محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845545689
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 نويسنده: علی ابو الحسني چکيده تحقيقي در باب مسلمان بودن يا زرتشتي بودن فردوسي است. اين مقاله نقد گفتارهايي از بعضي نويسندگان معاصر در باب عقايد و تفکرات فردوسي ميباشد. نويسنده مقاله در پي آن است تا اتهاماتي را که به فردوسي در باب ضديت او با اسلام وارد شده پاسخ گويد و او را از اين اتهامات مبرا سازد و در اين راه از اشعار او استفاده زيادي ميکند. او در پي اثبات اسلامِ فردوسي و حتي در پي اثبات تشيع او ميباشد و نمونههايي از توحيد و عرفان نظري را نيز در اشعار فردوسي ارائه ميدهد. وي معتقد است که در سراسر اشعار فردوسي سخن از توحيد اسلامي است و از ثنويت زرتشتي اثري پيدا نيست. مؤلف در قسمت ديگري از مقاله به افکار سياسي و اخلاقي فردوسي ميپردازد و آنها را ميستايد. وي معتقد است در شاهنامه و در داستان رستم و سهراب فضايل اخلاقي زيادي گنجانده شده است.نكته مهم و اساسي كه تذكار آن در اين بحث ضروري مينمايد (و خود، شاهد ديگري از تابش آفتاب توحيد اسلامي بر دل و ذهن استاد طوس ميباشد) اين است كه:وطن خواهي و ايراندوستي فردوسي، از شائبه هر گونه شرك و بتپرستي به دور بوده و هرگز ملازم با تنگچشمي و كينهتوزي در حق ديگر ملل و كشورها نيست. داناي طوس، نژادپرست نيست، حقپرست است.در ميان شاهنامه پژوهان عصر ما، كساني از داخل و خارج بر اين رفتهاند كه: «دواليسم Dualisme و ثنويّت ديرپاي جهانبيني ايراني، كه علاوه بر شالوده مذهبي، به احتمال زياد مبناي اجتماعي دارد»، در مفهوم حماسي شاهنامه به صورت نبرد مداوم دو نيروي خير و شر تجسم يافته است. «سرتاسر شاهنامه، داستان رويارويي و برخورد ايرانيان و اَنيرانيان [= نژادهاي غيرايراني] است كه مطابق با برداشت ثَنَوي [= دوگانه پرستي معهود در آيين زردشتي] از اين دو، يكي همه نيك و خجسته و اهورايي و ديگري نكوهيده و تباه و اهريمني قلمداد شده است. دشمني و جنگ هميشگي بين اين دو گروه نژادي متخاصم در شاهنامه، انعكاسي است حماسي از ستيزه و كارزار مداوم مظاهر نيكي و بدي در اساطير ديني».(1) و نيز:در شاهنامه، اين تقابل خير و شر در باور مزدايي كهن با عناصر بنيادي از آيين ديرينه زرواني درآميخته است. بازتاب اين پندار در حماسه فردوسي به صورت نبرد خير و شر در محدوده زماني هزارهها تجسم يافته است.(2)يوگني بِرتِلس، خاورشناس روسي، هم در خطابهاي كه با عنوان «منظور اساسي فردوسي» در كنگره هزاره فردوسي (تهران، 1313 ش) ايراد كرده است، بر پايه برخي نظريات قابل بحث و بعضا واضح البطلان(3)، مدّعي شده است كه «منظور اساسي فردوسي» از تدوين شاهنامه، اين بوده است كه به ايرانيان تلقين كند: ظهور «ابرهاي تاريك حمله عرب» در افق كشورمان كه «تخت سلطنت ساسانيان» را «سرنگون» ساخت، مصداقي از تجاوز ديرينه «دشمنان نيكي و نمايندگان بدي» به سرزمين ايران و مظهري از همان قواي ناپاك و پليد اهريمني است كه براساس «اصول عقايد زردشتي»، با نيروهاي اهورايي در جنگ و ستيزند! و به تعبيري روشنتر: ارتش مسلمان عرب هم چيزي از سنخ «ضحاك ستمكار» و افراسياب ناپاك و اعوان اهريمن در ادوار پيشداديان و كيانيان و ساسانيان بوده است!در طول تاريخ ايران باستان، هميشه غلبه با «مبدأ نيكي» و نيروهاي اهورايي بوده است، اين بار نيز: «ستاره اهورا بايد دوباره طلوع كند و ظلمت اهريمن را برطرف سازد. به عبارت ديگر خاتمه داستان هم مطابق روح زردشتي سروده شده و از زير صداي پاي اردوي عرب آوازي شنيده ميشود كه ظهور «Saozyant» دادگستر را خبر ميدهد. آيا اين ستاره از كجا بايد طلوع كند؟ بديهي است از بين همان جمعي كه هميشه مورد موهبت يزدان بوده يعني از بين بزرگان ايران زمين و شايد از ميان همان سلسله سامانيان.فردوسي حماسه خود را به تمام نمايندگان آن عرضه ميدارد و با صداي رعدآسايي به آنها فرياد ميزند كه: شما كه هميشه مظهر و پشتيبان نيكي بودهايد آماده باشيد، خطر جديدي متوجه است. كشورگشايان جديدي سربلند كردهاند، به اجداد و نياكان خود تأسي جوييد تا روزگار سعادت «YÎma» يعني جمشيد را دوباره تجديد كنيد. اين است مقصود حقيقي حماسه؛ مقصودي كه بس بزرگ ولي اجرا نشدني بود».(4)در ادامه مطلب ميافزايد: «صداي شاعر مثل اين كه در فضاي صحراي بيپاياني طنينانداز گرديد و كسي نبود كه لبيك گويد. پهلواناني كه اميد فردوسي به آنها بود و ميبايستي صلح و آرامش در ملك بر قرار كنند، از عهده فشار جديد بر نيامده و جان سپرده بودند. آفتاب بزرگان ايران زمين افول كرده بود»!سپس با اشاره به برخي از ابيات «يوسف و زليخا» ـ كه گوياي دلزدگي شاعر از حكايات ايران باستان، و دروغ شمردنِ آنهاست ـ مينويسد:«فردوسي به نيروي اين پهلوانان راد معتقد بود و تصور ميكرد كه اينها بايد فتح بكنند چنان كه هميشه با فتح و ظفر هم آغوش بودند. ولي پهلوانان از دير زماني نيروي خود را از دست داده بودند و تقريبا، بدون مقاومت، جاي خود را به ديگران واگذار كردند. كاخ آمال و آرزوهاي شاعر فرو ريخت و اين كار عظيم بيثمر ماند.اين است كه شاعر از آنها سير شده و ديگر امكان نداشت اعتمادي به آنان داشته باشد، بلكه مجبور بود آمال و آرزوهاي خود را به خاك بسپارد...»!(5)2سخنان بِرتِلس و مستندات آن، همچون كلام هم فكران ايراني وي مخدوش و ناپذيرفتني است. نقد خويش را، با بررسي كلام مستشرق روسي آغاز ميكنيم. در اين زمينه نكات زير، قابل ذكر است:1. چنان كه گفتيم، انتساب «يوسف و زليخا» به فردوسي سخت مورد ترديد است و به گفته محققان، اين كتاب هيچ ارتباطي به استاد طوس ندارد و داستانهايي كه بر پايه اين انتساب ساخته و در مقدّمه شاهنامه بايسنغزي درج كردهاند افسانهاي بيش نيست.(6) تحقيقات اخير نشان داده است كه مثنوي يوسف و زليخا را شاعري از عهد سلجوقيان (احتمالاً «شمسي» نام) سروده و به شمسالدين ابوالفوارس طغان شاه (برادر ملكشاه سلجوقي) اهدا كرده است.(7)2. بررسيهاي تاريخي كاملاً نشان ميدهد كه اسلام ايرانيان، از سر ترس و زور نبود، بلكه ايراني به علّت دلزدگي از نظام منحط ساساني، و فساد خسروان و موبدان، و نيز جاذبه اصول رهايي بخش اسلام، خود به استقبال اين دين شتافت و ايمان وي به پيمبر اسلام ـ كه فردوسي نيز سخت معتقد به وي بود ـ عمدتا ايماني آگاهانه و آزادانه بود. حتي، به گواهي تاريخ، حكام اموي به انگيزههاي مادّي و اقتصادي از ثبتنام بسياري از ايرانيان مستبصر در دفتر اسلام دريغ ميكردند تا به عنوان «مجوسيگري» از آنان جزيه بستانند و خزانه را پر سازند، و عمربن عبدالعزيز با اين سياست درافتاد. ارتش اسلام، حامل نسخه شفابخشي بود كه ايراني درمان آلام اجتماعي خويش ـ شرك و تبعيض ـ را در آن ميديد، و چنين بود كه يك شكست قادسيه، تار و پود قدرت ساساني را از هم گسست و ايراني را به استقبال از هم وطن پارسا و فرهيخته خويش (سلمان فارسي) كه نمونه عدل و رأفت اسلامي بود واداشت.3. سيطره عباسيان و غزنويان، هرگز روح مقاومت و ايستادگي مردم ايران در برابر بيگانگان متجاوز را نابود نساخت و پايمردي ايراني مسلمان (و دلبسته آل رسول صلياللهعليهوآلهوسلم )، هر زمان به شكلي و شيوهاي، ادامه يافت.تغيير تدريجي سياست تركان مهاجم (غزنويان، سلجوقيان، و خوارزمشاهيان) از وابستگي مفرط به بنيعباس و ضديت كور با تشيع به سوي درگيري با عباسيان و گرايش به تشيع، به گونهاي كه سلطان محمد خوارزمشاه به عزل خليفه وقت (الناصر لدين اللّه) همّت گماشت و خليفه عباسي چارهاي جز التجا به چنگيز جهانخوار نديد؛(8) معلول همين روح مقاومتي بود كه در نهاد ايرانيِ دادخواه و شيفته خاندان پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم وجود داشت و به تناسب اقتضاي زمان و امكانات خويش، لحظهاي در تعديل و تربيت «قدرت مهاجم» و برانگيختن آن بر ضد آل عباس نميآسود؛ همان سياست ظريف و پختهاي كه مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي و يارانش در پوشش تقرّب «اجباري» به ايلخانيان و بناي «رصدخانه» و غيره آن را پيش بردند و بيگمان، از يُمن همان اقدامات بود كه نبيرگان چنگيز و هلاكو ـ غازان و الجايتو ـ سكّه به نام پيامبر و عترت وحي صلياللهعليهوآلهوسلم زدند.پس از آن دوران نيز، مشعل «مقاومت» هيچ گاه خاموش نشد و به صورت نهضتهاي عرفاني ـ شيعي «سربداران» و «صفويه» ادامه يافت و نهايتا در قالب تأسيس حكومتهاي ايراني ـ شيعي مستقل صفويان و...، و پايداري در برابر متجاوزان عثماني و ازبك و پرتغالي و انگليسي و روسي و آمريكايي، ظهور و استمرار يافت.مستشرق روسي مدعي است كه شاهنامه و خاتمه آن (سرنگوني آل ساسان به دست اعراب مسلمان) مطابق روح زردشتي سروده شده و ارتش اسلام از سنخ ضحاك و افراسياب بوده است! از ايشان، بايد اين سؤال (مكرر) را پرسيد كه، پس تكليف ما با آن همه ابيات شاهنامه در دفاع صريح از اسلام (به عنوان آيين سعادت بشر) و ستايش اهلبيت عليهمالسلام چيست؟ و صلابتي كه شاعر خود، به رغم هيمنه و طنطنه قدرت مسلط عصر (محمود غزنوي)، در پايبندي به مرام تشيع نشان داد چگونه بايد تفسير شود؟!البته اگر برتلس، فساد و استبداد حكام اموي و عباسي را با اصل اسلام و رويّه اصيل و آسماني رهبران راستين آن (پيامبر و ائمه اهلالبيت عليهمالسلام ) مخلوط نميكرد و آن دو را ـ كه اولي، سياست امويان و عباسيان، آماج حمله و اعتراض ايرانيان (و حتي اعرابِ) آزاده بود و دوّمي يعني رفتار آسماني پيشوايان معصوم، به عكس مورد عشق و علاقه خاص و هميشگي ايرانيان و از آن جمله خود فردوسي قرار داشت ـ به يك چوب نميراند و تهمت آلايش به مجوسيت را به استاد طوس نميزد، كلامش ميتوانست بياني از واقعيت باشد. به قول مرحوم ملكالشعراي بهار:گرچه عرب زد به حرامي به ماداد يكي دين گرامي به ماگرچه زجور خلفا سوختيم زآل علي عليهالسلام معرفت آموختيمخطابه برتلس، خطابهاي است كاملاً همسو با تبليغات دستگاه رضاخاني، و نشانگر «وحدت نظر و عمل» شرق و غرب سياسي آن روز در «ضديت با اسلام و تشيع»، كه پيش از اين ابعاد و انگيزههاي آن را به تفصيل باز گفتيم.3اما حديث دواليسم و ثنويّت زردشتي در شاهنامه استاد طوس؟! مروري هر چند سريع بر اين كتاب ماندگار، به روشني خلاف اين ادعا را مدلل ميدارد.فرمايش كردهاند كه: «سرتاسر شاهنامه، داستان رويارويي و برخورد ايرانيان و اَنيرانيان [= ملل غيرايراني] است كه مطابق با برداشت ثنوي، از اين دو يكي همه نيك و خجسته و اهورايي و ديگري نكوهيده و تباه و اهريمني قلمداد شده است. دشمني و جنگ هميشگي بين اين دو گروه نژادي متخاصم در شاهنامه، انعكاسي است... از ستيزه و كارزار مداوم مظاهر نيكي و بدي در اساطير ديني [زردشتي]». به ديگر تعبير: «در شاهنامه اين تقابل خير و شر در باور مزدايي كهن، با عناصر بنيادي از آيين ديرينه زُرواني درآميخته... [و] بازتاب اين پندار در حماسه فردوسي به صورت نبرد خير و شر در محدوده زماني هزارهها تجسم يافته است.»به راستي آيا منطق فكري فردوسي و شاهنامه، منطقي نژادپرستانه، آن هم نژادپرستييي است كه به لحاظ تئوريك، ريشه در ثنويت زرواني و زردشتي دارد؟ يا اين كه فردوسي ديدگاهي فراتر از پرستش خاك و خون داشته و آن چه كه بر اثر عظيم وي ـ شاهنامه ـ حاكم است، «يكتاپرستي» و «هنر سالاري» است؟بديهي است بهترين داور در اين مسئله، خود شاهنامه و مندرجات آن است.مقدمتا بايد تكرار كرد كه «موضوع» شاهنامه، تاريخ ايران باستان و از آن جمله حوادث دوران حاكميت ساسانيان «زردشتي مذهب» است. علاوه بر اين، موبدان زردشتي در «تدوين» خداي نامه عصر ساساني ـ كه منبع عمده شاهنامه است ـ دست داشتهاند و حضور اين جماعت در سلسله روات شاهنامه نيز محسوس ميباشد؛ و اين مسائل، طبعا در رنگ و لعاب مندرجات شاهنامه بـيتأثير نبوده است. در عين حال بايد توجه داشت كه:1. منابع شاهنامه منحصر به متون تدوين شده يا روايت گشته توسط موبدان نيست و فيالمثل، بخش اسكندرنامه شاهنامه، برگرفته از يك منبع غيرزردشتي است كه از اسكندر مقدوني چهرهاي كاملاً مغاير با تصوير ارائه شده توسط موبدان عصر ساساني به دست ميدهد و اتفاقا اين تناقض ـ به دليل امانتداري فردوسي در نقل مندرجات متون تاريخي ـ كاملاً در شاهنامه مشهود است. در بخش بعد، باز هم از اين امر سخن خواهيم گفت.2. حكيم شيعي انديش طوس ـ در مقام تنظيمگر شاهنامه ـ بس فراتر و فربهتر از «نژادپرستي» و «زردشتيگري» ميانديشيده و در اين كتاب بزرگ، نور «توحيد» دميده است. همينجا، براي چندمينبار، بايد بيفزاييم كه كلام شخصيتهاي مختلف تاريخي را (كه به اقتضاي شرح حوادث گوناگون، در شاهنامه نقل شده) بايستي از عقايد شخص فردوسي فرق نهاد و از خلط بي دليل «ناقل» و «منقول عنه» با يكديگر پرهيز جست. فيالمثل اين كلام مشهور كه:هنر نزد ايرانيان است و بس ندارند شير ژيان را به كسسخن بهرام گور در نامه به خاقان چين ميباشد كه فردوسي نقل كرده است. بر فردي كه عميقا با شاهنامه آشنايي داشته و به مقايسه مندرجات آن با محتويات اوستا و كتبي نظير آن پرداخته باشد، كاملاً معلوم است كه شاهنامه، قرائتي اسلامي مآبانه از تاريخ ايران باستان است.3. شاهنامه صرفا حديث جنگها و درگيريها نيست؛ حديث تمدني گسترده، ديرپا و دراز آهنگ است كه همه شئون زندگي فردي و جمعي ملّت ايران، از سوگ و سرور و رزم و بزم و عشق و حماسه و داد و بيداد و دين و دانش و خرد و...، در آن بازتاب دارد. هر چند كه «دفع تجاوز بيگانگان»، از سطور برجسته اين كتاب بوده و بخش مهمّي از آن را به خود اختصاص داده است.4. مندرجات شاهنامه، انحصار به شرح برخورد ايرانيان و انيرانيان نداشته و قسمتهاي زيادي از اين كتاب، حاكي از نقارها، درگيريها و حتي جنگهاي خونين ميان خود ايرانيان (يا ايراني تباران) است. همچون جنگ ايرج با سلم و تور، جنگ رستم و سهراب، جنگ رستم و اسفنديار، جنگ خسرو پرويز و بهرام چوبينه، و جنگ...معلوم نيست كه، في المثل جنگ رستم و اسفنديار يا تراژدي رستم و سهراب را، چگونه ميتوان در قالبهاي تنگ و ساختگي منطق نژادي يا دواليسم مزدايي و زرواني جاي داد و تحليل كرد؟! بسيار خوب، به فرض محال پذيرفتيم كه عنصر ايراني در پهنه نبرد با عنصر غيرايراني، به اقتضاي «برداشت ثنوي» همه جا «نيك و خجسته و اهورايي است»؛ در اين صورت، زماني كه دو فرد شاخص از همين نژاد اهورايي يعني ايراني (نظير رستم و اسفنديار، يا پرويز و چوبينه، يا پرويز و هرمزد) روياروي هم قرار ميگيرند و گاه درگيري تا آن جا بالا ميگيرد كه هر كدام حيات خويش را در نابودي رقيب ميجويند و ملّت ايران نيز در حمايت از طرفين نزاع به دو دسته مخالف تقسيم ميشوند، چه بايد گفت و آن ذات «نيك و خجسته و اهورايي» را چگونه بايد تقسيم كرد يا از يكيشان برگرفت و به ديگري بخشيد؟! و ملاك اين ستاندن و بخشيدن ـ كه مسلّما مقولهاي فراتر از «خاك و خون و نژاد» است ـ چيست؟ و اگر گفته شود كه اين «نژاد اهورايي» معصوم نيست و ممكن است ـ در درگيريهاي داخلي ـ به خطا رود و حتي گوهر الهي خويش را در بازد، بايد پرسيد كه به چه دليل در عرصه سياست خارجي نيز به هيچ وجه امكان بروز «غرور و خطا و تجاوز» براي وي متصور نباشد و فيالمثل حمله كيكاووس به مازندران (= شام و يمن؟ هند؟)(9) كه شاهنامه آن را صريحا ناشي از يك «وسوسه شيطاني» ميشمارد، لزوما كاري «نيك و خجسته و اهورايي» قلمداد شود؟! و كذلك حمله خشايار شاه به يونان و هجمه نادرشاه به قلمرو گوركانيان، كه اين آخري، عملاً فقط به سود كمپاني هند شرقي تمام شد و راه را براي سلطه استعمار طمّاع بريتانيا بر شبه قارّه هموار كرد.5. نژاد خالص در شاهنامه كمتر يافت ميشود. چه، گذشته از اشتراك ايرانيان و تورانيان در اصل تبار (سلم و تور و ايرج ـ جدّ شاهان ايران و توران ـ فرزندان فريدوناند)، برخي از مهمترين و محبوبترين چهرههاي ايران باستان، از جانب مادر ريشه انيراني دارند: جانشينان فريدون، از سوي مادر، نوادگان سرو (پادشاه يمن)اند. رستم نبيره دختري مهراب كابلي است كه از نژاد ضحاك تازي بوده است. سياوش، نواده دختري گرسيوَز (برادر افراسياب توراني) و فرزند سياوش (كيخسرو) نيز نوه دختري افراسياب است. همسر كيكاووس، رودابه، دختر شاه هاماوران بود و رستم نيز دختر شاه سمنگان را به همسري برگزيد كه سهراب از وي به وجود آمد. چنان كه مادر اسفنديار (فرزند گشتاسپ) هم كتايون، دختر قيصر روم، بوده است...(10)6. در شاهنامه هرگز چنين نيست كه از دو گروه «ايراني» و «اَنيراني»، «يكي، همه نيك و خجسته و اهورايي» باشد و «ديگري نكوهيده و تباه و اهريمني قلمداد» گردد. ديوان استاد طوس، نه ايرانيان را همه جا پاك و مينوي شمرده است و نه انيرانيان (تـورانيان، تازيان و...) را يكسره زشت و پليد و دوزخي. بلكه نقاط قوّت و ضعف، در هر گروه كمابيش به چشم ميخورد و خامه استاد طوس همه جا ـ بياستثنا ـ نكوهشگر بديها و ستـايشگر خوبـيهاي صـادره از هـر نـژاد و مـلّت است.فيالمثل در باب تورانيان، اگر گرسيوز (برادر افراسياب، و مسبب اصلي قتل سياوش) را عنصري «دامساز»، «كينهخواه» و «رنگ كار» شمرده و داراي «دلي پر زكينه، سري پر ز راز» خوانده است، و يا از گروي زره (قاتل سياوش) با عنوان «ستمگر» ياد كرده است، در عوض پيران ويسه (وزير پخته و پارساي افراسياب) را شخصيتي «پر هنر»(11)، برادر كهتر پيران (پيلْسَم) را «گوي پر هنر و روشنروان»، واغريرث را نيز «گرانمايهاي نيكپي» خوانده است و لحنش نسبت به لهّاك و فرشيدورد نيز نسبتا احترامآميز و جانبدارانه است.به گزارش شاهنامه، اغريرث، با آن كه توراني بود، اما شخصيتي «هوشمند، پرخرد، و پرهنر» بود كه اوّلين بار كه پشنگ (پدر افراسياب) به انتقام خون نياي خويش (تور) بر آن شد كه افـراسياب را به جنگ ايرانيان فرستد، پدر را از اين كار باز داشت (كـه البته پدر نپذيرفت). نيز همو بود كه پس از قتل نوذر (پادشاه ايران) به دست افراسياب، مانع قتل اسراي ايراني شد و با حسن تدبير خويش زمينه آزادي آنان را فراهم ساخت و در نتيجه همين كار نيز به دست افراسياب كشته شد.(12)پيلسَم (برادر پيران ويسه) نيز از حيث شجاعت و جنگاوري آن چنان بود كه در جنگ هفت گُردان، هيچ يك از چهار دلاور مشهور ايراني (گرگين، گستهم، زنگه شاوران، و گيو) به تنهايي حريف و هماورد وي نبودند و چنان چه رستم به دادشان نميرسيد چه بسا آسيبي سخت مييافتند. و اصولاً،در ايران و توران، همآورد اوي نبودي جز از رستم جنگجوي(13)آن چه گفتيم درباره تورانيان بود. در مورد اعراب نيز، لحن شاهنامه جابجا تفاوت داشته و داوريهاي آن، بر تفكيك و تمييز «سره» از «ناسره» استوار است. فيالمثل، به همان اندازه كه نسبت به ضحّاك تازي نژاد (پادشاه متجاوز و ظالم مشهور) لحني تند و گزنده دارد، نسبت به پدر همان ضحاك (مرداس) نرم و محترمانه سخن ميگويد. از ديدگاه شاهنامه مرداس، با آن كه عرب است، حاكمي پاك دين و بخشنده و دادگر بوده است:يكي مرد بود اندر آن روزگارزدشت سواران نيزه گذارگرانمايه هم شاه و هم نيك مردزترس جهاندار با باد سردكه مرداس نام گرانمايه بودبه داد و دهش برترين پايه بودپسر بُد مر آن پاكدار را يكيكش از مهر بهره نبود اندكيجهان جوي را نام ضحاك بوددلير و سبكسار و ناپاك بود(14)مهراب كابلي (جدّ اُمّي رستم) نيز، با وجود آن كه نَسَب به ضحاك ميرساند، از خصال نيك بهره داشت و زماني كه در پي وصلت دخترش (رودابه) با زال، رابطهاي بس نزديك با ايرانيان يافت، در دوستي و همكاري، پاي مردي نشان داد.يكي پادشا بود مهراب نامزبردست با گنج و گسترده كامبه بالا به كردار آزاده سروبه رخ چون بهار و به رفتن تذرودل بخردان داشت و مغز رداندو كتف يلان و هُش موبدانزضحاك تازي گهر داشتيبه كابل همه بوم و برداشتي(15)قضاوت زال زر (پدر رستم) در باب مهراب آن بود كه، زيبندهتر از وي كسي به شاهي كمر نبسته است.(16)مورد ديگر، سرو (پادشاه يمن در عصر فريدون) است كه شاهنامه كرارا به دو گانگي نژاد و گوهر وي با ايرانيان تصريح دارد. وي نيز، هر چند تبار عربي داشت، سخنگوي و روشن دل وپاكترين بود و فريدون فرزندان خويش را ـ كه نياي پادشاهان ايران و توران و روماند ـ به عقد دختران وي درآورد:سخنگوي و روشندل و پاك تنسزاي ستودن به هر انجمنهمش گنج بسيار و هم لشكر استهمش دانش و راي و هم افسر است(17)در همين زمينه جا دارد به مُنذِر و فرزندش نعمان (دو پادشاهِ عرب تبارِ عصر بهرام گور) اشاره كنيم. منذر، گذشته از خدمتي كه با پرورش بهرام گور به ايران كرد، همواره يار وفادار سلسله ساساني بود و با پختگي و تدبير عجيبي كه از خود نشان داد ايران را از خطر بزرگ تجزيه و كشتار ناخواسته نجات بخشيد.بدين ترتيب، «هنر» تنها از آن ايرانيان نيست و اَنيرانيان نيز از گوهر «هنر» و فروغ «خرد» سهمي دارند. حتّي ضحّاك بدكُنش، نه از آن جهت بيراهه ميرفت كه نژاد از تازيان داشت و از دشت سواران (عربستان) برخاسته بود، بلكه وي عمدتا از آن جهت نام زشتي از خويش به يادگار نهاد كه اولاً خُبث مَولِد داشت و حرامزاده بود، ثانيا از سر سبكسري و بيخردي فريفته ابليس شد و پدر خويش را بكشت و در نتيجه در بيراههاي افتاد كه فرجامش آن بود كه ديديم... و فراموش نكنيم كه در ابتدا، جمعي از خود ايرانيان، به گريز از خود كامگيهاي جمشيد، به استقبال وي شتافتند! و در اين جاست كه ميبينيم آن سوي سكه ـ عنصر ايراني ـ نيز معصوم و مطلق نبوده، ميتواند دست به خبط و خيانت بيالايد.4بامروري بر شاهنامه ميبينيم كه ايرانيان، همگي پاك و پارسا و فرهيخته نبودهاند و حتي چهرههاي محبوبي چون رستم نيز از نقايص معمول بشري صد در صد مصون و منزّه نميباشند. نمونههاي زير گوياتر از هر توضيحي است:جمشيد، پادشاه پيشدادي و بنيانگذار جشن نوروز، در اواخر عمر بندگي حق را فراموش كرد و به خودكامگي افتاد و در نتيجه شركت خويش را ـ در زير پاي سلطه ضحّاك تازي ـ درباخت. از ياد نبريم كه اصولاً مقدّمه سلطه شوم ضحّاك بر كشورمان، با انحراف جمشيد از راست راه ايزدي، و استقبال ايرانيانِ (سر خورده از جمشيد) از ضحاك، فراهم شد:«مني» كرد آن شاه يزدانشناسزيزدان بپيچيد و شد ناسپاس...چنين گفت با سالخورده مهانكه جز خويشتن را ندانم جهانهنر در جهان از من آمد پديدچو من نامور تخت شاهي نديدجهان را به خوبي، من آراستمچنان است گيتي كجا خواستمخور و خواب و آرامتان از من استهمان كوشش و كامتان از من استبزرگيّ و ديهيم شاهي مراستكه گويد كه جز من كسي پادشاست؟همه موبدان سرفكنده نگون «چرا؟!»كس نيارست گفتن، نه «چون؟!»چو اين گفته شد، فرّ يزدان ازويبگشت و جهان شد پر از گفت گويمني چون بپيوست با كردگارشگفت اندر آورد و برگشت كارچه گفت آن سخنگوي با فرّ و هوشچو خسرو شوي، بندگي را بكوش(18)نوذر، پادشاه كياني، يك بار به انحراف افتاد و چنان چه چارهجويي اطرافيان و اندرز سام نريمان نبود، شايد سرنوشتي بهتر از جمشيد نمييافت.كيكاووس، ديگر پادشاه كياني، با آن كه ايراني بود و نژاد از تخمه ايرج و فريدون داشت، در تمامي عمر، سخت گرفتار تندخويي و سبكساري و ماجراجويي بود و چه ناپختگيها و رعونتها و ناسپاسيها كه از خود نشان نداد: يك روز، به افسون ديو، طمع تسخير مازندران در سرش افتاد و آن افتضاح را براي كشور به بار آورد! روز ديگر، نمرودوار، با ريسمان عقابان گرسنه به آسمان رفت و به زودي، با خفّت تمام، در حدود ساري و آمل سقوط كرد! همچنين، با اصرار بيجاي خويش بر اين كه فرزند پاكدلش (سياوش) عهد خويش با تورانيان را بگسلد و در معني به آنان «خيانت ورزد»، فرزند را به كام افراسياب فرستاد و در فرجام، سببِ (اَقوايِ از مباشرِ) قتلش شد. نيز در آخرين لحظات حيات سهراب ـ فرزند پهلو دريده رستم ـ از ارسال سريع نوشدارو براي وي دريغ كرد و جهان پهلوان را كه آن همه حق بر گردن ايران و ايراني (و حتي خود كيكاووس) داشت، تا پايان عمر دريغا گوي جوان ناكام خويش ساخت. و فردوسي، چه زيبا و بيپروا ترسيم كرده است پرخاشهاي شديد و منطقي رستم و ديگر سرداران ايراني به كيكاووس را، فيالمثل، پس از سقوط مفتضحانه كيكاووس از سفر آسمان:به رستم چنين گفت گودرز پيركه تا كرد مادر مرا سير شيرهمي بينم اندر جهان تاج و تختكيان و بزرگان بيدار بختچو كاووس نشنيدم اندر جهاننديدم كس از كهتران و مهانخرد نيست او را نه دانش نه راينه هوشش به جاي است و نه دل به جايرسيدند پس پهلوانان بدوينكوهشگر و تيز و پرخاش جويبدو گفت گودرز: بيمارْستانتو را جايْ زيباتر از شارستان!(19)در درگيري شديد رستم و كيكاووس ـ بر سر تأخير رستم در اجابت فرمان شاه ـ كيكاووس حكم به اعدام رستم داد، رستم وي را آماج سختترين حملات قرار داد:تهمتن بر آشفت با شهرياركه چندين مدار آتش اندر كنارهمه كارت از يكدگر بدتر استتو را شهرياري نه اندر خور است!(20)آل لهراسپ و آل ساسان ـ مروّ جان دين بهي ـ نيز بعضا از جور و خودكامگي (حتي نسبت به نزديكترين كسان خويش) عاري نبودهاند. از فرزند آزاري دودمان لهراسپ، به ويژه گشتاسپ نسبت به فرزند جوانش اسفنديار، پس از اين به تفصيل سخن خواهيم گفت.در ميان آل ساسان نيز، چنان كه قبلاً ديديم، يزدگرد بزهگر (پدر بهرام گور)، هرمزد (پدر خسرو پرويز) و خود خسرو پرويز، هر يك در ميانه راه، به خودكامگي گرويدند و سر و افسر باختند. فيالمثل يزدگرد بزهگر، عليرغم و عدههاي نخستين خويش به مردم،چو شد بر جهان پادشاهيش راست بزرگي فزون كرد و مهرش بكاستخردمند نزديك او خوار گشتهمه رسم شاهيش بيكار گشتكُنار نگ با پهلوان و ردانهمان دانشي پر خرد موبدانيكي گشت با باد نزديك اويجفا پيشه شد جان تاريك اويسترده شد از جان او مهر و دادبه هيچ آرزو نيز پاسخ نداد(21)حتي در باب بهرام گور و انوشيروان ـ كه هر دو، در مجموع، از چهرههاي مثبت شاهنامهاند ـ افراط بهرام در شهوتراني و اقدامات تند و نابخردانه انوشيروان (در برخورد خونين با انبوه مزدكيان، قتل عام مهبود و خاندان وي، و حبس و شكنجه بوذر جمهر) از قلم موشكاف فردوسي دور نمانده و ابعاد ماجرا در شاهنامه ترسيم شده است.آن چه گفتيم، خبطها و خودكامگيهاي جمعي از شاهان ايران باستان بود. از ميان رجال ايراني آن روزگار نيز، ميتوان به طوس (فرزند نوذر) اشاره كرد كه هر چند سرداري نژاده بود و نسب به شاهان كيان ميرساند، شخصي پرمدعا و خام و مغرور و سنگدل بود و گذشته از تصميم گستاخانهاش مبني بر دستگيري رستم (براي خوشامد كيكاووس) و نيز گفتار تندش با گودرز (بر سر پادشاهي كيخسرو)، سرپيچي وي از دستور متين كيخسرو (مبني بر پرهيز از رزم با فرود: فرزند ديگر سياوش) نمونهاي روشن از سبكسري و دُژ رفتاري اوست كه بر اثر آن، فرود و مادرش جريره (همسر سياوش) فرجامي جانگدازتر از سياوش يافتند و اندوهشان چشمان كيخسرو را در سرشكي از خون نشاند.نيز ميتوان به شغاد ـ برادر رستم ـ اشاره كرد كه از تخمه زال و سام بود، اما فريفته شيطان گشت و، ناجوانمردانه، دست به خون قهرمان سترگ ايران آلود.حتي رستم، ابرمرد آرماني ايران باستان، كه شاهنامه همه وصف دليريها و خدمتهاي بزرگ اوست، انساني معصوم نيست و در وي ضعفهاي بعضا فاحشي است كه خود نيز بدان معترف بوده است. فراموش نكنيم كه جهان پهلوان، حريف سهراب نبود و جز به خدعه (كه البته در نبرد ـ خاصّه آن جا كه پاي دفاع از كيان ملّتي در برابر متجاوز، در ميان باشد ـ جايز توانش خواند) از چنگ وي نرست، و فردوسي خود در داستان سهراب از وي به تعريض ياد ميكند. و نيز مگر همو نبود كه در نبرد با اسفنديار ـ نبردي كه پس از آن، زال دست به دامان سيمرغ گشت ـ كُلَه خورده و زار از صحنه كارزار گريخت؟(22)آري، برخلاف آنچه كه برخي گفتهاند، از ديدگاه شاهنامه، نه ايراني «خير محض» بوده و جسم و جـان شاهان و سـردارانش را يـكسره از نور و بلور ريختهاند! و نه ديگر ملل، سراسر «شرّ محض»اند و چنته رجالشان تهي از هر گونه خصال مثبت است.و هنر استاد طوس در جام جهاننماي خويش (شاهنامه) انعكاس همه جانبه ضعفها و قوّتها، شكستها و پيروزيها، اوجها و حضيضها، و تيرگيها و روشنيهاي تاريخ ملتي است كه در مجموع (خاصّه با تصوير زنده و جذّابي كه فردوسي از جنگ مستمر سرنوشت وي با ظلم و تجاوز به دست داده) نام خويش را به عنوان قومي زنده و ارزنده، ثبت تاريخ جهان نموده است.اصولاً شاهنامه «هنر» (به معني تبحّر و شايستگيهاي علمي و عملي) را بهتر از «گوهر» (تخم و تبار و نژاد، اصل و سرشت و طبع) شمرده و حتّي ارزش عملي «گوهر نامدار» (فرّه موروثي يا تبار والا و اهورايي) را مشروط به جمع و همراهـي آن بـا ديگر عناصر ـ از جمله: هنـر و خرد ـ ميداند.زماني كه سهراب، براي تسخير ايران بسيج سپاه كرده و كشتي در آب ميافكند، اطرافيان افراسياب ضمن گزارش ماجرا به مخدومشان، ميگويند: «هنر برتر از گوهر ناپديد» يا براساس نسخههاي انستيتوي خاورشناسي روسيه 1 و 2: «هنر برتر از گوهر آمد پديد».(23)جاي ديگر، رستم پهلوان ـ محبوب ايراني ـ با يادآوري استادي و پيشكستوي گودرز در عرصه رزم و بزم، به وي ميگويد:هنر بهتر از گوهر نامدار هنرمند را، گوهر آيد به كارترا با هنر، گوهر است و خرد روانت همي از تو رامش برد(24)نيز همو، زماني كه فرزندش (فرامرز) در نبردي تن به تن، سرخه (پورافراسياب) را به بند كشيده نزد پدر ميآورد، رستم به وي ميگويد كه، ترقي مردان مرد، در گرو جمع چهار عنصر: خرد، گوهر والا، هنر و فرهنگ است.يكي داستان زد بر او پيلتنكه هر كس كه سر بركشد ز انجمنخرد بايد و گوهر نامدارهنر يار و فرهنگش آموزگارچو اين گوهران را به جا آورددلاور شود، پرّ و پاآورد(25)همچنين، بوذر جمهر حكيم در گفتگويي كه با انوشيروان دارد، ارج فرهنگ را از گوهر فراتر مينهد و گوهر را، بدون هنر، سخت خوار و بيارج ميشمارد.ز دانا بپرسيد پس دادگركه فرهنگ بهتر بود گر گهر؟(26)چنين داد پاسخ بدو رهنمونكه فرهنگ باشد ز گوهر فزونگهر بيهنر زار و خوار است و سستبه فرهنگ باشد روان تندرست(27)ممكن است تصور شود كه سخن رستم يا بوذر جمهر، اعتقاد خود فردوسي نبوده و شاعر، تنها، ناقل اين سخنان است نه بيشتر. ولي اين تصور درست نيست. چه، كلام خود استاد طوس در بخشهايي از شاهنامه، بوضوح ميرساند كه وي نيز در اين عقيده با رستم و بوذر جمهر شريك بوده است.در آغاز «پادشاهي كيخسرو»، استاد طوس در مقام شمردن ويژگيهاي يك رهبر شايسته، به چند عنصر اساسي اشاره ميكند كه «نژاد اصيل و پاكيزه» تنها يكي از آنهاست: هنر، نژاد، گهر و خرد؛ و اين، همان سخن رستم به فرزندش فرامرز است:هنر با نژاد است و با گوهر است سه چيز است و هر سه بند اندر استهنر كي بود تا نباشد گهر؟نژاده بسي ديدهاي بيهنر؟!گهر آنك از فرّ يزدان بود نيازدبه بد دست و، بد نشنودنژاد آنك باشد ز تخم پدرسزد كايد از تخم پاكيزه برهنر گر بياموزي از هر كسيبكوشي و پيچي ز رنجش بسياز اين هر سه گوهر بود مايهداركه زيبا بود خلعت كردگارچو هر سه بيابي خرد بايدتشناسنده نيك و بد بايدتچو اين چار با يك تن آيد به همبر آسايد از آز، وز رنج و غم(28)داستان عشق و ازدواج زال و رودابه ـ كه اولي فرزند سام نريمان، پهلوان نژاده ايران، است و دومي دخت مهراب كابلي، امير ضحاك تبار افغانستان ـ بستري است كه در آن منطق «نژادپرستي» با «عشق و هنر» در ميآميزد و سرانجام، در برابر تيغ برّان عشق و هنر، سر ميافكند.در آغاز ماجرا، به لحاظ دوگانگي خاك و خون و تبار، هم سام و پادشاه وقت ايران (منوچهر) و هم مهراب كابلي (پدر رودابه) با اين ازدواج مخالفت ميكنند. سام نريمان با اشاره به فرزند خويش زال (كه در كنام سيمرغ پرورش يافته) و نيز رودابه (كه از تبار ضحاك ديو سيرت است) ميگويد:از اين مرغ پرورده، و آن ديو زادچه گويي چگونه برآيد نژاد؟!دو گوهر چو آب و چو آتش به همبرآميختن، باشد از بن ستم(29)و مهراب نيز همين اعتراض را به كار رودابه دارد:بدو گفت اي شسته مغز از خردز پر گوهران اين كي اندر خورد؟كه با اهرمن جفت گردد پريكه مه تاج بادت، مه انگشتري(30)اما سيندخت (همسر مهراب) كه پخته زني چرب زبان مينمايد، پاسخ جالبي به شوي خويش ميدهد: فريدون براي فرزندان خويش (سلم و تور و ايرج) از پادشاه يمن دختر گرفت و جهانجوي دستان (زال زر) نيز همين شيوه را در پيش گرفته است. علاوه، اصولاً نشاط و خرمي جهان، حاصل تركيب و امتزاج عناصر مختلف است:فريدون به سرو يمن گشت شاهجهانجوي دستان همين ديد راهكه از آتش و آب و از باد و خاكشود تيره روي زمين تابناك(31)مهراب در برابر منطق متين سيندخت، سپر انداخت و سام هم وقتي كه نخستين بار باسيندخت روبرو شد و راي و روان روشن وي را ديد گفت:شما گر چه از گوهر ديگريدهمان تاج و اورنگ را در خوريدچنين است گيتي و، زين ننگ نيستابا كردگار جهان جنگ نيست(32)مفهوم بيت اخير آن است كه، تنوع و گونه گوني نژادها كار خداوند بوده و آميزش آنها با يكديگر، زشت و عار نيست. سرانجام نيز شور عشق زال و رودابه از يك سو، و هنر نماييهاي فرزند سام از ديگر سو، به بحران مزبور خاتمه داد و با شكست منطق «نژادپرستي»، راه بر ازدواج آن دو هموار شد و رستم (قهرمان آرماني ايران) به عنوان ميوه آن ازدواج مبارك، گام در عرصه وجود نهاد.اين تنها جايي نيست كه، در شاهنامه، «هنر سالاري» بر منطق «نژادي» پيروز ميشود. در ماجراي رقابت ميان كيخسرو و فريبرز بر سر جانشيني كيكاووس نيز، كيخسرو (كه مادرش فرنگيس دختر افراسياب بود) از آن روي بر فريبـرز (كه نـژاد از دو سـو بـه ايرانيان مـيرسانـد) ترجيح داده شد و شايستگي جانشيني كيكاووس را يافت كه در آزمون مرادنگي و هنر بر حريف پيروز گشت.6سخن كوتاه: از نظر استاد طوس، بدي و پستي امري كسبي و اختياري است كه آدميان از هر نژاد و قوم كه باشند ـ چنان چه داد و دين ورزند و پاكي و درستي را به جاه و مال دنيا نفروشند، و چنان چه از فرجام سوء پيشينيان درس عبرت گيرند و خود را از سقوط در دامهاي رنگارنگ شيطان واپايند ـ از آلودگي به بدي در امانند، والعكس بالعكس. چنان چه نيكي و راستي نيز، بيش از هر چيز در گرو انتخاب درست و همّت پيگير خود آدمي است:فريدون فرّخ فرشته نبود ز مشك و ز عنبر سرشته نبودبه داد و دهش يافت آن نيكوييتو داد و دهش كن، فريدون تويي!(33)اصولاً اين ملّت پرستي غالي و افراطي كه دامنه آن از ناسيونالسيم تا نازيسم و شووينيسم را فرا ميگيرد ـ سوغات اروپا به شرق بوده و شاخهاي برآمده از نهال تفكر و فرهنگ جديد غرب پس از رنسانس است، كه خاصه در تاريخ كهن ايران اسلامي كمتر سابقه دارد، بلكه بايد گفت سابقهاي ندارد. و تحميل اين گونه معاني به شاهنامه ـ كه به هر حال، در فرآيند «تدوين و تنظيم» خويش، از «صافي» ذهن يك حكيم «موحد» گذشته است ـ بيشتر اطلاق «صورت» تفكر و تمدن جديد غربي به «مادّه» تاريخ و فرهنگ گذشته كشورمان است، تا تحليل درست و واقع بينانه از آن.بلي! فردوسي به سرزمين خويش، و آبادي و ترقي آن، عشق ميورزد، ولي و طن دوستي وي از شائبه شرك به دور بوده و قرين تنگ چشمي و كينهتوزي بيجا به ديگر اقوام و ملل نيست. به قول فروغي:«...ايراني خواهي او با آن كه در حدّ كمال است مبني بر خود پرستي و تنگ چشمي و دشمني نسبت به بيگانگان نيست، عداوت نميورزد مگر با بدي و بدكاري، نوع بشر را به طور كلّي دوست ميدارد و هر كس بدبخت و مصيبتزده باشد از خودي و بيگانه، دل نازكش بر او ميسوزد و از كار او عبرت ميگيرد، هيچ وقت از سياه روزگاري كسي اگر چه دشمن باشد شادي نميكند، هيچ قوم و طايفه را تحقير و توهين نمينمايد و نسبت به هيچكس و هيچ جماعت بغض و كينه نشان نميدهد.»(34)و شايد به همين معني اشاره دارد هانري ماسّه ـ فردوسي پژوه فرانسوي ـ آن جا كه ميگويد:...محبت فردوسي به همه اجزاي زمين ايران، نجيبترين و خالصترين صورت وطن پرستي است.(35)پی نوشت:1 ـ بنيان اساطيري حماسه ملي ايران، بهمن سركاراتي، مجموعه شاهنامهشناسي 1 (انتشارات بنياد شاهنامه فردوسي، تهران 1356) ص 106. 2 ـ اساطيـر ايران، مهرداد بهار (بنياد فرهنگ ايران، تهران 1354)، ص 78، به نقل از: مقدمهاي بر شاهنامه فردوسي، دكتر مهدي قريب، مندرج در: كتاب توس، مجموعه مقالات، تابستان 1366 ش، مقاله دكتر مهدي قريب، ص 238؛ بازخواني شاهنامه، تأمّلي در زبان و انديشه فردوسي، دكتر مهدي قريب (انتشارات توس، تهران 1369) ص 111. آقاي قريب، به درستي، «ايمان متقن فردوسي به مباني مذهب تشيع» و همدلي وي با جنبشهاي سياسي ايرانيان بر ضد بنيعباس را نيز به عناصر دخيل در «منطق فكري فردوسي در شاهنامه» افزوده، و با اين كار از «افـراط» نظريات فـوق كاسته و فاصله آن را با «واقعيت» كم كرده است. 3 ـ همچون افسانه محض شمردنِ بخش مهمي از شاهنامه (از آغاز كتاب تا ظهور رستم)، و نيز ادعاي حمله فردوسي در اواخر عمر ـ آن هم «با مرارتي يأسآور» ـ به شاهكار خويش شاهنامه، با استناد به ابياتي از كتاب «يوسف و زليخا»! كتابي كه انتساب آن به فردوسي در عصر حاضر سخت مورد ترديد قرار گرفته است و به تأكيد بسياري از محققين هيچگونه ارتباطي به فردوسي ندارد. 4 ـ هزاره فردوسي، شامل سخنرانيهاي جمعي از فضلاي ايران... در كنگره هزاره فردوسي، همان، ص 188. 5 ـ هزاره فردوسي، همان، صص 188 ـ 189. 6 ـ ر.ك، مقاله يوسف و زليخاي منسوب به فردوسي، نوشته عبدالعظيم قريب، مندرج در: مجله آموزش و پرورش، سال نهم، ش 10، 11 و 12 و نيز سال 14، ش 8 همان مجله؛ فردوسي و شعر او، مجتبي مينوي (چ 3، انتشارات توس، تهران 1372) صص 95 ـ 125؛ فردوسي و شاهنامه، مجموعه مقالات محيط طباطبائي، همان، ص 96 و صص 231 ـ 233 و 354 ـ 380 و 385 ـ 386؛ تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح اللّه صفا، همان، 1/489 ـ 492؛ فردوسي و شاهنامه، منوچهر مرتضوي، همان، صص 157 ـ 161؛ در شناخت فردوسي، حافظ محمودخان شيراني، ترجمه دكتر شاهد چوهدري (چ 2، شركت انتشارات علمي و فـرهنگي، تـهران 1374) صص 48ـ56 و 221ـ303. 7 ـ فردوسي و شاهنامه، مجموعه مقالات محيط طباطبائي، همان، صص 356 ـ 357 و 364 ـ 365. 8 ـ تاريخ روضةالصفا، ميرخواند، همان، 5/78 ـ 79؛ الكامل في التاريخ، ابن اثير، همان، 12/440؛ تاريخ مغول، عباس اقبال (چ 4، انتشارات اميركبير، تهران 1356 ش) ص 76 و 148، در مقايسه با تاريخ روضة الصفا، همان، 5/79. 9 ـ درباره اين كه «مازندران» شاهنامه كجاست، ر.ك، نقشه جغرافيايي شاهنامه فردوسي، پژوهش: حسين شهيدي مازندراني (مؤسسه جغرافيايي و كارتوگرافي سحاب ـ بنياد نيشابور، تهران 1371) صص 5 ـ 6. 10 ـ شاهنامه سرشار از ازدواج سران و سرداران ايران كهن با دختران بيگانهنژاد است. از ازدواج پسران فريدون با دختران شاه يمن (شاهنامه، همان، 1/82) و زال با رودابه كابلي (همان: 1/217 ـ 229) كه بگذريم، 151). 11 ـ درباره چهره پيران ويسه در شاهنامه، ر.ك، مقاله دكتر سعيد حميديان، به همين نام، مندرج در: مجله گلچرخ، سال 2، ش 6، ص 2 به بعد. 12 ـ شاهنامه، همان، 2/36 و 39 ـ 42. 13 ـ همان: 2/251 ـ 254. 14 ـ همان: 1/43 ـ 44. 15 ـ همان: 1/155. 16 ـ چنين گفت با مهتران زال زر / كه زيبندهتر زين كه بندد كمر؟ (همان: 1/156) 17 ـ همان: 1/88 و 253. دخترانش نيز چنان بودند كه: سروش اربيابد چو ايشان عروس / دهد پيش هر يك مگر خاك بوس (همان: 1/87). 18 ـ همان: 1/42 ـ 43. 19 ـ همان: 2/154. 20 ـ همان: 2/100. 21 ـ شاهنامه، همان، 7/265. 22 ـ به قول اسدي طوسي در گرشاسبنامه (به اهتمام حبيب يغمايي، تهران 1317 ش، ص 19): 23 ـ همان: 2/180. 24 ـ همان: 3/192، ضبط نسخههاي لنينگراد (مورخ 733 ق) و خاورشناسي روسيه 1 و 2 (مربوط به قرن 9). 25 ـ همان: 3/179. 26 ـ گـر، به معنـاي «يـا» ست: كـه فرهنگ بهتـر بـود يـا گهر؟ 27 ـ همان: 8/198 ـ 199. 28 ـ همان: 4/8 ـ 9. 29 ـ همان: 1/180. 30 ـ همان: 1/191، نسخههاي لنينگراد و خاورشناسي روسيه 1و2، اين بيت را اضافه دارند: گر از دشت قحطان يكي مارگير/ شود مغ، ببايدش كشتن به تير. 31 ـ همان: 1/190، با توجه به ضبط نسخههاي لنينگراد و خاورشناسي روسيه 1 و 2. 32 ـ همان 1/213. 33 ـ همان: 1/252. 34 ـ هزاره فردوسي، همان، ص 41. 35 ـ همان: 1/149. منبع: سایت سراج/خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 545]
صفحات پیشنهادی
فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3
فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3-فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3 نويسنده: علی ... (4)با اين گلايه، به نقد گفتار آقايان ذبيح اللّه صفا و علي رضا قلي ...
فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3-فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3 نويسنده: علی ... (4)با اين گلايه، به نقد گفتار آقايان ذبيح اللّه صفا و علي رضا قلي ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز (1)
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز (1) خبرگزاري فارس: اين نوشتار،پژوهشي ... (4). تهمت سحر و شعر و جادو و جنون و... قدرت سدّ رخنه آفتاب او را ندارد. گفتيم كاهن است، ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز (1) خبرگزاري فارس: اين نوشتار،پژوهشي ... (4). تهمت سحر و شعر و جادو و جنون و... قدرت سدّ رخنه آفتاب او را ندارد. گفتيم كاهن است، ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 نويسنده: علی ابو الحسني چکيده تحقيقي در باب مسلمان بودن يا زرتشتي بودن فردوسي است. اين مقاله نقد گفتارهايي از بعضي ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 نويسنده: علی ابو الحسني چکيده تحقيقي در باب مسلمان بودن يا زرتشتي بودن فردوسي است. اين مقاله نقد گفتارهايي از بعضي ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 نويسنده: علی ابو الحسني چکيدهپژوهشي تاريخي - ادبي درباره سيماي ديني داستانهاي شاهنامه و تبرئه فردوسي از مليگرايي ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 نويسنده: علی ابو الحسني چکيدهپژوهشي تاريخي - ادبي درباره سيماي ديني داستانهاي شاهنامه و تبرئه فردوسي از مليگرايي ...
خاک پی حیدر - ویژه نامه روز بزرگداشت فردوسی
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 تحقيقي در باب مسلمان بودن يا زرتشتي بودن فردوسي است. اين مقاله نقد گفتارهايي از بعضي نويسندگان معاصر در باب عقايد ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 تحقيقي در باب مسلمان بودن يا زرتشتي بودن فردوسي است. اين مقاله نقد گفتارهايي از بعضي نويسندگان معاصر در باب عقايد ...
نسخه هاي شفا بخش عناب
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 · فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3 · فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 · فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 1 ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 · فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3 · فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 · فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 1 ...
كتاب «اسلام در زامبيا» منتشر شد
كتاب «اسلام در زامبيا» منتشر شد-كتاب «اسلام در زامبيا» منتشر شد خبرگزاري فارس: نخستين كتاب پيرامون آشنائي با ... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 .
كتاب «اسلام در زامبيا» منتشر شد-كتاب «اسلام در زامبيا» منتشر شد خبرگزاري فارس: نخستين كتاب پيرامون آشنائي با ... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 .
مردی به عظمت زبان پارسی
زندگی نامه حکیم ابوالقاسم، حسن بن علی طوسی معروف به فردوسی، در سال 329 هجری قمری، در روستای پاژ که در پانزده .... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 ...
زندگی نامه حکیم ابوالقاسم، حسن بن علی طوسی معروف به فردوسی، در سال 329 هجری قمری، در روستای پاژ که در پانزده .... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 ...
حماسهسرایی بزرگ
فردوسی پیش از آن که به طور رسمی به نظم شاهنامه بپردازد، داستان «بیژن و منیژه» را به خواهش همسرش به نظم درآورد. ..... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 ...
فردوسی پیش از آن که به طور رسمی به نظم شاهنامه بپردازد، داستان «بیژن و منیژه» را به خواهش همسرش به نظم درآورد. ..... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 ...
يك هندي بر اثر گرسنگي جان سپرد
نامبرده بر اثر تحريکات و تبليغات مغرضانه راديوهاي بيگانه و مطالعه برخي ... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 يا اين كه فردوسي ديدگاهي فراتر از پرستش خاك ...
نامبرده بر اثر تحريکات و تبليغات مغرضانه راديوهاي بيگانه و مطالعه برخي ... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 يا اين كه فردوسي ديدگاهي فراتر از پرستش خاك ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها