واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سنایی؛ شاعر زُهد و مَثل نويسنده: محمد باقر موحدی اشارهمقاله حاضر، نگاهی گذرا به زندگی، آثار و تأثیرات ژرف سنایی در ادب فارسی است. در این مقاله، به ویژگیهای سبکی و نوآوریهای سنایی در شعر و ادب فارسی اشاره شده است. نیز شعر او در قالبهای مختلف، از جمله قصیده، غزل، مثنوی و قطعه بررسی و از هر یک، چند نمونه ذکر شده است که نماینده ویژگیهای شعری و شخصیتی شاعر است. زندگی سناییابوالْمَجْد مَجْدود بن آدم سنایی غزنویْ شاعر، حکیم و عارف بزرگ قرن پنجم و اوایل قرن ششم، در سال 467 ق، در غزنه متولد شد و در همین شهر به سال 529 ق درگذشت و به خاک سپرده شد. دوران کودکی و جوانی او در غزنین گذشت و در همین شهر به تحصیل علوم و معارف زمانه پرداخت و در تمامی علوم عصر، از ادبیات گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر و طب و نجوم و حکمت و کلام، به درجه والایی رسید.آثار سناییبَسْکه شنیدی صفت روم و چینخیز و بیا مُلْک سنایی ببین سنایی، یکی از پرُکارترین شاعران زبان و ادبیات فارسی است. علاوه بردیوان که شامل چهارده هزار بیت است، چند اثر منظوم و منثور دیگر دارد که عبارتند از: 1. حدیقه الحقیقه شامل ده باب از جمله: توحید، ذکر کلام باری، نعت نبی، فضیلت علم و معنی عقل، حکمت و امثال. این کتاب دگرگونی بسیاری در شعر فارسی پدیدآورد و شاعران را متوجّه آوردن معانی عقلی، حکمی و عرفانی در شعر کرد. 2. سیر العباد الی المعاد، منظومهای است رمزی و عرفانی که در آنْ نوعی سفر به عالَم روحانیات بیان شده است. 3. کارنامه بلخ یا مُطایبه نامه، منظومه کوتاهی است در حدود پانصد بیت که سنایی به هنگام اقامت در بلخ سروده است. 4. تحریمَةُ القلم، مثنوی بسیار کوتاهی است در حدود صد بیت که خطاب به قلم سروده و سپس وارد مسائل عرفانی میشود. 5. مکاتیب سنایی، شامل چند نامه از حکیم سنایی است.سنایی، شاعری دارای دو دوران:دو دوره متفاوت بر زندگی سنایی گفتهاند:دوران اول، مصادف با آغاز کار شعر و شاعری اوست. او در این دوره، در دربار سلاطین بهسر میبرد و با مداحی، نزد پادشاهان به دنبال مقام و مرتبت و زندگیاش غرق در خوشگذرانی و عشرتطلبی بود. این دوره، دوره تاریک زندگی سنایی است؛ زیرا مانند شاعران هم عصر خویش، تمام سعی و تلاش خود را به ساختن قصاید مدحی و اغراقآمیز درباره سلاطین نالایق معطوف کرده بود. ولی چندی نگذشت که وارد دوره دوم زندگی شده، از این روش زندگی بیزاری جُست و به عالم معنا روی آورد. در این دوره که دوره روشن و بیداری زندگی سنایی است، او مداحی پادشاهان و بزرگان عصر را کنار نهاد و زهد و عبادت در پیش گرفت. در این راه کار او به حایی رسید که حتی وقتی سلطان وقت، بهرامشاه خواست خواهر خود را به عقد او درآوَرَد، سنایی نپذیرفت و در جواب گفت: من نه مرد زن و زر و جاهمبه خدا گر کنم و گر خواهم ور تو تاجی دهی ز احسانمبه سر تو که تاج نستانم سنایی، شاعر زهد و مثلشاید بتوان گفت که سنایی نخستین کسی است که شعر اخلاقی را بنیاد نهاده و نیز اول کسی است که عرفان را به صورت وسیع وارد شعر فارسی کرده است. از این رو، سنایی را بنیانگذار شعر عرفانی میدانند و تمام شاعرانِ پس از او، احترام بسیاری برای او قائل بودند. از جمله مولانا که با احترام از او یاد میکند و در غزلی، عطّار را به منزله روح و سنایی را به منزله چشم آن روح میداند و خود را پیرو این دو شاعر بزرگ میشمارد و میگوید: عطار روح بود و سنایی دو چشم او ما از پی سنایی و عطار آمدیم سنایی، منتقد اجتماع با سلاح زهدامتیاز سنایی بر دیگر کسانی که به شعر زهد و مثل پرداختهاند، شیوه بیان مقصود و نیز شجاعت او در انتقاد از حاکمان و نهادهای فاسد دوره خود است. زهد دیگران، زهدی منفی و ستمپذیر است، ولی زهدی که سنایی عرضه میکند، زهدی است مثبت و بدون سازشکاری.گزیدهای چند از قصاید سناییسنایی همواره انسان را به رهایی از قید خودی و خودبینی دعوت میکند. از نظر او، انسان باید هم از جسم چشم پوشی کند و هم از جان، نه در جسم منزل کند نه در جان و مانند حضرت ادریس پیش از مرگ بمیرد؛ یعنی قبل از آنکه مرگ به سراغ او رود، تمام صفات غیراخلاقی خود را نابود سازد:مکن در جسم و جان منزل، که ایندون است و آن والاقدم زین هر دو بیرون نه، نه اینجا باش و نه آنجا گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخنشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا چه مانی بهر مُرداری چو زاغان اندرین پَستیقفس بشکن چو طاووسان، یکی بَرْ پَرْ، برین بالا بمیرای دوست پیش از مرگ، اگرمیزندگیخواهیکه ادریس از چنین مُردن بهشتی گشت پیش از ما درگه خلق و درگاه خداوندسنایی معتقد است که وابستگی و چشم داشت به مخلوق، مایه فرومایگی رسوایی و دوری از خداوند است. هرکه به درجهای از علم و معرفت و آسایش رسید، فقط از راه بندگی درگاه خداوند بدان دست یافت، نه بندگی فردی چون خود. انسان نباید از طاعت خود به دام غرور و نخوت بیفتد، هم چنین نباید به سبب معصیت و گناه، از درگاه خداوند مأیوس شود.درگه خلق، همه زرق و فریب است و هوسْکار، درگاه خداوندِ جهان دارد و بَسْ هر که او نام کَسی یافت، از آن درگه یافتای برادر، کَسِ او باش و میندیش از کَسْ گر چه در طاعتی، از حضرت او «لاتَأمَنْ» ورچه با معصیتی، از در او «لا تَیْأَسْ» ورچه خوبی، به سوی زشت، به خواری مَنِگر کاندرین مُلْک چو طاووس، بِه کارَست مگس چنگ در گفته یزدان و پیمبر زن و رُوکانچه قرآن و خبرنیست فسانهست و هوس شرط مردان حقسنایی در قصیده بسیار زیبایی به وصف مردان حق میپردازد. از نظر او در دل مرد خدا، تنها عشق پروردگار ساکن است. مرد حق در بند وصل و هجران نیست، بلکه پیوسته بر درگاه دل حاضر است و جان خود را به فرمان بری از فرمان خداوند وا میدارد. مرد حق به وجود خود کافر است و به وجود پروردگار مؤمن:شرط مردان نیست در دل عشق جانان داشتنپس اندر بند وصل و بند هجران داشتن بلکه اندر عشق جانان شرط مردان آن بُوَدبر درِ دل بودن و جان پیش فرمان داشتن شرط مؤمن چیست؟ اندر خویشتن کافر شدنشرط کافر چیست؟ اندر کفر ایمان داشتن دین و زهدسنایی در دو بیت به تعریف دین و زهد پرداخته است. وی دین را تقیّد به حُکم و فرمان خدا و زهد را روی گردانی از غیر خدا میداند. دین سرباز زدن از خواست و هوا و هوس خود است و زهد نادیده انگاشتن هرچه غیرخداست. دین نباشد با مراد و با هوا در ساختندین چه باشد؟ خویشتن در حکم دیّان داشتن زهد چِبْوَد؟ هر چه جز حق روی از آن برتافتنزهد نَبْوَدْ روی چون طاعون و قطران داشتن شکایت از غربت اسلام در میان مسلمانانسنایی در قصیدهای، از روی گردانی مردم دوره خود از تعلیمات اسلامی و رویآوری آنان به گفتارهای حکیمان یونان که در آن دوره رایج بود، با زبانی سوزناک و از سرِ درد شکوه و آنان را به اسلام و تعلیمات آن دعوت میکند:مسلمانان مسلمانان، مسلمانی مسلمانیازین آیین بیدینان، پشیمانی پشیمانی مسلمانی کنون اسمی است، بر عرفی و عاداتیدریغا کومسلمانی دریغا کومسلمانی؟ شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دینکه محروماند ازین عشرت هوسگویان یونانی نعت علی علیهالسلام سنایی ارادت ویژهای به خاندان پیامبر اسلام دارد و این ارادت، در جای جای آثارش قابل ملاحظه است. او در قصیدهای در نعت علی علیهالسلام به وصف جان فشانیها و خدمات ارزنده آن حضرت در راه استقرار دین اسلام پرداخته است: ای امیرالمؤمنین ای شمع دینای بوالحسنای به یک ضربت ربوده جان دشمن از بدن ای به تیغ تیز، رستاخیز کرده روز جنگوی به نوک نیزه کرده شمع فرعونان لَگَن گر نبودی زخم تیغ و تیرت اندر راه دیندین نپوشیدی لباس ایمنی برخویشتن هیچ کس را در جهان، این مایه مردی نبودکوبه میدان خطر سازد برای دین، وطن این جلال و این کمال و این جمال و منزلتنیست کس را در جهان جز مرتو را ای بوالحسن غزل سناییسنایی در غزلسرایی نیز مانند قصیدهسرایی، یک نوآور است؛ غزلهای او، سرآغاز غزلهای عرفانیِ ادب پارسی است. غزلهای سنایی، مادرِ تمام «غزلیات شمس» و بسیاری از غزلهای بلند و پُرشکوه شعر فارسی است. محتوای غزلیات سناییْ عشق، معرفت و وارستگی از وجود خود است و صدای تپشِ دل، از یکایک غزلهای او شنیده میشود.توحیدتوحید پروردگار، یکی از مباحثی است که سنایی در آثار خود بسیار بدان پرداخته است. او غزلی درباره توحید و خداوند متعال دارد که بیشک یکی از زیباترین و دلنشینترین غزلهای زبان فارسی است. زبان این غزل، زبانی است ساده و دور از هر تکلف و این ویژگی، لطف و طراوت خاصی به غزل او بخشیده است. شاعر در این غزل، صفات پروردگار را در شعر خود آورده و با سادگی در خور توجّهی، با خداوند به راز و نیاز پرداخته است: ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایینروم جز به همان ره که توأم راه نمایی همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویمهمه توحید تو گویم که به توحید سزایی تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمیتو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجینتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشیهمه بیشی تو بکاهی، همه کمّی تو فزایی لب و دندان سنایی همه توحید تو گویدمگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی قطعات سناییقطعات سنایی نیز از جهت مضمون، جدا از غزلیات و قصاید او نیست. قطعات او، مشتمل بر پند و اندرز به خلق در دوری از مردمآزاری، همنشینی با بدان و غرور و نخوت؛ و نیز تشویق مردم به معاشرت با اهل خدا، بردباری، فروافتادگی، عزّت نفس، راستکاری و غنیمت دانستن وقت است.ارزش سفرقدر مردمْ سفر پدید کندخانه خویش، مرد را بند است چون به لنگ اندرون بُوَد گوهرکس نداند که قیمتش چند است مضرت مصاحبت با بدانمنشین با بدان که صحبت بدگر چه پاکی ، تو را پلید کند آفتاب ار چه روشن است، او راپـارهای ابـر ، ناپدید کند رسم زیستنبا همه خلقجهان گرچه از آنبیشتر بیرَه و کمتر بِه رَهَنْه تو چنان زی که بمیری، بِرَهینه چنان چون تو بمیری بِرَهَنْه خاک ساری و فروافتادگیچون خاک باش، در همه احوال بردبارتا چون هواتْ بر همه کس قادری بُوَد چون آب نفع خویش به هرکس همی رسانتا هم چو آتشت ز جهان برتری بُوَد وقت شناسیهم اکنون، از هم اکنون داد بستانکه اکنون است بیشک زندگانی مکن هرگز حوالت سوی فرداکه حال و قصّه ی فردا ندانی مذمت میگسارینکند دانا مستی، نخورد عاقل مِیْننهد مرد خردمند سوی مستی پِیْ چه خوری چیزی، کز خوردن آن چیز تو رانِیْ، چون سرو نماید به مثل، سروْ چو نِیْ گر کنی بخشش گویند که:«مِیْ کرد نه او!»ورکنی عربده گویند که: «وی کرد نه مِیْ» گفتار کریمانیک روز، منوچهر بپرسید ز سالار که «اندر همه عالم چه بِه؟ای سام نریمان» او داد جوابش که«درین عالم فانی،گفتار حکیمان بِه و کردار کریمان» ابله و اشترابلهی دید اشتری به چَراگفت نقشت همه کژ است چرا؟» گفت اشتر که «اندرین پیکارعیب نقاش میکنی هشدار! در کژیام مکن به عیب نگاهتو زمن راه راست رفتن خواه نقشم از مصلحت چنان آمداز کژی، راستی گمان آمد». منبع: سایت حوزه/خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3157]