محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845558228
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 نويسنده: علی ابو الحسني چکيدهپژوهشي تاريخي - ادبي درباره سيماي ديني داستانهاي شاهنامه و تبرئه فردوسي از مليگرايي افراطي است. نويسنده ابتدا به ذكر گوشههايي از تاريخ عصر پهلوي و اقدامات مليگرايي افراطي و دين زدايي آن زمان پرداخته و نفي اسلام و كوبيدن مظاهر دين را از اهداف اصلي رضاخان دانسته است. وي طرح ايدههاي ايراني پيش از اسلام را يگانه راه اجراي طرح ضد دين حاكمان دانسته و غوغاي توجيه اشعار مليگرايانه شاهنامه، زنده كردن داستانهاي رستم و سهراب و طرح افكار ضد عربي فردوسي را در اين راستا ارزيابي كرده است. اشعار ضد اسلامي و ضد عربي وي را به نقل قول شاهان و درباريان ساساني و نه رأي و نظر خود فردوسي توجيه كرده است.1مقدمتا، تذكر اين نكته ضروري مينمايد كه: استاد طوس، به مثابه يك «مورّخ»، تاريخ ايران باستان (از آغاز تا ظهور اسلام) را، با پرداختي هنرمندانه، به رشته نظم كشيده و در اثر رواج «تاريخ منظوم» وي (شاهنامه)، غالب متون منثوري كه حكايتگر حوادث ايران پيش از اسلام به زبان فارسي بود (و فردوسي، خود نيز در سرايش شهنامه، از آنها بهره شايان برده است) از رونق افتاده و در طول قرون، نابود يا فراموش گشته است، و از آن همه، تنها يك شاهنامه باقي مانده است. از اين روي، در آن حركت فرمايشي و «شه ساخته» عصر پهلوي، خواه ناخواه پاي استاد طوس و اثر جاويدانش (شاهنامه) به ميان كشيده ميشد و از شعر و شاعر، تقدير و تبليغ ميگشت.منتها، پيداست كه حكيم طوس (با آن صلابت عقيده دفاع استوارش از «حقانيت اسلام و تشيّع» در ديباچه شاهنامه و هجونامه و...) در آن جوّ اسلام ستيز، كمترين جايي نداشت و لذا بايست شخصيت و انديشه و فرهنگ وي تحريف ميگشت و به تعبير صريحتر: بايستي بزرگمرد ستم ستيز و آزادهاي كه در كشمكش با سلطان غزنوي، هست و نيستش را بر سر دفاع از آيين پاك تشيّع نهاده بود، در گريم خانه رژيم پهلوي چهره يك «شووينيست تمام عيار» را به خود ميگرفت كه با پيمبر اسلام و آيين وي، جنگي كور و بيپروا دارد!2اصولاً، در عصر پهلوي، بر فردوسي دو گونه ستم رفت: يك نوع ستم، با هتاكي صريح به ساحت شاعر صورت گرفت و ستم ديگر ـ كه شايعتر، و از جهاتي بدتر بود ـ با مسخ و تحريف شخصيت و پيام وي.نمونهاي از ستم نوع اوّل را ميتوان در نامه منظوم نيما يوشيج (در 29 اسفند 1310 شمسي) به دكتر پرويز ناتل خانلري ديد كه در آن، بنيانگذار شعر نو، در مقام دفاع از فرهنگ و ادب غرب و تخطئه ادب و فرهنگ كهن اسلامي ايران، سخت به استاد طوس حمله برده و وي را ـ همراه با جمعِ شاعران و معلّمانِ اخلاق و حكيمان بزرگ ايراني ـ از «خيل دَدان موزون گفتار»! شمرده و سبك شعر عروضي را نيز، كه از رودكي و شهيد بلخي تا رومي و حافظ و سعدي و صائب و اديب پيشاوري به آن سبك سخن راندهاند، «سبك بيان و صنعت دزدان»! خوانده است!اين كهنگي بيان كه من دارماين كهنه كتابها كه ميخوانماين خيل ددان به گفته موزونوآن قوم دگر كريهتر زآنمدزدند و رفيق قافله گشتهمن از چه شريك كار آنانم؟...با سبك بيان و صنعت دزدانقيد از چه نهاده بر گريبانم؟مردي كه رهاست قيد نپذيردورنه چه سخن كه من ز مردانم...در دوره خون و نهضت آتشننگ است شدن چو پور سلمانمبايد به قواي علمي عصرياز هر چه كه تازهتر از آن خوانم،منظور زمان خويش بشناسموآنگه خود را بدو شناسانم...اين مدرسههاست آلت دزدانهر چند كه گويد اينم و آنم!وين خيل معلّمين، چو آلاتيپيچان و مُصوّته همي خوانماين فلسفه و علوم اخلاقياز هر طبقه، زهر دبستانمكهنه است و، براي حفظ هر كهنهمن ز آن چه بخواندهام پشيمانمجهل است هر آن چه نام آن علم استكاكنون آگه ز كيد دزدانم...نه عنصريم من و، نه فردوسينه فرّخيم، نه پورسلمانمدزديد تمام رفتگان و، منبدخواه اساس قيد دزدانمدزدان دگر به پشت آن دزداناين مشت سخنوران كه ميدانم...اكنون بنگر مني كز اين گونهبيكلفت طبع خويش، بتوانمصد عنصري و هزار فردوسيمشتي خر عصر را نمايانم...(51)امّا اين نوع برخورد با فردوسي و شاهنامه ـ كه اكنون نيز، منتها به لَوني ديگر، گهگاه توسط امثال احمد شاملو ساز ميشود(52) ـ در عصر پهلوي شيوع چنداني نداشت و حتي مايه تنفّر خاصّ و عامّ از گوينده ميشد (و مسلّما خود نيما نيز، در دوران كهولت خويش، از اين گونه سياه مشقهاي ايّام جواني خود پشيمان بوده است)؛ و آن چه كه ـ به ويژه در عصر پهلوي اوّل ـ شيوع تام داشت و «مُد روز» بود ستم نوع دوم به ساحت شاعر، يعني مسخ و تحريف (آگاهانه يا ناخود آگاهانه) شخصيت و انديشه فردوسي بود.3فردوسي نامه مهر (به مديريت: مجيد موقّر و سر دبيري: نصراللّه فلسفي) در سالهاي 1312 و 1313 شمسي، گويي ميعادگاه كساني بود كه در فضاي «ناسيوناليسم» بلكه «شووينيسم(53) شاهانه» نفس ميكشيدند و كارشان تحريف تاريخ و مسخ چهره استاد طوس بود.