي و سنگدلي او همين بس كه هنگام اشغال خرمشهر ژنرال «ماهر عبدالرشيد» كه در آن زمان سرهنگ بوده، زير دست او بوده است. «احمد زيدان» در عمليات بيت المقدس فرمانده نيروهاي عراقي مستقر در خرمشهر بوده و جلوگيري از سقوط شهر وظيفه او به شمار مي رفته است.پس از آزادي خرمشهر در صبح سه شنبه سوم خرداد، روايت هاي مختلفي از سرنوشت «احمد زيدان» پخش شد. عده اي گفتند او را به دليل بي لياقتي تيرباران كردند و برخي هم از كشته شدنش در ميدان مين، هنگام فرار از شهر خبر دادند.اما واقعيت اين بود: در آخرين شب خرمشهر، اين سرهنگ ميدان نبرد را خالي مي كند؛ اما خيلي زود گرفتار ميدان مين مي شود و لرزش قدم هايش يكي از مين هاي خفته را بيدار مي كند. هيكل نيمه جان سرهنگ در ميدان مين باقي مي ماند و به خاطر شدت آتش، كسي جرأت نمي كند به او نزديك شود. سه ساعت بعد، در يك فرصت كوتاه، چند سرباز وارد ميدان مي شوند و سرهنگ را كه بي هوش و غرق در خون است، با يك جيپ جابه جا مي كنند.راننده جيپ كه يك سرباز است، بعد از طي مسافتي جيپ را نگه مي دارد و فحش و ناسزا را به جان سرهنگ مي كشد و او را مسبب همه بدبختي ها و تيره روزي هاي خود و هم قطارانش مي داند. سرباز راننده، جيپ و سرهنگ نيمه جان را به حال خود رها مي كند و به سويي مي گريزد. اما نيروهايي كه در آن حوالي بودند جيپ و سرهنگ را مي يابند و او را به طرف اروندرود مي برند. سرهنگ شبانه با يك قايق به جزيره ام الرصاص و از آنجا به بيمارستاني منتقل مي شود.چند روز بعد «احمدزيدان» كه عصازير بغل دارد به همراه چند ژنرال ديگر در كاخ سبز از دست صدام مدال افتخار مي گيرند تا روحيه درهم شكسته ارتش كمي ترميم شود.صدام آب دهان به صورتشان مي اندازد و فرياد مي كشد: خودتان مي دانيد كه لياقت مدال افتخار نداريد!پزشكان دوپاي سرهنگ را قطع مي كنند. او حالا زنده است و در عراق زندگي مي كند. كاش يكي پيدا مي شد مي رفت و پيدايش مي كرد و از او مي پرسيد بر سر «امير رفيعي»، آخرين مدافع شهر چه آمد؟¤¤¤آخرين مدافعهفت، هشت نفر بيشتر نبودند. توي فلكه فرمانداري. نزديك پل خرمشهر. ديگر چاره اي جز عقب نشيني نبود. تك تيراندازهاي عراقي از بالاي ساختمان ها شليك مي كردند. فرصتي نبود. بايد مي رفتند اما يكي بايد مي ماند تا بقيه نجات بيابند. آن يك نفر «امير رفيعي» بود. پايش تير خورده بود. فشنگ هاي بقيه را گرفت و ماند.همه رفتند، او ماند با خرمشهر و لشكر سوم عراق. آنقدر جنگيد كه تيرهايش تمام شد. اسيرش كردند. تمام لحظه هاي اين مقاومت را فيلمبرداران لشكر سوم عراق ضبط كردند.همان شب يا فردا شب، تلويزيون عراق، امير را نشان داد كه كماندوهاي عراقي او را با كتك پشت ساختمان فرمانداري بردند و ديگر كسي امير را نديد. او فقط 18 سال داشت.
پنجشنبه 2 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 261]