تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):اگر اراده قوى باشد، هيچ بدنى براى انجام دادن كار، ناتوان نيست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845558228




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فردوسي، اسلام‏ستاي نه اسلام‏ستيز - 2


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فردوسي، اسلام‏ستاي نه اسلام‏ستيز - 2
فردوسي، اسلام‏ستاي نه اسلام‏ستيز - 2 نويسنده: علی ابو الحسني چکيدهپژوهشي تاريخي - ادبي درباره سيماي ديني داستان‏هاي شاهنامه و تبرئه فردوسي از ملي‏گرايي افراطي است. نويسنده ابتدا به ذكر گوشه‏هايي از تاريخ عصر پهلوي و اقدامات ملي‏گرايي افراطي و دين زدايي آن زمان پرداخته و نفي اسلام و كوبيدن مظاهر دين را از اهداف اصلي رضاخان دانسته است. وي طرح ايده‏هاي ايراني پيش از اسلام را يگانه راه اجراي طرح ضد دين حاكمان دانسته و غوغاي توجيه اشعار ملي‏گرايانه شاهنامه، زنده كردن داستان‏هاي رستم و سهراب و طرح افكار ضد عربي فردوسي را در اين راستا ارزيابي كرده است. اشعار ضد اسلامي و ضد عربي وي را به نقل قول شاهان و درباريان ساساني و نه رأي و نظر خود فردوسي توجيه كرده است.1مقدمتا، تذكر اين نكته ضروري مي‏نمايد كه: استاد طوس، به مثابه يك «مورّخ»، تاريخ ايران باستان (از آغاز تا ظهور اسلام) را، با پرداختي هنرمندانه، به رشته نظم كشيده و در اثر رواج «تاريخ منظوم» وي (شاهنامه)، غالب متون منثوري كه حكايت‏گر حوادث ايران پيش از اسلام به زبان فارسي بود (و فردوسي، خود نيز در سرايش شهنامه، از آن‏ها بهره شايان برده است) از رونق افتاده و در طول قرون، نابود يا فراموش گشته است، و از آن همه، تنها يك شاهنامه باقي مانده است. از اين روي، در آن حركت فرمايشي و «شه ساخته» عصر پهلوي، خواه ناخواه پاي استاد طوس و اثر جاويدانش (شاهنامه) به ميان كشيده مي‏شد و از شعر و شاعر، تقدير و تبليغ مي‏گشت.منتها، پيداست كه حكيم طوس (با آن صلابت عقيده دفاع استوارش از «حقانيت اسلام و تشيّع» در ديباچه شاهنامه و هجونامه و...) در آن جوّ اسلام ستيز، كمترين جايي نداشت و لذا بايست شخصيت و انديشه و فرهنگ وي تحريف مي‏گشت و به تعبير صريح‏تر: بايستي بزرگمرد ستم ستيز و آزاده‏اي كه در كشمكش با سلطان غزنوي، هست و نيستش را بر سر دفاع از آيين پاك تشيّع نهاده بود، در گريم خانه رژيم پهلوي چهره يك «شووينيست تمام عيار» را به خود مي‏گرفت كه با پيمبر اسلام و آيين وي، جنگي كور و بي‏پروا دارد!2اصولاً، در عصر پهلوي، بر فردوسي دو گونه ستم رفت: يك نوع ستم، با هتاكي صريح به ساحت شاعر صورت گرفت و ستم ديگر ـ كه شايع‏تر، و از جهاتي بدتر بود ـ با مسخ و تحريف شخصيت و پيام وي.نمونه‏اي از ستم نوع اوّل را مي‏توان در نامه منظوم نيما يوشيج (در 29 اسفند 1310 شمسي) به دكتر پرويز ناتل خانلري ديد كه در آن، بنيانگذار شعر نو، در مقام دفاع از فرهنگ و ادب غرب و تخطئه ادب و فرهنگ كهن اسلامي ايران، سخت به استاد طوس حمله برده و وي را ـ همراه با جمعِ شاعران و معلّمانِ اخلاق و حكيمان بزرگ ايراني ـ از «خيل دَدان موزون گفتار»! شمرده و سبك شعر عروضي را نيز، كه از رودكي و شهيد بلخي تا رومي و حافظ و سعدي و صائب و اديب پيشاوري به آن سبك سخن رانده‏اند، «سبك بيان و صنعت دزدان»! خوانده است!اين كهنگي بيان كه من دارماين كهنه كتاب‏ها كه مي‏خوانماين خيل ددان به گفته موزونوآن قوم دگر كريهتر زآنمدزدند و رفيق قافله گشتهمن از چه شريك كار آنانم؟...با سبك بيان و صنعت دزدانقيد از چه نهاده بر گريبانم؟مردي كه رهاست قيد نپذيردورنه چه سخن كه من ز مردانم...در دوره خون و نهضت آتشننگ است شدن چو پور سلمانمبايد به قواي علمي عصرياز هر چه كه تازه‏تر از آن خوانم،منظور زمان خويش بشناسموآنگه خود را بدو شناسانم...اين مدرسه‏هاست آلت دزدانهر چند كه گويد اينم و آنم!وين خيل معلّمين، چو آلاتيپيچان و مُصوّته همي خوانماين فلسفه و علوم اخلاقياز هر طبقه، زهر دبستانمكهنه است و، براي حفظ هر كهنهمن ز آن چه بخوانده‏ام پشيمانمجهل است هر آن چه نام آن علم استكاكنون آگه ز كيد دزدانم...نه عنصريم من و، نه فردوسينه فرّخيم، نه پورسلمانمدزديد تمام رفتگان و، منبدخواه اساس قيد دزدانمدزدان دگر به پشت آن دزداناين مشت سخنوران كه مي‏دانم...اكنون بنگر مني كز اين گونهبي‏كلفت طبع خويش، بتوانمصد عنصري و هزار فردوسيمشتي خر عصر را نمايانم...(51)امّا اين نوع برخورد با فردوسي و شاهنامه ـ كه اكنون نيز، منتها به لَوني ديگر، گهگاه توسط امثال احمد شاملو ساز مي‏شود(52) ـ در عصر پهلوي شيوع چنداني نداشت و حتي مايه تنفّر خاصّ و عامّ از گوينده مي‏شد (و مسلّما خود نيما نيز، در دوران كهولت خويش، از اين گونه سياه مشق‏هاي ايّام جواني خود پشيمان بوده است)؛ و آن چه كه ـ به ويژه در عصر پهلوي اوّل ـ شيوع تام داشت و «مُد روز» بود ستم نوع دوم به ساحت شاعر، يعني مسخ و تحريف (آگاهانه يا ناخود آگاهانه) شخصيت و انديشه فردوسي بود.3فردوسي نامه مهر (به مديريت: مجيد موقّر و سر دبيري: نصراللّه‏ فلسفي) در سالهاي 1312 و 1313 شمسي، گويي ميعادگاه كساني بود كه در فضاي «ناسيوناليسم» بلكه «شووينيسم(53) شاهانه» نفس مي‏كشيدند و كارشان تحريف تاريخ و مسخ چهره استاد طوس بود.في‏المثل، آقاي نصراللّه‏ فلسفي، تحت عنوان «فردوسي و جشن هزارمين سال ولادت او» مي‏نويسد:زماني كه فردوسي بر اين جهان چشم گشود، سيصد سال از تسلّط عرب بر ايران مي‏گذشت... سال منحوس چهارده هجري، عربي را كه قرن‏ها محكوم شهرياران ساساني بود و بدان فخر مي‏كرد بر ايران چيره ساخت.زعماي عرب از روزي كه پاي برهنه ناپاك خويش را بر اين سرزمين پاك نهادند براي اين كه بنيان حكومت ديني و سياسي خود را استوار كنند در محو آثار تمدن و شاهنشاهي ايران كوشيدند. قصور شاهان با خاك برابر شد. ايوان مداين جايگاه بومان گشت. آثار صنعتي ايران به يغما رفت...(54)آقاي ذبيح‏اللّه‏ صفا نيز، كه نام وي را در ليست فراماسونهاي عصر پهلوي مي‏بينيم(55)، ذيل عنوان «شعوبيّت فردوسي» در همان مجله، چهره‏اي چنين از فردوسي «نقّاشي مي‏كند»:فردوسي در كمال صراحت، مانند ايرانيان قديم، آتش را تقديس مي‏كند و آن را فروغ ايزدي مي‏خواند و حال آن كه همه جا خاك را نژند و تيره و پست مي‏نامد... و بالاخره فردوسي آتش را، كه فروغ ايزدي مي‏داند، قبله ايرانيان معرفي مي‏نمايد و خاك را، كه نژند و پست مي‏خواند، قبله تازيان مي‏نامد...فردوسي، در تحت تأثير فكر شعوبي خود، به حدّي نسبت به تازيان تعصب مي‏ورزد كه مانند يك شعوبي متعصب و مقتدر اوايل عهد عباسيان، از اوّلين دفعه كه در سلطنت ساسانيان به اعراب برمي‏خورد، آنان را «نادان» و «دانش ناپذير» مي‏خواند و بالعكس ايرانيان را آزاده و بزرگوار مي‏داند...عقايداعراب‏رابه‏طرزي‏عجيب‏درپرده‏تمسخر مي‏كندوازبهشت‏وحوروكافورومشك‏وماءمعين و امثال آن كه رؤياهاي اعراب گرسنه بيابانگرد را تشكيل مي‏دهد سخن مي‏راند و با لحني شيرين كه آهنگ استهزا بخوبي از آن هويداست...شاعر بزرگ ما (فردوسي) سخت‏تروشديدتر از هر يك از شعوبيان وطن‏پرست ايراني هر جا كه به رسوم و زندگي عرب مي‏رسد از ذمّ و تكذيب آن خودداري نمي‏كند و آنان را به الفاظ و القابي چون «سوسمار خوار» و «مار خوار» و «اهريمن چهره» و بي‏بهره از دانايي و شوم و زاغ سار و بيهوش و بي دانش و بي‏نام و ننگ و گرسنه شكم و هيونان مست گسسته مهار و مانند اين‏ها مي‏خواند و از ذكر مثالب آنان كوتاهي نمي‏نمايد. گاه از زبان رستم به سعدوقاص مي‏گويد:به نزد كه جويي همي دستگاهبرهنه سپهبد، برهنه سپاهبه ناني تو سيري و هم گرسنهنه پيل و نه تخت و نه بار و بُنه***ز شير شتر خوردن و سوسمارعرب را به جايي رسيد است كاركه تاج كياني كند آرزو تفوباد بر چرخ گردون تفو!شما را به ديده درون شرم نيستز راه خرد مهر و آزرم نيستبدين چهر و اين مهر و اين راي و خويهمي تاج و تخت آيدت آرزوي... اين شعوبي فداكار وطن‏پرست تا آن جا بر تازيان خشمگين است كه تمام بدبختي‏هاي اجتماعي و سياسي ايران بعد از اسلام را از ايشان مي‏بيند و عقيده دارد كه چون پاي آن برهنگان، به اين مرز، دراز شد ديگر سعي و عمل بي معني گرديد و داد و بخشش مقهور بيدادگري و زُفتي شد...(56)بدين گونه، آنان ـ با غفلت (يا تغافل) از اين نكته ساده كه شاهنامه يك «تاريخ» منظوم و فردوسي نيز «گزارشگر» تاريخ است ـ هر چه را كه في‏المثل در نامه رستم فرّخ زاد (سپهسالار ارتش ساساني) به سعدوقاص آمده بود، معتَقَد جدّي و حقيقي! فردوسي شمرده و بر اين اساس، آن چه دل‏تنگشان مي‏خواست، از زبان استاد طوس، به اسلام و پيامبر گرامي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آن توهين مي‏كردند!آرامگاهي هم كه، در عصر رضاخان، براي استاد طوس بنا شد «از هندسه بناي قبر امير اسماعيل در بخارا و گنبد قابوس در گرگان و گور محمود در غزني [يا ديگر ابنيه اسلامي ايران[ الهام نگرفته بود و صورت ماكت آن، پايه مربع سنّتي آذرواني را در فضاي آزادي نشان مي‏داد و گويندگان را برمي‏انگيخت كه تا سر حد امكان، شاعر را از مجراي مستقيم تربيت اسلامي دور سازند و او را مانند ابوالفضل دكني هندي و يارانش مرد صلح‏جويي بدانند كه همه چيز را افسانه مي‏داند» (57)و به تعبير جلال آل احمد: «نمونه منحصر به فردي از معماري ديكتاتوري ـ مستعمراتي ـ زردشتي ـ هندي»!(58)4وارونه نگاران، ادامه دهنده راهي بودند كه ده‏ها سال پيش از آن تاريخ، سرهنگ ملحد، فراماسون و دين ستيز دستگاه روس تزاري در قفقاز (بالگونيك فتحعلي آخوندوف) گشوده بود؛ همو كه منادي تغيير خطّ اسلامي به لاتين بود و به قول خويش مي‏خواست با حربه «پروتستانتيسم اسلامي» ريشه اسلام را بركند!فريدون آدميّت، فراماسون زاده ماسون ماآب، مي‏نويسد: «تيز بيني [!] ميرزا فتحعلي را از توجيهي كه از كلام فردوسي مي‏كند بايد شناخت: گاه كه فردوسي از سيدالمرسلين سخن مي‏گويد نامش را به طريق استهزا مي‏برد و در يك جا با نام جن ذكر مي‏كند و اخبارش را از لغويّات مي‏شمارد، امّا چون به زردشت مي‏رسد نامش را در كمال تعظيم و احترام مي‏برد، او را مظهر «خرد» مي‏شمارد و دينش را آيين «بهي» مي‏خواند... در تأييد عقيده فردوسي كه عرب «براي نهب كردن و خوردن مال مردم، دين را وسيله كرده بود» شاهد معتمد، نوشته ابن خلدون است كه هنر تازيان را تنها يغماگري مي‏داند...»!(59)سياست شيطاني ايجاد تقابل مصنوعي ميان ايران و اسلام، و باستان‏گرايي استعماري، به ويژه از عصر مشروطه به بعد سرعت و شدّت گرفت. درست در همان روز كه عمّال روس و انگليس پيكر مجتهد تراز اوّل و شجاع تهران حاج شيخ فضل‏اللّه‏نوري را در تهران به دار زدند (13 رجب 1327 ق) مقاله‏اي موهن عليه اسلام و علما، با عنوان «اذا فسد العالِم فسد العالَم» در روزنامه حبل المتين تهران (وابسته به جناح تقي‏زاده) به چاپ رسيد كه اعتراض شديد مردم و علما ـ و از آن جمله مرحوم آخوند خراساني ـ را برانگيخت و به تعطيلي هميشگي روزنامه انجاميد. در اين مقاله، كه به حدس برخي از محقيقن «از نظر سبك و سياق و مضمون به نوشته‏هاي اردشير ريپورتر و نزديكان او شباهت كامل دارد»(60)، چنين آمده بود:ملت ايران كه در تاريخ تمدن و اقتدار دول دنيا گوي سبقت و نيكنامي را ربوده و از بدو تاريخ تمدن و اقتدار دول اوليه در عداد ممالك بزرگ دنيا محسوب بود و از سلاطين بزرگ عالم باج مي‏گرفت و خراج مي‏ستاند، همواره مركز علوم و صنايع نفيسه بود... چنانچه بناهاي تخت جمشيد و بناهاي داريوش كبير، نمونه شوكت و اقتدار سلاطين آن عصر مي‏باشد... اين بود حال نژاد ايراني و سلاطين ايراني...بدترين موقعي كه شرف قوميّت و استقلال ايران مضمحل و نابود شد، همان وقتي بود كه قوم وحشي جزيرة‏العرب و باديه نشينان و نژاد سوسمارخوار عرب بر ايران حمله آورد. اينك هزار و سيصد سال است كه نژاد ايراني مي‏خواهد پشت خود را از زير سنگ خرافات آنان خالي نمايد و هر چند كه يك نفر اولاد خلف ايران قيام مي‏نمايد و مي‏خواهد ملّت قديم و قويم را از تحمّل مشاقّ و زحمات رقّيّت و عبوديّت و قيد خرافات خلاصي بخشد و اندك زماني موفّق شد، باز سنگي در جلو راه ترقّي مي‏افتد...نويسنده مقاله سپس علماي بزرگ شيعه رامسبّب اين به اصطلاح بدبختي و عقب ماندگي تاريخي شمرده و با لحني زننده خطاب به آنان مي‏نويسد:«در حقيقت، شما ظالميد ما مظلوم، شما مقصريد ما قاضي... عبا را از سر بيفكنيد تا نيك ببينيد! عمامه را اندكي كوچك ببنديد تا گوشهاي مبارك را نگرفته روشن و واضح واويلاي مظلومين را ببينيد و بشنويد...»(61)همين سياست بود كه پس از كودتاي رضاخاني، به اوج خود رسيد و آثاري چُنان از خود به يادگار گذارد، كه شرحي از آن را در صفحات پيشين خوانديم...مجدّدا تأكيد مي‏كنيم: آن گونه «چهره پردازي وارونه» از حكيم طوس، چنان كه گفتيم، كاملاً همسو با سياست استعماري ـ استبدادي رضاخان (و فرزندش) بود كه با همه توان خويش كمر به هدم اسلام و تشيّع بسته، در مقام جايگزين ساختن مذهبي بي‏خطر (بلكه همساز با مذاق قدرت مسلط) به جاي آن بود؛ چرا كه روحانيت شيعه (با چهره‏هاي شاخصي چون حاج آقا نوراللّه‏ اصفهاني و آقا سيد حسن مدرس) موي دماغ رضاخان و بركشندگان انگليسي وي محسوب مي‏شد و داعيه دار ولايت حقّه و پرچمدار ستيز با حكومت جور بود و لاجرم، بايستي براي ثبات پايه‏هاي رژيم كودتا، اسلام و تشيّع و روحانيت از عرصه اجتماع و سياست كشور اخراج مي‏گشت؛ و در عين حال، خلإ فكري و اعتقادي موجود نيز بايستي به شكل مصنوعي و كاذب (با تزريق ايدئولوژي شاهنشاهي) پر مي‏شد تا به شكسته شدن سدّ تشيّع، سيلاب هجوم كمونيسمِ وارداتي، موجوديت آن رژيم متّكي به سرمايه‏داري غرب را مورد تهديد قرار ندهد و ماجراي «اراني و 53 نفر» به يك اپيدمي عمومي تبديل نشود، و مهمتر از آن، قيام اسلامي پانزده خرداد به بهمن كوبنده 57 بدل نگردد!5در همان زمان، و همان جريده‏اي كه امثال ذبيح‏اللّه‏ صفا (تحت تأثير جوّ شووينيسي، نازيستي عصر رضاخاني(62)) هر چه دل تنگشان مي‏خواست به فردوسي نسبت مي‏دادند، استاد زنده ياد محيط طباطبائي، اين نكته مسلّم و استدلال قوي و همه كس فهم را بر ضدّ آن نسبت‏ها پيش كشيد كه: شاهنامه حاوي رويدادهاي تاريخ ايران، و فردوسي نيز ناقل امين آن رويدادها بوده است «نه مبدع اشخاص و افكار، و اگر تصرفّي در معني هم شده، مربوط به اسلوب تعبير» و هنر پرداخت آن‏هاست؛ «جان كلام را به همان صورتي كه در اصل داستان بوده حفظ كرده و نخواسته عقيده خود را [في‏المثل [راجع به مقايسه اشكانيان و ساسانيان از زبان خسرو و بهرام [چوبينه] بيان كند».(63)لهذا زماني كه مطلبي را ـ مثلاً ـ از زبان رستم فرّخ زاد بر ضد اعراب مسلمان يا متقابلاً از زبان سعد وقّاص بر ضد هيأت حاكمه ساساني نقل مي‏كند، هيچ كدام از آن‏ها لزوما اعتقاد خود وي نيست و گر نه بايستي به پريشان گويي و تناقض بافي آشكار استاد طوس در موارد متعددي از شاهنامه حكم كنيم! آن هم آن گونه تناقض گويي كه از هيچ انسان عاقل و هوشمندي انتظار نمي‏رود! چرا كه، يك جا از زبان بهرام گور (به منذر، پادشاه عرب) از زن تعريف مي‏كند و در جاي ديگر از زبان روزبه (وزير بهرام) تقبيح؛ يك جا زبان به ستايش شكوه و عظمت خسرو پرويز مي‏گشايد و جاي ديگر (از زبان بهرام چوبينه، سپهسالار مشهور ايراني) از خسرو با عنوان روسپي زاده بدنشان ياد مي‏كند (كه با عفّت كلام معهود فردوسي نيز ناسازگار است)؛ يك جا از زبان اردشير، اسكندر را عنصري بدنهان و فرومايه و بيداگر و خونريز مي‏خواند و جاي ديگر (از زبان قيصر، در جواب انوشيروان) وي را شاه آزاده مرد! (بگذريم از بخش «اسكندرنامه» شاهنامه، كه سراسر، لحن و محتوايي جانبدارانه از اسكندر دارد)؛ يك جا (از زبان پشنگ، فرزند افراسياب) افراسياب را «كدخدايِ جهان» خوانده و كيخسرو را سلطاني «بي پدر و بي گهر»، «شومِ ناپاك» و «بي‏وفا» و «ناسزاوار مرد» مي‏شمرد و جاي ديگر، همين كيخسرو را (از زبان ديگران) پادشاهي دادگر و ديندار و سخي و دلسوز به مردم مي‏خواند و افراسياب را شخصيّتي كه:نداند جز از تُنبَل و جادويي فريب و بدانديشي و بدخويي!يك جا (از زبان پيروز شير زردشتي، سردار ايراني در ارتش انوشيروان) از حضرت مسيح عليه‏السلام به عنوان «فريبنده» ياد مي‏كند و چند سطر بعد در همان جا (از زبان نوشزاد، فرزند مسيحي انوشيروان) وي را «مسيحاي ديندار» و فرهّ‏مند!؛ يك جا از زبان رستم فرّخ زاد (فرمانده سپاه يزدگرد) به شدّت از ساسانيان دفاع مي‏كند و به اعراب مسلمان مي‏تازد و چند سطر بعد، از زبان سعد وقّاص، آبرويي براي ساسانيان باقي نمي‏گذارد! و...علاوه، بر فرض محال هم كه سخنان تند رستم فرّخ زاد به اسلام و اسلاميان، مورد قبول و اعتقاد ناقل آن (فردوسي) باشد، با ديباچه شاهنامه چه بايد كرد كه شاعر در پايان آن صراحتا از پيمبر اسلام و اهل‏بيت مكّرم وي عليه‏السلام دفاع كرده است و رنج بسياري نيز كه به جرم! سرودن اين اشعار، از دست محموديان كشيد، گوش تاريخ را پرساخته است؟!به قول تئودور نولدكه، خاورشناس مشهور آلماني كه مفصل‏ترين تحقيقات اروپايي درباره فردوسي و شاهنامه متعلق به اوست: «مخصوصا يك فصل از مقدمه شاهنامه كه در اصيل بودن آن نمي‏توان شك كرد، حاوي ايمان شاعر به محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است و مطابق آن بايد بيت‏هايي مانند شاهنامه تورنرماكان، ص 1421، س9 (كه در تمام نسخه‏هايي كه در اختيار من مي‏باشد موجود است) نيز اصيل باشند».(64)پس چه بهتر كه هدف فردوسي از سرودن شاهنامه ـ تدوين تاريخ منظوم ايران باستان ـ و شأن او در نقل مندرجات «خداي نامه» و... را فراموش نكنيم و نقل كفر از زبان ديگران را لزوما اعتقاد خود ناقل نشماريم؛ بلكه ملاك داوري در باب اعتقاد استاد طوس را آن دسته از اشعار شاهنامه قرار دهيم كه وي، نه از زبان اين و آن، بلكه به عنوان معتقدات جدّي خويش مطرح ساخته است: ديباچه شاهنامه و نيز مقدمه و مؤخّره پاره‏اي از داستان‏ها و حكايات تاريخي (نظير مقدمه داستان رستم واكوان ديو يا رستم و سهراب و...).6در تـأييد آن چه گفتيم، بايستي به چند نكته اساسي اشاره كرد:1. استاد طوس، چنان كه از تصريحات مكرّرش در مقدمه شاهنامه و نيز آغاز داستان‏هاي آن كتاب برمي‏آيد، هيچ يك از حكايات شاهنامه را از پيش خود نساخته، و آن چه را كه در اين كتاب عظيم گردآورده همگي از منابع و مآخذ كهني مي‏باشد كه وي پس از تحقيق و تفحّص بسيار بر آن دست يافته است.عمده‏ترين مأخذ شاهنامه، همان كهنْ دفترِ منثوري بوده كه (ظاهرا) ابومنصور محمد بن عبدالرزق، سپهسالار مقتول خراسان، در قرن چهارم هجري اجزاي پراكنده آن را از اين جا و آن جا گرد آورده و از آن شاهنامه‏اي جامع ساخته است. آن گاه دقيقي و سپس فردوسي از روي آن ـ همراه با بهره‏گيري از ديگر مآخذ ـ به تنظيم تاريخ ايران باستان پرداخته‏اند؛ و استاد طوس در جاي جايِ شاهنامه از آن با عناويني چون نامه خسروان، نامه خسروي، نامه پهلوي، دفتر پهلوي، نامه شهريار، نامه باستان، نامه شاهوار و... ياد كرده و در ديباچه شاهنامه در باب آن چنين گفته است:يكي نامه بود از گَهِ باستانفراوان بدو اندرون داستانپراكنده در دست هر موبدياز او بهره‏اي نزد هر بخردييكي پهلوان بود دهقان نژاددلير و بزرگ و خردمند و رادپژوهنده روزگار نخستگذشته سخن‏ها، همه، باز جستز هر كشوري، موبدي سالخوردبياورد كاين نامه را ياد كردبپرسيدشان از كيان جهانوز آن نامداران فرّخ مهانكه گيتي به آغاز چون داشتندكه ايدون، به ما خوار بگذاشتند؟چگونه سرآمد به نيك اختريبرايشان همه روز گندآوري؟بگفتند پيشش يكايك مهانسخن‏هاي شاهان و گشت جهانچو بشنيد از ايشان، سپهبد،سخن يكي نامورنامه افكندبنسپس شرح مي‏دهد كه چگونه به جستجوي آن كتاب برخاسته، آن را باز جسته و به نظم كشيده است.(65) در پايان نقل ابيات دقيقي نيز، با اشاره به مأخذ مشترك گشتاسبنامه دقيقي و شاهنامه خويش، مي‏گويد:يكي نامه بود از گه باستانسخن‏هاي آن بر منش راستانفسانه كهن بود و منثور بودطبايع ز پيوند او دور بودنَبُردي به پيوند او كس گمانپر انديشه گشت اين دل شادمانگذشته بر او ساليان، شش هزارگر ايدون كه برتر نيايد شمار...من اين نامه فرّخ گرفتم به فالبسي رنج بردم به بسيار سال...افزون بر اين، در مقدمه تك تك حكايات شاهنامه (از داستان پادشاهي كيومرث و تولد زال و رزم كيكاووس با شاه هاماوران و نبرد رستم و سهراب و ماجراي سياوش و رزم بيژن و گُرازان و جنگ بزرگ كيخسرو و با افراسياب و ماجراي قتل رستم به دست برادر گرفته تا پادشاهي اسكندر و خواب ديدن كيد پادشاه قنوج و داستان اشكانيان و كرم هفتواد و ماجراي انوشيروان و نوشزاد و پادشاهي فرزند وي هرمز...) همه جا به مآخذ كتبي يا شفاهي خويش تصريح كرده است. چنان كه در خطبه داستان سياوش كار خويش را «نوكردن داستان‏هاي كهن» شمرده و مي‏گويد:ز گفتار دهقان، كنون، داستانتو برخوان و برگوي با راستانكهن گشته اين داستان‏ها، ز منهمي نوشود بر سر انجمنيا در پايان قصّه سقوط حقيرانه كيكاووس از سفر به آسمان! مي‏گويد:بدين داستان گفتم آن كم شنودكنون رزم رستم بيايد سرودو نيز در آغاز داستان خسرو و شيرين:كهن گشته اين نامه باستانز گفتار و كردار آن راستانهمي نو كنم گفته‏ها زين سخنز گفتار بيدار مرد كهناستاد طوس، حتي مُصرّ بوده كه در نقل مطالب (مطالبي كه از ديدگاه او، جواز ورود به گنجينه شاهنامه را داشته) چيزي از محتويات منابع خويش را فرو نگذارد. در پايان داستان كاموس كوشاني مي‏گويد:سرآوردم اين رزم كاموس نيزدرازست و، نفتاد از او يك پشيزگر از داستان، يك سخن، كم بُديروان مرا جاي ماتم بُدييا در مقدمه داستان رزم بيژن و گُرازان، خطاب به كسي كه از دفتر، داستان را بر وي فرو مي‏خوانده گويد:چنان چون ز تو بشنوم در به دربه شعر آورم داستان، سر به سرمتقابلاً تاريخ چند قرنه اشكانيان را ـ از آنروي كه جز نام شاهان اين سلسله، اطلاع ديگري از آنان نداشته و در نامه خسروان نيز در اين باب چيزي نيافته بود ـ فرو گذارده و تنها به ذكر چند بيت معدود، مشتمل بر ذكر نام پادشاهان مزبور، اكتفا كرده است:چو كوتاه شد شاخ و هم بيخشاننگويد جهانديده، تاريخشاناز ايشان بجز نام نشنيده‏امنه در نامه خسروان ديده‏ام(66)اهتمام استاد طوس به حفظ امانت در نقل مندرجات مآخد، و پرهيز از جعل مطالب، تا آن جا بوده كه حتي «غرابت مضمون» و «صعوبتِ هضمِ» برخي از داستان‏ها ـ كه از «اساس»، يا در «برخي جزئيّات»، افسانه مي‏نمايد ـ مايه حذف آن‏ها از شاهنامه نشده است و شاعر، ضمن تصريح به استبعاد اين گونه قصص، ذهن خواننده را به وجود شگفتي‏هاي بسيار در طبيعت توجه داده و نهايتا به وي توصيه مي‏كند كه هر داستان (يا هر مقدار از داستان) را كه پذيرفتني مي‏نمايد بپذيرد و هر مقدار نيز كه باور ناپذير است از سنخ رمز و تمثيل شمرده، در پي حقيقتي كه در بطن آن نهفته است برود (ر.ك، آغاز داستان رزم رستم با اكوان ديو).2 ـ استاد طوس در بيان مندرجات شاهنامه، تنها نيست و مضامين اين كتاب را بسياري از مورّخان همان روزگار نيز (نظير طبري و مسعودي و ابن اثير و ابن قتيبه دينوري و بلعمي و حمزه اصفهاني و ابومنصور ثعالبي) احيانا با تفاوت‏هايي نه چندان اساسي (كه ناشي از تنوّع و اختلاف نُسَخِ مأخذ بوده است) يك جا تحت عنوان «پادشاهان ايران باستان» يا به طور پراكنده در خلال شرح حال انبيا و گزارش تاريخ ملل، در آثار تاريخي خويش آورده‏اند و حتي كساني چون صاحب «مجمل التواريخ و القصص» در مقدمه كتاب خويش، از شاهنامه صريحا به عنوان يكي از منابع تاريخي ياد كرده‏اند.3 ـ نكته بسيار مهم ديگر در باب پرهيز فردوسي از قصه بافي و رُمان نويسي، انطباق دقيق مندرجات شاهنامه با آثاري چون «غرر اخبار ملوك الفُرس» نوشته ثعالبي و «كارنامه اردشير بابكان» و «اياتكار زريران» و... است كه اصالت ترجمه فردوسي را به اثبات مي‏رساند. چنان كه، وجود مؤيّدات گوناگون براي مندرجات شاهنامه در كتب و ادبيات قديم هندي و اوستايي و پهلوي و ارمني، شاهدي ديگر بر اصالت تاريخيِ «اساس» مندرجات ديوان استاد طوس (حتي در بخش‏هاي مربوط به پيشداديان و كيان) است. به گفته دكتر رضا زاده شفق:قريب يك قرن است دانشمندان مغرب زمين در تحقيق منابع شاهنامه بذل مساعي نموده و در منشأ اخبار و حكايت داستان‏هاي آن غور كرده و به كشفيات سودمند مهمي نايل آمده‏اند.يكي از نتايج اين تحقيقات، ترجمه و تطبيق اوستاست و معلوم شده كه قسمت مهم داستان‏ها و اشخاص شاهنامه در كتاب اوستا و مخصوصا در قسمتي كه به اسم يشت موسوم است موجود بوده، نيز داستان‏هاي زيادي در كتاب‏هاي پهلويِ زمان ساسانيان مانند بُندَهِش و يادگار زريران و جاماسب نامَك و كارنامَك اردشير بابكان و خسرو كواتان و نظاير آن‏ها مضبوط است كه گاهي عينا و گاهي با تغييراتي در لفظ و معني به كسوه فارسي شيرين و نظم متين فردوسي اندر آمده. منشأ داستان‏هاي اوستا هم به نوبه خود به افسانه‏هاي هندي و كتاب‏هاي «ودا» مي‏رسد كه تحقيق و تطبيق آن از موضوع اين مقال خارج است.آن چه معلوم است بين شاهنامه و اوستا و كتب پهلوي، كتاب‏ها و داستان نامه‏هاي ديگر از فارسي و عربي بوده است و فردوسي و ديگر نويسندگان و مورّخان اسلامي بيشتر از آن منابع درجه دوم استفاده كرده‏اند و نام بعضي از آن‏ها مانند ترجمه خداينامك و شاهنامه منثور ابومنصور عبدالرزاق و شاهنامه‏ها و قصه‏هاي شعراي قبل از فردوسي از منظوم و منثور، مانند آن چه به ابوالمؤيّد بلخي و بختياري و دقيقي اسناد شده، به ما رسيده است و از همين تعداد و تنوّع منابع است كه اختلافي بين شاهنامه و تواريخ اسلامي مانند طبري و حمزه اصفهاني و امثال آن‏ها ديده مي‏شود...(67)براي اطلاع از ميزان نزديكي محتويات شاهنامه به كارنامه اردشير بابكان، چند بيت از شاهنامه را كه عينا منطبق بر بعضي از بندهاي كارنامه است، نمونه وار ذكر مي‏كنيم:كارنامه اردشير بابكان، از بند 13، فصل اول: آن كه اين خواب برايش ديده‏اي، او يا از فرزندان او، كسي به پادشاهي گيهان رسد.شاهنامه:كسي را كه بينند زينسان به خواببه شاهي برآرد سر از آفتابور ايدونك اين خواب زو بگذردپسر باشدش كز جهان برخورداز بند 17 همان فصل: پاپك شاد شد و فرمود كه تن بشوي و فرمان داد تا دستي جامه و پوشاك خداي وار بياوردند و به ساسان دادند.شاهنامه:چو بابك شنيد اين سخن، گشت شاد براندازه‏شان يك به يك هديه داد...بدو گفت بابك به گرمابه شوهمي باش تا خلعت آرند نواز بند 5 فصل 2: چون اردشير به پانزده سالگي رسيد، آگاهي به اردوان آمد كه پاپك را پسري هست بفرهنگ واسو باري فرهاخته و بايشني [= تربيت شده و سزاوار].شاهنامه:پس آگاهي آمد سوي اردوانز فرهنگ و ز دانش آن جوانكه شير ژيان است هنگام رزمبه ناهيد ماند همي روز بزماز بند 13 تا 19 همان فصل: روزي اردوان با سواران و اردشير به نخجير شد. گوري اندر دشت بگذشت. اردشير و پسر بزرگ اردوان از پس آن گور تاختند و اردشير اندر رسيد و تيري ايدون به گور زد كه تير تا پر به شكم اندر شد و از ديگر سوي بگذشت و گور بر جاي بمرد. اردوان و سواران فراز رسيدند و از چنان زنش بدان آيين شگفتي نمودند.اردوان پرسيد كه اين زنش كه كرد؟ اردشير گفت كه من كردم. پسر اردوان گفت كه نه، چه من كردم. اردشير به خشم آمد و پسر اردوان را گفت كه هنر و مردانگي به ستمگري و بي آزرمي و دروغ و بيداد به خويش بستن نتوان، اين دشت نيك و ايدر گور بسيار، من و تو ايدر ديگر آزمايش كنيم و دليري و چابكي پديد آوريم.شاهنامه:چنان بد كه روزي به نخچيرگاهپراگنده شد لشكر و پورشاههمي راند با اردوان اردشيرجوانمرد را شاه بد دلپذيرپسر بود شاه اردوان را چهاراز آن هر يكي چون يكي شهرياربه هامون پديد آمد از دور گوراز آن لشكر گشن برخاست شورهمه باد پايان برانگيختندهمي گرد، با خوي برآميختندهمي تاخت پيش اندرون اردشيرچو نزديك شد، در كمان راند تيربزد بر سرون يكي گور نرگذر كرد بر گور پيكان و پربيامد هم اندر زمان اردوانبديد آن گشاد و برِ آن جوانبديد آن يكي گور افكنده گفتكه با دست آن كس هنر باد جفتچنين داد پاسخ به شاه اردشيركه اين گور را من فگندم به زيرپسر گفت كين را من افگنده‏امهمان جفت را نيز جوينده‏امچنين داد پاسخ بدو اردشيركه دشتي فراخ است و هم گور و تيريكي ديگر افگن بر اين هم نشاندروغ از گناه است با سركشاناز بند 3 فصل 8: من خود اردشيرم، اكنون نگريد كه چاره كار تباه كردن اين كِرْم [= كرم هَفْتْواد] و ياران او چگونه است؟شاهنامه:كه فرزند ساسان منم اردشيرهمي پند بايد مرا دلپذيرچه سازيم با كرم و با هفتوادكه نام و نژادش به گيتي مباد(68)7البته، استاد طوس، در مطاوي و مضامين منابع كتبي و شفاهي خويش، مسلّما دخل و تصرفاتي داشته است؛ امّا اين دخل و تصرفّات، غالبا محدود بوده است به «ايجاد پيوند» ميان اطلاعات تاريخي پراكنده و گونه‏گون و «پس و پيش كردن» برخي از مطالب، جهت تنظيم و تبويب آن‏ها به صورت يك دوره تاريخ مدوّن و مسلسل (كاري كه هر مورّخي، در نگارش تاريخ، ناگزير از آن است)، همراه با «بيان شيوا و هنرمندانه» مناظر طبيعت، اوصاف پهلوانان، صحنه‏هاي پيكار، ابزار نبرد، محاورات سران، آرايش صفوف و... مجالس بزم، و همچنين «پرورش اديبانه» خطبه‏ها و نامه‏ها و وصاياي بزرگان (كه لازمه تبديل نثر به نظم، آن هم نظمي عالي و حماسي و جاندار است)، و بالاخره «تعبيه و گنجانيدن» برخي مباحث عقلي و نقلي، مواعظ حكيمانه و هشدارهاي عبرت‏انگيز از خويش در آغاز و پايان و يا خلال داستان‏ها (كه نوعا مشخص و قابل تفكيك است).در معدود مواردي نيز كه تصرفاتي فراتر از حدود ياد شده داشته، نوعا از خزانه فرهنگ و معارف اسلامي خرج كرده است. في‏المثل، در گزارش مضمون نامه‏ها و مكاتيب شاهان قبل از اسلام به يكديگر، توحيد اسلامي را جايگزين ثَنَويّت ميترايي و زردشتي ساخته است.8با توجّه به آن چه گفتيم، هرگز نمي‏توان (في المثل) مندرجات نامه رستم فرّخ زاد به سعدوقّاص (در نكوهش اعراب مسلمان، و مويه برآيين رو به زوال زردشتي) را لزوما اعتقاد خود فردوسي گرفت كه، به مثابه يك ناقل و مورّخ در پي گزارش تاريخ بوده است.دراين زمينه، حقّ سخن، همان است كه آقاي قهرمان سليماني گفته است: «فردوسي آفرينشگر شاهنامه است امّا آفرينشگر مواد و مصالحي كه شاهنامه از آن‏ها تركيب يافته، نيست؛ گر چه آن چه كه از تركيب و امتزاج اين مجموعه‏ها شكل گرفت هويّتي مستقل از عناصر سازنده آن دارد».(69)بي‏جهت نيست كه داستان‏هاي منظوم شاهنامه، از همان بَدْوِ سرايش، به سرعت قبول عام يافت و كسان بسياري حتي در ميان انديشمندان، از آن‏ها نسخه برداشتند و به قول خود شاعر:بزرگان و با دانش آزادگاننبشتند يكسر همه، رايگانو چون اصالت نقل و ترجمه حفظ شده، و بيان نيز به غايت فخيم و فاخر بود، مآخذ و منابع اصلي تدريجا از دَوْر خارج و به دست فراموشي سپرده شد. به قول ژول مول فرانسوي: «همين كه منظومه‏اي تازه، افسانه‏هاي كهن را براندازد خود گواه آن است كه به اصل وفادار بوده است».(70)بهرروي كلام استاد محيط، مبني بر اين كه سخنان منقول از زبان شخصيت‏هاي گوناگون در شاهنامه را نبايستي لزوما عقيده خود شاعر انگاشت و گر نه، شاهنامه پر از تناقض خواهد گشت، استدلالي تمام است و امروزه بايد گفت كه مسئله ايمان و اعتقاد استوار استاد طوس به اسلام و تشيّع، امري قطعي و مسلّم به شمار رفته و مورد تصريح و تأكيد بسياري از اهل نظر است. چنان كه منابع تاريخي كهن نيز (همچون چهار مقاله عروضي سمرقندي، نقض نوشته شيخ عبدالجليل رازي، تاريخ طبرستان ابن اسفنديار، مقدمه شاهنامه فلورانس مورخ 614 ق، و مجمع الأنساب شبانكاره‏اي) به تشيّع فردوسي تصريح دارند و «شهرت فردوسي به تشيّع از عهد حياتش به بعد، همواره امري مسلّم بوده» است.(71)حتي خود آقاي ذبيح‏اللّه‏ صفا كه در خوابِ نوشينِ صبحِ جواني، آن گونه بي‏پروا، از حكيمِ باژ چهره‏اي دين ستيز ترسيم كرده بود، به زودي به خطاي بزرگ خويش واقف گشت و با شهامتي در خور تحسين صريحا به اين امر اعتراف كرد. در كتاب گرانسنگ «حماسه سرايي در ايران» مي‏نويسد:گروهي هنوز پس از تحقيقاتي كه تاكنون به همّت دانشمندان اروپايي در باب شاهنامه و مآخذ آن صورت گرفته است، چنين مي‏پندارند كه فردوسي در نظم شاهنامه و داستان‏هاي قديم، به ميل و نظر شخصي كار مي‏كرده و پهلواناني كه در شاهنامه مي‏بينيم با تمام خصايص خود به وجود مي‏آورده و «مي ساخته» است، و به همين دليل هنگام بحث در باب عقايد و دين فردوسي بسياري از مسايل را كه مربوط به قهرمان داستانهاست به فردوسي نسبت مي‏دهند و گاه دشنامهايي را كه مثلاً يك ايراني زردشتي به يك تن از عربان مسلمان گفته است از زبان فردوسي مي‏پندارند.من نيز در آغاز كار به چنين خطايي دچار بودم و بعضي از آثار اين خطا در مقاله‏اي كه به عنوان «شعوبيّت فردوسي» در فردوسي نامه مهر نگاشته‏ام آشكار است، ولي تحقيقات اخير و مطالعه دقيق در شاهنامه و اطلاع از مسايلي تازه بر من ثابت كرده است كه فردوسي در عين علاقه به ايران و در عين دشمني با عناصر غير ايراني در شاهنامه خود، مردي بي غرض است و هر دشنامي كه به عرب يا ترك و يوناني و كيش‏هاي زردشتي و اسلام و يهودي و نصراني در شاهنامه او مي‏بينيم منقول از يك متن يا زبان حال گوينده‏اي است كه بدان سخنان تفوّه كرده بود، لاغير.عقيده ديني فردوسي و يا آثار وطن‏پرستي او را تنها در آن موارد مي‏توان شناخت كه از مذهب خود (تشيّع) سخن مي‏گويد و به زنده كردن آثار عجم فخر و مباهات مي‏كند...(72)و نيز همو، تحت عنوان «ستايش پيغمبر و اظهار عقايد ديني» مي‏نويسد:فردوسي در آغاز و پايان شاهنامه از عقيده ديني خود در غوغاي تعصب محمود و محموديان به صراحت نام برده و تعلّق خويش را به آل علي و خاندان پيغامبر به صراحت آشكار كرده و در ستايش آنان شدت به خرج داده و دشمنان علي بن ابيطالب را «بي پدر» دانسته و گفته است كه يزدان، تن آنان را به آتش خواهد سوخت...(73)از آن جا كه اظهارات پيشين ذبيح‏اللّه‏ صفا (در رَميِ فردوسي به ضدّيت با اسلام) به رغم كهنگي و سست بنيادي آن، بارها بر قلم ديگران نيز جاري شده و هنوز هم ممكن است در گوشه و كنار برخي به آن تفوّه كنند، لذا ضروري است صرفا به «اعتراف به خطاي شجاعانه» وي اكتفا نكرده، بلكه ضعف و نادرستي آن اظهارات را نيز منطقا آشكار سازيم.پاورقيها در سایت موجود می باشد.منبع:سایت سراج/خ
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 808]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن