واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ریشه یابی لغات
پاپوش. پیژامه. پایانریشه: «پای» «پای» فارسی باستان: «پاده» «پای» واژه پا را با فارسی: پایان، پایین مقایسه کنید.تیپا «ضربه با نوک پا»؛عربی دخیل: «ابد» از ایرانی: «ا- پد »«بدون پا» یعنی بدون پایان، بدون انتها« گرفته شده است.عربی دخیل: بابوج، بابوش «دمپایی» از فارسی «پاپوش» گرفته شده است.نیز پاپوش «هرچه که پا را بپوشاند» پاپوش با تغییرات جزیی در زبان فرانسوی استفاده می شود.Baboucheپیژاما (پیژامه) این واژه فرانسوی از واژه فارسی پی جامه/ پای جامه گرفته شده است. و نیز مقایسه کنید با پایچه پاچهپا تهی گشتن به است از کفش تنگرنج غربت به که اندر خانه جنگ (مولوی)آذوقهریشه: دخیل است از ترکی: آزوق به معنی«خواربار لشکر»؛ درباره اشتقاق کلمه آذوقه از عربی: ذوق « مزه، طعم» آن چنان که برخی از محققان پنداشته اند. علامه دهخدا آذوقه را مصحّف «عدوقه» و «عذوقه» عربی به معنی «خوردنی« می داند.نظر آخر اینکه لغت اوستایی«اذو» به معنی« جهدافزا، زورافزا، افزاینده توانایی» وجود دارد که هنوز ارتباطش با آذوقه معلوم نیست.زمستان. نیروی زمینیریشه: نیرو در زبان پهلوی «نیروگ» بوده است. نیروگ به معنی « نیرو، قدرت» می باشد.واژه نر مقابل مادّه از همین ریشه می باشد؛ در اوستایی اوستا به معنی «رجولیت، مردانگی».ریشه: زمین در پهلوی «زمیک» در اوستا «زم» و زمین از همین زم است با پسوند «ین» نسبت، چنانکه در سیمین و زرین.زمین یا زمیگ که می تواند از زم به معنی سرما برآمده باشد و یادمانی دیرپای باشد از سرمای ایران ویچ که نژاد آریایی را به کوچ از این سرزمین برانگیخت «زم» در واژه زمستان دیده می شود. زم که به معنی سردی استگرچه به هوا بر شد چون مرغ همیدونورچه به زمین ور شد چون مردم مانیمنوچهریبرفتند با شادی و خرمیچو باغ ارم گشت روی زمیفردوسیبه لشکر بود نام و نیروی شاهسپهبد چه باشد چو نبود سپاهاسدیناوگانریشه: فارسی باستان «ناوییه» (کشتی) قیاس کنید با ناوک «نوعی از تیر» باشد .ناوگان. ناوگان «مجموع کشتی های جنگی»ناو «چوب میان خالی باشد که در گذشته های دور با استفاده از خالی کردن و تراشیدن میان درختان س تبر و قطور کشتی ( مخصوصاً کشتی های کوچک، قایق، کرجی) می ساختند.واژه های مرتبط: در زبان انگلیسی navy به معنی کشتی جنگی، ناوگان و در زبان فرانسوی navire « کشتی، ناو» به همین جا مربوط می شود.به وضوح ارتباط زبان های لاتینی و فارسی و سنسکریت دیده می شود که از زبان های «هندواروپایی» هستند.در تحیر طفل می زد دست و پاآب می بردش به ناو آسیاعطاربدخیم . دژخیمریشه: از : دژ، به معنی بد و زشت و درشت + خیم[1]، به معنی خوی و خلق. بسنجید با دژآگاه در پهلوی دژ (= دش) آکاس آمده به معنی بدآگاه و مجازاً به معنی خشمگین است. (مزدیسنا ص73)واژه های مرتبط دژ، در واژه هایی چون: دژکام (بدکام، تلخ کام)، دژم.واژه: دژخیم«بدخوی» نیز قس بدخیم «بدخو»بزد مرد دژخیم پیش درشنظاره برو بر همه لشکرشفردوسییکی آنکه در لشکرم وقت پاسز دژخیم ترسم که آید هراسنظامیمن ش. هومن. بهمنمعنی و ریشه واژه: من در واژه دشمن، از مصدر منیدن می باشد که خود از ریشه من به معنی «اندیشیدن، فکر کردن» می باشد.این ریشه در واژه های هومن، هومان، بهمن (به + من) «اندیشه نیک» و دشمن (دش[2] + من) «اندیشه بد» وجود دارد.مان که در جزء دوم شادمان و پشیمان دیده می شود نیز از همان ریشه من می باشد.پشیمان از پس (س به ش تبدیل شده) و از مان (من ش ) ترکیب یافته است، لفظاً: سپس اندیش، به معنی نادم، متأسف. پژمان صورت مخفّف پشیمان است.ازو فرّ و بختم بسامان بودو یا دل ز کرده پشیمان بود (فردوسی)هر چه گفتیم، جز حکایت دوستاز همه گفته ها پشیمانیم (سعدی) پی نوشت ها:[1] - خیم در معنی زخم و جراحت نیز می باشد. خیم از واژه خستن در معنی «مجروح کردن».[2] - دش به معنی زشت، بد.بخش ادبیات تبیانمنبع: روزنامه کیهان- سلیمان مختاری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2242]