فيالمثل، آقاي نصراللّه فلسفي، تحت عنوان «فردوسي و جشن هزارمين سال ولادت او» مينويسد:زماني كه فردوسي بر اين جهان چشم گشود، سيصد سال از تسلّط عرب بر ايران ميگذشت... سال منحوس چهارده هجري، عربي را كه قرنها محكوم شهرياران ساساني بود و بدان فخر ميكرد بر ايران چيره ساخت.زعماي عرب از روزي كه پاي برهنه ناپاك خويش را بر اين سرزمين پاك نهادند براي اين كه بنيان حكومت ديني و سياسي خود را استوار كنند در محو آثار تمدن و شاهنشاهي ايران كوشيدند. قصور شاهان با خاك برابر شد. ايوان مداين جايگاه بومان گشت. آثار صنعتي ايران به يغما رفت...(54)آقاي ذبيحاللّه صفا نيز، كه نام وي را در ليست فراماسونهاي عصر پهلوي ميبينيم(55)، ذيل عنوان «شعوبيّت فردوسي» در همان مجله، چهرهاي چنين از فردوسي «نقّاشي ميكند»:فردوسي در كمال صراحت، مانند ايرانيان قديم، آتش را تقديس ميكند و آن را فروغ ايزدي ميخواند و حال آن كه همه جا خاك را نژند و تيره و پست مينامد... و بالاخره فردوسي آتش را، كه فروغ ايزدي ميداند، قبله ايرانيان معرفي مينمايد و خاك را، كه نژند و پست ميخواند، قبله تازيان مينامد...فردوسي، در تحت تأثير فكر شعوبي خود، به حدّي نسبت به تازيان تعصب ميورزد كه مانند يك شعوبي متعصب و مقتدر اوايل عهد عباسيان، از اوّلين دفعه كه در سلطنت ساسانيان به اعراب برميخورد، آنان را «نادان» و «دانش ناپذير» ميخواند و بالعكس ايرانيان را آزاده و بزرگوار ميداند...عقايداعرابرابهطرزيعجيبدرپردهتمسخر ميكندوازبهشتوحوروكافورومشكوماءمعين و امثال آن كه رؤياهاي اعراب گرسنه بيابانگرد را تشكيل ميدهد سخن ميراند و با لحني شيرين كه آهنگ استهزا بخوبي از آن هويداست...شاعر بزرگ ما (فردوسي) سختتروشديدتر از هر يك از شعوبيان وطنپرست ايراني هر جا كه به رسوم و زندگي عرب ميرسد از ذمّ و تكذيب آن خودداري نميكند و آنان را به الفاظ و القابي چون «سوسمار خوار» و «مار خوار» و «اهريمن چهره» و بيبهره از دانايي و شوم و زاغ سار و بيهوش و بي دانش و بينام و ننگ و گرسنه شكم و هيونان مست گسسته مهار و مانند اينها ميخواند و از ذكر مثالب آنان كوتاهي نمينمايد. گاه از زبان رستم به سعدوقاص ميگويد:به نزد كه جويي همي دستگاهبرهنه سپهبد، برهنه سپاهبه ناني تو سيري و هم گرسنهنه پيل و نه تخت و نه بار و بُنه***ز شير شتر خوردن و سوسمارعرب را به جايي رسيد است كاركه تاج كياني كند آرزو تفوباد بر چرخ گردون تفو!شما را به ديده درون شرم نيستز راه خرد مهر و آزرم نيستبدين چهر و اين مهر و اين راي و خويهمي تاج و تخت آيدت آرزوي... اين شعوبي فداكار وطنپرست تا آن جا بر تازيان خشمگين است كه تمام بدبختيهاي اجتماعي و سياسي ايران بعد از اسلام را از ايشان ميبيند و عقيده دارد كه چون پاي آن برهنگان، به اين مرز، دراز شد ديگر سعي و عمل بي معني گرديد و داد و بخشش مقهور بيدادگري و زُفتي شد...(56)بدين گونه، آنان ـ با غفلت (يا تغافل) از اين نكته ساده كه شاهنامه يك «تاريخ» منظوم و فردوسي نيز «گزارشگر» تاريخ است ـ هر چه را كه فيالمثل در نامه رستم فرّخ زاد (سپهسالار ارتش ساساني) به سعدوقاص آمده بود، معتَقَد جدّي و حقيقي! فردوسي شمرده و بر اين اساس، آن چه دلتنگشان ميخواست، از زبان استاد طوس، به اسلام و پيامبر گرامي صلياللهعليهوآلهوسلم آن توهين ميكردند!آرامگاهي هم كه، در عصر رضاخان، براي استاد طوس بنا شد «از هندسه بناي قبر امير اسماعيل در بخارا و گنبد قابوس در گرگان و گور محمود در غزني [يا ديگر ابنيه اسلامي ايران[ الهام نگرفته بود و صورت ماكت آن، پايه مربع سنّتي آذرواني را در فضاي آزادي نشان ميداد و گويندگان را برميانگيخت كه تا سر حد امكان، شاعر را از مجراي مستقيم تربيت اسلامي دور سازند و او را مانند ابوالفضل دكني هندي و يارانش مرد صلحجويي بدانند كه همه چيز را افسانه ميداند» (57)و به تعبير جلال آل احمد: «نمونه منحصر به فردي از معماري ديكتاتوري ـ مستعمراتي ـ زردشتي ـ هندي»!(58)4وارونه نگاران، ادامه دهنده راهي بودند كه دهها سال پيش از آن تاريخ، سرهنگ ملحد، فراماسون و دين ستيز دستگاه روس تزاري در قفقاز (بالگونيك فتحعلي آخوندوف) گشوده بود؛ همو كه منادي تغيير خطّ اسلامي به لاتين بود و به قول خويش ميخواست با حربه «پروتستانتيسم اسلامي» ريشه اسلام را بركند!فريدون آدميّت، فراماسون زاده ماسون ماآب، مينويسد: «تيز بيني [!] ميرزا فتحعلي را از توجيهي كه از كلام فردوسي ميكند بايد شناخت: گاه كه فردوسي از سيدالمرسلين سخن ميگويد نامش را به طريق استهزا ميبرد و در يك جا با نام جن ذكر ميكند و اخبارش را از لغويّات ميشمارد، امّا چون به زردشت ميرسد نامش را در كمال تعظيم و احترام ميبرد، او را مظهر «خرد» ميشمارد و دينش را آيين «بهي» ميخواند... در تأييد عقيده فردوسي كه عرب «براي نهب كردن و خوردن مال مردم، دين را وسيله كرده بود» شاهد معتمد، نوشته ابن خلدون است كه هنر تازيان را تنها يغماگري ميداند...»!(59)سياست شيطاني ايجاد تقابل مصنوعي ميان ايران و اسلام، و باستانگرايي استعماري، به ويژه از عصر مشروطه به بعد سرعت و شدّت گرفت. درست در همان روز كه عمّال روس و انگليس پيكر مجتهد تراز اوّل و شجاع تهران حاج شيخ فضلاللّهنوري را در تهران به دار زدند (13 رجب 1327 ق) مقالهاي موهن عليه اسلام و علما، با عنوان «اذا فسد العالِم فسد العالَم» در روزنامه حبل المتين تهران (وابسته به جناح تقيزاده) به چاپ رسيد كه اعتراض شديد مردم و علما ـ و از آن جمله مرحوم آخوند خراساني ـ را برانگيخت و به تعطيلي هميشگي روزنامه انجاميد. در اين مقاله، كه به حدس برخي از محقيقن «از نظر سبك و سياق و مضمون به نوشتههاي اردشير ريپورتر و نزديكان او شباهت كامل دارد»(60)، چنين آمده بود:ملت ايران كه در تاريخ تمدن و اقتدار دول دنيا گوي سبقت و نيكنامي را ربوده و از بدو تاريخ تمدن و اقتدار دول اوليه در عداد ممالك بزرگ دنيا محسوب بود و از سلاطين بزرگ عالم باج ميگرفت و خراج ميستاند، همواره مركز علوم و صنايع نفيسه بود... چنانچه بناهاي تخت جمشيد و بناهاي داريوش كبير، نمونه شوكت و اقتدار سلاطين آن عصر ميباشد... اين بود حال نژاد ايراني و سلاطين ايراني...بدترين موقعي كه شرف قوميّت و استقلال ايران مضمحل و نابود شد، همان وقتي بود كه قوم وحشي جزيرةالعرب و باديه نشينان و نژاد سوسمارخوار عرب بر ايران حمله آورد. اينك هزار و سيصد سال است كه نژاد ايراني ميخواهد پشت خود را از زير سنگ خرافات آنان خالي نمايد و هر چند كه يك نفر اولاد خلف ايران قيام مينمايد و ميخواهد ملّت قديم و قويم را از تحمّل مشاقّ و زحمات رقّيّت و عبوديّت و قيد خرافات خلاصي بخشد و اندك زماني موفّق شد، باز سنگي در جلو راه ترقّي ميافتد...نويسنده مقاله سپس علماي بزرگ شيعه رامسبّب اين به اصطلاح بدبختي و عقب ماندگي تاريخي شمرده و با لحني زننده خطاب به آنان مينويسد:«در حقيقت، شما ظالميد ما مظلوم، شما مقصريد ما قاضي... عبا را از سر بيفكنيد تا نيك ببينيد! عمامه را اندكي كوچك ببنديد تا گوشهاي مبارك را نگرفته روشن و واضح واويلاي مظلومين را ببينيد و بشنويد...»(61)همين سياست بود كه پس از كودتاي رضاخاني، به اوج خود رسيد و آثاري چُنان از خود به يادگار گذارد، كه شرحي از آن را در صفحات پيشين خوانديم...مجدّدا تأكيد ميكنيم: آن گونه «چهره پردازي وارونه» از حكيم طوس، چنان كه گفتيم، كاملاً همسو با سياست استعماري ـ استبدادي رضاخان (و فرزندش) بود كه با همه توان خويش كمر به هدم اسلام و تشيّع بسته، در مقام جايگزين ساختن مذهبي بيخطر (بلكه همساز با مذاق قدرت مسلط) به جاي آن بود؛ چرا كه روحانيت شيعه (با چهرههاي شاخصي چون حاج آقا نوراللّه اصفهاني و آقا سيد حسن مدرس) موي دماغ رضاخان و بركشندگان انگليسي وي محسوب ميشد و داعيه دار ولايت حقّه و پرچمدار ستيز با حكومت جور بود و لاجرم، بايستي براي ثبات پايههاي رژيم كودتا، اسلام و تشيّع و روحانيت از عرصه اجتماع و سياست كشور اخراج ميگشت؛ و در عين حال، خلإ فكري و اعتقادي موجود نيز بايستي به شكل مصنوعي و كاذب (با تزريق ايدئولوژي شاهنشاهي) پر ميشد تا به شكسته شدن سدّ تشيّع، سيلاب هجوم كمونيسمِ وارداتي، موجوديت آن رژيم متّكي به سرمايهداري غرب را مورد تهديد قرار ندهد و ماجراي «اراني و 53 نفر» به يك اپيدمي عمومي تبديل نشود، و مهمتر از آن، قيام اسلامي پانزده خرداد به بهمن كوبنده 57 بدل نگردد!5در همان زمان، و همان جريدهاي كه امثال ذبيحاللّه صفا (تحت تأثير جوّ شووينيسي، نازيستي عصر رضاخاني(62)) هر چه دل تنگشان ميخواست به فردوسي نسبت ميدادند، استاد زنده ياد محيط طباطبائي، اين نكته مسلّم و استدلال قوي و همه كس فهم را بر ضدّ آن نسبتها پيش كشيد كه: شاهنامه حاوي رويدادهاي تاريخ ايران، و فردوسي نيز ناقل امين آن رويدادها بوده است «نه مبدع اشخاص و افكار، و اگر تصرفّي در معني هم شده، مربوط به اسلوب تعبير» و هنر پرداخت آنهاست؛ «جان كلام را به همان صورتي كه در اصل داستان بوده حفظ كرده و نخواسته عقيده خود را [فيالمثل [راجع به مقايسه اشكانيان و ساسانيان از زبان خسرو و بهرام [چوبينه] بيان كند».(63)لهذا زماني كه مطلبي را ـ مثلاً ـ از زبان رستم فرّخ زاد بر ضد اعراب مسلمان يا متقابلاً از زبان سعد وقّاص بر ضد هيأت حاكمه ساساني نقل ميكند، هيچ كدام از آنها لزوما اعتقاد خود وي نيست و گر نه بايستي به پريشان گويي و تناقض بافي آشكار استاد طوس در موارد متعددي از شاهنامه حكم كنيم! آن هم آن گونه تناقض گويي كه از هيچ انسان عاقل و هوشمندي انتظار نميرود! چرا كه، يك جا از زبان بهرام گور (به منذر، پادشاه عرب) از زن تعريف ميكند و در جاي ديگر از زبان روزبه (وزير بهرام) تقبيح؛ يك جا زبان به ستايش شكوه و عظمت خسرو پرويز ميگشايد و جاي ديگر (از زبان بهرام چوبينه، سپهسالار مشهور ايراني) از خسرو با عنوان روسپي زاده بدنشان ياد ميكند (كه با عفّت كلام معهود فردوسي نيز ناسازگار است)؛ يك جا از زبان اردشير، اسكندر را عنصري بدنهان و فرومايه و بيداگر و خونريز ميخواند و جاي ديگر (از زبان قيصر، در جواب انوشيروان) وي را شاه آزاده مرد! (بگذريم از بخش «اسكندرنامه» شاهنامه، كه سراسر، لحن و محتوايي جانبدارانه از اسكندر دارد)؛ يك جا (از زبان پشنگ، فرزند افراسياب) افراسياب را «كدخدايِ جهان» خوانده و كيخسرو را سلطاني «بي پدر و بي گهر»، «شومِ ناپاك» و «بيوفا» و «ناسزاوار مرد» ميشمرد و جاي ديگر، همين كيخسرو را (از زبان ديگران) پادشاهي دادگر و ديندار و سخي و دلسوز به مردم ميخواند و افراسياب را شخصيّتي كه:نداند جز از تُنبَل و جادويي فريب و بدانديشي و بدخويي!يك جا (از زبان پيروز شير زردشتي، سردار ايراني در ارتش انوشيروان) از حضرت مسيح عليهالسلام به عنوان «فريبنده» ياد ميكند و چند سطر بعد در همان جا (از زبان نوشزاد، فرزند مسيحي انوشيروان) وي را «مسيحاي ديندار» و فرهّمند!؛ يك جا از زبان رستم فرّخ زاد (فرمانده سپاه يزدگرد) به شدّت از ساسانيان دفاع ميكند و به اعراب مسلمان ميتازد و چند سطر بعد، از زبان سعد وقّاص، آبرويي براي ساسانيان باقي نميگذارد! و...علاوه، بر فرض محال هم كه سخنان تند رستم فرّخ زاد به اسلام و اسلاميان، مورد قبول و اعتقاد ناقل آن (فردوسي) باشد، با ديباچه شاهنامه چه بايد كرد كه شاعر در پايان آن صراحتا از پيمبر اسلام و اهلبيت مكّرم وي عليهالسلام دفاع كرده است و رنج بسياري نيز كه به جرم! سرودن اين اشعار، از دست محموديان كشيد، گوش تاريخ را پرساخته است؟!به قول تئودور نولدكه، خاورشناس مشهور آلماني كه مفصلترين تحقيقات اروپايي درباره فردوسي و شاهنامه متعلق به اوست: «مخصوصا يك فصل از مقدمه شاهنامه كه در اصيل بودن آن نميتوان شك كرد، حاوي ايمان شاعر به محمّد صلياللهعليهوآلهوسلم است و مطابق آن بايد بيتهايي مانند شاهنامه تورنرماكان، ص 1421، س9 (كه در تمام نسخههايي كه در اختيار من ميباشد موجود است) نيز اصيل باشند».(64)پس چه بهتر كه هدف فردوسي از سرودن شاهنامه ـ تدوين تاريخ منظوم ايران باستان ـ و شأن او در نقل مندرجات «خداي نامه» و... را فراموش نكنيم و نقل كفر از زبان ديگران را لزوما اعتقاد خود ناقل نشماريم؛ بلكه ملاك داوري در باب اعتقاد استاد طوس را آن دسته از اشعار شاهنامه قرار دهيم كه وي، نه از زبان اين و آن، بلكه به عنوان معتقدات جدّي خويش مطرح ساخته است: ديباچه شاهنامه و نيز مقدمه و مؤخّره پارهاي از داستانها و حكايات تاريخي (نظير مقدمه داستان رستم واكوان ديو يا رستم و سهراب و...).6در تـأييد آن چه گفتيم، بايستي به چند نكته اساسي اشاره كرد:1. استاد طوس، چنان كه از تصريحات مكرّرش در مقدمه شاهنامه و نيز آغاز داستانهاي آن كتاب برميآيد، هيچ يك از حكايات شاهنامه را از پيش خود نساخته، و آن چه را كه در اين كتاب عظيم گردآورده همگي از منابع و مآخذ كهني ميباشد كه وي پس از تحقيق و تفحّص بسيار بر آن دست يافته است.عمدهترين مأخذ شاهنامه، همان كهنْ دفترِ منثوري بوده كه (ظاهرا) ابومنصور محمد بن عبدالرزق، سپهسالار مقتول خراسان، در قرن چهارم هجري اجزاي پراكنده آن را از اين جا و آن جا گرد آورده و از آن شاهنامهاي جامع ساخته است. آن گاه دقيقي و سپس فردوسي از روي آن ـ همراه با بهرهگيري از ديگر مآخذ ـ به تنظيم تاريخ ايران باستان پرداختهاند؛ و استاد طوس در جاي جايِ شاهنامه از آن با عناويني چون نامه خسروان، نامه خسروي، نامه پهلوي، دفتر پهلوي، نامه شهريار، نامه باستان، نامه شاهوار و... ياد كرده و در ديباچه شاهنامه در باب آن چنين گفته است:يكي نامه بود از گَهِ باستانفراوان بدو اندرون داستانپراكنده در دست هر موبدياز او بهرهاي نزد هر بخردييكي پهلوان بود دهقان نژاددلير و بزرگ و خردمند و رادپژوهنده روزگار نخستگذشته سخنها، همه، باز جستز هر كشوري، موبدي سالخوردبياورد كاين نامه را ياد كردبپرسيدشان از كيان جهانوز آن نامداران فرّخ مهانكه گيتي به آغاز چون داشتندكه ايدون، به ما خوار بگذاشتند؟چگونه سرآمد به نيك اختريبرايشان همه روز گندآوري؟بگفتند پيشش يكايك مهانسخنهاي شاهان و گشت جهانچو بشنيد از ايشان، سپهبد،سخن يكي نامورنامه افكندبنسپس شرح ميدهد كه چگونه به جستجوي آن كتاب برخاسته، آن را باز جسته و به نظم كشيده است.(65) در پايان نقل ابيات دقيقي نيز، با اشاره به مأخذ مشترك گشتاسبنامه دقيقي و شاهنامه خويش، ميگويد:يكي نامه بود از گه باستانسخنهاي آن بر منش راستانفسانه كهن بود و منثور بودطبايع ز پيوند او دور بودنَبُردي به پيوند او كس گمانپر انديشه گشت اين دل شادمانگذشته بر او ساليان، شش هزارگر ايدون كه برتر نيايد شمار...من اين نامه فرّخ گرفتم به فالبسي رنج بردم به بسيار سال...افزون بر اين، در مقدمه تك تك حكايات شاهنامه (از داستان پادشاهي كيومرث و تولد زال و رزم كيكاووس با شاه هاماوران و نبرد رستم و سهراب و ماجراي سياوش و رزم بيژن و گُرازان و جنگ بزرگ كيخسرو و با افراسياب و ماجراي قتل رستم به دست برادر گرفته تا پادشاهي اسكندر و خواب ديدن كيد پادشاه قنوج و داستان اشكانيان و كرم هفتواد و ماجراي انوشيروان و نوشزاد و پادشاهي فرزند وي هرمز...) همه جا به مآخذ كتبي يا شفاهي خويش تصريح كرده است. چنان كه در خطبه داستان سياوش كار خويش را «نوكردن داستانهاي كهن» شمرده و ميگويد:ز گفتار دهقان، كنون، داستانتو برخوان و برگوي با راستانكهن گشته اين داستانها، ز منهمي نوشود بر سر انجمنيا در پايان قصّه سقوط حقيرانه كيكاووس از سفر به آسمان! ميگويد:بدين داستان گفتم آن كم شنودكنون رزم رستم بيايد سرودو نيز در آغاز داستان خسرو و شيرين:كهن گشته اين نامه باستانز گفتار و كردار آن راستانهمي نو كنم گفتهها زين سخنز گفتار بيدار مرد كهناستاد طوس، حتي مُصرّ بوده كه در نقل مطالب (مطالبي كه از ديدگاه او، جواز ورود به گنجينه شاهنامه را داشته) چيزي از محتويات منابع خويش را فرو نگذارد. در پايان داستان كاموس كوشاني ميگويد:سرآوردم اين رزم كاموس نيزدرازست و، نفتاد از او يك پشيزگر از داستان، يك سخن، كم بُديروان مرا جاي ماتم بُدييا در مقدمه داستان رزم بيژن و گُرازان، خطاب به كسي كه از دفتر، داستان را بر وي فرو ميخوانده گويد:چنان چون ز تو بشنوم در به دربه شعر آورم داستان، سر به سرمتقابلاً تاريخ چند قرنه اشكانيان را ـ از آنروي كه جز نام شاهان اين سلسله، اطلاع ديگري از آنان نداشته و در نامه خسروان نيز در اين باب چيزي نيافته بود ـ فرو گذارده و تنها به ذكر چند بيت معدود، مشتمل بر ذكر نام پادشاهان مزبور، اكتفا كرده است:چو كوتاه شد شاخ و هم بيخشاننگويد جهانديده، تاريخشاناز ايشان بجز نام نشنيدهامنه در نامه خسروان ديدهام(66)اهتمام استاد طوس به حفظ امانت در نقل مندرجات مآخد، و پرهيز از جعل مطالب، تا آن جا بوده كه حتي «غرابت مضمون» و «صعوبتِ هضمِ» برخي از داستانها ـ كه از «اساس»، يا در «برخي جزئيّات»، افسانه مينمايد ـ مايه حذف آنها از شاهنامه نشده است و شاعر، ضمن تصريح به استبعاد اين گونه قصص، ذهن خواننده را به وجود شگفتيهاي بسيار در طبيعت توجه داده و نهايتا به وي توصيه ميكند كه هر داستان (يا هر مقدار از داستان) را كه پذيرفتني مينمايد بپذيرد و هر مقدار نيز كه باور ناپذير است از سنخ رمز و تمثيل شمرده، در پي حقيقتي كه در بطن آن نهفته است برود (ر.ك، آغاز داستان رزم رستم با اكوان ديو).2 ـ استاد طوس در بيان مندرجات شاهنامه، تنها نيست و مضامين اين كتاب را بسياري از مورّخان همان روزگار نيز (نظير طبري و مسعودي و ابن اثير و ابن قتيبه دينوري و بلعمي و حمزه اصفهاني و ابومنصور ثعالبي) احيانا با تفاوتهايي نه چندان اساسي (كه ناشي از تنوّع و اختلاف نُسَخِ مأخذ بوده است) يك جا تحت عنوان «پادشاهان ايران باستان» يا به طور پراكنده در خلال شرح حال انبيا و گزارش تاريخ ملل، در آثار تاريخي خويش آوردهاند و حتي كساني چون صاحب «مجمل التواريخ و القصص» در مقدمه كتاب خويش، از شاهنامه صريحا به عنوان يكي از منابع تاريخي ياد كردهاند.3 ـ نكته بسيار مهم ديگر در باب پرهيز فردوسي از قصه بافي و رُمان نويسي، انطباق دقيق مندرجات شاهنامه با آثاري چون «غرر اخبار ملوك الفُرس» نوشته ثعالبي و «كارنامه اردشير بابكان» و «اياتكار زريران» و... است كه اصالت ترجمه فردوسي را به اثبات ميرساند. چنان كه، وجود مؤيّدات گوناگون براي مندرجات شاهنامه در كتب و ادبيات قديم هندي و اوستايي و پهلوي و ارمني، شاهدي ديگر بر اصالت تاريخيِ «اساس» مندرجات ديوان استاد طوس (حتي در بخشهاي مربوط به پيشداديان و كيان) است. به گفته دكتر رضا زاده شفق:قريب يك قرن است دانشمندان مغرب زمين در تحقيق منابع شاهنامه بذل مساعي نموده و در منشأ اخبار و حكايت داستانهاي آن غور كرده و به كشفيات سودمند مهمي نايل آمدهاند.يكي از نتايج اين تحقيقات، ترجمه و تطبيق اوستاست و معلوم شده كه قسمت مهم داستانها و اشخاص شاهنامه در كتاب اوستا و مخصوصا در قسمتي كه به اسم يشت موسوم است موجود بوده، نيز داستانهاي زيادي در كتابهاي پهلويِ زمان ساسانيان مانند بُندَهِش و يادگار زريران و جاماسب نامَك و كارنامَك اردشير بابكان و خسرو كواتان و نظاير آنها مضبوط است كه گاهي عينا و گاهي با تغييراتي در لفظ و معني به كسوه فارسي شيرين و نظم متين فردوسي اندر آمده. منشأ داستانهاي اوستا هم به نوبه خود به افسانههاي هندي و كتابهاي «ودا» ميرسد كه تحقيق و تطبيق آن از موضوع اين مقال خارج است.آن چه معلوم است بين شاهنامه و اوستا و كتب پهلوي، كتابها و داستان نامههاي ديگر از فارسي و عربي بوده است و فردوسي و ديگر نويسندگان و مورّخان اسلامي بيشتر از آن منابع درجه دوم استفاده كردهاند و نام بعضي از آنها مانند ترجمه خداينامك و شاهنامه منثور ابومنصور عبدالرزاق و شاهنامهها و قصههاي شعراي قبل از فردوسي از منظوم و منثور، مانند آن چه به ابوالمؤيّد بلخي و بختياري و دقيقي اسناد شده، به ما رسيده است و از همين تعداد و تنوّع منابع است كه اختلافي بين شاهنامه و تواريخ اسلامي مانند طبري و حمزه اصفهاني و امثال آنها ديده ميشود...(67)براي اطلاع از ميزان نزديكي محتويات شاهنامه به كارنامه اردشير بابكان، چند بيت از شاهنامه را كه عينا منطبق بر بعضي از بندهاي كارنامه است، نمونه وار ذكر ميكنيم:كارنامه اردشير بابكان، از بند 13، فصل اول: آن كه اين خواب برايش ديدهاي، او يا از فرزندان او، كسي به پادشاهي گيهان رسد.شاهنامه:كسي را كه بينند زينسان به خواببه شاهي برآرد سر از آفتابور ايدونك اين خواب زو بگذردپسر باشدش كز جهان برخورداز بند 17 همان فصل: پاپك شاد شد و فرمود كه تن بشوي و فرمان داد تا دستي جامه و پوشاك خداي وار بياوردند و به ساسان دادند.شاهنامه:چو بابك شنيد اين سخن، گشت شاد براندازهشان يك به يك هديه داد...بدو گفت بابك به گرمابه شوهمي باش تا خلعت آرند نواز بند 5 فصل 2: چون اردشير به پانزده سالگي رسيد، آگاهي به اردوان آمد كه پاپك را پسري هست بفرهنگ واسو باري فرهاخته و بايشني [= تربيت شده و سزاوار].شاهنامه:پس آگاهي آمد سوي اردوانز فرهنگ و ز دانش آن جوانكه شير ژيان است هنگام رزمبه ناهيد ماند همي روز بزماز بند 13 تا 19 همان فصل: روزي اردوان با سواران و اردشير به نخجير شد. گوري اندر دشت بگذشت. اردشير و پسر بزرگ اردوان از پس آن گور تاختند و اردشير اندر رسيد و تيري ايدون به گور زد كه تير تا پر به شكم اندر شد و از ديگر سوي بگذشت و گور بر جاي بمرد. اردوان و سواران فراز رسيدند و از چنان زنش بدان آيين شگفتي نمودند.اردوان پرسيد كه اين زنش كه كرد؟ اردشير گفت كه من كردم. پسر اردوان گفت كه نه، چه من كردم. اردشير به خشم آمد و پسر اردوان را گفت كه هنر و مردانگي به ستمگري و بي آزرمي و دروغ و بيداد به خويش بستن نتوان، اين دشت نيك و ايدر گور بسيار، من و تو ايدر ديگر آزمايش كنيم و دليري و چابكي پديد آوريم.شاهنامه:چنان بد كه روزي به نخچيرگاهپراگنده شد لشكر و پورشاههمي راند با اردوان اردشيرجوانمرد را شاه بد دلپذيرپسر بود شاه اردوان را چهاراز آن هر يكي چون يكي شهرياربه هامون پديد آمد از دور گوراز آن لشكر گشن برخاست شورهمه باد پايان برانگيختندهمي گرد، با خوي برآميختندهمي تاخت پيش اندرون اردشيرچو نزديك شد، در كمان راند تيربزد بر سرون يكي گور نرگذر كرد بر گور پيكان و پربيامد هم اندر زمان اردوانبديد آن گشاد و برِ آن جوانبديد آن يكي گور افكنده گفتكه با دست آن كس هنر باد جفتچنين داد پاسخ به شاه اردشيركه اين گور را من فگندم به زيرپسر گفت كين را من افگندهامهمان جفت را نيز جويندهامچنين داد پاسخ بدو اردشيركه دشتي فراخ است و هم گور و تيريكي ديگر افگن بر اين هم نشاندروغ از گناه است با سركشاناز بند 3 فصل 8: من خود اردشيرم، اكنون نگريد كه چاره كار تباه كردن اين كِرْم [= كرم هَفْتْواد] و ياران او چگونه است؟شاهنامه:كه فرزند ساسان منم اردشيرهمي پند بايد مرا دلپذيرچه سازيم با كرم و با هفتوادكه نام و نژادش به گيتي مباد(68)7البته، استاد طوس، در مطاوي و مضامين منابع كتبي و شفاهي خويش، مسلّما دخل و تصرفاتي داشته است؛ امّا اين دخل و تصرفّات، غالبا محدود بوده است به «ايجاد پيوند» ميان اطلاعات تاريخي پراكنده و گونهگون و «پس و پيش كردن» برخي از مطالب، جهت تنظيم و تبويب آنها به صورت يك دوره تاريخ مدوّن و مسلسل (كاري كه هر مورّخي، در نگارش تاريخ، ناگزير از آن است)، همراه با «بيان شيوا و هنرمندانه» مناظر طبيعت، اوصاف پهلوانان، صحنههاي پيكار، ابزار نبرد، محاورات سران، آرايش صفوف و... مجالس بزم، و همچنين «پرورش اديبانه» خطبهها و نامهها و وصاياي بزرگان (كه لازمه تبديل نثر به نظم، آن هم نظمي عالي و حماسي و جاندار است)، و بالاخره «تعبيه و گنجانيدن» برخي مباحث عقلي و نقلي، مواعظ حكيمانه و هشدارهاي عبرتانگيز از خويش در آغاز و پايان و يا خلال داستانها (كه نوعا مشخص و قابل تفكيك است).در معدود مواردي نيز كه تصرفاتي فراتر از حدود ياد شده داشته، نوعا از خزانه فرهنگ و معارف اسلامي خرج كرده است. فيالمثل، در گزارش مضمون نامهها و مكاتيب شاهان قبل از اسلام به يكديگر، توحيد اسلامي را جايگزين ثَنَويّت ميترايي و زردشتي ساخته است.8با توجّه به آن چه گفتيم، هرگز نميتوان (في المثل) مندرجات نامه رستم فرّخ زاد به سعدوقّاص (در نكوهش اعراب مسلمان، و مويه برآيين رو به زوال زردشتي) را لزوما اعتقاد خود فردوسي گرفت كه، به مثابه يك ناقل و مورّخ در پي گزارش تاريخ بوده است.دراين زمينه، حقّ سخن، همان است كه آقاي قهرمان سليماني گفته است: «فردوسي آفرينشگر شاهنامه است امّا آفرينشگر مواد و مصالحي كه شاهنامه از آنها تركيب يافته، نيست؛ گر چه آن چه كه از تركيب و امتزاج اين مجموعهها شكل گرفت هويّتي مستقل از عناصر سازنده آن دارد».(69)بيجهت نيست كه داستانهاي منظوم شاهنامه، از همان بَدْوِ سرايش، به سرعت قبول عام يافت و كسان بسياري حتي در ميان انديشمندان، از آنها نسخه برداشتند و به قول خود شاعر:بزرگان و با دانش آزادگاننبشتند يكسر همه، رايگانو چون اصالت نقل و ترجمه حفظ شده، و بيان نيز به غايت فخيم و فاخر بود، مآخذ و منابع اصلي تدريجا از دَوْر خارج و به دست فراموشي سپرده شد. به قول ژول مول فرانسوي: «همين كه منظومهاي تازه، افسانههاي كهن را براندازد خود گواه آن است كه به اصل وفادار بوده است».(70)بهرروي كلام استاد محيط، مبني بر اين كه سخنان منقول از زبان شخصيتهاي گوناگون در شاهنامه را نبايستي لزوما عقيده خود شاعر انگاشت و گر نه، شاهنامه پر از تناقض خواهد گشت، استدلالي تمام است و امروزه بايد گفت كه مسئله ايمان و اعتقاد استوار استاد طوس به اسلام و تشيّع، امري قطعي و مسلّم به شمار رفته و مورد تصريح و تأكيد بسياري از اهل نظر است. چنان كه منابع تاريخي كهن نيز (همچون چهار مقاله عروضي سمرقندي، نقض نوشته شيخ عبدالجليل رازي، تاريخ طبرستان ابن اسفنديار، مقدمه شاهنامه فلورانس مورخ 614 ق، و مجمع الأنساب شبانكارهاي) به تشيّع فردوسي تصريح دارند و «شهرت فردوسي به تشيّع از عهد حياتش به بعد، همواره امري مسلّم بوده» است.(71)حتي خود آقاي ذبيحاللّه صفا كه در خوابِ نوشينِ صبحِ جواني، آن گونه بيپروا، از حكيمِ باژ چهرهاي دين ستيز ترسيم كرده بود، به زودي به خطاي بزرگ خويش واقف گشت و با شهامتي در خور تحسين صريحا به اين امر اعتراف كرد. در كتاب گرانسنگ «حماسه سرايي در ايران» مينويسد:گروهي هنوز پس از تحقيقاتي كه تاكنون به همّت دانشمندان اروپايي در باب شاهنامه و مآخذ آن صورت گرفته است، چنين ميپندارند كه فردوسي در نظم شاهنامه و داستانهاي قديم، به ميل و نظر شخصي كار ميكرده و پهلواناني كه در شاهنامه ميبينيم با تمام خصايص خود به وجود ميآورده و «مي ساخته» است، و به همين دليل هنگام بحث در باب عقايد و دين فردوسي بسياري از مسايل را كه مربوط به قهرمان داستانهاست به فردوسي نسبت ميدهند و گاه دشنامهايي را كه مثلاً يك ايراني زردشتي به يك تن از عربان مسلمان گفته است از زبان فردوسي ميپندارند.من نيز در آغاز كار به چنين خطايي دچار بودم و بعضي از آثار اين خطا در مقالهاي كه به عنوان «شعوبيّت فردوسي» در فردوسي نامه مهر نگاشتهام آشكار است، ولي تحقيقات اخير و مطالعه دقيق در شاهنامه و اطلاع از مسايلي تازه بر من ثابت كرده است كه فردوسي در عين علاقه به ايران و در عين دشمني با عناصر غير ايراني در شاهنامه خود، مردي بي غرض است و هر دشنامي كه به عرب يا ترك و يوناني و كيشهاي زردشتي و اسلام و يهودي و نصراني در شاهنامه او ميبينيم منقول از يك متن يا زبان حال گويندهاي است كه بدان سخنان تفوّه كرده بود، لاغير.عقيده ديني فردوسي و يا آثار وطنپرستي او را تنها در آن موارد ميتوان شناخت كه از مذهب خود (تشيّع) سخن ميگويد و به زنده كردن آثار عجم فخر و مباهات ميكند...(72)و نيز همو، تحت عنوان «ستايش پيغمبر و اظهار عقايد ديني» مينويسد:فردوسي در آغاز و پايان شاهنامه از عقيده ديني خود در غوغاي تعصب محمود و محموديان به صراحت نام برده و تعلّق خويش را به آل علي و خاندان پيغامبر به صراحت آشكار كرده و در ستايش آنان شدت به خرج داده و دشمنان علي بن ابيطالب را «بي پدر» دانسته و گفته است كه يزدان، تن آنان را به آتش خواهد سوخت...(73)از آن جا كه اظهارات پيشين ذبيحاللّه صفا (در رَميِ فردوسي به ضدّيت با اسلام) به رغم كهنگي و سست بنيادي آن، بارها بر قلم ديگران نيز جاري شده و هنوز هم ممكن است در گوشه و كنار برخي به آن تفوّه كنند، لذا ضروري است صرفا به «اعتراف به خطاي شجاعانه» وي اكتفا نكرده، بلكه ضعف و نادرستي آن اظهارات را نيز منطقا آشكار سازيم.پاورقيها در سایت موجود می باشد.منبع:سایت سراج/خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 808]
صفحات پیشنهادی
فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3
فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3-فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3 ... علي رضاقلي(2) 1372 شمسيهر دو گفتار فوق، يك نغمه را مينوازند: ستيز با اسلام، و ...
فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3-فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3 ... علي رضاقلي(2) 1372 شمسيهر دو گفتار فوق، يك نغمه را مينوازند: ستيز با اسلام، و ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز (1)
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز (1) خبرگزاري فارس: اين نوشتار،پژوهشي تاريخي .... 2. تهران، جاهليت شاهنشاهي، 1313 هجري شمسي چند سال است كه در ايران اسلامي ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز (1) خبرگزاري فارس: اين نوشتار،پژوهشي تاريخي .... 2. تهران، جاهليت شاهنشاهي، 1313 هجري شمسي چند سال است كه در ايران اسلامي ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 نويسنده: علی ابو الحسني چکيدهپژوهشي تاريخي - ادبي درباره سيماي ديني داستانهاي شاهنامه و تبرئه فردوسي از مليگرايي ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 نويسنده: علی ابو الحسني چکيدهپژوهشي تاريخي - ادبي درباره سيماي ديني داستانهاي شاهنامه و تبرئه فردوسي از مليگرايي ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 نويسنده: علی ابو الحسني چکيده تحقيقي در باب ... (2)يوگني بِرتِلس، خاورشناس روسي، هم در خطابهاي كه با عنوان «منظور اساسي ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 نويسنده: علی ابو الحسني چکيده تحقيقي در باب ... (2)يوگني بِرتِلس، خاورشناس روسي، هم در خطابهاي كه با عنوان «منظور اساسي ...
خاک پی حیدر - ویژه نامه روز بزرگداشت فردوسی
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 پژوهشي تاريخي - ادبي درباره سيماي ديني داستانهاي شاهنامه و تبرئه فردوسي از مليگرايي افراطي است. نويسنده ابتدا به ذكر ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 پژوهشي تاريخي - ادبي درباره سيماي ديني داستانهاي شاهنامه و تبرئه فردوسي از مليگرايي افراطي است. نويسنده ابتدا به ذكر ...
نسخه هاي شفا بخش عناب
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 · فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3 · فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 · فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 1 ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 4 · فردوسي اسلام ستاي، نه اسلام ستيز- 3 · فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 · فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 1 ...
مردی به عظمت زبان پارسی
زندگی نامه حکیم ابوالقاسم، حسن بن علی طوسی معروف به فردوسی، در سال 329 هجری قمری، در روستای پاژ که در پانزده .... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 ...
زندگی نامه حکیم ابوالقاسم، حسن بن علی طوسی معروف به فردوسی، در سال 329 هجری قمری، در روستای پاژ که در پانزده .... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 ...
حماسهسرایی بزرگ
فردوسی پیش از آن که به طور رسمی به نظم شاهنامه بپردازد، داستان «بیژن و منیژه» را به خواهش همسرش به نظم درآورد. ..... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 · فردوسي ...
فردوسی پیش از آن که به طور رسمی به نظم شاهنامه بپردازد، داستان «بیژن و منیژه» را به خواهش همسرش به نظم درآورد. ..... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 · فردوسي ...
يك هندي بر اثر گرسنگي جان سپرد
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 فردوسي، در تحت تأثير فكر شعوبي خود، به حدّي نسبت به تازيان تعصب ... كه رؤياهاي اعراب گرسنه بيابانگرد را تشكيل ميدهد ...
فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 2 فردوسي، در تحت تأثير فكر شعوبي خود، به حدّي نسبت به تازيان تعصب ... كه رؤياهاي اعراب گرسنه بيابانگرد را تشكيل ميدهد ...
فقط در دفاع از حق و اسلام سخن بگو
شهيد نوري در سال 1355 ازدواج كرد؛ كه ثمره آن 2 فرزند پسر و يك دختر است. وي در سال ... فلسفه و ارزش جهاد و شهادت در اسلام – 2 ... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 1 ...
شهيد نوري در سال 1355 ازدواج كرد؛ كه ثمره آن 2 فرزند پسر و يك دختر است. وي در سال ... فلسفه و ارزش جهاد و شهادت در اسلام – 2 ... فردوسي، اسلامستاي نه اسلامستيز - 1 ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها