تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 13 مرداد 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):غيرت از ايمان است و بى بند و بارى از نفاق.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید ابزار دقیق

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

الکترود استیل

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1809245112




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

کام‌تان را با این چند حکایت سعدی شیرین کنید


واضح آرشیو وب فارسی:الف: کام‌تان را با این چند حکایت سعدی شیرین کنید
بخش فرهنگی الف، اردیبهشت 94

تاریخ انتشار : سه شنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۵۵
اول اردیبهشت ماه در تقویم ملی ایرانیان همزمان با سالروز تولد شیخ اجل سعدی شیرازی كه فرهنگوران او را به‌عنوان استاد سخن می‌شناسند،یادروز سعدی نام گرفته است.بیش از یک دهه‌است كه با مشاركت نهادها و ارگان‌های فرهنگی، سعدی پژوهان و سعدی شناسان هر سال با اجتماع بر تربت استاد سخن سعدی شیرازی با نكوداشت یاداین پیام آور انسانیت به تبیین آرا و اندیشه‌های شیخ اجل می‌پردازند.امروز را بنام شاعری بزرگ نام نهاده اند که عطر کلامش در غزلیات و توانمندیش در نثر گلستان و نظم بوستان تنها گوشه ای از هنرها و هنروری اش است.آثار ارزشمند به جای مانده از این استاد سخن حاوی حرف های عمیق، دردمندانه و برآمده از حکمت انسانی و الهی اوست و این تنها بخشی از دلایل بزرگی اوست. جز «حافظ» که پس از «سعدی» نام آورترین شعرا در سرایش غزل است، هنوز شاعری نتوانسته به سبک و شیوه‌ی «سعدی» غزل بسراید. در زمینه‌ی اخلاق و عرفان عملی نیز کتابی نوشته نشده که همپای «بوستان» باشد.به مبارکی چنین روزی برای تان بیاوریم که شیرین تر از حکایت‌های خودش باشد. پس این ۱۰ حکایت که از گلستان سعدی انتخاب کرده‌ایم تقدیم می کنیم به شما تا کام تان را با زیبایی نثر و محتوای یکی از آثار سعدی شیرین کنید. کاروانی در یونان بزدند و نعمت بی قیاس(۱) ببردند . بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند اما فایده نکرد .چو پیروز شود دزد تیره روان - چه غم دارد از گریه کاروان ؟لقمان حکیم اندر آن کاروان بود، یکی از کاروانیان او را گفت که مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا از مال ما دست بردارند که دریغ باشد چنین نعمتی که ضایع شود،گفت : دریغ ضایع کردن حکمت است که با اینان گفتن .آهنی را که موریانه بخورد - نتوان برد از او به صیقل ، زنگبا سیه دل چه سود گفتن و وعظ - نرود میخ آهنین بر سنگهمانا که جُرم از طرف ماستبه روزگار سلامت،شکستگان دریاب - که جبر خاطر مسکین(۲) ، بلا بگرداندچو سائل به زاری طلب کند از تو چیزی - بده و گرنه ستمگر به زور بستاند۱. نعمت بی قیاس : ثروت بسیار۲. جبر خاطر مسکین : یاری مسکین*****هندوی نفط اندازی(۱) همی آموخت حکیمی گفت ترا که خانه نیین است بازی نه این است.۱. نفط اندازی : نفت اندازی ، آتش بازی از راه بدر دهان نگه داشتن ماده آتش زا و ناگهان دمیدن با آن در آتش.*****دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندی . گفت : ای برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . که در حدیث نبوی (ص) آمده : العلماء ورثـة الانبیاءمن آن مورم که در پایَم بمالند / نه زنبورم که از دستم بنالندکجا خود شکر این نعمت گزارم / که زور مردم آزاری ندارم ؟*****جوانمردی را در جنگ تاتار(۱) زخمی هولناک رسید . کسی گفت که فلان بازرگان نوشدارو دارد ، اگر بخواهی شاید دریغ نکند که معروف است او بخیلی بی مروّت است .گر بجای نانش اندر سفره بودی آفتاب/ تا قیامت روز روشن کس ندیدی در جهانجوانمرد گفت : اگر بخواهم یا می دهد و یا نمی دهد و اگر بدهد منّت تا ثریّا خواهد گذاشت . باری ، خواستن از او زهر کشنده است .هرچه از دونان(۲) به منّت خواستی / بر تن افزودی و از جان کاستیو حکیمان گفته اند : آب حیات گر بفروشند به آبروی ، دانا نخرد که مُردن به علّت(۳) ، به از زندگانی به ذلّتاگر حنظل(۴) خوری از دست خوش روی/ به از شیرینی از دست ترش روی.۱تاتار : طایفه ای بزرگ در ترکستان.۲دونان : پَستان و فرمایگان.۳علّت : بیماری.۴حنظل : شیره درختی است که بی نهایت تلخ و بد بو است*****منجّمی به خانه درآمد ، یکی مرد غریبه را دید که با زن او نشسته است . فریاد و فغان کرد و دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب به پا خاست . حکیمی که در حال گذر بود گفت :تو بر اوج فلک چه دانی چیست/ که ندانی که در سرایت کیست ؟*****مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطار(۱) رفت که دوا کن . بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد . مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی .ندهد هوشمندِ روشن رای --- به فرومایه ، کارهای خطیربوریاباف(۲)اگر چه بافنده است --- نبرندش به کارگاه حریر۱. بیطار : دامپزشک ، پزشک حیوانات۲.بوریاباف : حصیر باف*****زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنندترسم نرسی به کعبه ای اعرابی/ کین ره که تو میروی به ترکستان استگفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید، گفت نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آیدتا چه خواهی خریدن ای معذور/ روز درماندگی به سیم دغل*****اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همی کرد که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مرواریدست.در بیابان خشک و ریگ روان/تشنه را در دهان ، چه در چه صدفمرد بی توشه کاوفتاد از پای/بر کمربند او چه زر چه خزف (۱)۱.خزف : هر چیز گلی که در آتش پخته شده باشد. ظرف سفالین .*****هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردممرغ بریان به چشم مردم سیر/کمتر از برگ تره بر خوان استوان که را دستگاه و قوت نیست/شلغم پخته مرغ بریان است*****ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفته اند توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.روده تنگ به یک نان تهی پرگردد/نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگکه شهوت آتشست از وی بپرهیز/بخود بر آتش دوزخ مکن تیزبه مبارکی چنین روزی برای تان بیاوریم که شیرین تر از حکایت‌های خودش باشد. پس این ۱۰ حکایت که از گلستان سعدی انتخاب کرده‌ایم تقدیم می کنیم به شما تا کام تان را با زیبایی نثر و محتوای یکی از آثار سعدی شیرین کنید. کاروانی در یونان بزدند و نعمت بی قیاس(۱) ببردند . بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند اما فایده نکرد .چو پیروز شود دزد تیره روان - چه غم دارد از گریه کاروان ؟لقمان حکیم اندر آن کاروان بود، یکی از کاروانیان او را گفت که مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا از مال ما دست بردارند که دریغ باشد چنین نعمتی که ضایع شود،گفت : دریغ ضایع کردن حکمت است که با اینان گفتن .آهنی را که موریانه بخورد - نتوان برد از او به صیقل ، زنگبا سیه دل چه سود گفتن و وعظ - نرود میخ آهنین بر سنگهمانا که جُرم از طرف ماستبه روزگار سلامت،شکستگان دریاب - که جبر خاطر مسکین(۲) ، بلا بگرداندچو سائل به زاری طلب کند از تو چیزی - بده و گرنه ستمگر به زور بستاند۱. نعمت بی قیاس : ثروت بسیار۲. جبر خاطر مسکین : یاری مسکین*****هندوی نفط اندازی(۱) همی آموخت حکیمی گفت ترا که خانه نیین است بازی نه این است.۱. نفط اندازی : نفت اندازی ، آتش بازی از راه بدر دهان نگه داشتن ماده آتش زا و ناگهان دمیدن با آن در آتش.*****دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندی . گفت : ای برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . که در حدیث نبوی (ص) آمده : العلماء ورثـة الانبیاءمن آن مورم که در پایَم بمالند / نه زنبورم که از دستم بنالندکجا خود شکر این نعمت گزارم / که زور مردم آزاری ندارم ؟*****جوانمردی را در جنگ تاتار(۱) زخمی هولناک رسید . کسی گفت که فلان بازرگان نوشدارو دارد ، اگر بخواهی شاید دریغ نکند که معروف است او بخیلی بی مروّت است .گر بجای نانش اندر سفره بودی آفتاب/ تا قیامت روز روشن کس ندیدی در جهانجوانمرد گفت : اگر بخواهم یا می دهد و یا نمی دهد و اگر بدهد منّت تا ثریّا خواهد گذاشت . باری ، خواستن از او زهر کشنده است .هرچه از دونان(۲) به منّت خواستی / بر تن افزودی و از جان کاستیو حکیمان گفته اند : آب حیات گر بفروشند به آبروی ، دانا نخرد که مُردن به علّت(۳) ، به از زندگانی به ذلّتاگر حنظل(۴) خوری از دست خوش روی/ به از شیرینی از دست ترش روی.۱تاتار : طایفه ای بزرگ در ترکستان.۲دونان : پَستان و فرمایگان.۳علّت : بیماری.۴حنظل : شیره درختی است که بی نهایت تلخ و بد بو است*****منجّمی به خانه درآمد ، یکی مرد غریبه را دید که با زن او نشسته است . فریاد و فغان کرد و دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب به پا خاست . حکیمی که در حال گذر بود گفت :تو بر اوج فلک چه دانی چیست/ که ندانی که در سرایت کیست ؟*****مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطار(۱) رفت که دوا کن . بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد . مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی .ندهد هوشمندِ روشن رای --- به فرومایه ، کارهای خطیربوریاباف(۲)اگر چه بافنده است --- نبرندش به کارگاه حریر۱. بیطار : دامپزشک ، پزشک حیوانات۲.بوریاباف : حصیر باف*****زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنندترسم نرسی به کعبه ای اعرابی/ کین ره که تو میروی به ترکستان استگفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید، گفت نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آیدتا چه خواهی خریدن ای معذور/ روز درماندگی به سیم دغل*****اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همی کرد که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مرواریدست.در بیابان خشک و ریگ روان/تشنه را در دهان ، چه در چه صدفمرد بی توشه کاوفتاد از پای/بر کمربند او چه زر چه خزف (۱)۱.خزف : هر چیز گلی که در آتش پخته شده باشد. ظرف سفالین .*****هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردممرغ بریان به چشم مردم سیر/کمتر از برگ تره بر خوان استوان که را دستگاه و قوت نیست/شلغم پخته مرغ بریان است*****ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفته اند توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.روده تنگ به یک نان تهی پرگردد/نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگکه شهوت آتشست از وی بپرهیز/بخود بر آتش دوزخ مکن تیز







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: الف]
[مشاهده در: www.alef.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 61]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن