تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خوشى و آسايش، در رضايت و يقين است و غم و اندوه در شكّ و نارضايتى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845545689




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فردوسي، اسلام‏ستاي نه اسلام‏ستيز - 4


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فردوسي، اسلام‏ستاي نه اسلام‏ستيز - 4
فردوسي، اسلام‏ستاي نه اسلام‏ستيز - 4 نويسنده: علی ابو الحسني چکيده تحقيقي در باب مسلمان بودن يا زرتشتي بودن فردوسي است. اين مقاله نقد گفتارهايي از بعضي نويسندگان معاصر در باب عقايد و تفکرات فردوسي مي‏باشد. نويسنده مقاله در پي آن است تا اتهاماتي را که به فردوسي در باب ضديت او با اسلام وارد شده پاسخ گويد و او را از اين اتهامات مبرا سازد و در اين راه از اشعار او استفاده زيادي مي‏کند. او در پي اثبات اسلامِ فردوسي و حتي در پي اثبات تشيع او مي‏باشد و نمونه‏هايي از توحيد و عرفان نظري را نيز در اشعار فردوسي ارائه مي‏دهد. وي معتقد است که در سراسر اشعار فردوسي سخن از توحيد اسلامي است و از ثنويت زرتشتي اثري پيدا نيست. مؤلف در قسمت ديگري از مقاله به افکار سياسي و اخلاقي فردوسي مي‏پردازد و آنها را مي‏ستايد. وي معتقد است در شاهنامه و در داستان رستم و سهراب فضايل اخلاقي زيادي گنجانده شده است.نكته مهم و اساسي كه تذكار آن در اين بحث ضروري مي‏نمايد (و خود، شاهد ديگري از تابش آفتاب توحيد اسلامي بر دل و ذهن استاد طوس مي‏باشد) اين است كه:وطن خواهي و ايران‏دوستي فردوسي، از شائبه هر گونه شرك و بت‏پرستي به دور بوده و هرگز ملازم با تنگ‏چشمي و كينه‏توزي در حق ديگر ملل و كشورها نيست. داناي طوس، نژادپرست نيست، حق‏پرست است.در ميان شاهنامه پژوهان عصر ما، كساني از داخل و خارج بر اين رفته‏اند كه: «دواليسم Dualisme و ثنويّت ديرپاي جهان‏بيني ايراني، كه علاوه بر شالوده مذهبي، به احتمال زياد مبناي اجتماعي دارد»، در مفهوم حماسي شاهنامه به صورت نبرد مداوم دو نيروي خير و شر تجسم يافته است. «سرتاسر شاهنامه، داستان رويارويي و برخورد ايرانيان و اَنيرانيان [= نژادهاي غيرايراني] است كه مطابق با برداشت ثَنَوي [= دوگانه پرستي معهود در آيين زردشتي] از اين دو، يكي همه نيك و خجسته و اهورايي و ديگري نكوهيده و تباه و اهريمني قلمداد شده است. دشمني و جنگ هميشگي بين اين دو گروه نژادي متخاصم در شاهنامه، انعكاسي است حماسي از ستيزه و كارزار مداوم مظاهر نيكي و بدي در اساطير ديني».(1) و نيز:در شاهنامه، اين تقابل خير و شر در باور مزدايي كهن با عناصر بنيادي از آيين ديرينه زرواني درآميخته است. بازتاب اين پندار در حماسه فردوسي به صورت نبرد خير و شر در محدوده زماني هزاره‏ها تجسم يافته است.(2)يوگني بِرتِلس، خاورشناس روسي، هم در خطابه‏اي كه با عنوان «منظور اساسي فردوسي» در كنگره هزاره فردوسي (تهران، 1313 ش) ايراد كرده است، بر پايه برخي نظريات قابل بحث و بعضا واضح البطلان(3)، مدّعي شده است كه «منظور اساسي فردوسي» از تدوين شاهنامه، اين بوده است كه به ايرانيان تلقين كند: ظهور «ابرهاي تاريك حمله عرب» در افق كشورمان كه «تخت سلطنت ساسانيان» را «سرنگون» ساخت، مصداقي از تجاوز ديرينه «دشمنان نيكي و نمايندگان بدي» به سرزمين ايران و مظهري از همان قواي ناپاك و پليد اهريمني است كه براساس «اصول عقايد زردشتي»، با نيروهاي اهورايي در جنگ و ستيزند! و به تعبيري روشن‏تر: ارتش مسلمان عرب هم چيزي از سنخ «ضحاك ستمكار» و افراسياب ناپاك و اعوان اهريمن در ادوار پيشداديان و كيانيان و ساسانيان بوده است!در طول تاريخ ايران باستان، هميشه غلبه با «مبدأ نيكي» و نيروهاي اهورايي بوده است، اين بار نيز: «ستاره اهورا بايد دوباره طلوع كند و ظلمت اهريمن را برطرف سازد. به عبارت ديگر خاتمه داستان هم مطابق روح زردشتي سروده شده و از زير صداي پاي اردوي عرب آوازي شنيده مي‏شود كه ظهور «Saozyant» دادگستر را خبر مي‏دهد. آيا اين ستاره از كجا بايد طلوع كند؟ بديهي است از بين همان جمعي كه هميشه مورد موهبت يزدان بوده يعني از بين بزرگان ايران زمين و شايد از ميان همان سلسله سامانيان.فردوسي حماسه خود را به تمام نمايندگان آن عرضه مي‏دارد و با صداي رعدآسايي به آن‏ها فرياد مي‏زند كه: شما كه هميشه مظهر و پشتيبان نيكي بوده‏ايد آماده باشيد، خطر جديدي متوجه است. كشورگشايان جديدي سربلند كرده‏اند، به اجداد و نياكان خود تأسي جوييد تا روزگار سعادت «YÎma» يعني جمشيد را دوباره تجديد كنيد. اين است مقصود حقيقي حماسه؛ مقصودي كه بس بزرگ ولي اجرا نشدني بود».(4)در ادامه مطلب مي‏افزايد: «صداي شاعر مثل اين كه در فضاي صحراي بي‏پاياني طنين‏انداز گرديد و كسي نبود كه لبيك گويد. پهلواناني كه اميد فردوسي به آن‏ها بود و مي‏بايستي صلح و آرامش در ملك بر قرار كنند، از عهده فشار جديد بر نيامده و جان سپرده بودند. آفتاب بزرگان ايران زمين افول كرده بود»!سپس با اشاره به برخي از ابيات «يوسف و زليخا» ـ كه گوياي دلزدگي شاعر از حكايات ايران باستان، و دروغ شمردنِ آن‏هاست ـ مي‏نويسد:«فردوسي به نيروي اين پهلوانان راد معتقد بود و تصور مي‏كرد كه اين‏ها بايد فتح بكنند چنان كه هميشه با فتح و ظفر هم آغوش بودند. ولي پهلوانان از دير زماني نيروي خود را از دست داده بودند و تقريبا، بدون مقاومت، جاي خود را به ديگران واگذار كردند. كاخ آمال و آرزوهاي شاعر فرو ريخت و اين كار عظيم بي‏ثمر ماند.اين است كه شاعر از آن‏ها سير شده و ديگر امكان نداشت اعتمادي به آنان داشته باشد، بلكه مجبور بود آمال و آرزوهاي خود را به خاك بسپارد...»!(5)2سخنان بِرتِلس و مستندات آن، همچون كلام هم فكران ايراني وي مخدوش و ناپذيرفتني است. نقد خويش را، با بررسي كلام مستشرق روسي آغاز مي‏كنيم. در اين زمينه نكات زير، قابل ذكر است:1. چنان كه گفتيم، انتساب «يوسف و زليخا» به فردوسي سخت مورد ترديد است و به گفته محققان، اين كتاب هيچ ارتباطي به استاد طوس ندارد و داستان‏هايي كه بر پايه اين انتساب ساخته و در مقدّمه شاهنامه بايسنغزي درج كرده‏اند افسانه‏اي بيش نيست.(6) تحقيقات اخير نشان داده است كه مثنوي يوسف و زليخا را شاعري از عهد سلجوقيان (احتمالاً «شمسي» نام) سروده و به شمس‏الدين ابوالفوارس طغان شاه (برادر ملكشاه سلجوقي) اهدا كرده است.(7)2. بررسي‏هاي تاريخي كاملاً نشان مي‏دهد كه اسلام ايرانيان، از سر ترس و زور نبود، بلكه ايراني به علّت دلزدگي از نظام منحط ساساني، و فساد خسروان و موبدان، و نيز جاذبه اصول رهايي بخش اسلام، خود به استقبال اين دين شتافت و ايمان وي به پيمبر اسلام ـ كه فردوسي نيز سخت معتقد به وي بود ـ عمدتا ايماني آگاهانه و آزادانه بود. حتي، به گواهي تاريخ، حكام اموي به انگيزه‏هاي مادّي و اقتصادي از ثبت‏نام بسياري از ايرانيان مستبصر در دفتر اسلام دريغ مي‏كردند تا به عنوان «مجوسي‏گري» از آنان جزيه بستانند و خزانه را پر سازند، و عمربن عبدالعزيز با اين سياست درافتاد. ارتش اسلام، حامل نسخه شفابخشي بود كه ايراني درمان آلام اجتماعي خويش ـ شرك و تبعيض ـ را در آن مي‏ديد، و چنين بود كه يك شكست قادسيه، تار و پود قدرت ساساني را از هم گسست و ايراني را به استقبال از هم وطن پارسا و فرهيخته خويش (سلمان فارسي) كه نمونه عدل و رأفت اسلامي بود واداشت.3. سيطره عباسيان و غزنويان، هرگز روح مقاومت و ايستادگي مردم ايران در برابر بيگانگان متجاوز را نابود نساخت و پايمردي ايراني مسلمان (و دلبسته آل رسول صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم )، هر زمان به شكلي و شيوه‏اي، ادامه يافت.تغيير تدريجي سياست تركان مهاجم (غزنويان، سلجوقيان، و خوارزمشاهيان) از وابستگي مفرط به بني‏عباس و ضديت كور با تشيع به سوي درگيري با عباسيان و گرايش به تشيع، به گونه‏اي كه سلطان محمد خوارزمشاه به عزل خليفه وقت (الناصر لدين اللّه‏) همّت گماشت و خليفه عباسي چاره‏اي جز التجا به چنگيز جهانخوار نديد؛(8) معلول همين روح مقاومتي بود كه در نهاد ايرانيِ دادخواه و شيفته خاندان پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وجود داشت و به تناسب اقتضاي زمان و امكانات خويش، لحظه‏اي در تعديل و تربيت «قدرت مهاجم» و برانگيختن آن بر ضد آل عباس نمي‏آسود؛ همان سياست ظريف و پخته‏اي كه مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي و يارانش در پوشش تقرّب «اجباري» به ايلخانيان و بناي «رصدخانه» و غيره آن را پيش بردند و بي‏گمان، از يُمن همان اقدامات بود كه نبيرگان چنگيز و هلاكو ـ غازان و الجايتو ـ سكّه به نام پيامبر و عترت وحي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم زدند.پس از آن دوران نيز، مشعل «مقاومت» هيچ گاه خاموش نشد و به صورت نهضت‏هاي عرفاني ـ شيعي «سربداران» و «صفويه» ادامه يافت و نهايتا در قالب تأسيس حكومت‏هاي ايراني ـ شيعي مستقل صفويان و...، و پايداري در برابر متجاوزان عثماني و ازبك و پرتغالي و انگليسي و روسي و آمريكايي، ظهور و استمرار يافت.مستشرق روسي مدعي است كه شاهنامه و خاتمه آن (سرنگوني آل ساسان به دست اعراب مسلمان) مطابق روح زردشتي سروده شده و ارتش اسلام از سنخ ضحاك و افراسياب بوده است! از ايشان، بايد اين سؤال (مكرر) را پرسيد كه، پس تكليف ما با آن همه ابيات شاهنامه در دفاع صريح از اسلام (به عنوان آيين سعادت بشر) و ستايش اهل‏بيت عليهم‏السلام چيست؟ و صلابتي كه شاعر خود، به رغم هيمنه و طنطنه قدرت مسلط عصر (محمود غزنوي)، در پايبندي به مرام تشيع نشان داد چگونه بايد تفسير شود؟!البته اگر برتلس، فساد و استبداد حكام اموي و عباسي را با اصل اسلام و رويّه اصيل و آسماني رهبران راستين آن (پيامبر و ائمه اهل‏البيت عليهم‏السلام ) مخلوط نمي‏كرد و آن دو را ـ كه اولي، سياست امويان و عباسيان، آماج حمله و اعتراض ايرانيان (و حتي اعرابِ) آزاده بود و دوّمي يعني رفتار آسماني پيشوايان معصوم، به عكس مورد عشق و علاقه خاص و هميشگي ايرانيان و از آن جمله خود فردوسي قرار داشت ـ به يك چوب نمي‏راند و تهمت آلايش به مجوسيت را به استاد طوس نمي‏زد، كلامش مي‏توانست بياني از واقعيت باشد. به قول مرحوم ملك‏الشعراي بهار:گرچه عرب زد به حرامي به ماداد يكي دين گرامي به ماگرچه زجور خلفا سوختيم زآل علي عليه‏السلام معرفت آموختيمخطابه برتلس، خطابه‏اي است كاملاً همسو با تبليغات دستگاه رضاخاني، و نشانگر «وحدت نظر و عمل» شرق و غرب سياسي آن روز در «ضديت با اسلام و تشيع»، كه پيش از اين ابعاد و انگيزه‏هاي آن را به تفصيل باز گفتيم.3اما حديث دواليسم و ثنويّت زردشتي در شاهنامه استاد طوس؟! مروري هر چند سريع بر اين كتاب ماندگار، به روشني خلاف اين ادعا را مدلل مي‏دارد.فرمايش كرده‏اند كه: «سرتاسر شاهنامه، داستان رويارويي و برخورد ايرانيان و اَنيرانيان [= ملل غيرايراني] است كه مطابق با برداشت ثنوي، از اين دو يكي همه نيك و خجسته و اهورايي و ديگري نكوهيده و تباه و اهريمني قلمداد شده است. دشمني و جنگ هميشگي بين اين دو گروه نژادي متخاصم در شاهنامه، انعكاسي است... از ستيزه و كارزار مداوم مظاهر نيكي و بدي در اساطير ديني [زردشتي]». به ديگر تعبير: «در شاهنامه اين تقابل خير و شر در باور مزدايي كهن، با عناصر بنيادي از آيين ديرينه زُرواني درآميخته... [و] بازتاب اين پندار در حماسه فردوسي به صورت نبرد خير و شر در محدوده زماني هزاره‏ها تجسم يافته است.»به راستي آيا منطق فكري فردوسي و شاهنامه، منطقي نژادپرستانه، آن هم نژادپرستي‏يي است كه به لحاظ تئوريك، ريشه در ثنويت زرواني و زردشتي دارد؟ يا اين كه فردوسي ديدگاهي فراتر از پرستش خاك و خون داشته و آن چه كه بر اثر عظيم وي ـ شاهنامه ـ حاكم است، «يكتاپرستي» و «هنر سالاري» است؟بديهي است بهترين داور در اين مسئله، خود شاهنامه و مندرجات آن است.مقدمتا بايد تكرار كرد كه «موضوع» شاهنامه، تاريخ ايران باستان و از آن جمله حوادث دوران حاكميت ساسانيان «زردشتي مذهب» است. علاوه بر اين، موبدان زردشتي در «تدوين» خداي نامه عصر ساساني ـ كه منبع عمده شاهنامه است ـ دست داشته‏اند و حضور اين جماعت در سلسله روات شاهنامه نيز محسوس مي‏باشد؛ و اين مسائل، طبعا در رنگ و لعاب مندرجات شاهنامه بـي‏تأثير نبوده است. در عين حال بايد توجه داشت كه:1. منابع شاهنامه منحصر به متون تدوين شده يا روايت گشته توسط موبدان نيست و في‏المثل، بخش اسكندرنامه شاهنامه، برگرفته از يك منبع غيرزردشتي است كه از اسكندر مقدوني چهره‏اي كاملاً مغاير با تصوير ارائه شده توسط موبدان عصر ساساني به دست مي‏دهد و اتفاقا اين تناقض ـ به دليل امانتداري فردوسي در نقل مندرجات متون تاريخي ـ كاملاً در شاهنامه مشهود است. در بخش بعد، باز هم از اين امر سخن خواهيم گفت.2. حكيم شيعي انديش طوس ـ در مقام تنظيم‏گر شاهنامه ـ بس فراتر و فربه‏تر از «نژادپرستي» و «زردشتي‏گري» مي‏انديشيده و در اين كتاب بزرگ، نور «توحيد» دميده است. همين‏جا، براي چندمين‏بار، بايد بيفزاييم كه كلام شخصيت‏هاي مختلف تاريخي را (كه به اقتضاي شرح حوادث گوناگون، در شاهنامه نقل شده) بايستي از عقايد شخص فردوسي فرق نهاد و از خلط بي دليل «ناقل» و «منقول عنه» با يكديگر پرهيز جست. في‏المثل اين كلام مشهور كه:هنر نزد ايرانيان است و بس ندارند شير ژيان را به كسسخن بهرام گور در نامه به خاقان چين مي‏باشد كه فردوسي نقل كرده است. بر فردي كه عميقا با شاهنامه آشنايي داشته و به مقايسه مندرجات آن با محتويات اوستا و كتبي نظير آن پرداخته باشد، كاملاً معلوم است كه شاهنامه، قرائتي اسلامي مآبانه از تاريخ ايران باستان است.3. شاهنامه صرفا حديث جنگ‏ها و درگيري‏ها نيست؛ حديث تمدني گسترده، ديرپا و دراز آهنگ است كه همه شئون زندگي فردي و جمعي ملّت ايران، از سوگ و سرور و رزم و بزم و عشق و حماسه و داد و بيداد و دين و دانش و خرد و...، در آن بازتاب دارد. هر چند كه «دفع تجاوز بيگانگان»، از سطور برجسته اين كتاب بوده و بخش مهمّي از آن را به خود اختصاص داده است.4. مندرجات شاهنامه، انحصار به شرح برخورد ايرانيان و انيرانيان نداشته و قسمت‏هاي زيادي از اين كتاب، حاكي از نقارها، درگيري‏ها و حتي جنگ‏هاي خونين ميان خود ايرانيان (يا ايراني تباران) است. همچون جنگ ايرج با سلم و تور، جنگ رستم و سهراب، جنگ رستم و اسفنديار، جنگ خسرو پرويز و بهرام چوبينه، و جنگ...معلوم نيست كه، في المثل جنگ رستم و اسفنديار يا تراژدي رستم و سهراب را، چگونه مي‏توان در قالب‏هاي تنگ و ساختگي منطق نژادي يا دواليسم مزدايي و زرواني جاي داد و تحليل كرد؟! بسيار خوب، به فرض محال پذيرفتيم كه عنصر ايراني در پهنه نبرد با عنصر غيرايراني، به اقتضاي «برداشت ثنوي» همه جا «نيك و خجسته و اهورايي است»؛ در اين صورت، زماني كه دو فرد شاخص از همين نژاد اهورايي يعني ايراني (نظير رستم و اسفنديار، يا پرويز و چوبينه، يا پرويز و هرمزد) روياروي هم قرار مي‏گيرند و گاه درگيري تا آن جا بالا مي‏گيرد كه هر كدام حيات خويش را در نابودي رقيب مي‏جويند و ملّت ايران نيز در حمايت از طرفين نزاع به دو دسته مخالف تقسيم مي‏شوند، چه بايد گفت و آن ذات «نيك و خجسته و اهورايي» را چگونه بايد تقسيم كرد يا از يكي‏شان برگرفت و به ديگري بخشيد؟! و ملاك اين ستاندن و بخشيدن ـ كه مسلّما مقوله‏اي فراتر از «خاك و خون و نژاد» است ـ چيست؟ و اگر گفته شود كه اين «نژاد اهورايي» معصوم نيست و ممكن است ـ در درگيري‏هاي داخلي ـ به خطا رود و حتي گوهر الهي خويش را در بازد، بايد پرسيد كه به چه دليل در عرصه سياست خارجي نيز به هيچ وجه امكان بروز «غرور و خطا و تجاوز» براي وي متصور نباشد و في‏المثل حمله كيكاووس به مازندران (= شام و يمن؟ هند؟)(9) كه شاهنامه آن را صريحا ناشي از يك «وسوسه شيطاني» مي‏شمارد، لزوما كاري «نيك و خجسته و اهورايي» قلمداد شود؟! و كذلك حمله خشايار شاه به يونان و هجمه نادرشاه به قلمرو گوركانيان، كه اين آخري، عملاً فقط به سود كمپاني هند شرقي تمام شد و راه را براي سلطه استعمار طمّاع بريتانيا بر شبه قارّه هموار كرد.5. نژاد خالص در شاهنامه كمتر يافت مي‏شود. چه، گذشته از اشتراك ايرانيان و تورانيان در اصل تبار (سلم و تور و ايرج ـ جدّ شاهان ايران و توران ـ فرزندان فريدون‏اند)، برخي از مهم‏ترين و محبوب‏ترين چهره‏هاي ايران باستان، از جانب مادر ريشه انيراني دارند: جانشينان فريدون، از سوي مادر، نوادگان سرو (پادشاه يمن)اند. رستم نبيره دختري مهراب كابلي است كه از نژاد ضحاك تازي بوده است. سياوش، نواده دختري گرسيوَز (برادر افراسياب توراني) و فرزند سياوش (كيخسرو) نيز نوه دختري افراسياب است. همسر كيكاووس، رودابه، دختر شاه هاماوران بود و رستم نيز دختر شاه سمنگان را به همسري برگزيد كه سهراب از وي به وجود آمد. چنان كه مادر اسفنديار (فرزند گشتاسپ) هم كتايون، دختر قيصر روم، بوده است...(10)6. در شاهنامه هرگز چنين نيست كه از دو گروه «ايراني» و «اَنيراني»، «يكي، همه نيك و خجسته و اهورايي» باشد و «ديگري نكوهيده و تباه و اهريمني قلمداد» گردد. ديوان استاد طوس، نه ايرانيان را همه جا پاك و مينوي شمرده است و نه انيرانيان (تـورانيان، تازيان و...) را يكسره زشت و پليد و دوزخي. بلكه نقاط قوّت و ضعف، در هر گروه كمابيش به چشم مي‏خورد و خامه استاد طوس همه جا ـ بي‏استثنا ـ نكوهش‏گر بدي‏ها و ستـايش‏گر خوبـي‏هاي صـادره از هـر نـژاد و مـلّت است.في‏المثل در باب تورانيان، اگر گرسيوز (برادر افراسياب، و مسبب اصلي قتل سياوش) را عنصري «دام‏ساز»، «كينه‏خواه» و «رنگ كار» شمرده و داراي «دلي پر زكينه، سري پر ز راز» خوانده است، و يا از گروي زره (قاتل سياوش) با عنوان «ستمگر» ياد كرده است، در عوض پيران ويسه (وزير پخته و پارساي افراسياب) را شخصيتي «پر هنر»(11)، برادر كهتر پيران (پيلْسَم) را «گوي پر هنر و روشن‏روان»، واغريرث را نيز «گرانمايه‏اي نيك‏پي» خوانده است و لحنش نسبت به لهّاك و فرشيدورد نيز نسبتا احترام‏آميز و جانبدارانه است.به گزارش شاهنامه، اغريرث، با آن كه توراني بود، اما شخصيتي «هوشمند، پرخرد، و پرهنر» بود كه اوّلين بار كه پشنگ (پدر افراسياب) به انتقام خون نياي خويش (تور) بر آن شد كه افـراسياب را به جنگ ايرانيان فرستد، پدر را از اين كار باز داشت (كـه البته پدر نپذيرفت). نيز همو بود كه پس از قتل نوذر (پادشاه ايران) به دست افراسياب، مانع قتل اسراي ايراني شد و با حسن تدبير خويش زمينه آزادي آنان را فراهم ساخت و در نتيجه همين كار نيز به دست افراسياب كشته شد.(12)پيلسَم (برادر پيران ويسه) نيز از حيث شجاعت و جنگاوري آن چنان بود كه در جنگ هفت گُردان، هيچ يك از چهار دلاور مشهور ايراني (گرگين، گستهم، زنگه شاوران، و گيو) به تنهايي حريف و هماورد وي نبودند و چنان چه رستم به دادشان نمي‏رسيد چه بسا آسيبي سخت مي‏يافتند. و اصولاً،در ايران و توران، همآورد اوي نبودي جز از رستم جنگجوي(13)آن چه گفتيم درباره تورانيان بود. در مورد اعراب نيز، لحن شاهنامه جابجا تفاوت داشته و داوري‏هاي آن، بر تفكيك و تمييز «سره» از «ناسره» استوار است. في‏المثل، به همان اندازه كه نسبت به ضحّاك تازي نژاد (پادشاه متجاوز و ظالم مشهور) لحني تند و گزنده دارد، نسبت به پدر همان ضحاك (مرداس) نرم و محترمانه سخن مي‏گويد. از ديدگاه شاهنامه مرداس، با آن كه عرب است، حاكمي پاك دين و بخشنده و دادگر بوده است:يكي مرد بود اندر آن روزگارزدشت سواران نيزه گذارگرانمايه هم شاه و هم نيك مردزترس جهاندار با باد سردكه مرداس نام گرانمايه بودبه داد و دهش برترين پايه بودپسر بُد مر آن پاكدار را يكيكش از مهر بهره نبود اندكيجهان جوي را نام ضحاك بوددلير و سبكسار و ناپاك بود(14)مهراب كابلي (جدّ اُمّي رستم) نيز، با وجود آن كه نَسَب به ضحاك مي‏رساند، از خصال نيك بهره داشت و زماني كه در پي وصلت دخترش (رودابه) با زال، رابطه‏اي بس نزديك با ايرانيان يافت، در دوستي و همكاري، پاي مردي نشان داد.يكي پادشا بود مهراب نامزبردست با گنج و گسترده كامبه بالا به كردار آزاده سروبه رخ چون بهار و به رفتن تذرودل بخردان داشت و مغز رداندو كتف يلان و هُش موبدانزضحاك تازي گهر داشتيبه كابل همه بوم و برداشتي(15)قضاوت زال زر (پدر رستم) در باب مهراب آن بود كه، زيبنده‏تر از وي كسي به شاهي كمر نبسته است.(16)مورد ديگر، سرو (پادشاه يمن در عصر فريدون) است كه شاهنامه كرارا به دو گانگي نژاد و گوهر وي با ايرانيان تصريح دارد. وي نيز، هر چند تبار عربي داشت، سخنگوي و روشن دل وپاك‏ترين بود و فريدون فرزندان خويش را ـ كه نياي پادشاهان ايران و توران و روم‏اند ـ به عقد دختران وي درآورد:سخن‏گوي و روشن‏دل و پاك تنسزاي ستودن به هر انجمنهمش گنج بسيار و هم لشكر استهمش دانش و راي و هم افسر است(17)در همين زمينه جا دارد به مُنذِر و فرزندش نعمان (دو پادشاهِ عرب تبارِ عصر بهرام گور) اشاره كنيم. منذر، گذشته از خدمتي كه با پرورش بهرام گور به ايران كرد، همواره يار وفادار سلسله ساساني بود و با پختگي و تدبير عجيبي كه از خود نشان داد ايران را از خطر بزرگ تجزيه و كشتار ناخواسته نجات بخشيد.بدين ترتيب، «هنر» تنها از آن ايرانيان نيست و اَنيرانيان نيز از گوهر «هنر» و فروغ «خرد» سهمي دارند. حتّي ضحّاك بدكُنش، نه از آن جهت بيراهه مي‏رفت كه نژاد از تازيان داشت و از دشت سواران (عربستان) برخاسته بود، بلكه وي عمدتا از آن جهت نام زشتي از خويش به يادگار نهاد كه اولاً خُبث مَولِد داشت و حرامزاده بود، ثانيا از سر سبكسري و بي‏خردي فريفته ابليس شد و پدر خويش را بكشت و در نتيجه در بي‏راهه‏اي افتاد كه فرجامش آن بود كه ديديم... و فراموش نكنيم كه در ابتدا، جمعي از خود ايرانيان، به گريز از خود كامگي‏هاي جمشيد، به استقبال وي شتافتند! و در اين جاست كه مي‏بينيم آن سوي سكه ـ عنصر ايراني ـ نيز معصوم و مطلق نبوده، مي‏تواند دست به خبط و خيانت بيالايد.4بامروري بر شاهنامه مي‏بينيم كه ايرانيان، همگي پاك و پارسا و فرهيخته نبوده‏اند و حتي چهره‏هاي محبوبي چون رستم نيز از نقايص معمول بشري صد در صد مصون و منزّه نمي‏باشند. نمونه‏هاي زير گوياتر از هر توضيحي است:جمشيد، پادشاه پيشدادي و بنيانگذار جشن نوروز، در اواخر عمر بندگي حق را فراموش كرد و به خودكامگي افتاد و در نتيجه شركت خويش را ـ در زير پاي سلطه ضحّاك تازي ـ درباخت. از ياد نبريم كه اصولاً مقدّمه سلطه شوم ضحّاك بر كشورمان، با انحراف جمشيد از راست راه ايزدي، و استقبال ايرانيانِ (سر خورده از جمشيد) از ضحاك، فراهم شد:«مني» كرد آن شاه يزدان‏شناسزيزدان بپيچيد و شد ناسپاس...چنين گفت با سال‏خورده مهانكه جز خويشتن را ندانم جهانهنر در جهان از من آمد پديدچو من نامور تخت شاهي نديدجهان را به خوبي، من آراستمچنان است گيتي كجا خواستمخور و خواب و آرامتان از من استهمان كوشش و كامتان از من استبزرگيّ و ديهيم شاهي مراستكه گويد كه جز من كسي پادشاست؟همه موبدان سرفكنده نگون «چرا؟!»كس نيارست گفتن، نه «چون؟!»چو اين گفته شد، فرّ يزدان ازويبگشت و جهان شد پر از گفت گويمني چون بپيوست با كردگارشگفت اندر آورد و برگشت كارچه گفت آن سخنگوي با فرّ و هوشچو خسرو شوي، بندگي را بكوش(18)نوذر، پادشاه كياني، يك بار به انحراف افتاد و چنان چه چاره‏جويي اطرافيان و اندرز سام نريمان نبود، شايد سرنوشتي بهتر از جمشيد نمي‏يافت.كيكاووس، ديگر پادشاه كياني، با آن كه ايراني بود و نژاد از تخمه ايرج و فريدون داشت، در تمامي عمر، سخت گرفتار تندخويي و سبكساري و ماجراجويي بود و چه ناپختگي‏ها و رعونت‏ها و ناسپاسي‏ها كه از خود نشان نداد: يك روز، به افسون ديو، طمع تسخير مازندران در سرش افتاد و آن افتضاح را براي كشور به بار آورد! روز ديگر، نمرودوار، با ريسمان عقابان گرسنه به آسمان رفت و به زودي، با خفّت تمام، در حدود ساري و آمل سقوط كرد! همچنين، با اصرار بي‏جاي خويش بر اين كه فرزند پاكدلش (سياوش) عهد خويش با تورانيان را بگسلد و در معني به آنان «خيانت ورزد»، فرزند را به كام افراسياب فرستاد و در فرجام، سببِ (اَقوايِ از مباشرِ) قتلش شد. نيز در آخرين لحظات حيات سهراب ـ فرزند پهلو دريده رستم ـ از ارسال سريع نوشدارو براي وي دريغ كرد و جهان پهلوان را كه آن همه حق بر گردن ايران و ايراني (و حتي خود كيكاووس) داشت، تا پايان عمر دريغا گوي جوان ناكام خويش ساخت. و فردوسي، چه زيبا و بي‏پروا ترسيم كرده است پرخاش‏هاي شديد و منطقي رستم و ديگر سرداران ايراني به كيكاووس را، في‏المثل، پس از سقوط مفتضحانه كيكاووس از سفر آسمان:به رستم چنين گفت گودرز پيركه تا كرد مادر مرا سير شيرهمي بينم اندر جهان تاج و تختكيان و بزرگان بيدار بختچو كاووس نشنيدم اندر جهاننديدم كس از كهتران و مهانخرد نيست او را نه دانش نه راينه هوشش به جاي است و نه دل به جايرسيدند پس پهلوانان بدوينكوهش‏گر و تيز و پرخاش جويبدو گفت گودرز: بيمارْستانتو را جايْ زيباتر از شارستان!(19)در درگيري شديد رستم و كيكاووس ـ بر سر تأخير رستم در اجابت فرمان شاه ـ كيكاووس حكم به اعدام رستم داد، رستم وي را آماج سخت‏ترين حملات قرار داد:تهمتن بر آشفت با شهرياركه چندين مدار آتش اندر كنارهمه كارت از يكدگر بدتر استتو را شهرياري نه اندر خور است!(20)آل لهراسپ و آل ساسان ـ مروّ جان دين بهي ـ نيز بعضا از جور و خودكامگي (حتي نسبت به نزديك‏ترين كسان خويش) عاري نبوده‏اند. از فرزند آزاري دودمان لهراسپ، به ويژه گشتاسپ نسبت به فرزند جوانش اسفنديار، پس از اين به تفصيل سخن خواهيم گفت.در ميان آل ساسان نيز، چنان كه قبلاً ديديم، يزدگرد بزهگر (پدر بهرام گور)، هرمزد (پدر خسرو پرويز) و خود خسرو پرويز، هر يك در ميانه راه، به خودكامگي گرويدند و سر و افسر باختند. في‏المثل يزدگرد بزهگر، عليرغم و عده‏هاي نخستين خويش به مردم،چو شد بر جهان پادشاهيش راست بزرگي فزون كرد و مهرش بكاستخردمند نزديك او خوار گشتهمه رسم شاهيش بيكار گشتكُنار نگ با پهلوان و ردانهمان دانشي پر خرد موبدانيكي گشت با باد نزديك اويجفا پيشه شد جان تاريك اويسترده شد از جان او مهر و دادبه هيچ آرزو نيز پاسخ نداد(21)حتي در باب بهرام گور و انوشيروان ـ كه هر دو، در مجموع، از چهره‏هاي مثبت شاهنامه‏اند ـ افراط بهرام در شهوت‏راني و اقدامات تند و نابخردانه انوشيروان (در برخورد خونين با انبوه مزدكيان، قتل عام مهبود و خاندان وي، و حبس و شكنجه بوذر جمهر) از قلم موشكاف فردوسي دور نمانده و ابعاد ماجرا در شاهنامه ترسيم شده است.آن چه گفتيم، خبطها و خودكامگي‏هاي جمعي از شاهان ايران باستان بود. از ميان رجال ايراني آن روزگار نيز، مي‏توان به طوس (فرزند نوذر) اشاره كرد كه هر چند سرداري نژاده بود و نسب به شاهان كيان مي‏رساند، شخصي پرمدعا و خام و مغرور و سنگدل بود و گذشته از تصميم گستاخانه‏اش مبني بر دستگيري رستم (براي خوشامد كيكاووس) و نيز گفتار تندش با گودرز (بر سر پادشاهي كيخسرو)، سرپيچي وي از دستور متين كيخسرو (مبني بر پرهيز از رزم با فرود: فرزند ديگر سياوش) نمونه‏اي روشن از سبكسري و دُژ رفتاري اوست كه بر اثر آن، فرود و مادرش جريره (همسر سياوش) فرجامي جانگدازتر از سياوش يافتند و اندوهشان چشمان كيخسرو را در سرشكي از خون نشاند.نيز مي‏توان به شغاد ـ برادر رستم ـ اشاره كرد كه از تخمه زال و سام بود، اما فريفته شيطان گشت و، ناجوانمردانه، دست به خون قهرمان سترگ ايران آلود.حتي رستم، ابرمرد آرماني ايران باستان، كه شاهنامه همه وصف دليري‏ها و خدمت‏هاي بزرگ اوست، انساني معصوم نيست و در وي ضعف‏هاي بعضا فاحشي است كه خود نيز بدان معترف بوده است. فراموش نكنيم كه جهان پهلوان، حريف سهراب نبود و جز به خدعه (كه البته در نبرد ـ خاصّه آن جا كه پاي دفاع از كيان ملّتي در برابر متجاوز، در ميان باشد ـ جايز توانش خواند) از چنگ وي نرست، و فردوسي خود در داستان سهراب از وي به تعريض ياد مي‏كند. و نيز مگر همو نبود كه در نبرد با اسفنديار ـ نبردي كه پس از آن، زال دست به دامان سيمرغ گشت ـ كُلَه خورده و زار از صحنه كارزار گريخت؟(22)آري، برخلاف آنچه كه برخي گفته‏اند، از ديدگاه شاهنامه، نه ايراني «خير محض» بوده و جسم و جـان شاهان و سـردارانش را يـكسره از نور و بلور ريخته‏اند! و نه ديگر ملل، سراسر «شرّ محض»اند و چنته رجالشان تهي از هر گونه خصال مثبت است.و هنر استاد طوس در جام جهان‏نماي خويش (شاهنامه) انعكاس همه جانبه ضعفها و قوّتها، شكستها و پيروزيها، اوجها و حضيضها، و تيرگيها و روشنيهاي تاريخ ملتي است كه در مجموع (خاصّه با تصوير زنده و جذّابي كه فردوسي از جنگ مستمر سرنوشت وي با ظلم و تجاوز به دست داده) نام خويش را به عنوان قومي زنده و ارزنده، ثبت تاريخ جهان نموده است.اصولاً شاهنامه «هنر» (به معني تبحّر و شايستگي‏هاي علمي و عملي) را بهتر از «گوهر» (تخم و تبار و نژاد، اصل و سرشت و طبع) شمرده و حتّي ارزش عملي «گوهر نامدار» (فرّه موروثي يا تبار والا و اهورايي) را مشروط به جمع و همراهـي آن بـا ديگر عناصر ـ از جمله: هنـر و خرد ـ مي‏داند.زماني كه سهراب، براي تسخير ايران بسيج سپاه كرده و كشتي در آب مي‏افكند، اطرافيان افراسياب ضمن گزارش ماجرا به مخدومشان، مي‏گويند: «هنر برتر از گوهر ناپديد» يا براساس نسخه‏هاي انستيتوي خاورشناسي روسيه 1 و 2: «هنر برتر از گوهر آمد پديد».(23)جاي ديگر، رستم پهلوان ـ محبوب ايراني ـ با يادآوري استادي و پيشكستوي گودرز در عرصه رزم و بزم، به وي مي‏گويد:هنر بهتر از گوهر نامدار هنرمند را، گوهر آيد به كارترا با هنر، گوهر است و خرد روانت همي از تو رامش برد(24)نيز همو، زماني كه فرزندش (فرامرز) در نبردي تن به تن، سرخه (پورافراسياب) را به بند كشيده نزد پدر مي‏آورد، رستم به وي مي‏گويد كه، ترقي مردان مرد، در گرو جمع چهار عنصر: خرد، گوهر والا، هنر و فرهنگ است.يكي داستان زد بر او پيلتنكه هر كس كه سر بركشد ز انجمنخرد بايد و گوهر نامدارهنر يار و فرهنگش آموزگارچو اين گوهران را به جا آورددلاور شود، پرّ و پاآورد(25)همچنين، بوذر جمهر حكيم در گفتگويي كه با انوشيروان دارد، ارج فرهنگ را از گوهر فراتر مي‏نهد و گوهر را، بدون هنر، سخت خوار و بي‏ارج مي‏شمارد.ز دانا بپرسيد پس دادگركه فرهنگ بهتر بود گر گهر؟(26)چنين داد پاسخ بدو رهنمونكه فرهنگ باشد ز گوهر فزونگهر بي‏هنر زار و خوار است و سستبه فرهنگ باشد روان تندرست(27)ممكن است تصور شود كه سخن رستم يا بوذر جمهر، اعتقاد خود فردوسي نبوده و شاعر، تنها، ناقل اين سخنان است نه بيشتر. ولي اين تصور درست نيست. چه، كلام خود استاد طوس در بخشهايي از شاهنامه، بوضوح مي‏رساند كه وي نيز در اين عقيده با رستم و بوذر جمهر شريك بوده است.در آغاز «پادشاهي كيخسرو»، استاد طوس در مقام شمردن ويژگيهاي يك رهبر شايسته، به چند عنصر اساسي اشاره مي‏كند كه «نژاد اصيل و پاكيزه» تنها يكي از آنهاست: هنر، نژاد، گهر و خرد؛ و اين، همان سخن رستم به فرزندش فرامرز است:هنر با نژاد است و با گوهر است سه چيز است و هر سه بند اندر استهنر كي بود تا نباشد گهر؟نژاده بسي ديده‏اي بي‏هنر؟!گهر آنك از فرّ يزدان بود نيازدبه بد دست و، بد نشنودنژاد آنك باشد ز تخم پدرسزد كايد از تخم پاكيزه برهنر گر بياموزي از هر كسيبكوشي و پيچي ز رنجش بسياز اين هر سه گوهر بود مايه‏داركه زيبا بود خلعت كردگارچو هر سه بيابي خرد بايدتشناسنده نيك و بد بايدتچو اين چار با يك تن آيد به همبر آسايد از آز، وز رنج و غم(28)داستان عشق و ازدواج زال و رودابه ـ كه اولي فرزند سام نريمان، پهلوان نژاده ايران، است و دومي دخت مهراب كابلي، امير ضحاك تبار افغانستان ـ بستري است كه در آن منطق «نژادپرستي» با «عشق و هنر» در مي‏آميزد و سرانجام، در برابر تيغ برّان عشق و هنر، سر مي‏افكند.در آغاز ماجرا، به لحاظ دوگانگي خاك و خون و تبار، هم سام و پادشاه وقت ايران (منوچهر) و هم مهراب كابلي (پدر رودابه) با اين ازدواج مخالفت مي‏كنند. سام نريمان با اشاره به فرزند خويش زال (كه در كنام سيمرغ پرورش يافته) و نيز رودابه (كه از تبار ضحاك ديو سيرت است) مي‏گويد:از اين مرغ پرورده، و آن ديو زادچه گويي چگونه برآيد نژاد؟!دو گوهر چو آب و چو آتش به همبرآميختن، باشد از بن ستم(29)و مهراب نيز همين اعتراض را به كار رودابه دارد:بدو گفت اي شسته مغز از خردز پر گوهران اين كي اندر خورد؟كه با اهرمن جفت گردد پريكه مه تاج بادت، مه انگشتري(30)اما سيندخت (همسر مهراب) كه پخته زني چرب زبان مي‏نمايد، پاسخ جالبي به شوي خويش مي‏دهد: فريدون براي فرزندان خويش (سلم و تور و ايرج) از پادشاه يمن دختر گرفت و جهانجوي دستان (زال زر) نيز همين شيوه را در پيش گرفته است. علاوه، اصولاً نشاط و خرمي جهان، حاصل تركيب و امتزاج عناصر مختلف است:فريدون به سرو يمن گشت شاهجهانجوي دستان همين ديد راهكه از آتش و آب و از باد و خاكشود تيره روي زمين تابناك(31)مهراب در برابر منطق متين سيندخت، سپر انداخت و سام هم وقتي كه نخستين بار باسيندخت روبرو شد و راي و روان روشن وي را ديد گفت:شما گر چه از گوهر ديگريدهمان تاج و اورنگ را در خوريدچنين است گيتي و، زين ننگ نيستابا كردگار جهان جنگ نيست(32)مفهوم بيت اخير آن است كه، تنوع و گونه گوني نژادها كار خداوند بوده و آميزش آنها با يكديگر، زشت و عار نيست. سرانجام نيز شور عشق زال و رودابه از يك سو، و هنر نمايي‏هاي فرزند سام از ديگر سو، به بحران مزبور خاتمه داد و با شكست منطق «نژادپرستي»، راه بر ازدواج آن دو هموار شد و رستم (قهرمان آرماني ايران) به عنوان ميوه آن ازدواج مبارك، گام در عرصه وجود نهاد.اين تنها جايي نيست كه، در شاهنامه، «هنر سالاري» بر منطق «نژادي» پيروز مي‏شود. در ماجراي رقابت ميان كيخسرو و فريبرز بر سر جانشيني كيكاووس نيز، كيخسرو (كه مادرش فرنگيس دختر افراسياب بود) از آن روي بر فريبـرز (كه نـژاد از دو سـو بـه ايرانيان مـي‏رسانـد) ترجيح داده شد و شايستگي جانشيني كيكاووس را يافت كه در آزمون مرادنگي و هنر بر حريف پيروز گشت.6سخن كوتاه: از نظر استاد طوس، بدي و پستي امري كسبي و اختياري است كه آدميان از هر نژاد و قوم كه باشند ـ چنان چه داد و دين ورزند و پاكي و درستي را به جاه و مال دنيا نفروشند، و چنان چه از فرجام سوء پيشينيان درس عبرت گيرند و خود را از سقوط در دامهاي رنگارنگ شيطان واپايند ـ از آلودگي به بدي در امانند، والعكس بالعكس. چنان چه نيكي و راستي نيز، بيش از هر چيز در گرو انتخاب درست و همّت پيگير خود آدمي است:فريدون فرّخ فرشته نبود ز مشك و ز عنبر سرشته نبودبه داد و دهش يافت آن نيكوييتو داد و دهش كن، فريدون تويي!(33)اصولاً اين ملّت پرستي غالي و افراطي كه دامنه آن از ناسيونالسيم تا نازيسم و شووينيسم را فرا مي‏گيرد ـ سوغات اروپا به شرق بوده و شاخه‏اي برآمده از نهال تفكر و فرهنگ جديد غرب پس از رنسانس است، كه خاصه در تاريخ كهن ايران اسلامي كمتر سابقه دارد، بلكه بايد گفت سابقه‏اي ندارد. و تحميل اين گونه معاني به شاهنامه ـ كه به هر حال، در فرآيند «تدوين و تنظيم» خويش، از «صافي» ذهن يك حكيم «موحد» گذشته است ـ بيشتر اطلاق «صورت» تفكر و تمدن جديد غربي به «مادّه» تاريخ و فرهنگ گذشته كشورمان است، تا تحليل درست و واقع بينانه از آن.بلي! فردوسي به سرزمين خويش، و آبادي و ترقي آن، عشق مي‏ورزد، ولي و طن دوستي وي از شائبه شرك به دور بوده و قرين تنگ چشمي و كينه‏توزي بي‏جا به ديگر اقوام و ملل نيست. به قول فروغي:«...ايراني خواهي او با آن كه در حدّ كمال است مبني بر خود پرستي و تنگ چشمي و دشمني نسبت به بيگانگان نيست، عداوت نمي‏ورزد مگر با بدي و بدكاري، نوع بشر را به طور كلّي دوست مي‏دارد و هر كس بدبخت و مصيبت‏زده باشد از خودي و بيگانه، دل نازكش بر او مي‏سوزد و از كار او عبرت مي‏گيرد، هيچ وقت از سياه روزگاري كسي اگر چه دشمن باشد شادي نمي‏كند، هيچ قوم و طايفه را تحقير و توهين نمي‏نمايد و نسبت به هيچكس و هيچ جماعت بغض و كينه نشان نمي‏دهد.»(34)و شايد به همين معني اشاره دارد هانري ماسّه ـ فردوسي پژوه فرانسوي ـ آن جا كه مي‏گويد:...محبت فردوسي به همه اجزاي زمين ايران، نجيبترين و خالصترين صورت وطن پرستي است.(35)پی نوشت:1 ـ بنيان اساطيري حماسه ملي ايران، بهمن سركاراتي، مجموعه شاهنامه‏شناسي 1 (انتشارات بنياد شاهنامه فردوسي، تهران 1356) ص 106. 2 ـ اساطيـر ايران، مهرداد بهار (بنياد فرهنگ ايران، تهران 1354)، ص 78، به نقل از: مقدمه‏اي بر شاهنامه فردوسي، دكتر مهدي قريب، مندرج در: كتاب توس، مجموعه مقالات، تابستان 1366 ش، مقاله دكتر مهدي قريب، ص 238؛ بازخواني شاهنامه، تأمّلي در زبان و انديشه فردوسي، دكتر مهدي قريب (انتشارات توس، تهران 1369) ص 111. آقاي قريب، به درستي، «ايمان متقن فردوسي به مباني مذهب تشيع» و همدلي وي با جنبش‏هاي سياسي ايرانيان بر ضد بني‏عباس را نيز به عناصر دخيل در «منطق فكري فردوسي در شاهنامه» افزوده، و با اين كار از «افـراط» نظريات فـوق كاسته و فاصله آن را با «واقعيت» كم كرده است. 3 ـ همچون افسانه محض شمردنِ بخش مهمي از شاهنامه (از آغاز كتاب تا ظهور رستم)، و نيز ادعاي حمله فردوسي در اواخر عمر ـ آن هم «با مرارتي يأس‏آور» ـ به شاهكار خويش شاهنامه، با استناد به ابياتي از كتاب «يوسف و زليخا»! كتابي كه انتساب آن به فردوسي در عصر حاضر سخت مورد ترديد قرار گرفته است و به تأكيد بسياري از محققين هيچ‏گونه ارتباطي به فردوسي ندارد. 4 ـ هزاره فردوسي، شامل سخنراني‏هاي جمعي از فضلاي ايران... در كنگره هزاره فردوسي، همان، ص 188. 5 ـ هزاره فردوسي، همان، صص 188 ـ 189. 6 ـ ر.ك، مقاله يوسف و زليخاي منسوب به فردوسي، نوشته عبدالعظيم قريب، مندرج در: مجله آموزش و پرورش، سال نهم، ش 10، 11 و 12 و نيز سال 14، ش 8 همان مجله؛ فردوسي و شعر او، مجتبي مينوي (چ 3، انتشارات توس، تهران 1372) صص 95 ـ 125؛ فردوسي و شاهنامه، مجموعه مقالات محيط طباطبائي، همان، ص 96 و صص 231 ـ 233 و 354 ـ 380 و 385 ـ 386؛ تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح اللّه‏ صفا، همان، 1/489 ـ 492؛ فردوسي و شاهنامه، منوچهر مرتضوي، همان، صص 157 ـ 161؛ در شناخت فردوسي، حافظ محمودخان شيراني، ترجمه دكتر شاهد چوهدري (چ 2، شركت انتشارات علمي و فـرهنگي، تـهران 1374) صص 48ـ56 و 221ـ303. 7 ـ فردوسي و شاهنامه، مجموعه مقالات محيط طباطبائي، همان، صص 356 ـ 357 و 364 ـ 365. 8 ـ تاريخ روضة‏الصفا، ميرخواند، همان، 5/78 ـ 79؛ الكامل في التاريخ، ابن اثير، همان، 12/440؛ تاريخ مغول، عباس اقبال (چ 4، انتشارات اميركبير، تهران 1356 ش) ص 76 و 148، در مقايسه با تاريخ روضة الصفا، همان، 5/79. 9 ـ درباره اين كه «مازندران» شاهنامه كجاست، ر.ك، نقشه جغرافيايي شاهنامه فردوسي، پژوهش: حسين شهيدي مازندراني (مؤسسه جغرافيايي و كارتوگرافي سحاب ـ بنياد نيشابور، تهران 1371) صص 5 ـ 6. 10 ـ شاهنامه سرشار از ازدواج سران و سرداران ايران كهن با دختران بيگانه‏نژاد است. از ازدواج پسران فريدون با دختران شاه يمن (شاهنامه، همان، 1/82) و زال با رودابه كابلي (همان: 1/217 ـ 229) كه بگذريم، 151). 11 ـ درباره چهره پيران ويسه در شاهنامه، ر.ك، مقاله دكتر سعيد حميديان، به همين نام، مندرج در: مجله گلچرخ، سال 2، ش 6، ص 2 به بعد. 12 ـ شاهنامه، همان، 2/36 و 39 ـ 42. 13 ـ همان: 2/251 ـ 254. 14 ـ همان: 1/43 ـ 44. 15 ـ همان: 1/155. 16 ـ چنين گفت با مهتران زال زر / كه زيبنده‏تر زين كه بندد كمر؟ (همان: 1/156) 17 ـ همان: 1/88 و 253. دخترانش نيز چنان بودند كه: سروش اربيابد چو ايشان عروس / دهد پيش هر يك مگر خاك بوس (همان: 1/87). 18 ـ همان: 1/42 ـ 43. 19 ـ همان: 2/154. 20 ـ همان: 2/100. 21 ـ شاهنامه، همان، 7/265. 22 ـ به قول اسدي طوسي در گرشاسبنامه (به اهتمام حبيب يغمايي، تهران 1317 ش، ص 19): 23 ـ همان: 2/180. 24 ـ همان: 3/192، ضبط نسخه‏هاي لنينگراد (مورخ 733 ق) و خاورشناسي روسيه 1 و 2 (مربوط به قرن 9). 25 ـ همان: 3/179. 26 ـ گـر، به معنـاي «يـا» ست: كـه فرهنگ بهتـر بـود يـا گهر؟ 27 ـ همان: 8/198 ـ 199. 28 ـ همان: 4/8 ـ 9. 29 ـ همان: 1/180. 30 ـ همان: 1/191، نسخه‏هاي لنينگراد و خاورشناسي روسيه 1و2، اين بيت را اضافه دارند: گر از دشت قحطان يكي مارگير/ شود مغ، ببايدش كشتن به تير. 31 ـ همان: 1/190، با توجه به ضبط نسخه‏هاي لنينگراد و خاورشناسي روسيه 1 و 2. 32 ـ همان 1/213. 33 ـ همان: 1/252. 34 ـ هزاره فردوسي، همان، ص 41. 35 ـ همان: 1/149. منبع: سایت سراج/خ
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 545]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن