تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 8 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802652984




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مبانى نظرى سکولاریسم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مبانى نظرى سکولاریسم
مبانى نظرى سکولاریسم نويسنده:محمد حسن قدردان قرا ملکى مقدمهسکولاریزم واژه‏اى لاتینى است در فرهنگ غرب که در معانى گوناگونى ازقبیل «جدا انگارى دین و دنیا»، «غیرمقدس و غیرروحانى‏»،«عقلانیت‏»، «علم‏گرایى و علم‏پرستى‏»، و «مدرنیزم‏» استعمال‏مى‏شود واژه ژرمنى آن [Weltich> به معناى «این جهانى‏»، ناظر به‏دنیاى کنونى و مسائل مربوط به آن است.اولین‏بار این واژه به جریانى اطلاق شد که مطابق معاهده سال 1648 م‏وستفالى tphalia) (Wes کلیسا، بخشى از ثروت‏ها و سرزمین‏هاى تحت‏نفوذ خود را از دست داد.یا گذشت زمان، سکولار در معانى جدید و گسترده‏اى به کار رفت که‏«جدا انگارى دین از عرصه سیاست، حکومت و اجتماع‏» در سده‏هاى‏اخیر، معناى شایع و متیقن آن است.در دهه‏هاى اخیر، سکولاریست‏ها در به حاشیه راندن دین از صحنه اجتماع‏بسنده نکردند، بلکه با برداشتى جدید از سکولاریزم، آن را در معناى‏نفى و انکار اصل دین و آموزه‏هاى فراطبیعى به کار بردند.مواجهه جهان غرب و مسیحیت‏با سکولاریزم رهاورد علل و ادله متعددى‏است که در این‏جا مى‏توان به سه علت کلى اشاره کرد:1- انجیل و الهیات جزم‏اندیشى (دوگماتیزم) مسیحیت2- علل تاریخى و اجتماعى، به ویژه حوادث قرون وسطى3- علل و مبادى نظرى که در قالب اندیشه‏ها و مکاتب گوناگون نمودپیدا کرده است. (1)در این نوشتار، نقش ده اندیشه و مکتب، که تاثیر مستقیم و فعالى‏در سکولاریزاسیون مسیحیت داشته است، مورد بررسى قرار مى‏گیردلازم به ذکر است که مراد از سکولاریزم معناى عام آن یعنى: اعم ازبه حاشیه راندن و حذف دین از صحنه سیاست و اجتماع و عقلانیت است‏1 .نظریه الهى حکومت(شاه سایه خدا) (2) مساله «منشا مشروعیت واقتدار حکومت‏» از مباحث کهن فلسفه سیاسى‏و جامعه‏شناسى است که پیشینه آن به سده‏هاى پیش از میلادباز مى‏گردد.با مسیحى شدن کنستانتین در سال (313 م)، بحث منشا مشروعیت‏حکومت‏دوباره نضج گرفت; امپراتور مدعى دریافت مشروعیت‏حکومت‏به طورمستقیم و بدون واسطه کلیسا و پاپ از سوى خداوند بود و در مقابل،کلیسا قایل به نقش میانجى خود در اخذ مشروعیت امپراتورى از خداوندبود و از این رو، کلیسا خود را قدرتى برتر از امپراتور مى‏دید.در اواخر قرون وسطى (از سده‏13 به بعد)، نظریه الهى حکومت، که شاه‏و امپراتور خود را نماینده و سایه خداوند در زمین مى‏دانست، کلیسااقتدار معنوى خویش را از دست داد و به یک نهاد حاشیه‏اى، بلکه‏محکوم دولت تبدیل شد.متفکران و فلاسفه سیاسى آن عصر طرفدار تفویض اختیارات کلیسا و ازجمله واگذارى دادگاه‏هاى تفتیش عقاید و اموال و ثروت‏هاى کلان کلیسابه امپراتور بودند.حتى برخى هرگونه حاکمیت کلیسا و پاپ را شرک و کفر توصیف کردندنظریه مزبور، که از سوى اصلاح‏طلبان و منتقدان مسیحیت‏سنتى ترویج وتقویت مى‏شد، یکى از اهدافش به حاشیه بردن کلیسا و فشار بر آن بوددر این‏جا، به نام بعضى از طرفداران این نظریه اشاره مى‏شود:الیگیرى‏دانته (1265 1321 م): او را به حق، مى‏توان از پیشگامان نخستین‏سکولاریزم در غرب معرفى کرد.به عقیده او، مشروعیت امپراتور مستقیما از خداوند نشات مى‏گیردو صریحا مى‏گوید: تملک قدرت دنیوى و سلطنت این جهانى با طبیعت وروحانیت کلیسا تضاد دارد; چرا که سلطنت متعلق به این جهان نیست (3) پادشاهان مظهر شاهى حق‏عالمان مرآت دانایى حق مارسیلوس پادوایى‏و یوانسس یاندونى:این دو متفکر و استاد دانشگاه پاریس در سده 14،در کتاب خودشان، مدافع صلح، حملات تندى به پاپ کردند: «در آن‏جا[اشاره به کلیسا و پاپ در فرانسه] چه مى‏بینید؟ جز عده‏اى طفیلى که‏درآمد مشاغل و مناسب کلیسایى را بالا مى‏کشند و مناصب آن را خرید وفروش مى‏کنند!» ویل‏دورانت فلسفه سیاسى این دوره را چنین گزارش‏مى‏کند: «دین مسیحیت‏باید منحصرا بر شالوده تعلیمات کتاب مقدس‏قرار گیرد، شوراى عمومى کلیسا را باید امپراتور به اجلاس فراخواند،نه پاپ. در انتخابات هر اسقفى، نظر و رضایت امپراتور نیز باید جلب‏شود و پاپ مانند هرکس دیگر باید از امپراتور اطاعت کند.» (4) این نظریه درست در مقابل آموزه مسیحى است که مى‏گوید:«امپراتور چون یک فرد مسیحى است، باید از پاپ اطاعت کند»شدت عناد و نفرت مارسیلوس از کلیسا وقتى نمایان مى‏شود که برخى‏کشیشان روم پس از تصرف آن توسط لویى فرانسه، از فرمان مارسیلوس‏مبنى بر انجام مراسم مقدس و دیگر فرایض دینى امتناع کردندوى دستور شکنجه کشیشان را داد و حتى یک راهب آگوستینى را به لانه‏شیران کاپیتون افکند. (5) جان ویکلیف (1320 1384):وى اولین بنیان‏گذار نهضت اصلاح درانگلیس به شمار مى‏رود و معتقد است‏جانشین خداست. وى مخالفت‏با شاه را مذموم مى‏دانست، حتى منشا قدرت‏اسقف‏ها را نیز شخ امپراتور اعلام مى‏کرد.از آراء مهم او، که تاثیر بسزایى در نهضت‏هاى اصلاح‏طلب بعدى مانندلوتر، داشته این است که «همه کشیش خود هستند.» بدین‏گونه، وى واسطه شدن کلیسا بین خدا و انسان را زیر سؤال بردویکلیف براى پیش بردن اهداف خود به دربار شاه نزدیک شد و براى این‏کار مى‏بایست فلسفه سیاسى شاه‏پسندى عرضه مى‏کرد.از این‏رو، اظهار داشت که قدرت شاه فوق قدرت کلیساست.در مقابل چنین فلسفه‏اى، شاه انگلیس به نهضت وى کمک کرد و حملات اورا به پاپ نادیده گرفت. (6) ویلیام اکامى (13491285):وى مشاجرات تندى با کلیسا و پاپ داشت در سال 1338 کتابى به نام‏کفر نوشت که در آن برخى اعمال کفرآمیز به پاپ‏ژان نسبت داده بود.از جالب‏ترین نظریات وى، کفر و شرک خواندن قدرت مطلق پاپ است‏اکامى بر این باور بود که پاپ آزادى مسیحیت را بر باد داده و موجب‏تجاوز به حقوق زمامداران دنیوى نیز گردیده است.وى در مقابل، براى امپراتور قدرت عظیمى قایل بود. (7) نیکولوماکیاولى (15271469):وى اصل انسان محورى را جایگزین‏«خدامحورى‏» در مسیحیت کرد و معتقدبود که درست است که هدف سیاست، جلب رضایت‏خداست، اما در حقیقت،آنچه «بنده خدا» را راضى مى‏کند «خدا» را هم خشنود مى‏گرداند.از آراء مهم سیاسى وى، حذف کلیسا و نقش دین از عرصه اجتماع است،به این بهانه که شان روحانیت والاتر از دخالت در سیاست است و اصولاروحانیان کلیسا براى سیاست تربیت نشده‏اند و در صورت ورود به صحنه‏سیاست، موجب شکست جامعه مسیحیت‏خواهند شد.ماکیاولى براى توجیه نظریه خود، متوسل به دلیل به ظاهر دین‏پسندمى‏شود و مى‏خواهد بگوید که سفارش وى از سر دلسوزى و حفظ دین است‏«براى این که دین در حشمت و قداست و اعتبار خود باقى بماند، شرطش‏عدم اختلال و آمیختگى آن با سیاست است.» (8) امروزه بعضى از روشنفکران پس از شش قرن، دوباره حرف ماکیاولى راتکرار مى‏کنند (9) مارتین لوتر (15461483):وى متفکر پرآوازه مغرب زمین است که انتقادات او از فرقه کاتولیک‏موجب پایه‏گذارى فرقه پروتستان گردید.از آراء مهم او، انکار عصمت پاپ وانکار نقش میانجى او در مشروعیت‏الهى بخشیدن به حکومت امپراطور است. (10) و براى شاه حقوق الهى‏قایل بود. لوتر مانند ویکلیف، مجبور شد براى پیشبرد اهداف خویش،به دربار شاهى رو آورد.ساباین در این خصو مى‏نویسد:«اصلاح طلبان کشف نمودند که براى فشارآوردن به پاپ و دستگاه سلسله مراتب وى و حتى براى انجام اصلاحات،محتاج کمک به سلطنت هستند.بدین طریق بود که مارتین‏لوتر خود را به آغوش شاهزادگان انداخت وحقوق الهى شاه براى لوتریان و انگلیکات‏ها یک فلسفه رسمى گردید (11) او رهیافت‏سیاسى نظریه مزبور را چنین تشریح مى‏کند: «این‏استدلال مقدمه و زمینه ریاست‏شاه بر کلیسا را فراهم آورد» (12) لوتر با فتواى سرکوب دهقانان فقیر و به تعبیر وى غارتگربه نفع دولت، نخستین قدم را در تبدیل کلیساى دینى به کلیساى‏حکومتى برداشت.حملات وى به کلیسا به حدى شدید بود که نوشته‏هایش تحریم و خودش ازشرکت در مراسم عشاى ربانى و عضویت در کلیسا محروم و حتى محکوم‏مقامات سلطنتى نیز شد.مستند شرعى نظریهگفته شد که پیرایشگران براى تضعیف قدرت کلیسا و حذف آن از جامعه وسکولار کردن، متوسل به نظریه حکومت الهى شاه شدند.دستاویز آنان آیات انجیل بود که در آن‏ها حاکمان زمینى نمایندگان وخادمان و وزیران خداوند تعبیر شده‏اند.«هر شخصى مطیع قدرت‏هاى برتر شود; زیرا که قدرتى جز خدا نیست وآن‏هایى که هست از جانب خدا مترتب شده است; زیرا او خادم [خدا]است; زیرا وى وزیر خدا در نزد توست‏» (13) 2- فلسفه سیاسى مردم سالارىپیش‏تر گفته شد که از قریب سده‏هاى چهاردهم به بعد، فلسفه سیاسى‏غالب، حذف کلیسا از عرصه سیاست و حکومت و تفویض اختیار آن به‏امپراتور بود و منشا مشروعیت‏حکومت را خداوند با حذف نقش کلیسامى‏دانستند اما از حدود سده هفدهم، که مصادف با حذف نظام‏سرمایه‏دارى و سقوط امپراتوران بود، دوباره بحث منشا مشروعیت‏حکومت احیا گردید این‏بار متفکران و فلاسفه سیاسى یک گام دیگر درجهت‏حذف معنویات و مقدسات برداشتند; گفتند: آنچه به حکومت مشروعیت‏مى‏بخشد خدا نیست، آراء عمومى مردم است. به دیگر سخن، حکومت مذهب‏سالارى (تئوکراسى) «از بالا به پایین‏» جاى خود را به حکومت‏مردم‏سالارى (دموکراسى) «از پایین به بالا» داد طراحان نظریه جدیدهرچند نظراتشان در جزئیات آن مختلف بود، اما همه در عدم توجه به‏مشروعیت الوهى اتفاق راى داشتند. در این‏جا، نیازى به تبیین این‏نظریه و اشاره به طرفداران آن نیست; چرا که امروزه بیش‏تر فلاسفه‏سیاسى و جامعه‏شناسان طرفداران آن، آن را معقول‏ترین نظریه براى‏تشکیل حکومت و اداره جامعه مى‏دانند در این مختصر، فقط به مبتکر وطراح اولى آن یعنى: جان لاک اشاره مى‏شود.جان لاک (1632 1704):در فلسفه لاک، مردم و حقوق آن‏ها از جایگاه ویژه‏اى برخوردار است وهر چه خواه دین یا حکومت‏حقوق آنان را سلب یا مقید کند، محکوم‏به بطلان است. وى هر چند معتقد به تفویض حکومت و اداره آن از طریق‏مردم‏سالارى است، اما بعضى از قلمروهاى انسانى را از دخالت‏حکومت‏خارج مى‏داند لاک این‏ها را «حقوق‏» مى‏نامد; از جمله، حق مالکیت‏خصوصى که هیچ حکومتى حق سلب آن را ندارد.لاک دلیل نظریه خود را چنین تقریر مى‏کند: «همه مردم برابرند; به‏این معنا که پیش از آن که جامعه به آن‏ها حقوقى را اعطا کند، خودحقوقى داشته‏اند و چون جامعه این حقوق را به ایشان نداده است،نمى‏تواند از آن‏ها بگیرد.» اما وظیفه و مسوولیت‏حکومت در اندیشه لاک اصالت دادن به حقوق‏مردم است: «تمام وظیفه حکومت، وضع قوانین براى تنظیم و حفظدارایى افراد و دفاع از اجتماع در برابر تجاوز و تعرض خارجى است واین همه فقط براى نفع و خیر عمومى است.» اندیشه سیاسى لاک در فلاسفه بعدى تاثیر عمیقى داشت، به گونه‏اى‏که کتاب مشهور او، دومین طرحنامه در باب حکومت مدنى، مبناى اعلام‏استقلال قانون اساسى امریکا قرار گرفت.عباراتى مانند «همه مردم مساوى آفریده شده‏اند»، «زندگى و آزادى‏و تلاش براى نیکبختى‏»، که مکرر شنیده مى‏شود، از کتاب وى گلچین شده‏است‏» (14) .لازمه اصالت‏بخشیدن به مردم در مقابل اصالت‏خدا و قانون الهى‏بى‏توجهى به شرایع آسمانى است.لذا، امروزه بعضى خواهان همه‏پرسى مردمى در مقابل قانونى الهى‏مانند لواط هستند که رهاورد رویکرد مزبور تصویب گناه مذکور به‏صورت یک قانون در برخى از کشورهاى غربى است! تاثیر فلسفه لاک بربرخى روشنفکران مسلمان کاملا نمایان است، آن‏جا که یکى از علل قریب‏سکولاریزم را همین نظریه لاک گذر از تکلیف به حق ذکر مى‏کنند و باافتخار، به تبیین آن مى‏پردازند و در بحث‏خود، متاسفانه اسلام رادینى معرفى مى‏کنند که تکالیف آن بر حقوقش غالب و حقوق اندک آن نیزغیر معتد به است (15) .3 . علم پرستى الف- ناسازگارى با دین (کلیسا)آباى کلیسا با جمود بر ظاهر آیات کتاب مقدس و همچنین مقدس و دینى‏خواندن فلسفه و علم روم باستان:بعضى از اصول و قواعد طبیعى وعلمى را به عنوان اصل مسلم و جزو مقدسات دینى پذیرفته بودندگردونه علم و دانش با چرخش خود، ابطال بعضى آموزه‏هاى علمى را، که‏کلیسا آن‏ها را در ردیف آموزه‏هاى دینى قرار داده بود، هر روز روشن‏و آشکار مى‏کرد.بدین‏سان، علم، اعتبار و قداست کتاب مقدس را به چالش مى‏خواند (16) واکنش کلیسا در مقابل پیشرفت و تکامل علم، شدید و غیرانسانى‏بود، به گونه‏اى که با نامقدس خواندن علوم خارج از کلیسا و تکفیردانشمندان و مبتکران، آنان را در دادگاه‏هاى موسوم به «تفتیش‏عقاید» به انواع کیفر از حبس گرفته تا زنده سوزاندن محکوم‏مى‏کرد عکس‏العمل کلیسا و چالش دیانت (مسیحیت) با علم، این حس وتلقى را به وجود آورد که قطار علم و پیشرفت‏به حرکتى در نمى‏آید،مگر این که سرنشینان آن از دین روى برگردانند و یا دست کم، آن رااز مداخله در زندگى عرفى و دنیوى منع نمایند.و جامعه‏شناسان ومارکسیست‏ها (18) خواهان حذف دین به دلیل سد کردن راه پیشرفت‏شدنددر ناسازگار نشان دادن علم با دین، به تلقى و تصور قرن هیجدهم ازرابطه این دو بسنده مى‏شود که درآن، علم را مانند قهرمانى تصورمى‏کردند که اسلحه خود را در دست دارد و همیشه به دنبال کشف حقیقت‏است اما دین مانند اژدهاى احمقى است که مى‏خواهد حقیقت را ببلعد (19) تذکر این نکته بجاست که تصویر ارائه شده از چالش دین و علم‏تصویر شایع آن عصر بود.در عین حال، برخى از روحانیان و متالهان کلیسا، که خود ازپیشگامان علوم تجربى بودند مانند گالیله و نیوتن کوشش فراوانى‏مبذول داشتند تا چهره کدرى را که از دین توسط کلیسا عرضه مى‏شد،پاک نمایند، اما آنان در این راه به مقصود خود نرسیدند.ب- نفى حاکمیت‏خدامستمسک علم‏گرایان در تقریر (الف) در حذف دین ناحق و غیر عقلایى‏خواندن دین و مولفه‏هاى آن نبود، بلکه صرف تصادم با تکامل و ترقى‏علم بود.اما در این تقریر، علم‏گرایان در صدد نفى لزوم وجود خداوند به‏عنوان مدبر و حاکم جهان طبیعت‏برآمدند; چرا که رازها و حلقات‏گم‏شده عالم طبیعت‏یکى پس از دیگرى توسط علم کشف گردیده و چنین‏تبیین شده بود که حرکت و اداره عالم مانند ساعت، احتیاجى به وجودساعت‏ساز ندارد وجود هر پدیده‏اى با توجه به وجود علت آن، ضرورى وحتمى است (اصل علیت و دترمنیسم) (20) و مى‏توان علت هر پدیده‏اى رامشخص و پیش‏بینى کرد و دیگر نیازى به فرض وجود خداوند مدبر و حاکم وناظر بر رویدادهاى طبیعى نیست.داستان لاپلاس معروف است.وى کتابى چهار هزار صفحه‏اى درباره مکانیک سماوى نوشت و آن رابه‏ناپلئون تقدیم نمود.و در پاسخ به سؤال ناپلئون که پرسیده بود چرا در این کتاب قطورخود، سخنى از نقش خداوند به میان نیاورده است، گفت: «عالى‏جناب،من به این فرضیه نیازى ندارم.» (21) رهاورد رویکرد مزبور حذف حاکمیت و تدبیر خداوند بر عالم بودکه خود موجب سلب اعتماد و ایمان مردم به آموزه‏هاى دینى فراطبیعى‏مانند معجزات، مشیت الهى، تاثیر دعا و توکل شده است.باربور در این زمینه، مى‏نویسد: «تاثیر اندیشه علمى بر اندیشه‏دینى در هیچ زمینه دیگر به اندازه تعدیل آراء مربوط به نقش خداونددر رابطه با طبیعت نبود; خداوند صرفا سازنده جهان بود» (22) ج طرد ما بعدالطبیعه‏دو ضربه پیشین، که از سوى علم بر دین وارد آمد، هر کدام ناظر به‏بعدى از ابعاد دین بود.اما ضربه نهایى را فلاسفه تجربه‏گرا متوجه غیرعقلانى خواندن اصل مابعدالطبیعه نمودند که گوهر دین است.به توضیح مختصر این مساله بسنده مى‏شود:حق‏گرایان (آمپریست‏ها)، درحوزه معرفت‏شناسى، یگانه ابزار شناخت و معرفت را منحصر به تجربه وهر آنچه آزمون‏پذیر است، نمودند.هر چه به ترازوى آزمون و تجربه نمى‏آید وجود و اعتقاد به آن‏نامعقول و غیرعقلانى است (23) و از آن‏جا که مفاهیم و آموزهاى مقدس‏ادیان مانند خدا، فرشته، بهشت، وحى، امدادهاى غیبى، دعا و معجزات‏از مفاهیم آزمون‏ناپذیرند و در مقیاس تجربه‏گرایان نمى‏گنجند، حکمااز مفاهیم مهمل و نامعقول خواهند بود.بر این اساس بود که هیوم خواهان سوزاندن تمامى کتاب‏هایى شد که درآن‏ها از مسائل فراتجربى سخن گفته شده است (24) .ماکس وبر در این‏باره مى‏گوید: «با پیشرفت‏هاى علم و فن، انسان‏اعتقادش را به نیروهاى غیبى، ارواح و شیاطین از دست داده است‏او معناى وحى و قداست را از یاد برده است‏» (25) .جکى: «بر وفق علم‏زدگى یا اصالت علم، گزاره‏ها فقط به میزانى که باکمیات یا امور واقع تجربى ربط و پیوند دارند، محتواى حقیقى و صدق‏دارند.علم زدگى با هر دینى که شالوده مابعدالطبیعى معنادارى دارد قطع‏نظر از ادعاى وحى و تنزیل فراطبیعى تعارض به بار مى‏آورد» (26) ویلسون نیز تاثیر علم را بر حاشیه‏اى قرار دادن دین نه از عرصه‏اجتماع، بلکه از حوزه اعتقاد انسانى چنین تشریح مى‏کند:«هماهنگى‏عقلانى و دستگاهمند دانش تجربى، هم به رد و طرد تصورات ماوراءالطبیعه گرایانه ماثور و متداول انجامید و هم به آگاهى مشددانسان از توانایى خویش به مهار کردن طبیعت و سامان دادن به رفاه‏اقتصادى و اجتماعى خود سرانجام، شک آیینى براى همیشه، در علم‏ماندگار و نهادى شد و منبع مضمرى براى معارضه با فرضیه‏هاى‏نیازموده و آزمون‏ناپذیر [دینى] فراهم آورد.کاربست علم، به ویژه در فعالیت‏هاى تولیدى و پیدایش و تحول فنون‏جدید، از احساس وابستگى انسان به الوهیت کاست‏» (27) .جان‏هیک نیز میراث عمومى تنش علم و الهیات کلیسایى را تبعید دین ازحوزه معرفت‏بشرى ذکر مى‏کند.اما وى با ذهن فلسفى خود، متوجه است که علم در حقیقت، توان ابطال‏مدعیات دین را ندارد.(28) علوم دیگر مانند جامعه‏شناسى و روان‏شناسى، هر کدام سهم خاصى‏در طرد گزاره‏هاى دینى دارند که شرح آن‏ها در این مختصر نمى‏گنجدشاید با توجه به جایگاه و تاثیر خا علم در حذف دین بوده که عرب‏هادر معادل‏سازى سکولاریزم، واژه «علمانیت‏» را جعل نموده‏اندبعضى از معاصران نیز «علمانیت‏» به معناى علمى بودن یا علمى شدن‏را دقیق‏ترین ترجمه سکولاریزم تفسیر کرده‏اند.(29) کسانى هم سکولار را به «رهایى انسان از کنترل مابعد طبیعى‏»یا «شکستن اسطوره‏هاى فوق طبیعى‏» توصیف و تعریف نموده‏اند (30)4 -عقل‏گرایىعقلانیت و تکیه بر عقل یکى از اصول اساسى و نظرى سکولاریزم محسوب‏مى‏شود.کلیسا در سایه الهیات جزم‏اندیش در قرون وسطى، زمینه رشد و نمو عقل‏در عرصه‏هاى نظرى را از بین برده بود و نهایت استفاده از عقل درتایید کتاب مقدس و فلسفه ارسطویى فعلیت مى‏یافت.چالش و معارضه دیانت مسیحیت اختصا به علوم تجربى نداشت و وجودآموزه‏هاى دینى ناسازگار با عقل مانند تثلیث، تجسد، گناه فطرى ومساله خدا، فروش‏آمرزشنامه، قداست و عصمت پاپ، حمایت معنوى از کلام‏جور و تناقضات مختلف کتاب مقدس و غیر این‏ها عقل و عالمان نظرى رارو در روى مسیحیت قرار داده بود.علاوه بر آن، در انجیل نقدهایى بر عقل‏گرایى وارد شده که به تقابل‏عقل و دین شدت بیش‏ترى بخشیده، چنان‏که آمده است: «با خبر باشید که‏کسى شما را به فلسفه و مکر نرباید.» (31) ترتولیان، از متکلمان بزرگ صدر اول (160 220 م)، مى‏گوید:«آتن [مرکز و نماد فلسفه یونان] را با اورشلیم [نماد دین وکلیسا] چه کار؟» (32) دفاع از دین در سایه تکیه بر عقل و عقلانیت‏مراحل گوناگونى طى کرده است که در ذیل، به بعضى از آن‏ها اشاره‏مى‏شود:.الف عقل; موید دینعقل‏گرایان در این مرحله کوشش مى‏کردند که به معارضه عقل و دین‏پایان دهند. اینان که شاید بتوان گفت نخستین بار نهضت پیراشگران‏مسیحى بودند شریعت و عقل را مکمل و موید شریعت دین تفسیر مى‏کردندو اصالت را نه به عقل، که به شریعت و حیانى مى‏دادند.عقل‏گرایان این طبقه معتقد بودند که مى‏توان در موارد تعارض باتوجیهات عقلى مانند نمادین خواندن زیان دین، به دفع تعارض پرداخت‏افلاطونیان کمبریج، (33) اهل ذوق (دانشمندان انگلیسى اصلاح‏گر قرن‏هفدهم، و نهضت پروتستان از پیشگامان احیاى دوباره عقل‏گرایى درحوزه دین بودند.لوتر با طرح این سؤال که «چطور ممکن است‏بندگان خدا تصمیم خداوندرا تغییر دهند»، به مخالفت‏با آمرزشنامه برخاست و همچنین با نقدتفسیر آباء کلیسا از کتاب مقدس و انکار برترى و عصمت روحانیان وپاپ، گام دیگرى در سست کردن پایه‏هاى کلیسا برداشت.ب عقل; رقیب دینسده هجدهم، که عصر عقل و روشنگرى نامیده شده، شاهد جهش و پیشرفت‏فوق‏العاده انسان در عرصه علم و صنعت‏بود و انسان توانسته بود سلطه‏و قدرت خود را بر نظام طبیعت تحمیل کند عالمان نظرى نیز در پى‏دانشمندان و تجربه‏گرایان که شرحش گذشت مدعى رشد و بلوغ عقل درحوزه دین شدند و مدعى گشتند که براى شناخت مقام الوهى و قدسى،احتیاجى به شریعت و دین آسمانى ندارند خداپرستان طبیعى (دئیست‏ها) اندیشه مزبور را تبلیغ و ترویج مى‏کردند.اینان از پذیرش مرجعیت و حجیت ادیان و کتب آسمانى سرباز مى‏زدند ومعتقد بودند که عقل نباید در قید و بند خطوط قرمز مثل کتاب مقدس وکلیسا توقف کند.از این‏رو، به آنان «آزاد اندیشان‏» نیز اطلاق مى‏شد.باربور در این‏باره مى‏نویسد: «در قرن هیجدهم، دین، شریعت و عقل‏مى‏رفت که جانشین آن ضروریات و اصول عقاید مسیحیت‏شودعقل که در ابتدا تکمله وحى شمرده مى‏شد، به کلى جاى وحى را به‏عنوان راهگشاى معرفت‏به خداوند، گرفت. » (34) به دیگر سخن، روزگارى عقل مکمل و موید دین بود و نقش تبعى‏داشت، اما در قرن هجدهم جاى خود را با دین عوض کرد و این دین بودکه نقش تبعى داشت و در موضع دفاعى قرار گرفته بود:«در کفایت عقل،کوچک‏ترین شک و شبهه‏اى نبود و به وحى یا کتاب مقدس نقش تبعى داده‏شده بود.الهیات مبتنى بر وحى در موضع دفاعى بود. » (35) تکیه بر عقل بسندگى، که توسط عقل‏گرایان مطرح مى‏شد، اختصا به‏حوزه علم و دین نداشت; مدعیان، قلمرو آن را به همه شوونات وعرصه‏هاى اجتماع از قبیل حکومت، سیاست و اقتصاد گسترش مى‏دادند«متفکران عصر روشنگرى از توانایى عقل نه فقط در حوزه علم و دین،بلکه در همه شئوون حیات انسانى مطمئن بودند.فى‏المثل، [مى‏گفتند:] در زمینه اقتصاد، قوانین عرضه و تقاضا خود به‏خود رفاه جامعه را تضمین مى‏کند.» (36) دئیست‏ها براى تضعیف دین آسمانى، از ضعف‏ها و کاستى‏هاى‏مسیحیت‏بهره بیشترى بردند.«دئیست‏ها نمونه‏هایى از بیدادگرى و بى‏اخلاقى از روایات و حکایات‏کتاب مقدس بیرون کشیده بودند.تامس‏پین (1694 1778) در کتاب عصر عقل، تناقض‏هایى را که در کتاب‏مقدس یافته بود مطرح کرده و خشنودى خود را از پیروزى عقل برخرافات اظهار داشته بود.» (37) دئیست‏ها هر چند با کلیسا در اصل اعتقاد به وجود مقام الوهى‏توافق داشتند، اما به دلیل مشرب عقل‏بسندگى خود، به معارضه باکلیسا برخاسته بودند و مسیحیت‏سنتى به نحو روز افزونى به عنوان‏دشمن عقل قلمداد مى‏شد.(38) از این‏رو، ولتر، که از پیشگامان دئیست‏ها به‏شمار مى‏رفت، همه‏هوش و هنرش را صرف دست‏انداختن مسیحیت کرده بود (39) .ج- عقل و الحاددر مرحله پیشین، عقل‏گرایان هر چند عقلانیت را از چهره ادیان آسمانى‏پاک کردند، ولى با این وجود، قابل به راهبرد عقلى نسبت‏به وجودالوهى و قدسى بودند. اما این دریچه و راهبرد عقلى نیز در اواخرسده هجدهم با ظهور عقل‏گرایان افراطى و فلاسفه تجربه‏گرا بر روى‏انسان بسته شد به دیگر سخن، عقل در این مرحله با یک گام دیگر،اعتقاد و ایمان به خداوند را جزو آموزهاى عقل‏گریز توصیف کرد ومدعى شد که اعتقاد به خدا از اعتقاد عقلى به دور است و باید آن رابا وجدان اخلاقى و تجربه متدینان معلل کرد.باربور در این‏باره مى‏نویسد:«روشنفکران نسل اول [الف]، هم دین‏طبیعى را قبول داشتند و هم دین الهى را.منورالفکرهاى نسل بعدى [ب] از دین طبیعى جانبدارى و وحى را تخطئه‏مى‏کردند.با ظهور نسل سوم، زمزمه شکاکانه طرد و تخطئه انواع صور دین‏برخاسته بود.» (40) به عنوان نمونه، کانت، که در راس هرم عقل گرایان قرارداشت، تحت تاثیر فلسفه تجربه‏گرایى هیوم در عدم راهبرد عقلى، به‏خداباورى معتقد شد و وجود الوهى را با راهبرد اخلاقى و وجدانى‏توجیه کرد سایر براهین خداشناسى را نیز به تیغ نقد کشید.بعضى از معاصران نیز در این مقوله، با هیوم و کانت هم صدا شدند (41) رهیافت چنین نگرشى به دین این بود که دفاع عقلى از آموزه‏هاى‏فراطبیعى دین و در راس آن، وجود مقدس متعالى، جاى خود را به دفاع‏غیر عقلى داد; به این معنا که اعتقاد به خدا و آموزه‏هاى فراطبیعى‏نه عقلى، بلکه یک عمل معقولانه است که صرفا نمى‏توان آن را محکوم وغیرمعقولانه خواند.بدین‏سان، دین نه تنها از صحنه اجتماع و سیاست‏حذف، بلکه اصل‏حقانیت آن نیز از اندیشه انسانى به بوته فراموشى سپرده شد.از این‏رو، ترجمه سکولاریسم به «عقل‏گرایى‏» مناسب به نظر مى‏رسدرهاورد چنین نگاهى به دین مبناى مکاتب و اندیشه‏هاى گوناگونى شده‏است که هر کدام در سکولاریزاسیون دین نقشى ایفا نمودند.5- تفسیرگرایى تأویلى (Hermeneutic) و نقد کتاب مقدسآباء کلیسا،که خود را یگانه مرجع و مفسر صلاحیت‏دار کتاب مقدس‏مى‏دانستند، با شیوه تحلیل زبانى و جمود به ظواهر و نصو آیات کتاب‏مقدس، حتى درباره آموزه‏هاى علمى و غیردینى، به تفسیر آن‏مى‏پرداختند. همان‏گونه که پیش‏تر گفته شد، بعضى از آیات کتاب مقدس‏مورد مخالفت دانشمندان و اندیشمندان عرصه علم و عقل قرار گرفت که‏این سبب به وجود آمدن اندیشه انتقادى از کتاب مقدس شد.منتقدان، هم اشکالات سندى و هم اشکالات دلالتى را پیش کشیدند که اینک‏به توضیح آن مى‏پردازیم: .الف- تاویل گرایى و تحلیل غیرزبانىبا آشکار شدن ناسازگارى آموزه‏هاى کتاب مقدس با علم و عقل،متالهان و پیرایشگران براى زدودن غبار تعارض از وجه دین، به‏تاءویل و تحلیل غیرزبانى وحى روى آوردند.تأویل‏گرایان، که مکتب پروتستان و الهیات اعتدالى (42) و در راس‏آن‏ها اسپینوزا، گالیله، لوتر، و کالون (43) طرفدار آن بودند، باتعابیر نمادین، کنایه و شاعرانه خواندن زبان کتاب مقدس، به مقابله‏با تلقى زبانى از وحى، که در قرون وسطى از حجیت و اعتبار برخورداربود، برخاستند.تفسیر کتاب مقدس با ملاحظه شواهد و قراین مختلف از جمله عدم تعارض‏با عقل، پدیده مبارکى بود و مى‏توانست اتهام ناسازگارى با علم وعقل را برطرف نماید، اما تاءویل‏گرایان در تاءویل و تفسیر خود، حدو مرزى نمى‏شناختند و این بسط تاءویلى در پى خود، قبض شریعت را درآموزه‏هاى بنیادى و اصولى به همراه داشت و اصل معرفت دینى مسیحى رابا خطر «نسبیت‏» مواجه مى‏کرد.اصطلاح نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت‏» از محصولات رویکرد مزبوراست.ب -صامت‏بودن شریعتبرخى از اصلاح‏گران، که دست‏به تاءویل و تفسیر کتاب مقدس مى‏زدند،صامت‏بودن کتاب مقدس را به عنوان دلیل و مبناى نظریه خود ذکرمى‏کردند; به این معنا که متن کتاب مقدس بدون تفسیر برهیچ نکته وآموزه‏اى دلالت نمى‏کند و در حقیقت، این تفاسیر است که کتاب مقدس رابه نطق در مى‏آورد از منظر لوتر و کالون، اعتبار و وثاقت کتاب مقدس‏در نصو آن نهفته نیست; چرا که متن آن صامت است، بلکه قداست واعتبار وحى را باید در شخ حضرت عیسى علیه السلام جستجو کرد.«از نظر آنان، محمل وثاقت و منشا اعتبار وحى در نص ملفوظ [کتاب صامت] نبود، بلکه در شخ مسیح، یعنى مهبط و مخاطب وحى‏بود» (44) به تعبیر جیمز فیبل من، تاءویل‏گرایان (پروتستان‏ها) باطرد نگرایى دیانت‏سنتى (کاتولیک‏ها) آیین مسیح را به مذاق خودتفسیر مى‏کردند (45) در نتیجه همین نگرش بود که لوتر به نقد تفاسیرآباء کلیسا از کتاب مقدس دست‏یازید و نظریه دو اتوریته را به نقدکشید و مدعى شد که حکومت، مشروعیت‏خود را نه از کلیسا، که مستقیمااز خداوند دریافت مى‏کند.ژان‏کالوین با تفسیر تازه‏اى از کتاب مقدس، جمع‏آورى ثروت را بر خلاف‏تفسیر کلیسا، یک موهبت الهى و کارى پسندیده تلقى کردماکیاولى از سیاست‏مدارانى بود که با نظر معروف خود، «هدف سیاست‏جلب رضایت‏خداست و هر آنچه بنده خدا را راضى مى‏کند، خداوند راخشنود مى‏کند»، شالوده انسان‏مدارى (اومانیسم) را در فلسفه و سیاست‏بنیان نهاد.ازدیگر آراء سیاسى او، که مبتنى بر تاءویل‏گرایى و تفسیر جدید بود،تعیین وظایف و شوون کلیسا و روحانیان و در باب حکومت‏بود که معتقدبه عدم دخالت گردید.(پیش‏تر به آن اشاره شد).ج- دستنویس بودن کتاب مقدستحلیل غیرزبانى و ادعاى صامت‏بودن شریعت پیامدهاى بسیارى براى‏کلیسا به بار آورد.اعتبار و حجیت ظواهر و نصو کتاب مقدس در میان متدینان مورد تردیدو جرح قرار گرفت.با این حال، تلقى مومنان از کتاب مقدس تلقى وحیانى و آسمانى بود وآن را حقایقى از جانب خداوند از طریق وسایط غیرعادى [پیامبران]تعریف مى‏کردند: «وحى را مى‏توان به عنوان انتقال برخى حقایق ازجانب خداوند به موجودات عاقل از طریق وسایطى که وراى جریان معمول‏طبیعت است، تعریف نمود. (46) به دیگر سخن، هر چند کتاب مقدس اعتبارو حجیت دلالتى و مفهومى خود را از دست داده بود، اما هنوز اعتبار وقداست‏سندى آن محفوظ بود، چنان‏که شوراى ترنت (15631546) اعلام‏نمود:«نویسنده کتاب‏هاى عهد قدیم و جدید خداوند است‏» (47) .اما پژوهش‏هاى محققان و مورخان عکس ادعاى مزبور را نشان مى‏داد، به‏گونه‏اى که دستنویس بودن کتاب مقدس به طور اجمال، قطعى است‏اسپینوزا از نخستین کسانى بود که در وحیانى بودن اسفار پنج‏گانه‏تورات تردید کرد.ادامه پژوهش‏هاى تاریخى موافق نظریه اسپینوزا بود که این‏جا مجال‏پرداختن به آن نیست.ثمره تلقى مزبور سلب اعتبار و قداست‏سندى کتاب مقدس بود که زمانى‏مردم آن را کتاب آسمانى مى‏پنداشتند، اما اکنون باید آن را کتابى‏معمولى و حداکثر کتاب سیره پیشوایان دین تلقى کنند (48) باربور دراین‏باره پس از اشاره به دستنویس بودن تورات‏مى‏نویسد: «تحلیل مشابهى از انجیل یوحنا و تفاوت‏هایى که با سایراناجیل، هم از نظر سبک و سیاق و هم از نظر محتوا دارد، محققان رابه آن‏جا رسانده است که آن را صرفا [کتاب] سیره مسیح، که بیش ازنیم قرن بعد از تصلیب او نوشته شده، بدانند» (49) .وى درباره تاثیر رویکرد مزبور در ایمان مردم مى‏نویسد: «بدینسان،مایه‏ى تعجب بود که بخشى از شور و غوغاى مردم علیه تکامل، تغییرجهت داده و به معارضه با وثاقت و اعتبار کتاب مقدس تبدیل شده‏بود» (50)د- کتاب مقدس; بازتاب فرهنگ زمانهبعضى از متالهان مسیحى هر چند دستنویس بودن کتاب مقدس رامى‏پذیرفتند، اما مدعى بودند که نویسندگان در تالیف کتاب مقدس،موید به نیروى الهام و روح‏القدس بودند و نویسندگان به نوعى، تجربه‏دینى خود را، که در قیقت‏بازتاب وحى است، در قالب کتاب مقدس‏منعکس نمودند الهیات اعتدالى اندیشه مزبور را تبلیغ مى‏کرد. (51) شوراى نخست واتیکان اعتقاد کاتولیک‏ها را در عصر جدید چنین اعلام‏نمود:«این کتاب‏ها چون با الهام از روح‏القدس نگاشته شده‏اند،مى‏توان گفت: نویسنده آن‏ها خداوند است‏» (52) . تفسیرگرایان تاءویلى(هرمنوتیست‏ها) در گام دیگرى، حتى قرائت مزبور را از کتاب مقدس ردنمودند و گفتند: کتاب مقدس نه بازتاب وحى و الهامات، که بازتاب‏فرهنگ زمانه خود نویسندگان است; چرا که نویسندگان انسان‏هایى عادى‏بودند که در نگارش کتاب مقدس، از نظر گاه‏ها، علایق خا، مسلمات ومقبولات رایج عصر خود متاثر بودند و آن‏ها را به نوعى، در کتاب‏مقدس منعکس مى‏نمودند و اعتبار و حجیت آن متعلق به بیست قرن پیشین‏مى‏شود. ایان‏باربو در این زمینه مى‏نویسد: «در نگرش نوین به کتاب‏مقدس، توجه به نظرگاه‏ها و علایق فردى نویسندگان باستان وهدف‏هایى که‏در نگارش این‏گونه متون داشته‏اند و نیز محیط و مقتضیات تاریخى عصرزندگى آن‏هامعطوف شده است و آنچه در این میان به تحقق پیوسته است‏این است که اینان انسان‏هاى عادى‏اند که از مقبولات و مسلمات زمانه‏خویش برخوردارند و آن‏ها را همراه با مقدار معتنابهى افسانه ومطالب افسانه‏وار ترکیب مى‏کنند و به تحریر در مى‏آورند ... بسیارى‏از نوخواهان به این نتیجه رسیده بودند که کتاب مقدس ارزش دینى‏اندک دارد. (53) جان‏هیک نیز کتاب مقدس را بازتاب فرهنگ باستان ودوران ماقبل علمى وصف مى‏کند.(54) رویکرد جدید به کتاب مقدس آن را ردیف کتاب‏هاى معمولى و عادى‏قرار داده بود و تفسیر تاءویلى در محافل علمى از مقبولیت تام‏برخوردار بود، به گونه‏اى که حتى کلیسا نه تنها آن را مى‏پذیرفت،بلکه رعایت مبانى و اصول آن را نیز به مفسران جدید توصیه مى‏کرد.واتیکان در یکى از اجلاسیه‏هاى خود (1943) اعلام نمود: «مفسران جدیدباید در تتبعات خویش، کاملا روحیه روزگاران دور دست را با کمک‏تحقیقات تاریخى، باستان‏شناسى، قوم‏شناسى و سایر علوم، استدراک‏نمایند تا دقیقا پى‏ببرند وجوه تعبیراتى که نویسندگان هر یک ازاسفار یا اناجیل در نگارش خویش به‏کار برده‏اند فى‏الواقع، چه معنایى‏دارد. » (55) حاصل آن‏که مواجهه کتاب مقدس و الهیات جزمى کلیسا بااندیشه انتقادى نه تنها قداست و نقد ناپذیرى آن را مخدوش کرد، بلکه با اثبات دستنویس بودن کتاب مقدس و بالاتر از آن، نمود وانعکاس فرهنگ عصر باستان در کتاب مقدس، معرفت دینى جزمى جاى خودرا به معرفت دینى نسبى داد، به گونه‏اى که آموزه‏هاى کتاب مقدس و به‏تبع آن، سنت کلیسا به دلیل تاثر از فرهنگ زمانه خود، احتیاج به‏یک بازنگرى کلى و متناسب با فرهنگ زمان حاضر داشت.این‏گونه تلقى از دین منجر به نفى اصول و بنیادهاى ثابت در دین‏مى‏شود و فرجام آن به نسبیت و تفسیر به راى کردن آموزه‏هاى دین‏منتهى مى‏گردد.دین در چنین فرضى، فاقد موضعى ثابت و فعال است و از آن‏جا که درحوزه معرفتى خود، در موضع انفعالى قرار گرفته، به طریق اولى، درعرصه‏هاى دیگر مانند سیاست و حکومت فاقد موضع اصولى و ثابت‏خواهدبود و صحنه را براى فلاسفه دینى و سیاسى و همچنین حکومت‏ها ترک‏خواهد کرد و بدین‏سان، خود به خود، به حاشیه‏نشینى بسنده خواهد کرد.6- دیانت‏شخصىدیانت‏شخصى (Pietism) :اصول اعتقادى و معرفتى مسیحیت‏با ظهور مکاتب و ایسم‏هاى مختلف (که‏شرح بعضى از آن‏ها گذشت و به برخى دیگر اشاره خواهد شد) هر روز یکى‏پس از دیگرى، اعتبار و قداست‏خود را از دست مى‏داد و به نظر مى‏رسیدک کلیسا در حوزه معرفت دینى و سامان‏دهى آن، حرفى براى عرضه نداشت‏و از این‏رو، تمایل داشت اساس دیانت را در تجربه دینى و شهود قلبى‏افراد و متدینان تفسیر کند.این درحالى بود که در سده هفدهم و هجدهم، برخى از متکلمان و دین‏پژوهان تعریفى فردى و روان‏شناختى از دین ارائه مى‏دادند.بعضى حتى آن را به یک ذوق و احساس شخصى تنزل داده بودند که مى‏توان‏از جیمز و شلایرماخر نام برد.(56) انحصار دیانت‏به تجربه و شهود اشخا متعدد و نادیده گرفتن‏آموزه‏هاى معرفتى موجب قطع رابطه دین با خداوند و مابعدالطبیعه‏مى‏شود که این با الهیات و دیانت‏سنتى مسیحیت و کلیسا سازگارى‏نداشت فردریک کاپلستون، مورخ معاصر فلسفه، در این‏باره مى‏نویسد:«پارسا مذهبى، جنبشى بود که در اواخر قرن هفدهم در کلیساى لوترى‏پدید آمد، هرچند حقا نمى‏توان گفت که پارسا مذهبى دین را به احساس‏صرف تقلیل مى‏داد، ولى در هر حال، هیچ [گونه] همدلى بامابعدالطبیعه یا با الهیات مدرسى نداشت، بلکه برایمان شخصى وزندگى درونى تاکید مى‏ورزید» (57) اما رواج الحاد و بى‏دینى در جهان‏غرب آیین مسیحیت را به گونه‏اى تحت الشعاع خود قرار داده بود که‏مکتب شریعت قلبى، احیاى مسیحیت‏سنتى به حساب مى‏آمد.باربور مى‏نویسد: «رونق و رواج دیانت‏شخصى ( شریعت قلبى) در نیمه‏دوم قرن هیجدهم، به منزله تجدید حیات نیرومندانه مسیحیت‏سنتى بودشور دینى جدید، هم در ملل و هم در نحل درگرفته بود و دیانت تجربه‏از نور زنده شده‏بود» (58) .نگرش مزبور به دین و انحصار گوهر آن در احساس و شهود جایى براى‏سکولاریزاسیون نمى‏گذارد; چرا که تعریف مزبور از دین خود صورت‏افراطى سکولاریسم است و سکولارها مدت‏ها پیش در انتظار آن به سرمى‏بردند: «در یک جامعه بسیار سکولار شده، بر انتظار و در خواست‏اجتماع از دین و جنبه روحانى دین تاکید شده و حالتى عارفانه وباطنى به خود مى‏گیرد، در حالى‏که در یک جامعه‏اى که بیش‏تر نشان دینى‏بودن دارد، انتظار اجتماعى بیش‏تر در جهت‏یک دین سرگرم به اموردنیاست. » (59) سکولاریسم و پلورالیسم: رابطه این دو رابطه‏ى‏تنگاتنگ و دو طرفه است، به گونه‏اى که در بالیدن، به همدیگر مددمى‏رسانند در جامعه‏هایى که دین در آن نقش طفیلى و حکومت، سیطره واقتدار دارد، پلورالیست‏ها بیش‏تر مى‏توانند با خیال راحت‏به عرضه وترویج مرام خویش بپردازند.سکولاریسم و پلورالیسم مبانى مشترک نظرى نیز دارند، دینى که سکولارشده و به دیانت‏شخصى روى آورده و تجربه دینى را مدار دیندارى قرارداده در حقیقت، آگاهانه یا ناآگاهانه تسلیم مبانى نظرى و دینى‏پلورالیسم شده است و دین را نه اعتقاد به کتاب آسمانى خا، که‏شریعت قلبى مى‏داند و در این مبنا، هر دو مشترکند.به دیگر سخن، سکولاریسم در تکیه بر مبناى نظرى خود وامدارپلورالیسم و پلورالیسم در ترویج و تبلیغ خود، مدیون سکولاریسم است.7- لیبرالیسم «لیبرال‏» در لغت، به معناى رهایى و آزادى انسان از هرگونه قید وبندى است.انسان لیبرال انسانى است که آزادى خود را بر هر چیزى مقدم مى‏داردو جون بعضى از آموزه‏هاى دین، آزادى مطلق وى را محدود و مقیدمى‏کند، از این‏رو، دین در معارضه با لیبرالیسم قرار مى‏گیرد.اندیشه لیبرالیسم در عرصه‏ها و تقریرات گوناگون عرضه شده است که دراین‏جا، به سه جنبه آن به طور مختصر، اشاره مى‏شود:الف- لیبرالیسم سیاسىبنیان گذاران و طراحان آن بر آزادى مطلق انسان در عرصه سیاست وجامعه تاکید مى‏کنند و معتقدند از آن‏جا که انسان آزاد آفریده شده‏است، هیچ مکتب و دینى نمى‏تواند آزادى فردى و اجتماعى او را سلب یاتقیید نماید.این آزادى، مطلق و شامل رهایى از قید مقدسات و مسائل فراطبیعى نیزمى‏شود.بر این اساس، دین با وضع تکالیف، نمى‏تواند انسان را در قلمرو خاصى‏از اخلاق و حقوق مقید کند و اگر جامعه از پذیرش احکام دین امتناع‏ورزد، حکومت نمى‏تواند به اجراى احکام دینى مبادرت ورزد.اندیشه مزبور یکى از علل قریب سکولاریسم است که پیش‏تر، از جان‏لاک دراین‏باره سخن گفته شد.مبناى نظرى کسانى که امروزه دم از «عصر حقوق‏» و سپرى شدن «عصرتکلیف‏» مى‏زنند به این اندیشه لیبرالى باز مى‏گردد.ب- لیبرالیسم کلامى (الهیات اعتدالى)طرفداران این اندیشه خود را اندیشه معتدل بین نظریه سنتى و نوین‏مى‏دانند.از ویژگى‏هاى بارز آن، تفسیر تاءویلى از کتاب مقدس و همچنین قول به‏دیانت‏شخصى است (که تفصیل آن گذشت).ج- لیبرالیسم اقتصادىانسان جدید اصالت را به اقتصاد مى‏دهد و همیشه در پى تحصیل منافع وسود بالفعل خود، از هر طریق ممکن است.براى او واژه‏هایى مانند حلال و حرام و ربا از کلمات بى‏معنا وفردگریز است و با عقلانیت‏سودگراهم‏سازى ندارد.علاوه بر آن، ادیان به طور غالب، با وعده‏هاى اخروى، که به متدینان‏مى‏دهند، انسان را از شرکت در فعالیت‏هاى اقتصادى دور و او را به‏سوى یک زندگى زاهدانه و ساده تشویق مى‏کنند.ماکس وبر، که گویا مسیحیت را یگانه دین مى‏داند، در تبیین تنش‏هاى‏دین با خرد مى‏گوید: «در مرتبه بعدى، تنش‏هایى هستند که در رابطه‏با رفتارهاى اقتصادى بروز مى‏کنند و صورت‏هاى گوناگونى دارند: تضادبهره و ربا با تشویق به صدقه و محدود ساختن زندگى به حداقل‏نیازهاى ضرورى، و مخالفت‏با داد و ستدى که خدا را خوش نمى‏آید.اما مهم‏تر از همه، تضاد پنهانى است که میان اصل نوع‏دوستى و عقلانى‏کردن اقتصاد نوین بر پایه بنگاه وجود دارد.در واقع، اقتصاد نوین چیزى جز رقابت منافع نیست و بدون مبارزه‏اى،که نامش بازار است، محاسبه عقلانى امکان ندارد.به طور کلى، حتى مفهوم سرمایه نیز با گرایش‏هاى زاهدانه و ریاضت‏گرى‏ادیان رستگارى درگیرى دارد.8-اومانیسمادعاى‏استقلال در وضع قانون و تکلیف و بى‏نیازى از شریعت الهى مى‏شود که‏فرجام آن نفى روح دینى و وجود خدا و مابعدالطبیعه است.رنه‏گنون دراین‏باره مى‏نویسد: اومانیسم نخستین صورت مساله‏اى بود که‏به شکل نفى روح دینى در عصر جدید درآمده بود و چون مى‏خواستند همه‏چیز را به میزان بشرى محدود سازند بشرى که خود غایت و نهایت‏خودقلمداد شده بود سرانجام، مرحله به مرحله به پست‏ترین درجات وجودبشرى سقوط کرد.(62) سرانجام، اومانیست‏هاى افراطى در سال‏1933، طى بیانیه‏اى، وجودخدا، زندگى سرمدى و مابعدالطبیعه را انکار کردند و در مقابل،ایمان به انسان و استعدادهاى او را جایگزین نمودند.(63) یکى از خاستگاه‏هاى مهم اومانیسم مانند دیگر مبانى نظرى‏سکولاریزم، به خود دیانت مسیحیت و انجیل باز مى‏گردد.از آن‏جا که نگاه انجیل به انسان نگاه تحقیرآمیز و آلوده به گناه(گناه نخستین) است و انسان احساس مى‏کند که دین براى او قداست وحرمت قایل نیست، او نیز حرمت دین را به جا نمى‏آورد و مانند مارزخم خورده به طرد آموزه‏هاى دینى، بلکه خود دین مى‏پردازد تا به زعم‏خود، استقلال و جایگاه از دست رفته خویش را به دست آورد.9- ناسیونالیسم پیروان یک دین ممکن است از میان قبایل، رنگ‏ها، زبان‏ها، ملیت‏ها وکشورهاى گوناگون باشند که هر کدام داراى فرهنگ و سلیقه‏اى خاصى‏هستند و چه‏بسا برخى از متدینان با یکدیگر اختلاف و دشمنى داشته‏باشند اما ایمان و اعتقاد به دین به عنوان عامل اتحاد، مى‏تواندکدورت‏ها و کینه‏ها را از بن برکند و در میان پیروان خود روحیه‏تفاهم و اخوت حاکم کند و اصالت نه از آن رنگ‏ها و ملیت‏ها، که از آن‏دین باشد، به‏گونه‏اى که در فرض تعارض دین با ملیت و قومیت، مؤمن‏دین خود را مقدم دارد در قرون وسطى، که دوره اقتدار کلیسا بود،مسیحیان کاتولیک جهان تقریبا به صورت یک امت و تحت رهبرى پاپ وکلیسا اداره مى‏شدند اما با افول قرون وسطى، حس امت گرایى جاى خودرا به ملى‏گرایى داد که عوامل و علل گوناگونى در آن سهیم بود.در این‏جا، مى‏توان از انتقال مقر پاپ از روم به فرانسه (1303) وپیدایش نهضت پروتستان‏ها نام برد که پروتستان‏ها برخلاف کاتولیک‏ها،داعیه ملى‏گرایى داشتند.ویل‏دورانت دراین‏باره مى‏نویسد: «انتقال مقر پاپ‏ها از روم به‏فرانسه حس ملى‏گرایى را در میان سایر ملل تقویت کرد.کاتولیک‏ها، که ادعاى فرا ملى‏گرایى داشتند، عملا رو به افول گذاشتندو جاى خود را به نهضت پروتستان دادند که ادعاى ملى‏گرایى درسرمى‏پروراند.(64) از دیگر عوامل ظهور و استقلال کشورها و پادشاهان ملى و محلى،به خصو در انگلستان، فرانسه و اسپانیا، این بود که کشورها براى‏حفظ منافع خود در مقابل کشورهاى دیگر، حس ملى‏گرایى را تقویت‏مى‏کردند آتش ملى‏گرایى در میان ملت‏هاى مسیحى به صورتى شعله‏ور شده‏بود که اصل آیین مسیحیت را نیز به کام خود مى‏کشید و ملى‏گرایى ازنظر اهمیت، در درجه نخستین و دین‏گرایى در درجه پسین قرار داشت:«در آن ایام [1324] که ایمان مردم و قدرت پاپ‏ها هر روز بیش‏ترسستى مى‏گرفت، این طرز اندیشه در اذهان رسوخ یافته بود که نخست‏خویشتن را میهن‏پرست و سپس مسیحى بدانند.» (65) بدین‏سان، اندیشه ملى‏گرایى و ناسیونالیسم از اقتدار کلیساکاست و زمینه را براى به حاشیه راندن آن آماده کرد و شعار کهنه‏استعمار «تفرقه بینداز و حکومت کن‏» درباره کلیسا و امت مسیح‏ عینیت‏یافت.10-نوگرایىانقلاب صنعتى اروپا چهره زندگى انسان را تغییر داده و همه چیز براى‏او شکل جدیدى پیدا کرده بود.انسان از این حیث، احساس کامیابى و خوشبختى مى‏کرد و خود را وامدارعصر نوزایى (رنسانس) و تجدد و تمدن مى‏دانست.از این‏رو، نوگرایى و تجدد یک هنجار و ارزش به شمار مى‏آمد و تاحدتقدیس نیز پیش رفت.باربور درباره تاثیر نوگرایى بر دین مى‏نویسد: «در مجموع، فلسفه‏تاریخ نوینى مطرح شده بود که قایل بود انسان در همین زندگى، فقطبه مدد تلاش خود، به کمال دست‏خواهد یافت و تکنولوژى منشا این‏رستگارى خواهد بود و این به قول کارل بکر یک نوع "معاداندیشى معاش‏آمیز" یا "آخرت اندیشى دنیاپرستى" بود.به عبارت دیگر، تجلى و تجسم تازه‏اى از مدینه الهى و آسمانى بر روى‏زمین ... تصور مى‏کردند که علم و پیشرفت مادى خود به خود، خوشبختى‏و فضیلت‏به بار مى‏آورد; انسان مى‏توانست. بهشت را براى خود بر روى‏زمین بسازد.» (66) پیشرفت و تمدن جدید به دنبال خود، اثرى روانى‏برانسا�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 299]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن