تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833355085
احیاگر تفکر برهانی
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
احیاگر تفکر برهانی گفتگوی دو هفته نامهپگاه حوزه با دکتر عبدالله نصری برخی معتقدند که فسلفه اسلامی چیزی غیر از فلسفه یونانی نیست و این فلسفه ذاتا یونانی است . با توجه به اینکه حضرتعالی درسهایی با مرحوم علامه طباطبایی داشتید، لطفا بفرمایید در مجموع نظر ایشان درباره رابطه فلسفه یونانی با فلسفه اسلامی چیست؟ در اینکه علوم اسلامی، ریشه هایی در قبل از اسلام داشتهاند، شکی نیست و مسلما این علوم بعد از اسلام به تکامل رسیدند . البته میتوان گفت علوم ادبی توسط مسلمین ابداع شده است و آنهم به خاطر فهم کتاب و سنت است; ولی دیگر علوم عقلی و نقلی، ریشه در قبل از اسلام داشته است . بشر دارای دانشها و تمدنهایی بوده است که دستبه دست گشته و به مسلمین رسیده است . و به حق مسلمین در پرورش این علوم، زحمات توانفرسایی کشیدند; ولی اینکه بگوییم فلسفه اسلامی به تمام معنا بریده از فسلفه پیش از اسلام است، صحیح نیست . ارتباط این دو فلسفه، محفوظ است . همچنین ارتباط تمام علوم قبل از اسلام و بعد از اسلام محفوظ است; ولی اینکه فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است، از نظر کمیت و کیفیت، صحیح نیست . از نظر کمیت فلسفه اسلامی سه برابر فسلفه یونانی است . مرحوم علامه طباطبایی در مقالهای که در یادواره ملاصدرا داشتهاند، به این مطلب اشاره کردهاند که فلسفه یونانی در هنگام انتقال به حوزه اسلام، دویست مسئله بود و فلاسفه اسلام آن را به هفتصد مسئله رساندند . بنابراین با این کمیت مختلف، چگونه میتوانیم بگوییم که فسلفه اسلامی، همان فلسفه یونانی است . این دو فلسفه از نظر کیفیت نیز با هم فرق دارند . چون در فلسفه اسلامی و خصوصا در فلسفه صدرالمتالهین، مسائلی مطرح میشود که مقابل اندیشههای یونانیهاست . غالبا آنها اصالت ماهوی بودند; در حالیکه فلاسفه اسلامی، اصالت وجودی هستند . غالبا آنها تشکیک وجود را جائز نمیشمرند; ولی فلاسفه اسلامی تشکیک در وجود را یک امر مسلم میدانند . فلاسفه یونانی حرکت جوهری سر را صحیح نمیدانستند و حرکت را منحصر به چهار نوع عرض میکردند; در حالیکه فلاسفه اسلامی، حرکت را به ذوات و جوهر اشیاء توسعه دادند و کسانیکه در مسئله اصالت الوجود و تشکیک در وجود وارد باشند، میدانند که این دو مسئله راس کل معارف عقلی هستند و در مسائل الهیات تاثیر گذارند . مسئله بساطت ذات و اینکه ذات در عین بساطت، واجد تمام کمالات است و همینطور علم پیشین خداوند قبل از خلقت و حضور خدا در همه جهان و آن هم نه حضور به هم آمیخته و نه از هم جدا، در فلسفه اسلامی مطرح شدند . علاوه بر این در فلسفه اسلامی، مسائل اعتباریات و حقایق را داریم که آنها به این مسائل کمتر توجه کرده بودند . نظر ایشان این بود که در عین حال که فلسفه اسلامی بی ارتباط با فلسفه یونانی نیست، از نظر کمیت و کیفیت تکاملی پیدا کرده است که قابل مقایسه با اندیشههای قبل از اسلام نیست . یکی از ویژگیهای تفکر فلسفی علامه طباطبایی، توجه به طرح مسئله بوده است . ایشان در بحثهای فلسفی تلاش میکردند که موضوع درست تصور شود و بعد به بررسی مسائل پرداخته شود . به عبارت دیگر به تحریر محل نزاع توجه بسیار داشتند . در این زمینه هم مطالبی را بیان بفرمایید . همینطور که فرمودید ایشان به تحریر محل نزاع و تصور موضوع علاقهمند بودند و تا زمانی که مسئله به صورت روشن مطرح نمیشد، در اطراف آن بحث نمیکردند . شاید برخی از مسائلی را که ایشان بحث نکرد، و یا کمتر بحث میکرد، بدین خاطر بود که موضوع کاملا روشن نبوده است . اصولا ایشان از پیچیده گویی در بیان احتراز میکرد; ولی ممکن است در قلم ایشان نوعی پیچیدگی باشد . مسئله را از لحاظ موضوع، محمول و رابطه مشخص میکرد، بعد میگفتند که اطراف این مسئله بحث کنیم و ببینیم برهانی بر این مسئله داریم یا خیر؟ به بیان واضح، عرض میکنم که قبل از ایشان کمتر حکیمی توانسته است نزاع در اصالت وجود و اصالت ماهیت را به طور صحیح روشن کند . غالبا کسانی که این مسائل را مطرح کردهاند، به اینکه حقیقت این دو نزاع چیست، کمتر پرداختهاند; در حالی که ایشان این نزاع را به صورت روشن مطرح میکردند و کاملا مشخص میکردند که اصالت الماهوی و اصالت الوجودی چه میگویند . بعضا مسائل فلسفی برای افراد به درستی متصور نیست . ما یک استاد داشتیم - خدا رحمت کند - میفرمود: اصالت الوجود و اصالت الماهیه یک نزاع لفظی است . هر دو قائل به این هستند که این موجود خارجی اصیل است، یکی اسمش را وجود و دیگری ماهیت گذاشته است . در حالی که این نوع قضاوت، حاکی از این است که یک نزاع هزار و پانصد ساله، فقط نزاعی لفظی بوده است! به خاطر دارم که این مسئله را در مشهد مقدس، در سال 1330 خدمت مرحوم امام مطرح کردم که برخی چنین میگویند . ایشان این مسئله را به شدت رد کردند و فرمودند که نزاع لفظی نیست . نزاع حقیقی است و هر دو قول آثاری در الهیات دارند . علامه طباطبایی از جمله کسانی هستند که تلاش کردند، مسائل عرفانی را از فلسفه جدا کنند . ایشان نخست مباحث فلسفی را ارائه میدادند; آنگاه همانگونه که ما مسائل ریاضی را ارائه میکنیم; ایشان هم به همان صورت مسائل فلسفی را ارائه میکردند; یعنی تقدم و تاخر مسائل فلسفی را بیان میکردند و ارتباط تنگاتنگی را که میان این دو است روشن مینمودند . نمونهاش هم دو اثر نفیس ایشان بدایه الحکمه و نهایه الحکمه است در این مورد هم توضیحاتی بفرمائید . ایشان معتقد بودند که باید مباحث فلسفی را همانند مسائل ریاضی و هندسی مطرح کنیم . بدین صورت که هر مسئله پیشین پایه برهان برای مسئله بعدی باشد و در علوم طبیعی، علوم هستی شناختی و بالاخص در معارف به این نکته اصرار میورزیدند که آن جنبه هندسی و ریاضی مسائل باید محفوظ باشد . بدین جهت از مخلوط کردن مسائل علمی به علم دیگر پرهیز میکرد . در عین حال که ایشان نسبتبه مرحوم صدرالمتالهین علاقهمند بودند، ولی به کار ایشان اشکال میگرفتند . مرحوم صدرالمتالهین کار ارزشمندی انجام داد و تباین میان کتاب و فلسفه و سلوک را برداشت، اما مرحوم علامه طباطبایی با همه علاقهای که به صدرالمتالهین داشتند، معتقد بودند که در کتابهای علمی و بهخصوص کتابهای درسی نباید این سه را به هم مخلوط کرد . بحثبرهانی برای خود جایی دارد، بحث قرآنی هم فصل مشخصی دارد و بحثسلوک عرفانی هم جایگاه خاص خود را دارد . هر چند تمام این موارد به یک مقصد میرسند و ما معتقدیم، محال است که میان ادراک عقلی قاطع و داوری کتاب اختلافی باشد، ولی هر علم برای خود موضوع و شیوه بحثی دارد که باید از هم جدا شوند . حتی در تفسیر المیزان، ایشان برخی از مباحث اجتماعی، اخلافی و فلسفی را مطرح میکند، ولی بعد از آنکه از تفسیر قرآن فارغ میشود، فصل را جدا میکند که این مسائل با هم مخلوط نشوند . البته مهندسی کردن و به شیوه ریاضی مطرح کردن مسائل فلسفی، یکی از ابتکارات ایشان بود . دیدگاه علامه طباطبایی نسبتبه فلسفه مشائی و اشراقی چه بوده است؟ نظر مثبتی داشتند، یا آراء خاصی را ارائه نکردند؟ یکی از ویژگیهای ایشان این بود که مکتب خاصی را دربست نمیپذیرفت; چون صاحبان این مکاتب، افراد غیر معصومند . ما نمیتوانیم یک مکتب را دربستبپذیریم . ولی در عین حال این مانع از آن نبود که ایشان از هر مکتبی گزیدهای را بگیرد و از آن استفاده کند . مثلا معلوم است که از نظر فلسفه صدرایی، طرز تفکر ایشان همان تفکر اصالت الوجود، تشکیک در وجود و حرکت در جوهر است; ولی در عین حال این به آن معنا نیست که همه تفکرات صدرایی را بپذیرد; مثلا ارباب انوار یکی از مسائلی است که مرحوم صدرالمتالهین به نام مثل یا رب النوع بر آن اصرار دارد . ایشان این مسئله را تکذیب میکرد و تمام براهینی را که در اسفار مطرح شده است، در جلسه درس رد میکرد . آنچنان نبود که چون صدرالمتالهین دنبال مثل است و آن را ثابت میکند، ایشان هم این مطلب را بپذیرد . استقلال فکری یکی از ویژگیهای علامه طباطبایی بود . از این نظر عاشق فلسفه مشا بود . چون این فلسفه به دنبال برهان است . اما آنچنان هم نیست که هر چه آنها گفتهاند، ایشان بپذیرد . از هر مکتبی ویژگی و کمال آن را میگرفت و در عین حال در برخی از مسائل با هر سه مکتب فاصلههایی داشتند . کسانیکه در 500 سال اخیر در ایران فلسفه تدریس میکردند، گاهی در اصفهان، تهران و گاهی در نقاط دیگر، دو دستهاند: اکثر این افراد فلسفهدان بودهاند . به این معنا که فلسفه میدانستند و آنرا تدریس میکردند . قلیلی از این افراد، فیلسوف و صاحب تفکر بودند و برای خود مبانی و آرای مستقل داشتهاند . ولی کسانی مانند مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی تنها فلسفه دان نبود، بلکه فیلسوف بود و برای خود مبانی داشت . ایشان، مرحوم نوری را از فلاسفهای میدانست که آراء و عقاید خوبی دارد . مرحوم علامه طباطبایی هم تنها فلسفهدان نبود که اشارات و اسفار را بداند; بلکه در مسائل برای خود فکر و اندیشه داشت و ابتکاراتی داشتند که ایشان را متمایز میکرد . همانطور که حضرتعالی فرمودید، مرحوم علامه طباطبایی به عنوان یک فیلسوف نه صرفا یک عالم فلسفه، آراء و ابداعاتی داشتند . یکی از نظریات ایشان، برهان صدیقین است . به بیانی، این برهان در زمان شیخ الرئیس بوعلی سینا مطرح میشود; تا اینکه صدرالمتالهین بر اساس مبانی اصالت وجود، اشتراک وجود و وحدت وجود، این برهان را تقریر میکند . علامه طباطبایی تقریر دیگری از این برهان ارائه میدهند که بحث از واقعیت میکنند و اینکه واقعیت نمیتواند تبدیل به لاواقعیتشود . پیرامون این نظریه هم توضیحاتی بفرمائید؟ در پرسش شما همه محتویات و جوابها هست . این برهان صدیقین معروف به برهان سینایی است و مبتکر آن مرحوم ابوعلی سینا است و در اشارات - که بهترین کتاب فلسفی ایشان است - از همین برهان در اثبات صانع استفاده کرده است; ولی در آنجا ایشان مقدماتی به نام دور و تسلسل ذکر میکند; یعنی اگر کسی بخواهد برهان ایشان را بپذیرد، باید قبلا دور و تسلسل در علل را باطل بداند تا برهان ایشان قابل استفاده باشد و لذا دیگران خصوصا صدرالمتالهین به این مسئله ایراد میگیرند که خلاق متعال واضحتر از آن است که وجود او از این طریق ثابتشود . اینکه ما در ابتدا دور و تسلسل را باطل کنیم و بعدا برهان صدیقین را مطرح کنیم، به معنای خفای وجود حق تعالی است . وجود او در صورتی ظاهر میشود که این دو مسئله ثابتبشود . لذا ایشان از این راه نرفت، و برای خود بیانی دارد . ولی ایشان هم بیان خود را مبتنی بر دو یا سه مقدمه کردهاند . باید قبلا اصالت الوجود و تشکیک در وجود را بپذیریم . بعد از پذیرفتن این مقدمات، برهان صدیقین را مطرح کنیم . همان اشکالی که ایشان بر مرحوم شیخ الرئیس کردند، که وجود خدا برتر از آن است که بر ابطال این دو اصل مبتنی شود، بر خود ایشان هم وارد است . در عین حال که بیان ایشان بیان کاملی است، ولی باید مقام حق تعالی از نظر ظهور و تجلی بالاتر از آن باشد که مبتنی بر این دو اصل فلسفی گردد . لذا بعد از ایشان، بیان سوم را مرحوم سبزواری مطرح میکند و بیان چهارم، بیان مرحوم علامه طباطبایی است . ایشان میفرماید که برهان صدیقین، اصلا نیازی به مقدماتی که شیخ الرئیس و ملاصدرا گفتهاند، ندارد . بالاخره ما به یک واقعیتی معتقدیم، واقعیت را فقط سوفسطایی منکر میشود . حتی خود سوفسطایی هم در انکار واقعیتبه واقعیتی معتقد است و میفرمود نمیتوانیم سوفسطایی مطلق پیدا کنیم . حتی انکار او هم واقعیتی است . اگر این انکار واقعیت نباشد، خود به خود همه حقایق عالم ثابت میشود . بنابراین واقعیتسر جای خودش باقی است . هنگامی که ما به این واقعیت چشم میافکنیم، میبینیم این واقعیت عدمپذیر نیست . و چیزی که چنین حالتی دارد، ضرورتا وجود دارد و این ضرورت وجود، مساوی با واجب الوجود است . در باب علیت، ایشان دیدگاه خاصی داشتند . همینطور در مورد مسئله درک جوهر . در بحث از رابطه علیت، میدانیم که حداقل دو نظریه در غرب مطرح شده است: نظریه اصالتحس و اصالت تجربه که مربوط به فیلسوفانی نظیر جان لاک، برکلی و بهویژه هیوم است . و یکی از مطالبی را که آنان بیان کردهاند، این است که ما نمیتوانیم رابطه علیت را حس کنیم . برخی هم طرفدار اصالت عقل هستند; مانند کانت و دکارت که معتقدند بحث علیت و معلولیت از مفاهیم پیشین و قبل از تجربه هستند . علامه طباطبایی نقدی در این زمینه داشتند و دیدگاه خاصی را مطرح کردند . در این مورد توضیحاتی بفرمائید . غالب متفکران جهان، قانون علیت و معلولیت را محترم میشمارند . کمتر کسی به انکار این اصل که هر پدیدهای، پدیدآورندهای دارد، پرداخته است . ولی از زمانی که ابزار معرفت و درک، تغییر کرد و حس و تجربه جانشین برهان شد، اصل این قانون زیر سؤال رفت میگویند . که ما نمیتوانیم قانون علیت و معلولیت را از خارج انتزاع کنیم; چون معنای علیت این است که یکی اثربخش و دیگری اثرپذیر است و ما این مسئله را در خارج حس نمیکنیم . آنچه را که ما حس میکنیم، تعاقب و پشتسر هم آمدن دو پدیده است: بعد از آتش حرارت هست; اما اینکه حرارت اثر آتش است و آن اثر بخش است و این اثرپذیر، این مسئله را لمس نمیکنیم . ما تنها تعاقب این دو را حس میکنیم . و تعاقب غیر از معنای علیت و معلولیت است . از این جهت قانون علیت و معلولیت را زیر سؤال بردند . مرحوم علامه طباطبایی برای قانون علیت، اصل دیگری دارند و آن این است که متفکرین جهان برای شناخت علت و معلول که مسئله تعاقب نیست، بلکه مسئله اثرپذیری و اثردهی است منشا دیگری دارند و آن این است که هر علم حصولی، مسبوق به علم حضوری است . الان که شما مفهوم علیت و معلولیت را تصور میکنید، این تصور علم حصولی است . باید قبل از این، یک علم حضوری وجود داشته باشد . این یکی از ابتکارات ایشان است که تمام علوم حصولی، بشر مسبوق به علم حضوری است . مثلا الان که من این حرارت را درک میکنم، به حتم نوعی از حرارت در نفس هست و تاثیر نفس در مرحله حس است . که به علم حضوری درک میشود . این درک، درک حضوری است . بعدا مفهوم حرارت برای این گرمی تصور میشود . میفرمودند که مفهوم علیت و معلولیتیک مفهوم حصولی است; ولی مسبوق به یک علم حضوری است و آن این است که اگر هر انسانی به وجدان خود مراجعه کند، در مییابد که نفس خلاق صور است . صورتهایی را که ندیده است، خلق میکند; مفاهیمی را که ندیده است، ایجاد میکند . دیگر نمیتوانیم بگوییم آنجا تعاقب است . چون انسان بالوجدان درک میکند که نفس این صورت را پدید میآورد . نفس، روح و یا ذهن خود پدیدآورنده صورت است و از علم حضوری، میتواند یک علم حصولی به نام مفهوم علت و مفهوم معلول بسازد . بنابراین آنچنان نیست که کانت میگوید (ما نمیتوانیم علیت و معلولیت را ثابت کنیم) چون نزد او ابزار، تنها حس و تجربه است، و تجربه، فقط پشتسرهم بودن را درک میکند، اثرگیری و اثربخشی را درک نمیکند . اگر در خارج این چنین باشد، در عالم ذهن چنین نیست . وقتی که نفس، علیت و معلولیت را به صورت علم حضوری درک کرد، بعدا مفهوم حصولی پیدا میکند و روی برهان، به همه عالم گسترش میدهد; زیرا همه عالم ممکن است و ممکن فاقد وجود است . پس اثربخشی را لازم دارد که به او وجود اعطا کند . علامه طباطبایی چه دروسی را در حوزه تدریس میکردند، در ضمن روش تدریس ایشان چگونه بود؟ علامه طباطبایی حق بزرگی بر گردن حوزههای علمیه و بالاخص حوزه علمیه قم دارند . بنابراین ایجاب میکند تا دستپروردههایشان که اساتید فعلی حوزه هستند، کارهای لازم را در معرفی و تجلیل از ایشان انجام دهند . علامه طباطبایی در سال 1324 ه . ش، از تبریز به قم منتقل شدند . انتقال ایشان به جهتحرکاتی بود که دمکراتها در آذربایجان راهانداخته بودند که موجب ایجاد ناامنی شده بود . ایشان استخاره کردند و طبق استخاره به قم منتقل شدند . ایشان میفرمودند: وقتی که وارد قم شدم، اکثر دروس مانند فقه و اصول، اساتید فراوانی داشتند و من تصمیم گرفتم دروسی را تدریس کنم که استاد مشخصی نداشتند . بنابراین دروسی نظیر فلسفه و تفسیر را که استاد فراوانی نداشت، ایشان تدریس میکردند . اسفار، منظومه و بعدها شفای شیخ الرئیس را نیز ایشان تدریس کردند . در ضمن، هر روز مرتبا تفسیر را تدریس میکردند . البته تفسیر را ایشان در سال 1320 در تبریز پایهگذاری کردند . گاهی هم در ایام تعطیل به تدریس ریاضیات و هیات میپرداختند . خلاصه ایشان مقید به تدریس دروسی بودند که کمتر استاد داشت تا خلاها را پر کنند . برخی گفتهاند که در حوزه علمیه قم، فضای مناسبی برای تدریس فلسفه نبوده و همین امر موجب شد که ایشان به درخواست و با اشاره مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، کلاس درس فلسفه را تعطیل کنند . شما خاطرات یا اطلاعاتی از آن دوران دارید؟ من خودم در جریان این موضوع بودم . کسانی بودند که تدریس فلسفه را برای حوزه علمیه قم، مناسب نمیدیدند . این افراد به مرحوم آیهالله بروجردی فشار آوردند که ایشان بفرمایند که آقای طباطبایی، درس فلسفه را تعطیل کنند . البته مرحوم آیهالله بروجردی خودشان یک فلسفهدان عالی بودند . منظومه، اشارات و اسفار را به خوبی خوانده بودند . مرحوم امام (ره)، در میان مراجع، از کسانی که تسلط بر فلسفه داشتند . دو نفر را میشمرد: یکی مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی (ره) صاحب حاشیه بر کفایه و مکاسب، معروف به کمپانی، دوم از آقای بروجردی به عنوان یک فرد وارد در فلسفه یاد میکردند . مرحوم آیهالله بروجردی کسی را خدمت آقای طباطبایی فرستاد که جریان چنین است و ایشان درس را تا مدتی تعطیل کنند . آقای طباطبایی، پیغامی به آقای بروجردی دادند که من در مقابل شبهاتی که در خارج هست، تدریس فلسفه را وظیفه خود میدانم . این ذهن فلسفی است که میتواند به این شبهات پاسخ دهد; ولی اگر آقا امر میفرمایند، من در مقابل خداوند حجتی دارم و تدریس را تعطیل میکنم . این تدریس فلسفه برای خداست . برای حل شبهات است و برای اینکه افراد را برای دفاع از اسلام آماده کند . کسی که پیام آقای بروجردی را آورده بود، همین پیام را رساند . مرحوم آیهالله بروجردی با شنیدن این مطلب، قانع شدند و دیگر مسئله را تعقیب نکردند و آقای طباطبایی تدریس فلسفه را ادامه دادند . البته این مطلب را باید گفت که شیخ الرئیس هم در آخر اشارات عنوان میکند که این علم یک علم، همگانی نیست; یعنی همه کس مغز فهمیدن این مسائل را ندارد . فلسفه از علوم عمومی نیست که همه افراد آن را بخوانند . نه بدین معنا که این مباحثخدای نکرده، مباحث غیر طبیعی است . برداشت افراد غیر مستعد از این مباحث، برداشت صحیحی نخواهد بود; وگرنه افراد مستعد با این مباحث میتوانند افقهایی از علم، کلام و فلسفه را به روی خود و دیگران بگشایند . گویا مرحوم علامه طباطبایی یک سلسله درسهای خصوصی هم با چندی از شاگردان خاص خود داشتهاند . حضرتعالی هم در آن جلسات شرکت میکردید؟ در سال 1329، کتابی از طریق سفارت امریکا منتشر شد به نام «نگهبانان سحر و افسون» . این کتاب در حقیقتیک نوع دیالکتیک و فلسفه مادی بود . ولی به زبان روز و به اصطلاح، زبان خیابانی و بازاری نوشته شده بود; نه به زبان فلسفی عمیق . در آنجا دین را آلت استعمار و استثمار معرفی کرده بودند . میگفتند غرض این بوده که ملت ایران را علیه توده سیاسی آن زمان برانگیزند . انتشار این کتاب موجب شد که روحانیت در مقابل این منطق دیالکتیک احساس وظیفه کند . مسلما کسی که در آن زمان برای این کار آمادگی داشت، مرحوم علامه طباطبایی بود . ایشان شبهای پنجشنبه و جمعه، جلسات خصوصی تشکیل دادند که بخشی از اعضای آن جلسات، مرحوم شدهاند: مرحوم علامه مطهری بود، آقای عباس ایزدی، آقای ابراهیم امینی، مرحوم آقای بهشتی و حاج آقا موسی صدر و جناب آقای قدوسی و آقای جزایری و شخصیتهای دیگری که از شاگردان ایشان بودند . در این جلسات درسهایی داده شد که بعدها به صورت اصول فلسفه، با پاورقیهای علامه مطهری منتشر شد . عجیب اینکه وقتی جلد اول این کتاب منتشر شد هنوز قوت و قدرت فکری مارکسیستی در ایران وجود داشت و آنجا گفته بودند حقا که ایشان مطالب ما را درست فهمیده و نقل کرده است . یکی از ویژگیهای علامه طباطبایی، توجه به شبهات و مقتضیات زمان بوده است . یعنی ایشان از یک طرف در این فکر بوده که نیازهای جامعه اسلامی چیست، و از طرف دیگر هم به شبهات و اشکالاتی که بر دین وارد میکردند، پاسخ بگویند . در واقع یک بعد فکری ایشان، بعد کلامی است . حضرتعالی چه ابداعات و ابتکاراتی در بعد کلامی علامه طباطبایی میبینید؟ همین طور که فرمودید ایشان از همان لحظه روز ورود به حوزه، میگفتند آنچه نیاز است، آنرا برطرف کنیم . آنچه دیگران متکفلش هستند، ما سراغش نرویم . لذا سراغ فقه و اصول کم رفتند . چون نیاز کمتر بود . یکی از کارهای ایشان این بود که سؤالهایی که در خارج مطرح میگردید، پاسخ میگفتند . مثلا در یکی از سالها این سؤال مطرح شد که جهان، جهان متغیر است . دنیا، دنیای متغیر، متبدل و متحرک است; ولی قوانین اسلام، ثابت است . چگونه میتوان با قوانین ثابت، جامعه متغیر را اداره کرد . ایشان در این موقع، رساله مفصل و گستردهای نوشتند . قسمتی از آن در مجله مکتب اسلام، سال دوم منتشر شد و بعدا هم به صورت کامل منتشر گردید . نه تنها این شبهات، بلکه شبهات فراوانی از طریق مادینماها به سوی ایشان میآمد . مثلا درباره تجرد و روح . خاطرم هست که ایشان با یک پزشک مادی مکاتباتی داشتند و برای اولین بار این جمله را که ما باید همه چیز را زیر چاقوی تشریح خود ببینیم و من در زیر چاقوی تشریح، روح را نمیبینم و آن را احساس نمیکنم، در آن نامه نوشته بود . ایشان در آن مکاتبات مسائلی را مطرح کردند و غالب نوشتههای ایشان در حقیقت پاسخ به این پرسشها است . آیا ایشان فقه و اصول هم تدریس کردند؟ بله; ایشان که آمدند، کسانی علاقهمند بودند که از محضر فکری و علمی ایشان استفاده کنند . یک دوره کفایه را تدریس کردند و کسانی که در این درس از محضر ایشان بهره گرفتند، حضرت آیه الله احمدی میانهجی بود . یک حاشیه بر کفایه در آن زمان نوشتند که تاریخ ختم آن 1328 ه . ش است . بعدا هم درس خارج را شروع کردند . درس خارج اصول ایشان را برخی از تلامیذ مینوشتند و ایشان تصحیح میکردند . حتی فقه را در مسجد سلماسی، ساعت 10 تدریس میکردند و از کسانی که از محضر ایشان استفاده میکردند آیهالله شربیانی است که الان از علمای مشهد و از ائمه جماعت مسجد گوهرشاد هستند . علامه یک فقیه عالیقدر و اصولی بزرگوار و رجالی بزرگ بود . حتی ایشان یک دوره در نجف، وسائل الشیعه را با وسایل الشیعه مرحوم شیخ حرعاملی مقابله کرده و وسایلی را که مرحوم آیهالله ربانی چاپ کردهاند، از روی وسایل ایشان بود . خلاصه علامه تنها عالم معقول نبود، عالم منقول به تمام معنا نیز بود . ولی خوب ایشان غالبا متوجه به نیازها بودند . توجه علامه طباطبایی بیشتر به برهانیات بود . از آغاز که نزد مرحوم بادکوبهای فلسفه میخواندند، توجه به مسائل عقلی و برهانی داشتند حتی وقتی به ریاضیات توجه میکنند و درپای درس مرحوم سیدابوالقاسم خوانساری حاضر میشوند، گویا هدفشان بیشتر آشنایی به علوم برهانی بوده است . نکته مهمی که در آثار ایشان تجلی میکند، این مطلب است که مرزها را به خوبی رعایت میکنند . مرز برهان از عرفان جدا میشود; مرز عقل از نقل جدا میشود; حتی در المیزان جاهایی که یک بحث فلسفی میکنند، برای تائید و اثبات آن مطلبی است که در نقل آمده است . آیا شیوه ایشان در تدریس هم همین بوده است، یا اینکه مثل برخی از اساتید، نقل و عقل و برهان و عرفان را درهم میآمیختند؟ همانطور که فرمودید، ایشان مرد برهان بود . به مسائلی علاقهمند بود که برهانپذیر باشند . سراغ چیزی که خارج از قلمرو برهان است، نمیرفت . حتی استاد ایشان فرموده بود، شما ریاضیات بخوانید تا قوه اقامه برهان شما قویتر باشد . در تدریس هم همین طور بود; هیچ وقت مسائل خطابی را با مسائل برهانی مخلوط نمیکردند . اگر آیات را گاهی با معقول جمع میکرد، بدین خاطر بود که در آیات گاهی نشانههایی و دلایلی بر آن مسئله عقلی بود . وقتی تفسیر میفرمودند، هیچگاه مسائل عرفانی را با مسائل تفسیری مخلوط نمیکردند . همانطور که میدانید که در اسفار سه مسئله به هم مخلوط شده است: برهان و ذوق به نام عرفان و دیگر نقل که آیات و روایات است . ایشان یکی از اشکالاتشان به آخوند، این بود که این سه را با هم مخلوط کردهاند . اگر همه اینها از هم جدا میشدند بهتر بود و گاه گاهی از این نظر از آخوند ملاصدرا انتقاد میکردند . به نظر حضرتعالی شیوه علامه طباطبایی بیشتر شبیه شیوه بوعلی نبوده تا آخوند؟ بله; بیشتر ایشان اهل برهان بود . در عین حال که از صدرالمتالهین خیلی بهره میگرفت و به ایشان علاقهمند بود; بیشتر دنبال مسائل برهانی بود . در برهان هم میکوشید که براهین روشن باشند . از براهینی که مقدمات معقد و پیچیدهای داشتند، پرهیز میکرد . یکی از خصایص ایشان، این بود که از نزدیکترین راه به مقصود برسند; مثلا در مورد برهان صدیقین که شیخ الرئیس تقریر کرده، بعدا آخوند هم تقریر کرده . مرحوم سبزواری هم تقریر کرده و ایشان هم در پاورقیهای اسفار تقریر کردهاند، به همان مقصد شیخ رسیده است; اما از نزدیکترین راه، تا انسان مسئله را روشنتر بفهمد . حتی مبانی صدرایی مثل اصالت وجود و اشتراک وجود و وحدت وجود را ایشان در این برهان مد نظر قرار نمیدهند; بلکه صرف واقعیت را در نظر میگیرند و استدلال میکنند . ما علامه طباطبایی را بهعنوان شخصیتی میشناسیم که اندیشههای بسیار والایی داشته است . ابداعات فکری بسیاری داشتند و آثار زیادی را به رشته تحریر درآوردهاند که این نشانه عشق ایشان به علم، تحصیل و تدریس بوده است . حضرتعالی که از نزدیکان ایشان بودید، چه خاطراتی از علمجویی و کمالطلبی ایشان در مسیر علم و دانش دارید . ایشان عاشق تحصیل علم و دانش بود . شبهای پنجشنبه و جمعه بعد از جلسه «اصول فلسفه» ، ما خسته میشدیم و به خانه یا حجره مراجعت میکردیم; ولی ایشان بعد از جلسه میرفتند و مطالعه تفسیر میکردند . گاهی تا 9 ساعت از شب رفته، طول میکشید; گاهی هم همه شب را مطالعه میکردند . از مطالعه هرگز خسته نمیشدند . لذا پزشکان گفتند که تمام سلولهای مغز این مرد کارکرده است . همانطور که قبلا اشاره شد ایشان مرز بین برهان و عرفان را جدا میکنند; مرزهای حکمت نظری و حکمت عملی را جدا میکنند . ولی وجود خودشان آمیزهای از حکمت علمی و حکمت نظری است; یعنی با وجود تحصیلات و ابداعات فکری در مسائل فلسفی، توجه زیادی به اخلاقیات، عرفان و سیر و سلوک داشتهاند . اگر خاطرهای از سیر و سلوک ایشان دارید، بفرمائید، و اینکه ایشان تا چه حد به عرفان عملی پایبندی داشتند، و آیا عرفان عملی ایشان به گونه خاصی بوده است؟ این بعد از حیات ایشان برای اکثر افراد مکتوم ماند . دیگران نمیتوانستند این مراحل را درک کنند . خود علامه نیز آنچنان انسان عفیفی بود که اشارهای به این مراتب نمیکرد . گاهی قضایایی را که از نجف و جاهای دیگر نقل میکرد، انسان درک میکرد که ایشان از نظر سیر عملی به جایی رسیده است که اشباح برزخیه را به خوبی مشاهده میکند . میفرمود: مرحوم قاضی به ما گفته بود که هر موقع هنگام نماز، موجود زیبایی بر شما ظاهر شد، و آب یا غذایی به شما تعارف کرد، شما به او اعتنا نکنید . ما از اینجا میفهمیدیم که ایشان به آن حد رسیده است که صورتهای برزخی را درک کند . ایشان به شدت درونگرا بود . مثلا در سال 1324 که به قم آمدند، دو اطاق اجارهای در یخچالقاضی از جناب حجتالاسلام بنابی، اجاره کردند . در 24 ساعت، یک ساعت را در اطاقی که کسی حضور نداشت، به تفکر میپرداخت و ذکری را که از مرحوم قاضی آموخته بود، تا آخر عمر ادامه دادند . وقتی که خدمتشان میرفتیم، سؤال علمی میکردیم . آن بعد دیگر چندان برای ما مورد توجه نبود . سؤال میکردیم و ایشان جواب میفرمود . بعد ساکت میشدند . مثل اینکه از این مجلس غفلت کردهاند . در خود فرو میرفتند و فکری میکردند . وقتی که سؤال دیگری میکردیم، همانند انسانی که متوجه یک عالم دیگری بوده و به این عالم منتقل شده، متوجه ما میشدند . از نظر عرفان عملی فوق العاده بودند و عرفان نظری را کمتر تدریس میکردند . در عرفان عملی، شاگرد مرحوم قاضی بود . انصافا، علما و عملا یک سالک به تمام معنا بودند . به این دلیل که در تمام عمر یکبار «من» نگفت . در تمام عمر یک بار خود را ستایش نکرد . مثلا در آخر کتاب که هر مؤلفی چیزی مینویسد، ایشان فقط مینوشت: «تم بالید محمد حسین طباطبایی» و یک تاریخی هم میگذاشت و چیزی دیگری نمینوشتند . هیچ ستایش، حتی به صورت اشاره از خود نمیکردند . شما خاطرهای هم در باب توجه شخصیتهای داخلی و خارجی به ایشان دارید؟ وقتی کتاب «المیزان» به مصر رفت و دارالتقریب مطالعه کرد، تقدیرنامهای را برای ایشان فرستادند که بعدا در جلد پنجم چاپ شد . اما پروفسور کربن با ایشان مصاحبههایی کرد . به این دلیل که خیلی به علامه علاقهمند بود، و در واقع گمشده خود را در شرق یافت . از نظر غرب یک فیلسوف تمام عیار بود و از این بعد که کسی یک فلسفه شرقی و عرفانی اسلامی را خوب بداند، در وجود علامه یافت . در سال 1339 پدربزرگوار من مرحوم شیخ محمدحسین خیابانی، به قم آمده بودند . مرحوم آیت الله بروجردی از ایشان دیدار کردند . قرار شد که ما بازدید آقای بروجردی برویم . بنده و پدرم به خدمت مرحوم آیت الله بروجردی رفتیم; ناگهان خادم ایشان، جناب آقای حاج احمد آمدند و گفتند که یک پزشک سوئدی به همراه پزشکی از تهران آمدهاند و میخواهند راجع به موضوعی با ما صحبت کنند . فرمودند: موضوع چیه؟ گفتند: در آنکارا قرار است کنگرهای درباره تحریم مشروبات الکلی برگزار شود . میخواهند نظر اسلام را در این مورد از شما بپرسند . مرحوم بروجردی دیدند که موضوع، یک موضوع دینی است و واقعا مفید است . وقتی پزشک سوئدی که دبیرکنگره بود، وارد شد، دید که همه روی زمین نشستهاند و صندلی برای نشستن نیست . بندهخدا نیمخیز نشست . نتوانست راحتبنشیند و سؤالاتی را مطرح کرد . اولا سؤال کرد که چرا اسلام الکل را حرام کرده است؟ من با خودم فکر کردم که آقا چه جوابی خواهد داد . آیا میخواهند مضرات طبی را بگویند؟ این فرد که خودش طبیب است و استاد . خوب گاهی به بزرگان الهام میشود، و امدادهای غیبی به کمکشان میآید . دیدم ایشان یک جواب خیلی روشن و مختصر که همه را راضی میکند، داد . فرمود: امتیاز انسان به وسیله عقل و خرد است و الکل ضدعقل و خرد است و اسلام نمیتواند آنرا تجویز کند . ایشان سؤال کردند که مصرف زیاد الکل، عقل را نابود میکند; اگر کم مصرف شود، چطور است؟ باز ایشان فرمودند: انسان یک موجود زیادهطلب است . اگر یک قاشق را اجازه بدهند، فردا دو برابر، سه برابر . . . خواهد شد . سؤالات زیادی کردند که آن پزشک ایرانی ترجمه میکرد . این سؤال و جوابها خیلی آن پزشک را تحت تاثیر قرارداد . بعد ایشان عرض کرد: آقا شما یک رسالهای در مورد الکل از نظر اسلام بنویسید . ما این رساله را به انگلیسی برمیگردانیم تا در کنگرهای که در آنکارا برگذار میشود، از طرف شما قرائتشود . آقای بروجردی که وقت این کارها را نداشت، نگاهی به اطراف کردند . مرحوم علامه طباطبایی آن روز در محضر آقای بروجردی بودند . چون یکی از بستگان ایشان مرحوم سیدمحمدرضا طباطبایی، فوت کرده بود و مرحوم آقای بروجردی برای او ختم برگزار کرده بود، ایشان برای تشکر نزد آیتالله بروجردی آمده بودند . چشم آیهالله بروجردی که به علامه طباطبایی افتاد، فرمودند: آقای سید محمد حسین طباطبایی تبریزی از علمای اسلام است، و تفسیری دارد . ایشان در این باره رسالهای مینویسد و به من ارائه میدهند که من میفرستم . مرحوم علامه طباطبایی رساله را نوشتند و آقای بروجردی هم رساله را به آنکارا فرستادند، که ترجمه شد و برای اولین بار پیام یک مرجع شیعی در انکارا قرائتشد . جناب عالی نقش علامه طباطبایی را در احیای حوزههای علمیه چگونه میبینید؟ مرحوم علامهطباطبایی از کسانی بودند که در احیای تفکر، برهانی شدن حوزه و بازکردن افقهای جدید، به روی طلاب و دانشمندان حوزه نقش مؤثری داشتند . البته در شکوفایی حوزه فعلی که 28 هزار استاد و دانشجو و نویسنده و محقق دارد، افراد بسیاری سهیماند . مرحوم امام (ره) سهم بزرگی دارند . همچنین مؤسس این حوزه، مرحوم آیت الله حائری که سهم بیشتری دارد . ولی از نظر علمی کسی که توانستبه این حوزه، غنای علمی بیشتری بدهد، درسهایی بود که در طی 35 سال مرحوم علامه طباطبایی تدریس کردند . برای اولین بار در حوزه علمیه قم فن نویسندگی را علامه طباطبایی به راه انداختند . در پایان اگر خاطرهای از علامهطباطبایی دارید، بیان بفرمایید . ایشان یک انسان متواضع به تمام معنا بودند . آنچه را که از زندگی امام علی (ع) شنیده بودیم، گوشههایی از آن را در ایشان دیدیم . مثلا ایشان در زمان استادی خود، گاهی به تنهایی به نانوایی میآمدند، و همانند دیگران در صف میایستادند و نان میگرفتند و به منزل باز میگشتند . ایشان به نماز مرحوم آیهالله سید محمد تقی خوانساری میآمدند . چنانچه زیلوها پر شده بود، عبای خود را پهن میکردند و روی آن نماز میخواندند . ابدا برای خود تعینی قائل نبود اگر کسی با ایشان همسفر میشد و صحبت علمی نمیکرد، اصلا فکر نمیکرد که ایشان یک فرد تحصیلکرده است . حتی در سطح تحصیلات عمومی به تمام معنا یک انسان کتوم بود . اسرار را به زودی باز نمیکرد . ایشان نمیخواستند به کوچکترین چیزی تظاهر کنند و برای همین آن جنبه سیر و سلوکشان برای ما مخفی ماند . مورد دیگر علاقه ایشان به اهل بیت است . اگر کسی تفسیر ایشان را مطالعه کند، برایش روشن خواهد شد که علاقه ایشان به ائمه چقدر بوده است، و چه اندازه در این مسائل زحمت کشیدهاند . خیلی از جاها مضامینی را که در روایات اهل بیت است، از لابهلای آیات استخراج و بیان کردهاند . در روضهها اشک میریخت و نسبتبه ائمه علاقه فوق العادهای داشت . منبع: پگاه حوزهمعرفي سايت مرتبط با اين مقاله تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 495]
صفحات پیشنهادی
احیاگر تفکر برهانی
احیاگر تفکر برهانی گفتگوی دو هفته نامهپگاه حوزه با دکتر عبدالله نصری برخی معتقدند که فسلفه اسلامی چیزی غیر از فلسفه یونانی نیست و این فلسفه ذاتا ...
احیاگر تفکر برهانی گفتگوی دو هفته نامهپگاه حوزه با دکتر عبدالله نصری برخی معتقدند که فسلفه اسلامی چیزی غیر از فلسفه یونانی نیست و این فلسفه ذاتا ...
ويژهنامه اينترنتي علامه طباطبايي روي سايت حوزه قرار گرفت
... مبناي نظريه اعتباريات از ديدگاه شهيد مطهري و علامه طباطبايي، احياگر تفكر برهاني و رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايي نيز از ديگر بخشهاي اين ويژهنامه است.
... مبناي نظريه اعتباريات از ديدگاه شهيد مطهري و علامه طباطبايي، احياگر تفكر برهاني و رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايي نيز از ديگر بخشهاي اين ويژهنامه است.
ویژه نامه بزرگداشت علامه سید محمد حسین طباطبایی
در اين بارة آراي گوناگوني از انديشمندان يونان، احیاگر تفکر برهانی برخی معتقدند که فسلفه اسلامی چیزی غیر از فلسفه یونانی نیست و این فلسفه ذاتا یونانی است .
در اين بارة آراي گوناگوني از انديشمندان يونان، احیاگر تفکر برهانی برخی معتقدند که فسلفه اسلامی چیزی غیر از فلسفه یونانی نیست و این فلسفه ذاتا یونانی است .
حق با برهانی بود
احیاگر تفکر برهانی و به حق مسلمین در پرورش این علوم، زحمات توانفرسایی کشیدند; ولی اینکه بگوییم ... نظر ایشان این بود که در عین حال که فلسفه اسلامی بی ...
احیاگر تفکر برهانی و به حق مسلمین در پرورش این علوم، زحمات توانفرسایی کشیدند; ولی اینکه بگوییم ... نظر ایشان این بود که در عین حال که فلسفه اسلامی بی ...
*24آبان؛ سالروز درگذشت مهر تابان* علامه طباطبايي، احياگر ...
14 نوامبر 2008 – 24آبان؛ سالروز درگذشت مهر تابان* علامه طباطبايي، احياگر تفكر ديني و ... را به صورت برهاني ارائه داده بود، خالي بود، از درون و بيرون متلاشي ميشد.
14 نوامبر 2008 – 24آبان؛ سالروز درگذشت مهر تابان* علامه طباطبايي، احياگر تفكر ديني و ... را به صورت برهاني ارائه داده بود، خالي بود، از درون و بيرون متلاشي ميشد.
نیاز به فلسفه برای پاسخ به شبهات خارج از جهان اسلام
احیاگر تفکر برهانی - اضافه به علاقمنديها علاوه بر این در فلسفه اسلامی، مسائل اعتباریات و حقایق را داریم که آنها به این مسائل کمتر .... ایشان میفرماید که برهان ...
احیاگر تفکر برهانی - اضافه به علاقمنديها علاوه بر این در فلسفه اسلامی، مسائل اعتباریات و حقایق را داریم که آنها به این مسائل کمتر .... ایشان میفرماید که برهان ...
تفکر ریاضی منتشر شد
احیاگر تفکر برهانی ایشان نخست مباحث فلسفی را ارائه میدادند; آنگاه همانگونه که ما مسائل ریاضی را ارائه .... در سال 1329، کتابی از طریق سفارت امریکا منتشر شد ...
احیاگر تفکر برهانی ایشان نخست مباحث فلسفی را ارائه میدادند; آنگاه همانگونه که ما مسائل ریاضی را ارائه .... در سال 1329، کتابی از طریق سفارت امریکا منتشر شد ...
چه کسی از آیتالله بروجردی اجازه درس فلسفه علامه طباطبایی را ...
احیاگر تفکر برهانی علامه طباطبایی از جمله کسانی هستند که تلاش کردند، مسائل عرفانی را از فلسفه جدا ... از هر مکتبی ویژگی و کمال آن را میگرفت و در عین حال در ...
احیاگر تفکر برهانی علامه طباطبایی از جمله کسانی هستند که تلاش کردند، مسائل عرفانی را از فلسفه جدا ... از هر مکتبی ویژگی و کمال آن را میگرفت و در عین حال در ...
جلد سوم «مكاتيب تفسيري» منتشر ميشود
احیاگر تفکر برهانی ... که مکتب خاصی را دربست نمیپذیرفت; چون صاحبان این مکاتب، افراد غیر معصومند . ... لذا بعد از ایشان، بیان سوم را مرحوم سبزواری مطرح ...
احیاگر تفکر برهانی ... که مکتب خاصی را دربست نمیپذیرفت; چون صاحبان این مکاتب، افراد غیر معصومند . ... لذا بعد از ایشان، بیان سوم را مرحوم سبزواری مطرح ...
انسان بی خدا در کتاب مقدس در مجله اشراق
احیاگر تفکر برهانی نظر ایشان این بود که در عین حال که فلسفه اسلامی بی ارتباط با فلسفه یونانی ... ما یک استاد داشتیم - خدا رحمت کند - میفرمود: اصالت الوجود و ...
احیاگر تفکر برهانی نظر ایشان این بود که در عین حال که فلسفه اسلامی بی ارتباط با فلسفه یونانی ... ما یک استاد داشتیم - خدا رحمت کند - میفرمود: اصالت الوجود و ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها