تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤمن هرگاه سخن گويد ياد (خدا) مى كند و منافق هرگاه سخن گويد بيهوده گويى مى كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816375544




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عرفان آیینه بین صائب تبریزی (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عرفان آیینه بین صائب تبریزی (2)
عرفان آیینه بین صائب تبریزی (2) 4-بخش دوّم: مقامات عرفانی در اشعار صائب با نگاهی دقیق در آیینه شعر صائب، شاعری را می بینیم که مسیر عرفان را با ریاضت کشی پیموده و در این رهگذر با چشم آیینه، جهان هستی و موجودات آن، زیبارویان و دل های پاک انسانی را آیینه ی جمال حق دیده است. وی در اوّلین گام آیینه ی آهنین دل را با ریاضت صیقلی،‌ زیبا و روشن می نماید: از ریاضت دل اگر آینه پرداز شود آه ازان روز که این آینه پرداز شود غ3595/ب2/ج4 دل روشن از ریاضت بسیار می شود آهن ز صیقل آینه رخسار می شود غ4281/ب1/ج4 و با انگیزه ی عشق که «به گواهی دل، مهم ترین محرّک و برانگیزاننده ی عشق، جمال است؛ تا آنجا که جمال را، مادر عشق نامیده‏اند.» (صائب تبریزی و مکتب جمال در عرفان اسلامی، ش 231، ص 76 )راه عرفان را می پیماید و در نهایت بعد از طیّ مسیر و برخورد با موانع و سختی های راه؛ شمع رخسار محبوب ازلی در آیینه ی شاعر تجلّی می کند و شور و نشاط دل او را مانند صبح باصفا می سازد: خنده ی صبح به فانوس تجلّی دارد تا ز شمع رخت آیینه برافروخته است غ1520/ ب5/ ج2 هفت شهر عشق و صائب صائب رنگ و بوی عرفان را با چشم آیینه ی دل می بیند و در لابه لای کلام خود مکتوم می دارد تا چشم نامحرم بدان نیفتد. صائب این مسیر را پا به پای عطّار می پیماید با این تفاوت که تنها بارقه هایی از پیمایش خود را منعکس می گرداند به همین دلیل کشف لحظه های او برای ما دشوار است. صائب در میانه ی ابیات و گوشه و کنار آیینه های شعر و عرفانش، هفت شهر عشق عطّار را انعکاس می دهد. ابیات زیر بازگو کننده ی این حقیقت است که صائب مراحل عشق و شناخت را پیموده و به کمال رسانده است. وادی طلب طلب: در لغت به معنی بازجست، بازجستن، جویایی، جستجوکردن و جستن است و در تداول عامّه و تداول فارسی، مال داین که بر عهده ی مدیون است. مال داده شده مقابل بدهی. (ده. ذیل همين واژه ). «طلب در اصطلاح سالکان آن را گویند که شب و روز در یاد او باشد، چه در خلأ و چه در ملأ، چه در خانه چه در بازار. اگر دنیا و نعمتش و اگر عقبی و جنّش به وی دهند قبول نکند، بلکه بلا و محنت دنیا قبول کند، همه ی خلق از گناه توبه کنند تا دردوزخ نیفتند و او توبه از حلال کند تا در بهشت نیفتد. همه ی عالم طلب مراد کنند و او طلب مولی و رؤیت او کند و قدم بر توکّل کند و سؤال از خلق شرک داند و از حق شرم و بلا و محنت و عطا و منع و ردّ و قبول خلق بر وی یکسان باشد.» ( ده. به نقل ازکشف اللّغات، ذیل همین واژه). صائب در اوّلین گام، با خلق تصویر پارادوکسی- نور توبه را موجب زنگ زدگی آیینه ی دل می داند: جنون از نشأهیهشیاری من ننگ میگیرد ز نور توبه ام آیینه ی دل زنگ می گیرد ص 3504/ ج 6 وی سپس در راه طلب گام می نهد و آیینه ی دل را بدان سرگرم می دارد و ترسی از زنگ ناملایمات ندارد: سرگرم طلب باش که چندانکه روان است از زنگ خطر آینه ی آب ندارد غ4344/ب6ج4 وی شرط وارد شدن به این وادی را آیینه شدن دل وپاک کردن آن می داند: آيينه شو وصال پري طلعتان طلب اوّل بروب خانه دگر ميهمان طلب غ 920 /ب 1 /ج 1 به نظر وی با سیاه دلی معشوق را طلبیدن، نشانه ی سادگی و کوته فکری است: چه ساده است توانگر که با سیاه دلی صفای وقت ز آیینه خانه می طلبد غ3675/ب6/ج4 درد طلب بلا و دردی است که ضمن آن طالب، درد خود را نمی بیند: درد طلب بلاست، و گرنه رفیق خضر لب تشنگی خویش در آیینه دیده بود ص 3519/ ب 2/ ج 6

- وادی عشق در اشعار صائب، 58 بار واژه ی عشق به کار رفته است و این کثرت نسبت به وادی های دیگر جای تأمّل دارد. عشق به معنی دوست داشتنِ به افراط است و در اصطلاح تصوّف و عرفان «عشق به معبود حقیقی، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده و جنب و جوشی که سراسر وجود را فرا گرفته به همین مناسبت است. جمعیّت کمالات را گویند که در یک ذات باشد، و این جز حق را نبود. (آنندراج) تعریف آن نزد اهل سلوک آن است که آن چه تو را از متاع دنیا سودمند باشد ببخشایی به دیگران، و آن چه از دیگران بر تو رسد و زیان آور باشد به بردباری بپذیری و تحمّل آن کنی، و عشق آخرین پایه ی محبّت است و فرط محبّت را عشق گویند، و گویند عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته می شود و بر اثر افروختگی آن آنچه جز دوست است سوخته گردد.»(ده. ذیل همین واژه). صائب عاشق آیینه ی خود است: خود را به عشق کم ز خودی متّهم مکن آیینه هست، بر نگه خود ستم مکن ص 3533/ ب 9 / ج 6 با وجود عشق کین، کس در دل نمی گنجد: زبخشش های عشق ]پاک[ طینت سینه ای دارمکه چون آیینه کین سنگ را در دل نمی گیرد غ2993/ب2/ج3 در عشقِ صادق باید از قرب حذر کرد و به نگاهی از دور قناعت کرد: در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن چون آینه از دور قناعت به نظر کن غ6445/ب1/ج6 عشق در نظر صائب آیینه ی بی زنگ است: می نماید چون گل خورشید از آب روان چهره ی اندیشه از آیینه ی بی زنگ عشق غ 5177/ ب 2/ ج5 عشق به سان ماهی عمان بی فلس است: آینه ی اهل دل نقش نگیرد به خود فلس ندارد به تن ماهی عمان عشق غ5197/ب6/ج5 پاک کننده ی آیینه ی سینه از علم رسمی است: میکند از علم رسمی سینه ها را پاک عشق روشنی مفلس ز جوهر می کند آیینه را غ 236 /ب 12/ج 1 صائب ما، با تمام وجود عاشق است: یک سر مو بر تنم بی پیچ و تاب عشق نیستمی شود آیینه صاحب جوهر از تمثال من غ 6133/ ب 7 / ج 6 درد و داغ عشق است که آیینه ی دل او را روشن ساخته است: روشن شده است آینه ی ما به نور عشق خورشید خال عیب رخ دودمان ماست غ1864/ب12/ج2 سینه ام از دردو داغ عشق روشن می شود آنچه زنگ دیگران، آیینه ی من می شود غ2719/ب1/ج3 و پرتو خورشید عشق در آینه ی دل روشن او بی قراری می کند: عشق در دلهاي روشن بي قراري مي كند پرتو خورشيد در آيينه دارد اضطراب غ 861 /ب 7 /ج 1 دل عاشق و حیران او تنها به غذای نعمت دیدار می اندیشد: فکر آب و نان نگردد در دل حیران عشق نعمت دیدار می باشد غذا آیینه را غ 234 /ب 9 /ج 1 آن چه صائب را از بیان راز عشق باز می دارد همنشینی با زاهدان ریایی است: صحبت زاهد مرا خاموش کرد از حرف عشقطوطی من لال ازین آیینه ی نزدوده است غ2429/ ب3/ ج3 مخالف عشق کسی نیست جز حسن سرکش: زعشق پاکدامن حسن سرکش وحشتی داردطوطی در نظر آیینه را چون زنگ می آید غ3206/ب5/ج3 هرچند حسن و عشق آیینه ی اسرار همدیگر هستند: حسن و عشق آیینه ی اسرار پنهان همند در میان بلبل و گل ترجمانی گو مباش 4891/ ب 11 / ج5 و در نهایت، آن که به دل غم زده ی صائب می پردازد عشق است: عشق آخر به دل غمزده می پردازد بحر روشنگر آیینه ی سیلاب شود غ3585/ب6/ج4 عشق را با وجود درد، دغدغه و اضطراب فراوانش(غ5411/ ب 4/ ج5) نمی توان از سینه بیرون، یا با تدبیر عیسی مداوا کرد پس بیا ای عشق! که داغ جنون، آیینه ی سینه را جلا داده است: با نفس نتوان غبار از سینه ی آیینه برد عشق دردینیستکز تدبیر عیسی کم شود غ2674/ب8/ج3 بیا ای عشق اگر داری دماغ جلوه پردازی که از داغ جنون آیینههای خوش جلا دارم غ 5541/ ب 6 / ج5 وادی معرفت معرفت یعنی شناختگی و شناسایی(نا.‌ ذیل همین واژه). و نیز «بازشناختن معلوم مجمل در صور تفاصیل... و معرفت ربّوبیّت که مشروط و مربوط است به معرفت نفس، چنان که در حدیث آمده است: مَن عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدٌ عَرَفَ رَبَّهُ . عبارت بود از بازشناختن ذات و صفات الهی در صور تفاصیل افعال و حوادث و نوازل، بعد از آن که بر سبیل اجمال معلوم شده باشد که موجود حقیقی و فاعل مطلق اوست سبحانه. و تا صورت توحید مجمل علمی، مفصّل عینی نشود، چنان که صاحب علم توحید، در صور تفاصیل وقایع و احوال متجدّده ی متضادّه از ضرّ و نفع و منع و عطا و قبض و بسط، ضارّ و نافع و مانع و معطی و قابض و باسط حق را بیند و شناسد بی توقّفی و رویّتی، او را عارف نخوانند.» ( مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص55). خداوند خود فرماید: «‌وَ ما قَدَروا الله حقَّ قَدْرِه» (91/ الانعام) رُوَیْم گوید: عارف را آینه ای باشد، چون در آن جا نگرد مولی او را تجلّی کند. ( کشف المحجوب، ص 391). یعنی خدا را ببیند. معرفت خداوند بر دو گونه است: علمی و حالی. معرفت علمی قاعده ی همه ی خیرات دنیا و آخرت است و مهم ترین چیزها برای بنده، ‌شناخت خداوند است. (کشف المحجوب،‌ ص 391). پس« معرفت حیات دل بود به حقّ و اعراض سرّ از جز حق، و قیمت هرکس به معرفت بود... پس مردمان از علما و فقها و غیر آن صحّت علم را به خداوند معرفت خواندند، و مشایخ این طایفه صحّت حال را به خداوند معرفت خواندند.» (کشف المحجوب،‌ صص 391و 392) صائب که سالک این ره است، در این وادی آیینه ی دل وی همه چیز را از زیبا و زشت می بیند: می نماید هر چه هست آیینه از زیبا و زشتخودستایی در حضور عارفان بی حاصل استغ 1024/ ب3/ج2 و غیر از صفا در دل عارفان نیست: صائب مجو کدورت خاطر ز عارفان غیر از صفای وقت در آیینه خانه چیست؟ غ2026/ ب11/ ج2 و نظر آنان به پاکی شبنم است: عارفان از نظر پاک، چو شبنم صائب زنگ آیینه ی دل را چمنی ساخته اند غ3491/ب13/ج4 به این دلیل غبار کثرت در دل آنان جای ندارد: دل عارف غبار آلوده ي كثرت نمي گردد نيندازد خلل در وحدت آيينه صورت ها غ 464/ب 2 /ج 1 و از گلخن دنیا آن چه همراه می برند دل پاک است: صائب مکن ز چرخ شکایت که عارفان از سیر گلخن آینه ی پاک می برند غ4159/ب7/ج4 وادی استغنا استغنا به معنی بی نیازی و بی نیاز شدن است. (ده. ذیل همین واژه). در اصطلاح عارفان، بی نیازی از خلق و نیازمندی به خداوند است. عطّار این وادی را عاری از هرگونه ادّعا و بیان معنیی می داند: «بعد ازین وادیّ استغنا بود می جهد از بی نیازی صرصری هفت دریا یک شمر این جا بود هشت جنّت نیز این جا مرده ایست نه درو دعویّ و نه معنی بود می زند بر هم به یک دم کشوری هفت اخگر یک شرر این جا بود هفت دوزخ همچو یخ افسرده است» (منطق الطّیر،ص 200، ب 3578 – 3581) صائب ما در این وادی در آیینه اشعار خود جز دو بیت نسروده است. وی معتقد است که در مقابل سیه روزان نباید اظهار فضل یا بی نیازی کرد زیرا آنان موجب روشنی دیده ی حقیقت بین هستند: به ز خاکستر نباشد سرمه ای آیینه را از سیه روزان نمی باید به استغنا گذشت غ 1347/ ب7/ ج2 از طرف دیگر خیال حسن محجوبی که به آیینه نمی نگرد و خود را بی نیاز از آن می داند، در دل بدون نقاب مصوّر نمی شود: کی خیالش میشود در دل مصوّر بینقاب؟ حسن محجوبی که بر آیینه استغنا کند غ2513/ ب5/ ج3 وادی توحید خداوند می فرمایند : «وَ أِلهُکُمْ أِلهٌ واحِدٌ (163/البقره)...،‌ قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ(1/الاخلاص) ...و لا تَتَّخِذُوا اِلهَیْنِ اثْنَیْنِ أِنّما هُوَ أِلهٌ واحِدٌ(51/ النّحل) .» (کشف المحجوب،‌ ص 407). در باب تعریف توحید گفته اند: «حقیقت توحید حکم کردن بود بر یگانگی چیزی به صحّت علم به یگانگی آن. و چون حق تعالی یکی است بی قسیم اندر ذات و صفات خود، و بی بدیل و شریک اندر افعال خود، و موحّدان وی را بدین صفت دانند،‌ دانش ایشان را به یگانگی؛ توحید خوانند. و توحید سه است: یکی توحید حقّ مر حقّ را، و آن علم او بود به یگانگی خود، ‌و دیگر توحید حقّ مر خلق را،‌ و آن حکم وی بود به توحید بنده و آفرینش توحید اندر دل وی، ‌و سه دیگر توحید خلق باشد مر حق را،‌ و آن علم ایشان بود به وحدانیّت خدای، ‌عزّ و جلّ.» (کشف المحجوب، ص 408) صائب پاک سرشت ما این وادی را نیز درنوردیده است زیرا در آیینه خانه ی دلش جز نقش یگانه ی بی همتا نیست و با تمام وجود آن را فریاد می زند: هر پاره از دلم در توحید می زند یک نقش بیش نیست در آیینه خانه ام غ 5805/ ب2 / ج5 او محو یکتایی معشوق می شود و نه تنها دل خود را مملو از وجود یگانه ی بی همتا می داند بلکه جهان را نیز عکس و آیینه ی چهره ی آن نازنین می بیند: محو یکتایی نقّاش نگردید کسی همه چون آینه بر نقش پراکنده زدند غ3507/ب2/ج4 جهان زعکس رخ آن یگانه پر شده است مثال واحد و آیینه خانه پر شده است غ1757/ ب1/ ج2 وادی حیرت حیرت به معنی سرگشتگی،‌ تعجّب، ‌سرگردانی، ‌بیخودی،‌ والهی و آشفتگی است(نا. ذیل همين واژه).شیخ عطاّر نیشابوری در توصیف این وادی چنین می گوید: «بعد ازین وادیّ حیرت آیدت هر نفس این جا چو تیغی باشدت آه باشد، درد باشد،‌ سوز هم از بن هر موی این کس نه به تیغ ...گر بدو گویند مستی یا نه ی ...گوید اصلا می ندانم چیز من کار دایم درد و حسرت آیدت هر دمی این جا دریغی باشدت روز و شب باشد، ‌نه شب نه روز هم می چکد خون می نگارد ای دریغ نیستی گویی که هستی یا نه ی وان ندانم هم ندانم نیز من» (منطق الطّیر،‌ص 212) وادی حیرت همراه با درد و حسرت، آه و سوز،‌ سرگردانی میان بودن یا نبودن، بقا یا فنا، و در نهایت دلی لبریز از عشق یا تهی از آن می باشد. صائب نیز این وادی را درک کرده است زیرا چشم عاشق او از حیرانی جمال یار مژه بر هم ننهاده است: هر چند ز حیرت مژه بر هم ننهادیم چون آینه ما سیر ز دیدار نگشتیم غ5940/ب12/ج5 چون چشم عاشقان مژه برهم نمی زنند از حیرت جمال تو سیمین بر آینه ص3554/ب7/ج6 جمال معشوق، شاعر ما را بیش تر حیران می سازد: حیرت فزاست بس که جمال تو، می برد هر روز تازه نسخه به چشم تر آینه ص3554/ب13/ج6 و بر لب او مهر سکوت می زند: حیرت روی تو مهر لب صائب گردید طوطی از آینه هر چند زبان دان گردد غ3274/ب10/ج4 حیرت، سرمه ی چشم صائب است: چشم ما پردگی از سرمه حیرت شده است ورنه این آینه رو در ته خاکستر ماست غ1433/ب8/ج2 و آیینه ی دلش را بی نقش چون دل بی مدّعا می کند: از نقش، ساده چوندل بی مدّعا شده است در عهد او ز حیرت سرشار آینه غ6648/ب5/ج6 و آن چه دیده ی حیران صائب می بیند نظر کنندگان با هزاران چشم نخواهند دید: به دو صد چشم نبینند نظر پردازان آنچه آیینه به یک دیده ی حیران دیده استغ1555/ ب8/ ج2 ادامه دارد ....* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372/خ
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2886]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن