تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند فرمود: «... هرگاه بنده بگويد: بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، خداى متعال مى‏گ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805209520




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطره‌گویی همرزمان سردار افشارمنش باید به بسیجی اعتماد کنیم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: خاطره‌گویی همرزمان سردار افشارمنش
باید به بسیجی اعتماد کنیم
همرزمان سردار افشارمنش در نخستین سالگرد ارتحال وی از خاطرات و روحیه خستگی‌ناپذیرش می‌گویند.

خبرگزاری فارس: باید به بسیجی اعتماد کنیم



به گزارش خبرگزاری فارس از کرمان، سردار حسین افشارمنش در سال 1339 در روستای دهبکری از توابع شهرستان بم متولد شد، وی برای نخستین بار در مهرماه سال 1362 به همراه گروهی از بسیجیان کرمان و بم به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شتافت و با عنوان نیروی تک تیرانداز در عملیات والفجر چهار شرکت کرد. افشارمنش همزمان با شهادت سردار شهید حاج مهدی کازرونی فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 41 ثارالله مجروح شد، او بعد از بهبودی به سپاه پیوست و با گذراندن آموزش مقدماتی پاسداری در سال 1362 وارد گردان ادوات لشکر 41 ثارالله شد. از این زمان به بعد زندگی نظامی وی متحول شد به گونه‌ای که تا پایان جنگ در کنار سرداران شهید مهدی زندی‌نیا، محمدعلی الله‌دادی و علی ژاله به هدایت و فرماندهی بخش‌های مختلف ادوات لشکر 41 ثارالله همت داشت. تا اینکه در عملیات بدر به شدت شیمیایی شد و پس از بهبودی با عنوان فرمانده گردان مینی‌کاتیوشا تیپ ادواتی رعد لشکر ثارالله وارد عملیات والفجر هشت شد. در این عملیات اوج صلابت و دشمن‌شکنی وی به خوبی در تصرف منطقه راهبردی فاو عراق مشاهده شد چرا که نیروهای بعثی ضربات محکمی را از سمت و سوی طرح‌های محاسبه شده دقیق وی و گلوله باران سلاح‌های مینی‌کاتیوشا با فرماندهی ایشان دریافت کردند. به قول سردار شهید محمدعلی الله‌دادی: «وقتی صبح روز اول عملیات والفجر هشت همه جا روشن شد، مشاهده شلیک‌های موزائیکی سلاح‌های مینی‌کاتیوشا و انهدام قدرتمند ارتش بعث توسط ادوات کار سختی نبود، آن قدر ذکر «وَ ما رَمَیت اِذ رَمَیت» سردار افشارمنش کارا شده بود که طرح آتش و راکت سلاح‌های در کنترل ایشان تمام خودروها و نیروهای ارتش بعث را به درک واصل کرده بود». پس از این عملیات سردار شهید حاج مهدی زندی‌نیا وی را به جانشینی تیپ ادواتی رعد برگزید در این زمان طراحی و برنامه‌ریزی و تثبیت خطوط مقدم فاو به اهتمام ایشان و سایر فرماندهان گردان‌ها به پایان رسید، سپس وی به کرمان آمد و در فروردین ماه سال 1365 ازدواج کرد و 10 روز بعد دوباره به جبهه بازگشت. چندی بعد عملیات کربلای یک برای باز پس‌گیری شهر مهران اجرا شد و ایشان در آغازین ساعات صبح روز اول عملیات در 10 تیرماه سال 65 در حالی که شب قبل عامل پیشروی‌های جانانه رزمندگان لشکر 41 ثارالله به عمق مواضع دشمن بعثی شده بود، توسط ترکش خمپاره 120 میلی‌متری از ناحیه سر به شدت مجروح شد و در شمار شهدا به پشت خط منتقل شد. اما به گونه ای معجزه‌آسا نجات یافت. قریب یک سال تحمل رنج مجروحیت و فلج بودن از سمت چپ بدن، بالاخره از عملیات نصر چهار در 31 خرداد سال 66 وارد جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و در کنار سردار شهید محمدعلی الله‌دادی، سخت‌ترین روزهای پایان جنگ را به هدایت و راهبری تیپ ادواتی رعد گذراند. وی پس از جنگ با عنوان فرمانده تیپ یکم لشکر ثارالله و سپس رئیس ستاد لشکر 41 ثارالله و بعد فرمانده تیپ مکانیزه 38 ذوالفقار نیروی زمینی سپاه ادامه خدمت داد. در حالی که در تمام این مدت از دردهای ناشی از مجروحیت‌های جنگ رنج می‌برد در طی مسئولیت فرماندهی تیپ ذوالفقار موفق شد، جایگاه تیپ را از بُعد نظامی و آمادگی تجهیزات و نیرویی به حد بالایی از استانداردهای جهانی برساند و سطح آن را تا جایگاه نمونه کشوری به عنوان یکی از یگان‌های نظامی مقتدر و توانمند سپاه بالا ببرد. سردار افشارمنش مردی مهربان با کلامی برادرانه و نافذ بود که قدمی خیر و حرف‌هایی حساب و مقترانه با نگاهی پدرانه داشت. روایت و خاطره‌گویی‌های همرزمان سردار افشارمنش را در ادامه می‌خوانید: *از خودگذشتگی سردار به بچه‌ها نیرو می‌داد محمدحسین نعمتی معاون هماهنگ‌کننده تیپ ذوالفقار می‌گوید: سردار افشارمنش واقعا یک الگو برای ما بود و ویژگی‌های منحصر به فردی داشت، فرمانده‌ای بزرگ و با صلابت اما بسیار مهربان و آرام و ریزبین بود. همیشه در تمام کارهای ستادی و عملیاتی نفر اول بود و ساعت‌ها وقت می‌گذاشت تا موضوعات را ابتدا به خوبی درک کند و سپس تصمیم می‌گرفت که چه کاری باید انجام گیرد. از همه مهم‌تر اخلاص سردار بود و فقط برایش رضایت خداوند و اسلام اهمیت داشت، ایشان سال‌ها قبل با مجروحیت شدیدی که در جبهه‌های دفاع مقدس برایش ایجاد شده بود، مسئولیت و دِین خود را در قبال اسلام و انقلاب انجام داده بود، اما با این حال به معنای واقعی تلاش و همه زندگی و وقت خود را برای پیشبرد امورات کشور و سپاه صرف می‌کرد. بارها برایمان سئوال بود که چگونه می‌شود یک چنین مردی با این همه بیماری و 50 سال سن و درصد بالای جانبازی این همه کار انجام دهد، هیچ‌وقت هیچ چیزی را برای خودش نمی‌خواست. همیشه در ماموریت‌ها نزد بچه‌ها استراحت می‌کرد و از همان غذای نیروها می‌خورد به هیچ عنوان خودش را از نیروها جدا نمی‌دانست، همین‌ از خودگذشتگی‌ها بود که به بچه‌ها روحیه می‌داد و کارها به صورت عالی انجام می‌شد. *چرا سردار خسته نمی‌شود دیگر رزمنده تیپ ذوالفقار سرگرد مجید رسایی در مورد سردار افشارمنش می‌گوید: یک بار به اتفاق ایشان و چند نفر از همرزمان برای انجام مأموریتی عازم مناطق جنوبی کشور شدیم، حدود 12 ساعت در راه بودیم و می‌بایست برخی مسیرهای بدون جاده و بیابانی را هم پشت سر بگذاریم. آن روز مأموریت ما تا نیمه‌های شب به طول انجامید و پس از رسیدن به مقصد برای هیچ کس رمقی باقی نمانده بود و حتی حوصله حرف زدن هم نداشتیم، همه همراهان سنشان کمتر از سردار بود، اما ایشان از همه سالم‌تر و با نشاط‌تر به نظر می‌رسید و گویی اصلأ خستگی را احساس نمی‌کرد. می‌خواستیم بخوابیم که دیدیم تازه دفتر و نقشه‌هایش را بیرون آورد و شروع کرد به طرح‌ریزی کارهایی که باید در روزهای بعد انجام گیرد، ما به خواب رفتیم و هنگامی که صبح روز بعد بیدار شدیم، مشاهده کردیم که تمام برنامه ‌ها را به ردیف و منظم مشخص و طرح‌های مورد نظر و جغرافیای منطقه را به خوبی معین کرده. تقریبأ همه کارها روی روال و همه چیز آماده بود. سردار افشارمنش از لحاظ سنی از ما بالاتر و از نظر وضعیت جسمی از همه ما پایین‌تر بود، اما از نظر کاری و تلاش و برنامه‌ریزی فوق آن چیزی بود که ما درک می‌کردیم؛ در یک کلام خستگی‌ناپذیر بود. *سردار ماشین من را شست رزمنده دیگر محمد امیری می‌گوید: نخستین بار در جبهه با ایشان آشنا شدم به دنبال یک جوشکار فنی می‌گشت تا مقداری لوله به نام شاخص و کف نفربرهای زرهی را جوشکاری کند، من بلند شدم و گفتم می‌توانم، برای همین به همراهشان رفتم و کارهایی را که می‌خواست انجام دادم. از آن زمان به بعد دوست شدیم و تا آخر جنگ مرا به شغل دیده‌بانی در تیپ ادواتی رعد فرستاد که یکی از جاهای سخت و خطرناک به حساب می‌آمد. بعد از جنگ همچنان به عنوان مسئول دفتر فرماندهی در خدمتشان بودم، سردار مریض بود و برنامه غذایی خاصی داشت و خیلی از لحاظ جسمی اذیت می‌شد، این اواخر به حج رفت و به هنگام رفتن گفت هیچ‌کس برای بدرقه و بازگشت به فرودگاه نیاید و خودتان را در زحمت نیندازید. اما با وجود مخالفت ایشان ما وظیفه خودمان را انجام ‌دادیم، خودروی من وانت است، چند گوسفند در جلوی فرودگاه کشتند و آنها را بالای وانت من گذاشتند تا به خانه ایشان برسانم، هنگامی که لاشه این گوسفندان را تا جلوی درب خانه بردم، بیرون آمدند و گفتند ابتدا باید ماشین شسته شود و بعد بروی، هر چه اصرار کردم، مقاومت کردند و سرانجام با کمک هم ماشین را شستیم. *باید به بسیجی اعتماد کرد ایرج محمدی یکی از فرماندهان تیپ ذوالفقار در مورد وی می‌گوید: در یکی از مأموریت‌ها به اتفاق سردار افشارمنش به بازرسی از مناطق مرزی شرق کشور رفتیم، آن روز یکی از بسیجیان محلی به عنوان راهنما با ما بود، من با این کار مخالف بودم و می‌گفتم شاید این فرد قبل از اینکه برای ما کار کند برای دیگران و اشرار یا منافقان کار می‌کرده و نباید به او اطمینان کنیم. به سردار معترض شدم با چه منطق نظامی باید به این فرد بسیجی اعتماد کنیم و پشت سرش راه بیفتیم و به مناطق خطرناک برویم، سردار در تمام طول مسیر به این اعتراضات اهمیتی نمی‌داد و در نهایت به من گفت کسی که بسیجی شد و جانش را برای این نظام و کشور و انقلاب کف دستش گذاشت باید به او اعتماد کنیم، او از خود ما است و احترامش هم به اندازه ما است. *تا زمان نتیجه‌گیری جلسات پابرجا بود رزمنده دیگری به نام ابراهیم هاشمی‌نژاد می‌گوید: ایشان واقعا به کارها اشراف داشتند و با کوچک‌ترین اشاره از طرف ما می‌فهمید که کار در چه مرحله‌ای قرار دارد، اهمیت کارها را احساس می‌کرد و به همان اندازه از ما حمایت می‌کرد. اقدامات زیربنایی و ساختار اقتدارآمیز ایشان در تیپ مکانیزه ذوالفقار و سپاه قابل تقدیر است و تا سال‌ها کشور ما را در مقابل بیگانگان قدرتمند کرد. هر وقت به دفترشان مراجعه می‌کردیم و کار داشتیم، ما را می‌پذیرفت و به سخنانمان با دقت گوش می‌داد در پایان راهنمایی می‌کرد و برایمان راهکار مشخص می‌کرد، هیچ‌گاه راهکارهای ایشان ما را منحرف نکرد، بلکه برعکس بهترین روش را گوشزد کرده بود و ما هم به نتایج خوبی می‌رسیدیم. سردار گوش شنوایی بود که از مطالب مهم یادداشت‌برداری می‌کرد و در نهایت به همه نکات می‌پرداخت، بدون گرفتن نتیجه نهایی اجازه پایان جلسه را نمی‌داد. *دردت همین یک جعبه شیرینی بود/ وقتی سردار پس از ماه‌ها خندید به گزارش فارس، سردار شهید علی ژاله را در جبهه‌ها یل جبهه می‌شناختند به راستی که قهرمانی تمام عیار بود و در زمان‌های بیکاری همه رزمندگان تیپ ادواتی رعد را دور خودش جمع می‌کرد و با هم کشتی می‌گرفتند، هیچ‌کس نمی‌توانست کمرش را به خاک برساند. شیرمردی دلاور و نترس و شجاع بود که احترام خاصی نسبت به سردار حسین افشارمنش داشت، هنگامی که سردار افشارمنش در جبهه از ناحیه سر مجروح شد. مدت زیادی در بیمارستان کرمان بستری بود، یک بار علی ژاله به اتفاق چند نفر از رزمندگان گردان ضدزره از جبهه برای عیادت ایشان به کرمان آمدند، علی ژاله به هنگام ورود به اتاق محل استراحت وی از همان راه دور جعبه شیرینی را که خریده بود بر روی شکم حسین پرت کرد و گفت: «دردت همین یک جعبه شیرینی بود، بیا بخور که می‌خواهیم برویم، چند ماه است، بچه‌ها را در جبهه منتظر گذاشته‌ای و این جا جا خوش کرده‌ای، دلمان برایت تنگ شده و آمدیم تا به زور تو را به جبهه ببریم.» سردار افشارمنش می‌گفت آن روز پس از ماه‌ها درد و رنج خندیدم و احساس سلامتی کردم. =============== گزارش از: فروغ بوستانچی =============== انتهای پیام/80028

94/02/22 - 08:25





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 128]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن