واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: سال نو ميشود و من هر چه به خودم نگاه ميكنم نميتوانم خودم را قانع كنم كه من هم با تحويل سال، نو شدهام.از روزهاي آخر سال هرچه به خودم نگاه ميكردم، نشانههاي نو شدن را در خودم نميديدم. حالا هم هر چه به خودم خيره ميشوم گرد و غبارها را نميتوانم كنار بزنم، نميتوانم خودم را شفاف ببينم. يك لحظه به خودم ميآيم. فكر ميكنم اصلاً شايد خودم رويم نميشود واضح و دقيق و شفاف خودم را ببينم. فكر ميكنم بقيه نميدانند، ولي خودم كه ميدانم اين گردوغبارها از كجا ميآيد، خودم ميدانم اگر كمي دقت كنم چه خواهم ديد. صدايي مرا از حال خودم در ميآورد. دوست تازهام است كه مثلاً داريم با هم قدم ميزنيم. ميگويد: كجايي؟ خيلي تو خودتي. چنان صداقتي در نگاه و صدايش حس ميكنم كه به خودم ميلرزم. حس ميكنم دارد واضح و شفاف مرا، دلم را، وجودم را ميبيند. از اين حس ميترسم. ناخودآگاه توي دلم تو را صدا ميزنم. ميگويم: هرچه هستم، آبرويم را پيش ديگران نريز. ميگويم: ميدانم كه تو هميشه مرا همانطور كه هستم ميبيني، ولي نگذار ديگران هم مرا به همان وضوح ببينند. ميترسم اگر تمام مرا با وضوح ببيند، ديگر هيچ كس حتي نگاهي هم به من نيندازد. دوستم ميگويد كه نخير، انگار خيلي با خودت كار داري، ميخواهي من بروم كه راحت باشي؟ تازه يادم ميآيد كه چند دقيقهاي است او همينجور ساكت دارد كنارم راه ميآيد. نه چيزي ميگويم و نه در حالي هستم كه اگر او چيزي بگويد متوجه بشوم. ميگويم كه ببخشيد، حال خوشي ندارم. تو را هم اذيت كردم. ميگويد: نهبابا، من كه كار خاصي نداشتم؛ ولي اگر كاري از دستم برميآيد بگو. ميگويم: ممنون، فقط برايم دعا كن. نميدانم چرا اين حرف را ميزنم. عادت نداشتم؛ دستكم عادت نداشتم به كسي كه تازه با او آشنا شدهام اين را بگويم. او هم نگاهم ميكند و ميگويد: باشد، ولي چرا خودت دعا نميكني؟ ميگويم: آخر من... كه جواب ميدهد: دعاي خود آدم چيز ديگري است، خيلي مؤثرتر است. * * * حس ميكنم داري صدايم ميزني. انگار بايد كاري بكنم، حرفي را بشنوم يا... من هم ميخواهم صدايت بزنم؛ ولي رويم نميشود. فكر ميكنم فرار كنم. به كجا؟ نميدانم. فكر ميكنم بروم. به كدام سو؟ نميدانم. ميدانم داري نگاهم ميكني و ميترسم نگاهت كنم. از تلاقي نگاهها ميترسم. ميخواهم به سمتي بروم كه بتوانم خودم را از نگاهت پنهان كنم و ميدانم نميشود. انگار كلهام ديگر كار نميكند. همينطور ميگردم. بيهدف ميگردم. ميخواهم از اين حال بيرون بيايم. ميخواهم كمي هم كه شده نو شوم. ميخواهم كمي هم كه شده جبران كنم. ميخواهم از بار سنگيني كه روي دوشم هست رها شوم. ميخواهم... ميدانستم نگاهم ميكني. ميدانستم در هر حالي و هر جايي كه باشم مرا ميبيني و وقتي به همين نكته فكر ميكردم، ميماندم. گاهي انگار درست باور نميكردم، درست نميفهميدم. گاهي از دانستن همين نكته، احساس نااميدي به من دست ميداد. گاهي... ولي با اين همه خوشحالم كه هميشه هستي، هميشه نگاهم ميكني، هميشه با مني. حالا از بديهاي خودم، بدم ميآيد. دلم ميخواهد زشتيها را تكهتكه از خودم بكنم. دلم ميخواهد راحت بتوانم نگاهت كنم و صدايت بزنم... تو هم انگار حال مرا...، انگار كه نه، واقعاً حالم را ميبيني و ميفهمي. توي چنين حال و روزي حرفت را به من ميزني. حرفت جلو رويم سبز ميشود. خودش را نشانم ميدهد. خودش را به من ميرساند و تكانم ميدهد: ان الله يغفر الذنوب جميعاً (خدا همه گناهان را ميآمرزد؛ سوره زمر، آيه 53). با خودم فكر ميكنم اين ديگر چهجور حرفي است؟ اين چه كاري است؟ من ميخواستم از نگاهت فرار كنم و تو مرتب نگاهم ميكردي؟ من رويم نميشد صدايت بزنم و تو هيچ وقت رويت را برنگرداندي؟ من صدايت نزدم و تو، درست وقتي كه دلم ميخواهد صدايت كنم، خودت را، حرفت را سر راهم ميگذاري و سر صحبت را با من باز ميكني؟ كنجكاو ميشوم. ميخواهم بقيه حرفت را هم بشنوم. ميخواهم تو را بيشتر نگاه كنم. ميخواهم بيتعارف سراغت بيايم و خودم را از بعضي چيزها، بعضي كارها، بعضي رفتارها، بعضي حرفها و... دور كنم. در دل نااميدي ميخواهم دري به روي اميد باز كنم و نخستين واژههاي جملهاي كه تو ميگويي به دادم ميرسند: «به آنها كه بر خود ستم كردهاند بگو، از رحمت خدا نااميد نشويد، خدا همه گناهان را ميآمرزد، چرا كه او آمرزنده و مهربان است.» علامه طباطبايي در تفسير الميزان ميگويد كه خدا در اين آيه به پيامبرشص دستور ميدهد همه بندگان را، حتي كافران را، از طرف خداوند صدا بزند و دعوتشان كند كه به سمت خدا بيايند و به پذيرش اين دعوت تشويقشان كند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 217]