تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسن مجتبی (ع):كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى خدا خطور نكند، من ضمانت مى‏كنم كه خداوند دعايش را ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804137092




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سبوی انتظار


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سبوی انتظار
سبوی انتظار تهیه کننده: م. عاقبت بخیرمنبع: راسخون حافظ آیاتسروده کمال مومنیدل شود امشب شکوفا در زمینمی زند لبخند شادی بر زمینآسمان ِ دل تبسم می کندروی ماهت را تجسم می کندای مسیح آل پیغمبر سلامانتهای سوره ی کوثر سلامای کتاب رازهای مرتضییادگار حضرت خیرالنساای صفات تو صفات انبیاحاصل جمع ِ تمام اولیاای قدمهایت صراط المستقیمحافظ آیات قرآن کریمای امام صالحان در روی خاکاکفیانی اکفیان روحی فداکالسلام ای آفتاب پشت ابرالسلام ای اوج قله، کوه صبرالسلام ای آخر هر دلخوشیعاقب از غم تو ما را می کُشیالسلام ای فخر آدم در زمینیادگار حضرت روح الامینتو تمام چارده نور مبینجلوه ی زیبای ربُ العالمینتو حدیث ناب عترت در زمینزاده حیدر امیر المومنینتو همان نوری که از روز ازلکرد خالق روی ماهت بی بدلتو سرشت ناب از نسل علینور رب در جلوه ی تو منجلیعمر تو تاریخ ساز عالم استمبداء آن از رسول خاتم استترسم آخر من نبینم روی توصورت زهرائی و دلجوی توتو کجائی شیعه می خواند تو راپس نمی گوئی جوابش را چراکی می آیی دل تمنایت کندتا که روزی بوسه بر پایت کندکی می آیی عقده از دل وا کنمروضه خوانی پیش تو آقا کنمکی می آیی کربلا را تاب نیستدر میان خیمه دیگر آب نیست وای بر طفل رباب و اضطرابخیمه خیمه جستوی جرعه آبآب نَبوَد تا که سیرابش کندجرعه ای نوشاند و خوابش کندکربلا و یک بیابان اشک و آهشیرخواره در میان قتلگاهنام تو آمد در آنجا بر زبانکی می آیی حضرت صاحب زمانای خوش آن روزی فرج برپا شودبا دو دست فاطمه امضا شود****خرابات مغان خواجه عصمت بخارائیسر خوش از کوی خرابات گذر کردم دوشبه طلب کاری ترسا بچه ی باده فروشپیشم آمد به سر کوچه پری رخساریکافری، جلوه گری، زلف چو زنّار به دوشگفتم این کوی چه کوی است، تو را خانه کجاستای مه نو خم ابروی تو را حلقه به دوشگفت تسبیح به خاک افکن و زنّار ببندسنگ بر شیشه ی تقوی بزن و باده بنوشبعد از آن پیش من آ تا به تو گویم سخنیسخن این است اگر بر سخنم داری گوشزود دیوانه و سر مست دویدم سویشبه مقامی برسیدم که نه دین ماند و نه هوشدیدم از دور گروهی همه دیوانه و مستوز تف باده ی عشق آمده در جوش و خروشبی دف و ساقی و مطرب همه در رقص و سماعبی می و جام و صراحی همه در نوشا نوشچون سر رشته ی ناموس بشد از دستمخواستم تا سخنی پرسم از او، گفت خموشاین نه کعبه ست که بی پا و سر آیی به طوافوین نه مسجد که در آن بی خبر آئی به خروشاین خرابات مغان است و در آن مستاننداز دم صبح ازل تا به قیامت مدهوشگر تو را هست در این شیوه سر یکرنگیدین و دانش به یکی جرعه چو "عصمت" بفروش****عاقبت آن ابر رحمت می رسدبر تن بی روح ما جان می رسدابر رحمت بهر احسان و کرمناخدای فلک رحمان می رسددر پی اجرای قانون خدایمجری احکام قرآن می رسدگر جهان شد منتظر یعقوب واریوسف مصری به کنعان می رسدغم مخور ای دردمند مستمندآن طبیب دردمندان می رسدتا کند از ریشه نخل ظلم رابا صلاح عدل و ایمان می رسدطالب خون شهید کربلادر صف پیکار عدوان می رسدسینه مجروح زهرا را ز مهرتا نهد مرهم شتابان می رسدحافظی از آسمان عشق و نورماه تابان مهر رخشان می رس****من بی مایه که باشم که خریدار تو باشمحیف باشد که تو یار منو من یار تو باشمتو مگر سایه لطفی که سر وقت من آییکه من آن مایه ندارم که سزاوار تو باشم****آرزوم دیدن روی ماهتهمیون غربت این فاصله هاقلب من همیشه چشم به راهته****ویرانه نه آن است که جمشید بنا کردویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریختویرانه دل ماست که هر جمعه به یادشصد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت****ما پیروان مشعف و در دین احمدیماز جمله خلائق عالم سرامدیمزیر لوای آل علی صف کشیده ایمچشم انتظار مهدی آل محمدیمما پیروان مشعف و در دین احمدیماز جمله خلائق عالم سرامدیمزیر لوای آل علی صف کشیده ایمچشم انتظار مهدی آل محمدیمما معتقدیم عشق سر خواهد زدبر پشت ستم کسی تبر خواهد زدسوگند به هر 14 آیه نورسوگند به زخمهای سرشار غرورآخر شب سرد ما سحر می گرددمهدی به میان شیعه بر می گزدد****محمد جواد زماني گل مي كند بهار تو در باغ سينه ها پر مي شود ز باده ي تو آبگينه ها نقاره مي زنند به بامت فرشتگان حتما شفا گرفته ز دست تو سينه ها ديگر غريب نيستي اي آشنا ترين تاييد مي كند سخنم را قرينه ها اول همين كه سمت حريم تو آمدند صدها هزار مرد غريب از مدينه ها ديگر هم آن كه از نفس تو غريب ماند در سينه هاي عاشق وصل تو كينه ها تجديد كن حكومت خود را به قلبها اينجا فراهم است برايت زمينه ها گرم فضا نوردي خوف و رجا شديم آيا به ما نمي رسد آخر سفينه ها دارد حكايت از عشاق گنبدت يعني كه زرد باد رخ از عشق بي حدت هر سر كه از خيال تو پر شور مي شود درياي بر كرانه اي از نور مي شود در شعله ي محبت تو سينه تا گداخت غرق تجلي است وشب طور مي شود با هر "وان يكاد" لبان فرشته ها صد چشم زخم از حرمت دور مي شودفردا كه موج خيز هراس است زائرتدر ساحل نجات تو محشور مي شودبا پلك بسته آمده دشمن به جنگ تواز بس حريم قدس تو پر نور مي شودچون حوض كوثر است گوارا عقيق توفوق بهشت آمده صحن عتيق تو ما را به گوشه حرم خود مقيم كنمهمان مهرباني دست كريم كنتا شعله زار شوق تو بالي بگسترداي صبح، دشت عاطفه را پر نسيم كندرباني حريم تو در آرزوي ماستما را عصا به دست بخواه و كليم كنمژگان ما كه سمت شكوه تو وا شده استوقف غبار روبي فرش و گليم كنبي اطلاع از اول و از آخر خوديمما را كه حادثيم، رهين قديم كناين دل زجنس پنجره فولاد تو نبوديعني كه زود مي شكند از فراق، زودخورشيد گرم چيدن بوسه زماه توستگلدسته ها منادي شوق پگاه توستآري شگفت نيست كه بي سايه مي رويخورشيد هم زسايه نشينان ماه توستاز چشم آهوان حرم مي توان شنيداين دشتها به شوق شكار نگاه توستبالاي كاشي حرم تو نوشته استهرجا دلي شكست همان بارگاه توستبا اين كه سال هاست سوي طوس رفته اياما هنوز چشم مدينه به راه توستيعني كه كاش فصل غريبي گذشته بودديگر مسافرم زسفر بازگشته بودهرچند سبز مانده گلستان باورتآيينه اي جز آه نداري برابرتراه از مدينه تا به خراسان مگر كم استبا شوق ديدنت شده آواره خواهرتديگر دلي به ياد دل تو نمي طپدبالي نمانده است براي كبوترتمثل نسيم مي رسد از ره جواد تويعني نمي نهي به روي خاكها سرتتنها به كرب و بلا سرنهاده بودمردي كه داشت نوحه گري مثل مادرتاشك تو هست تا به ابد روضه خوانمانتا كربلاست همسفر كاروانمان****عیسای زمانهسروده حجت الاسلام رضا جعفریاگر امروز باشد یا که فرداسراپا گوش باشم یا تماشاتو را خواهم بدست آورد آخرمیان شهر باشی یا که صحرابه تو نسبت نخواهم داد غیبتتو هرجایی تو هر جایی تو هر جاتو عیسایی و ما لنگان و کوریمدگرها سا مری اند و تو موساگل گلدسته ها با بوی تو خوشبخواند از تو نافوس کلیساتو نور مطلقی ما ظلمت محضتو دریایی و ما کفهای دریاتو باغ دلفریبی ما گل یاءستو یعنی حسن و ، زشتی معنی ماسواد دیدنت در چشم ما نیستندارد فرق ابجد یا الفباتو طاوس بهشتی ، زاغ ماییمتو یوسف ما ز اقوام زلیخاتو چوپانی و عالم گله ی تومران از گله ات چشم مداراغمت مانند گیسوی شب قدرشب هجرت شب تاریک یلداسرم را زیرپایت میگذارماگر امروز باشد یا که فردا****پسر فاطمه سروده مهدی پناهیباد هم کم نکند سوز دل صحرا راقطره ای عشق به آتش بکشد دریا رااز غم عشق تو ای دوست ببین جان به لبمفرصتی نیست دگر وعده مده فردا رابچشان ذره ای از لعل لبت بر لب منتا معلم بشوی بر دل من اسما راچهره ی ماه تو را گر که نبینم کورمورنه بینا به کجا گم بکند پیدا رایا که جانم بستان یا به وصالت برساناعتنایی بنما بیش مسوزان ما راساقی از فیض تو شد عالم امکان آبادمن خرابم چه کنم از می عشقت یارااین عجب نیست که بی دیدن تو مجنونمذکر اوصاف تو مجنون بکند لیلا راقطره ای اشک که از چشم خمارت آیدهمچو آواز زند بر سر من دنیا رااین ترک خورده دلم ،وحشت این را داردکه بمیرد و نبیند پسر زهرا را****زائر جمعه سروده جواد حیدریصدای آمدنت را به گوش ما برسان زمان غیبت خود را به انتها برساننگاه نافذ خود را بر این گدا اندازبرای درد نهفته کمی دوا برساناگرچه بهر ظهورت نکرده ام کاریبیا و بر لب ما فرصت دعا برسانبه صبح جمعه موعود زائرم فرمابه خاکبوسی روز فرج مرا برسانبرای روز ظهور تو کعبه پا برجاست بیا سرور دوباره بر آن بنا برسانکنار تربت زهرا به وقت نافله اتدعای خویش به یاری این گدا برساننوشته ام به وصیت اگر میسر شدبیا و مرده ما را به کربلا برسان****اشعار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف):::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داريکي از مسير کوچه قصد عبور داري؟چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابياي آنکه در حجابت درياي نور داريمن غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟برعکس چشمهايم چشمي صبور دارياز پرده ها برون شد، سوز نهاني ماکوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويتکي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟****اگر چه روز من و روزگار مي گذرد دلم خوش است که با ياد يار مي گذردچقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است قطار عمر که در انتظار مي گذردبه ناگهانيِ يک لحظه عبور سپيد خيال مي کنم آن تک سوار مي گذردکسي که آمدني بود و هست، مي آيدبدين اميد، زمستان، بهار، مي گذردنشسته ايم به راهي که از بهشت اميد نسيم رحمت پروردگار مي گذردبه شوق زنده شدن، عاشقانه مي ميرم دو باره زيستنم زين قرار مي گذردهمان حکايت خضر است و چشمه ظلمات شبي که از بَرِ شب زنده دار مي گذردشبت هميشه شب قدر باد و، روزت خوش که با تو روز من و روزگار مي گذرد ****اسير مانده ايم در بهانه هاي پاپتي و ميله هاي آهنين و عشق هاي ساعتي حوالي نگاهمان دوباره صف کشيده است صداي تيک تاک غم , شماره هاي صنعتي ! امان از اشتباه هاي نا تماممان , همان تفاخر هميشگي به هيچ هاي قيمتي ! ميان قرن حادثه کجاست اتفاق عشق نمانده در تسلط همان هبوط لعنتي ؟! کسي نيامد از تبار انتظارمان ببين که مانده ايم سخت در هجوم بي لياقتي !****از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام گل کرد خار خار شب بي قراري ام تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام گر من به شوق ديدنت از خويش مي روم از خويش مي روم که تو با خود بياري ام بود و نبود من همه از دست رفته است باري مگر تو دست بر آري به ياري ام کاري به کار غير ندارم که عاقبت مرهم نهاد نام تو بر زخم کاري ام تا ساحل نگاه تو چون موج بي قرار با رود رو به سوي تو دارم که جاري ام با ناخنم به سنگ نوشتم : بيا , بيا زان پيشتر که پاک شود يادگاري ام****از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسيخواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي با ترنم با ترانه با سروش سبز آب از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي مثل عطر تازه تک جنگل باران زده در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي****از فراقت به جواني همگي پير شديمبي تو از وادي دنيا همگي سير شديمبي خود از حادثه ي عشق تو ديوانه و مست عاشق کوي تو گشتيم و زمين گير شديمتا که وصفي ز کمان و خم ابروي تو رفت...در پي ديدن رويت همگي تير شديماز کمان خانه ي زلفت همه بالا رفتيمدر سراشيبي ابروت سرازير شديمگو گدايان در اين خانه بيايند که مااز گدايي به در تو همگي مير شديمعاشقان همچو (( رها )) در گرو بند تو اند...جمله در حلقه ي تو در غل و زنجير شديم****از انتظار خسته ام و يا دلم گرفته است؟ تو مدتي است رفته اي , بيا دلم گرفته است نگاه سرد پنجره به کوچه خيره مانده بود گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است گذشتم از هزاره ها در امتداد دوري ات به ذهن من نمي رسد کجا دلم گرفته است به چشم خود نديده ام شکوه چهره ي تو را شبي بيا به خواب من , بيا دلم گرفته است:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::****آتش پنهان حكيم ملا محسن فيض كاشانيكوشم بجان در اين كار تا جان زتن برآيدهر دل كه عشق ورزد از ما و من برآيد سوي يقين گر آيد از شك و ظن برآيداز عشق نيست خوشتر گشتم جهان سراسر حكمش بجان نيوشم تا كام من برآيدزهر فراق نوشم، بهر وصال كوشم گر در چمن كشم آه، دود از چمن برآيدگر سر دهم نفس را آتش فتد در افلاك دوزخ بسوزد از رشك دودش زتن برآيد گر آتش نهانم پيدا شود به محشر قبرم بهشت گردد نور از كفن برآيد گر روي تو ببينم هنگام جان سپردن سنبل زخاك قبرم مشك از بدن برآيد بر باد بوي زلفت ار جان شود زقالب شكر تو مي گذارم هر جا سخن برآيد حمد تو مي نگارم بر لوح هر هوايي بس آه آتش افروز از مرد و زن برآيد گر شعر" فيض" خواند واعظ فراز منبر ****دلبرا دست اميد من و دامان شما دلبرا دست اميد من و دامان شما سرِ ما و قدم سرو خرامان شما خاك راه تو مژگان من ار بگذارد ناوك غمزده يا خنجر مژگان شما شمع آه من و رخساره چون لاله تو چشم گريان من و غنچه خندان شما لب لعل نمكين تو مكيدن حظيست كه نه طالع شوَدَم يار نه احساس شما رويم از نرگس بيمار تو چون ليمو زرد به نگردد مگر از سيب زنخدان شما نه در اين دائره سرگشته مهم چون پرگار چرخ سرگشته چو گويي ست بچوكان شما درد عشق تو نگارا نپذيرد درمان تا شوم از سر اخلاص بقربان شما خضر را چشمه حيوان رود از ياد اگر ز سرش رشحه‌اى از چشمه حيوان شما عرش بلقيس نه شايسته فرش ره تست آصف اندر صف اطفال دبستان شما نبود ملك سليمان همه با آن عظمت مورى اندر نظر همت سلمان شما جلوه ديدِ كليم الله از آن ديد جمال نغمه‌اى بود انا الله ز بيابان شما طائر سدره نشين را نرسد مرغ خيال بحريم حرم شامخ الاركان شما قاب قوسين كه آخر قدم معرفت است اولين مرحله رفرف جولان شما فيض روح القدس از مجلس انس تو و بس نفحه صور صفيريست ز دربان شما گر چه خود قاسم الا رزاق بُود ميكاييل نيست در رتبه مگر ريزه خور خوان شما لوح نفس از قلم عقل نمي‌گردد نقش تا نباشد نفَس منشى ديوان شما هر چه در دفتر مُلكست و كتاب ملكوت قلم صُنع رقم كرده بعنوان شما شده تا شام ابد دامن آفاق چو روز زده تا صبح ازل سر ز گريبان شما چيست تورات ز فرقان شما؟ رمزى و بس يك اشارت بود انجيل ز قرآن شما هست هر سوره بتحقيق ز قرآن حكيم آيه محكمه‌اى در صفت شأن شما آستان تو بود مركز سلطان هما قاف عنقاء قدم شرفه ايوان شما مهر با شاهد بزم تو برابر نشود مه فروزان بود از شمع شبستان شما خسروا گر به مديح تو سخن شيرين است ليكن افسوس نه زيبنده و شايان شما اي‌كه در مكمن غيبى و حجاب ازلى آه از حسرت روى مه تابان شما بكن اى شاهد ما جلوه‌اى از بزم وصال چند چو ن شمع بسوزيم ز هجران شما مسند مصرِ حقيقت ز تو تا چند تهى اي دو صد يوسف صديق به قربان شما رخش همت بكن اي شاه جوانبخت تو زين تا شود زال فلك چاكر ميدان شما زَهره‌ي شيرِ فلك آب شود گر شنود شيهه زهره جبين توسن غُران شما مفتقر را نه عجب گر بنمائى تحسين****ای مرد ظهور ما منتظريم از سفر، برگردي يکروز شبيه رهگذر برگردي با کاسه ي آب و مجمري از اسپند ما آمده ايم پشت در، برگرديوقتي سر شب که رفتنت را ديديمگفتيم نمي شود سحر، برگردي؟؟ما منتظر تو ايم آقا، نکنديک جمعه غروب بي خبر برگرديمن گوشه نشين کوچه ي برگشتــم اي کاش که از همين گذر برگرديپرواز نمي کنيم از اينجا، بايددر فصل نبود بال و پر برگرديوقتش نرسيده است اي مرد ظهوربا سيصدوسيزده نفر، برگردي؟همه هست و آرزویم که ببینم از تو رویی****آشنای غربت جمعه"شمس"ای آشنای غربت جمعه ظهور کن یک مرتبه ز کوچه ما هم عبور کنحک شد به روی بال قنوت نمازمان این خواهش قدیمی آقا ظهور کنچشم انتظار قایق صیاد مانده‌ام محض خدا بیا و مرا صید تور کنمن را که دور مانده‌ام از خاک کربلا آقا بیا و همسفر بال نور کنیک شب بیا میان حسینیه عزا یادی ز روضه‌های كنار تنور كن****آقا بیا"علی اکبر لطیفیان"آقا بیا تا زندگی معنا بگیردشاید دعای مادرت زهرا بگیردآقا بیا تا با ظهور چشم‌هایتاین چشم‌های ما کمی تقوا بگیردآقا بیا تا این شکسته کشتی ماآرام راه ساحل دریا بگیرداقا بیا تا کی دو چشم انتظارمشب‌های جمعه تا سحر احیا بگیردپایین بیا خورشید پشت ابر غیبتتا قبل از آن که کار ما بالا بگیرداقا خلاصه یک نفر باید بیایدتا انتقام دست زهرا را بگیرد****یا ایها العزیزیَا اَیها العَزیز مَسنا وَ اَهلَنا الضُّر... فَاَوف لَنا الکَیل (سوره یوسف، آیه 88 )پر کن دوباره کِیْل مرا ایها العزیزآخر کجا روم به کجا ایها العزیزرو از من شکسته مگردان که سال‌هاسترو کرده‌ام به سوی شما ایها العزیزجان را گرفته‌ام به سردست و آمدماز کوره راه‌های بلا ایها العزیزوادی به وادی آمده‌‌ام از درت مرانوا کن دری به روی گدا ایها العزیزچیزی که از بزرگی تو کم نمی‌شوداین کاسه را ... فاوف لنا... ایها العزیزخالی‌تر از دو چشم من این جان نیمه جانمحتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز- ما- جان و مال باختگان را رها مکنبگذار بگذرد شب ما ایها العزیزدستم تهی است... راه بیابان گرفته‌امدست من و نگاه شما ایها العزیز****اى دوست رحيم كارگرمى نشينم چو گدا كنج سرايت اى دوست تا كه بينم همه شب لطف و عطايت اى دوست آتش هجر تو در سينه سوزان من است گاه گاهى نظرى كن به گدايت اى دوست هاتف جان من غم زده با سوز و گداز سر نهاده است به درگاه وَلايت اى دوست شهريار دل و جانِ منِ آشفته تويى طالبم طالب آن جود و سخايت اى دوست چشمه سارى است دو چشمان گناه آلودم اشك من در طلب عفو و رضايت اى دوست سرزمين دل پاييزى من، ويران است روشنى بخش دلم را به لقايت اى دوست دردمندانه به كوى تو پناه آوردم واثقم تا بنوازى به دعايت اى دوست طور اميد وجودم، شده كنعان بلا يوسف عشق من افتاده به پايت اى دوست گرچه تقصير من افزون شده در محضر تو ليك بردار زمن تيغ بلايت اى دوست عالمى واله و مفتون تواند و «پارسا» نيز دارد همه دم، شوق لقايت اى دوست ****ظهور كن كه منتظرت هستممرحوم صفارزادههميشه منتظرت هستم بي آن كه در ركود نشستن باشم هميشه منتظرت هستم چونان كه من هميشه در راهم هميشه در حركت هستم هميشه در مقابله تو مثل ماه ستاره خورشيد هميشه هستي و مي درخشي از بدر و مي رسي از كعبه و ذوالفقار را باز مي كني و ظلم را مي بندي هميشه منتظرت هستم اي عدل وعده داده شده. اين كوچه اين خيابان اين تاريخ خطي از انتظار تو را دارد و خسته است تو ناظري تو مي داني ظهور كن ظهور كن كه منتظرت هستم ظهور كن كه منتظرت هستم****هیچ منتظری ناامید نیستکامران شرف شاهی انتظار گلی است و امید رایحه دلپذیر آن. هیچ منتظری ناامید نیست. نهال امید در نیمه شعبان به شکوفه نشست. «ظهور» بشارت امید است بر وارثان زمین. حروف امید را در ذکر «یا مهدی» باید یافت. ناامیدان یاران اهریمن اند، از آن رو که باور ندارند ظهور را. پرستوی امید، مقصدی جز بهار موعود ندارد. قلب های پر امید، سرای قائم آل محمد(ص) است. هیچ کس بهتر از منتظران، امید را معنا نکرده است. انتظار، مادر امید است. منتظران، امیدواران شکست ناپذیر تاریخ اند. هیچ امیدی بالاتر از نوید ظهور منجی نیست. امید به فردای بهتر، اعتقاد به ظهور منجی کل است.خوشا به انتظار به هر سپیده دیده گشودن. امید یعنی «او» می آید.****بی بال پریدنرقیه ندیری1ـ نمی فهممامید از بدترین مصائب است را وقتی چشم دوخته ام به در و گوش سپرده ام به دیوار2ـ اول آدم و حوا را پرت کرد بعد ریسمانی بلند و تابدار به کوبه ی در بهشت گره زد3ـ بال ندارم که به چوبه ی قفس بکوبش اما می کوبیمتا می توانم فریادهای بی امانم را به هر کجای دنیاتا شاید...4ـ گل یا پوچ این جمعه ها کلافه ام نمی کندوقتی می دانمگلتوی مشت خداست 5ـ کلاغ قصد هم روزی به خانه اش می رسدروزی به خاندانش می رسدو روی بند آرزوهای خود تاب می خورد6ـ این انتظار گُر هم بگیروشعله هم بکشدسوخت و سوز نداردوقتی خنکای مهربان تو می ورزد7ـ آن مرد می آید می آید می آید درست سر ساعتی که باید8ـ نرم تحرکراه باز می کند از دل تنگ اگر نه فرو می رود د زمینیا قدمی کشد به آسمانآب عاقبت راه خود را پیدا می کند9ـ گفتم از آن کوچه ی به سمت برگردگفت: این جا هم راه آسمان باز است10ـ از این هوای مکدر به سمت صبح بچرخ****دلم قرار نمی گیرد از فغان بی توسروده ای از مقام معظم رهبری، آیت الله خامنه ایدلم قرار نمي گيرد از فغان بي تو سپندوار ز كف داده ام عنان بي تو ز تلخ كامي دوران نشد دلم فارغ ز جام عشق لبي تر نكرد جان بي تو چو آسمان مه آلوده ام ز تنگ دلي پر است سينه ام ز اندوه گران بي تو نسيم صبح نمي آورد ترانه شوق سربهار ندارند بلبلان بي تو لب از حكايت شبهاي تار مي بندم اگر امان دهدم چشم خون فشان بي تو چو شمع كشته ندارم شراره اي به زبان نمي زند سخنم آتشي به جان بي تو ز بي دلي و خموشي چون نقش تصويرم نمي گشايدم از بي خودي زبان بي تو عقيق سرد به زير زبان تشنه نهم چو يادم آيد از آن شكرين دهان بي تو گزارش غم دل را مگر كنم چو امين جدا ز خلق به محراب جمكران بي تو****درفش ظلم كران تا كران به خاك افتدمحمود سنجرینه من، كه پيش نگاهت جهان به خاك افتد زمين به سجده در آيد زمان به خاك افتد شب ظهور تو اي آخرين ستاره عدل به پاي بوس تو هفت آسمان به خاك افتد تو آن دليل درخشان، حقيقت نابي كه در حضور تو وهم و گمان به خاك افتد بر آستان تو سر مي نهيم اي موعود كه مهر و ماه بر اين آستان به خاك افتد تو بيكرانه عدلي و در برابر تو درفش ظلم كران تا كران به خاك افتد به ذوالفقار عدالت نشان تو سوگند كه ظلم در قدم راستان به خاك افتد تو كهكشان عدالت فروغ ايجادي كه با اشاره تو كهكشان به خاك افتد تو ناگهان تري از ناگهان و در قدمت هزار حادثه ناگهان به خاك افتد بگو به خلق به نام و نشان چه مي نازند كه پيش نام تو نام و نشان به خاك افتد ****فرياد تو ويران‌گر بنيان نفاق استحميد سبزوارياي ياد تو شورافكن و پيغام تو پر جوش آواي تو نجواي هزاران لب خاموش آن جا كه تو رخساره نمايي همه چشمند وان جا كه سخن ساز كني جمله جهان گوش در سينه ترا گر نه غم خلق جهانست از ناي تو شكواي قرون از چه زند جوش فرياد تو ويران‌گر بنيان نفاق است اي پرچم توحيد ترا زيب بر و دوش بانك تو خروشي است ملامت‌گر تاريخ برخاسته از ناي هزاران لب خاموش بد خواه تو در حشر سرافكنده خويش است همراه تو با عزت و اكرام هم‌آغوش تا بر ورق دهر نشيند سخن عشق هرگز نكند ياد ترا خلق فراموش پاس تو نگه دارد و جاه تو شناسد هر با خبر از دانش و هر بهره‌ور از هوش****طعم زیتونترانه ای از عبدالجبار کاکاییبغضُ باور میکنم، وقتی که خنده ز خمیه جنگُ باور می کنم ، وقتی پرنده ز خمیه بوی باروت، بوی سیب، طعم شکستن صدا رنگِ خاکستریِ مرگِ تموم ِ آدما اگه تلخه اگه شیرین، دیگه دور آخره یه نبرد بی امون، یه جنگ نا برابره آخرین سنگُ به شیشه های دنیا می زنیم می میریم، آتیش به چشمای تماشا می زنیم گریه می کنیم که روشن شه چراغ خنده ها دیگه دلواپس دنیا نباشن پرنده ها نازنین گریه نکن، فردا که آفتاب بزنه طعم زیتون می ده خونی که تو رگ های منه****عاشق از معشوق حاشا کی جداستیه منتظر دلش از عشق می رنجید؟ هرگزبه جز با عشق می خندید؟ هرگزدر آن سجاده و در آن نمازشکسی را جز خدا می دید؟ هرگزگذشت از زیر قرآن تا خدا رفتبدون او نمی جنگید هرگزبه من گفتند « او ثابت قدم بودبه جز در سجده می لرزید؟ هرگزدر آن چشمان خیس و پر یقینشندیدیم ذره ای تردید هرگزهمان چشمان سرخی کز سر شوقدگر شبها نمی خوابید هرگزکمیل و ندبه اش از ناله پر بودولی از زخم نمی نالید هرگز»به من گفتند« چنان از شوق پر بودجز از یارش نمی فهمید هرگز»و من گفتم شهیدم با خدا بودو جز از او نمی ترسید هرگزچقدر او کار کرد تا بی ریا شدبه دنیا اندکی چسبید؟؟؟ هرگزبه من می گفت از معراج اماندیدم آنچه او می دید هرگزنگوییدم چرا به آسمان رفتدگر اینجا نمی گنجید هرگز****نشانت را"حسین اسرافیلی"به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت رابگو باید کجا جویم مدار کهکشانت راتمام جاده را رفتم غباری از سواری نیستبیابان تا بیابان جسته ام رد نشانت رانگاهم مثل طفلان زیر باران خیره شد بر ابرببیند تا مگر در آسمان رنگین کمانت راکهن شد انتظار اما به شوقی تازه, بال افشانتمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت راکرامت گر کنی این قطره ناچیز را شایدکه چون ابری بگردم کوچه های آسمانت راالا ای آخرین طوفان! بپیچ از شرق آدینهکه دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را****آهنگ عودمحمد علي جعفريان (عاشق) به شام فراقت، زوصلت سرودم نبودي بر من، كنار تو بودم تو غايب زعاشق، كجايي كه باشد گواه حضورت، تمام وجودم بدون حضورت، نمازي نخواندم فضا شد معطر، زعطر سجودم دلي را نديدم، زعشقت نلرزد چو از تو نوشتم، چو از سرودم هميشه همه جا، همه روز و شبها به بامت پريدم، به كويت غنودم نبودي ببيني؟ كه پر بودم از تو به گاه پريدن، به اوج صعودم همه كهكشانها، به زير پرم بود چوبال دلم را به عشقت گشودم تو احساس نابي، به شعر تر من تو جاري عشقي، به تار و به پودم به آهنگ چنگ دلم مي‌نوازي، سرود غمت را به آواي رودم تو آن بي‌مثالي كه مثلت نباشد تو آن بي‌بديلي، ترا آزمودم تو درياي آبي منم قطره، هرگز كه بي تو ندارد بقايي، وجودم نمانده قرارم، زهرم فراقت به تحرير چشمم، به آهنگ عودم ****اسدى طوسى ره دين بياب از خرد چون سزاست كه گيتى بدين ايستادست راست از اين پس نباشد پيمبر دگر به آخر زمان (مهدى) آيد به در بگويد خط و نامه كردگار كند دين پيغمبرى آشكار بدارد جهان بر يكى دينِ پاك برآرد ز دجّال و خيلش هلاك رسد از آسمان هر پيمبر فراز شوند از پس «مهدى» اندر نماز 1 پي نوشت : 1.«گرشاسپنامه» مقدمه، چاپ سربى پاريس با ترجمه، كلمان هوارد به نقل خورشيد مغرب/ 130.****استاد مشفق كاشان بازآ كه دل هنوز به ياد تو دلبر است جان از دريچه نظرم، چشم بر در است بازآ دگر كه سايه ديوار انتظار سوزنده‌تر ز تابش خورشيد محشر است بازآ، كه باز مردم چشمم ز درد هجر در موج خيز اشك چو كشتي، شناور است بازآ كه از فراق تو اي غايب از نظر دامن ز خون ديده چو درياي گوهر است اي صبح مهر بخش دل، از مشرق اميد بنماي رخ كه طالعم از شب، سيه‌تر است زد نقش مهر روي تو بر دل چنان كه اشك آيينه‌دار چهره‌ات اي ماه منظر است اي رفته از برابر ياران «مشفقت» رويت به هر چه مي‌نگرم در برابر است ****اي عاشقاناي عاشقان، اي عاشقان، جان مي‌رسد، جان مي‌رسد مهري درخشان مي‌دمد، ماهي فروزان مي‌رسد آيد نواي كاروان، بر گوش جهان كان دل ستان تا دل ستاند زين و آن، اينك شتابان مي‌رسد رخسار ماهش را ببين، زلف سياهش را ببين برق نگاهش را ببين، يوسف به كنعان مي‌رسد ساقي ببخشا جام را، از باده پر كن كام را گو باز اين پيغام را، پيمانه گردان مي‌رسد ...رونق فزاي باغ‌ها، لطف و صفاي راغ‌ها بر قلب عاشق، داغ‌ها، زيب گلستان مي‌رسد بر درگهش كن بندگي، خواهي اگر پايندگي كان رهنماي زندگي، و آن مهد عرفان مي‌رسد مهر سحر، ماه صفا، بحر گهر، گنج وفا آيينه ايزدنما، خورشيد ايمان مي‌رسد يار موافق مي‌رسد، دلدار صادق مي‌رسد قرآن ناطق مي‌رسد، محبوب يزدان مي‌رسد كاخ وفا، قائم از او، مهر و صفا دائم از او غرق طرب «صائم» از او، جان مي‌رسد جان مي‌رسد ****اي غايب از چشمان ما مهدي جعفري يارا ببين هجران ما، اين درد بي درمان ما، اين خار در چشمان ما، وين ديده گريان ما، اين كوه غم بر جان ما، ديگر چه باشد آن ما، اي غايب از چشمان ما اي جلوه اي در طورما، اي نور اندر نور ما، نور دو چشم كور ما، عيساي هر رنجور ما، در غربت و مستور ما، پر درد از هجران ما اي غايب از چشمان ما مستي عالم مست تو، هستي عالم هست تو، هست همه در دست تو، دست همه پيوست تو، پيوسته جان پابست تو، گريان تو چشمان ما، اي غايب از چشمان ما موسي به قربان شما،‌ عيسي به فرمان شما، يعقوب گريان شما، يوسف پريشان شما، جان علي جان شما، دستم به دامان شما، اي غايب از چشمان ما مولا! زمان شيداييت، جان جهان سوداييت، پيوسته دل ارزانيت، مجنون تو صحراييت، عالم همه قربانيت، يك گوشه چشمي حاليا، اي غايب از چشمان ما يارا سلامت مي كنم، چشمم به راهت مي كنم، ديده سرايت مي كنم، هر شب صدايت مي كنم، اين جان فدايت مي كنم، اي نازنين پنهان ما، اي غايب از چشمان ما من تشنه روي توام، آشفته موي توام، در حسرت كوي توام، صد ليلي بوي توام، در بند ابروي توام، جانان! به سوي جان بيا, اي غايب از چشمان ما مستور چون زهراي ما، تنهاي چون مولاي ما، اسرار در سيناي ما، وي هم نوا با ناي ما، وي اشك طوفان ساي ما، اي كوثر آدينه ها، اي غايب از چشمان ما دل ها همه پروانه ات، دل ها همه كاشانه ات، دل ها همه ديوانه ات، در حسرت پيمانه ات، پوينده راه خانه ات، گر بگذري بر كوچه ها، اي غايب از چشمان ما مولا جوابم مي كني، در غم هلاكم مي كني؟ پر اضطرابم مي كني؟ يا خود خطابم مي كني؟ خود انتخابم مي كني؟ تا من بيايم جمعه ها، اي غايب از چشمان ما زلف تو و ابروي تو،‌ ماه تمام روي تو، وان حلقه هاي موي تو، زيبا لب دلجوي تو، مينو شميم كوي تو، وصف بهشت جان ما، اي غايب از چشمان ما يارا به راهت مي شوم، جزو سپاهت مي شوم، مست نگاهت مي شوم، همراز آهت مي شوم،هم اشك چاهت مي شوم، گر بگذري بر ديده ها، اي غايب از چشمان ما يارا غبارت مي شوم، چون جان نثارت مي شوم، در انتظارت مي شوم، دور مدارت مي شوم، من بي قرارت مي شوم، جانم به قربان شما، اي غايب از چشمان ما اي همدم باد سحر، در آسمان ما قمر، صد يوسف اندر پشت سر آيينه خير البشر، يعني امام منتظر، بركش نقاب از ره بيا، اي غايب از چشمان ما اي شه امانم مي دهي؟ خود را نشانم مي دهي؟ ملك جهانم مي دهي؟ سوز نهانم مي دهي؟ هم خود زبانم مي دهي؟ تا گويمت مدح و ثنا، اي غايب از چشمان ما جانا چراغ دل تويي، اين ديده را ساحل تويي، آواره را منزل تويي، نور دل غافل تويي، جان مرا قابل تويي، بشنو سلام جان ما، اي غايب از چشمان ما هر دم شوي اندر نظر، از بهر تو در پشت در، آيند اصحاب سحر، جوينده ره بي پا و سر، خواهي بيايي از سفر؟ زيبانگار قرن ها، اي غايب از چشمان ما هم جان تو و جانان تويي، امداد بي پايان تويي، شه بيت هر ديوان تويي، محبوب هر دوران تويي، ارباب صد خاقان تويي، بنما كرم بر اين گدا، اي غايب از چشمان ما اي يوسف زهرا بيا، هم ناله با مولا بيا، آواز بعص آسا بيا، اندر بقيع مأوا بيا، شرب مدام ما بيا، غايب ز جهل بيا، اي غايب از چشمان ما اي ساربان جان بيا، اي همره قرآن بيا، اي رونق ايمان بيا، آب كويرستان بيا، نور شب هجران بيا، وي لولو و مرجان بيا، ****ای شاهد شيرين بيان منظم کازرونی چشم بدت دور ای پری، کز همگنان والاستی در مکتب افسونگری، بر دلبران استاستی نازم تو را ای نازنين، فخر زمان، مهر زمين شرمنده ماهت از جبين، در عالم بالاستی ای شاهد شيرين بيان، آهوروش، نازک بيان در بين حوری منظران، بی تالی و همتاستی مويت سمن، رويت چمن، خلقت نکو، خلقت حسن مست از نگاهت مرد و زن، هر دل تو را جوياستی ...ز آن عارض گلگون تو، ز آن قامت موزون تو ليلی و شا، مجنون تو، هر بخرد داناستی بايد چو باشی در امان، از چشم زخم دشمنان بر مجمر رويت عيان، خالی سپند آساستی ... به به از اين رخسار تو، وزلعل شکر بار تو گفتار تو، اطوار تو، جان بخش و روح افزاستی هر چند من نالايقم، لکن به وصلت شايقم گر عاشقم، ور وامقم، تنها توام عذراستی ليلی تويي، مجنون منم، فتان تويي، مفتون منم اخگر تويي، کانون منم، قلبم تو را ماواستی در هجر رويت اين منم، کافسرده شد از غم تنم آری فراقت ای صنم، بسيار جان فرساستی ****باز آي كه باز آيدحافظباز آي كه باز آيد در دير مغان آمد يارم قدحي در دست مست از مي و ميخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شكل مه نو پيدا وز قد بلند او بالاي صنوبر پست شمع دل دمسازان بنشست چو او برخاست وافغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست گر غاليه خوشبو شد در گيسوي او پيچيد ور وسمه كمان كش گشت در ابروي او پيوست آخر به چه گويم هست از خود خبرم چون نيست وز بهر چه گويم نيست با وي نظرم چون هست ****برو بباغ و به گل‌ها سلام ما برسانبرو بباغ و به گل‌ها سلام ما برسان به نسترن ! به شقايق پيام ما برسان به سروها،‌ به سمن‌ها، به ياس‌هاي سپيد درود و تهنيت و احترام ما برسان به ضيمران كه زندچنگ در سلاسل بيد اطاعت و ادب و التزام ما برسان به هركجا شنوا گوش التفاتي بود به وجه خير و سلامت كلام ما برسان به خوشه‌هاي اقاقي، ‌به شاخه‌هاي تمشك به اعتبار سخن،‌اهتمام ما برسان بگو به دختر باران برقص بر در و دشت نمي به كام «بهار صيام» ما برسان بگو به ابر محبت، طراوش شعفي از آن سحاب مودت به كام ما برسان ببار بر سر باغ و گشاي «ستر ربيع » به حد لذت دركش مقام ما برسان زلال آب روان را بچشمه سار بگو نمي ز كوثر عرفان به جام ما برسان بخوان بگوش جلودار تا رود به وفاق به سالك سفر «دل» زمام ما برسان اسير سلطه خاريم و شب، خداي طرب به صبح سلطنت «گل» دوام ما برسان بيا و تشنگي ما «خمار مردم» را ! به گوش «ساقي غايب» امام ما برسان ببين كه «خون شقايق» گرفته دامن دشت به «نور ديده نرگس» سلام ما برسان **** ناچيز محمد سعيد عطارنژادمفتون تو را به اين و آن ميلي نيست مجنون تو را صحبتي از ليلي نيست در پاي وصال تو اگر سر برود ناچيز بود در بر تو، خيلي نيست ****پناه مهر سعيد يغمايیخود آن که پشت بر اهل زمانه کرد چو ما رخ طلب به ره صاحب الزمان (عج) دارد شه سرير ولايت، محمد بن حسن (ع ) که حکم بر سر ابنای انس و جان دارد ... به يک گدای فرومايه صرف می سازد به يک فقير تهی دست کيسه در ميان دارد اگر نه دامن چترش پناه مهر شود زباد فتنه چراغش که در امان دارد؟ به راه او شکفد غنچه تمنايش هوای باغ جنان آن که در جهان دارد برون خرام که بهر سواری تو مسيح (ع ) سمند گرم رومهر را، عنان دارد نهال جاه تو را آب تا دهد کيوان زچرخ و کاهکشان، دلوو ريسمان دارد ... کليد حب تو بهر گشادکارش بس کسی که آرزوی روضه جنان دارد رسيد عدل تو جا ي ی که زير گن ب د چرخ کبوتر از پر شهباز، سايبان دارد اگر اشاره نمايي به گرگ، نيست غريب که پاس گله به صد خوبی شبان دارد ****سوار عرصه دين اهلي شيرازينهان از ديده ها،‌خود كرده تا كي؟ چو نور ديده ها در پرده تا كي؟ مكن در پرده همچون شمع، مسكن برون آ تا شود آفاق، روشن تو شمع بزمگاه لامكاني در اين فانوس سبز آخر چه ماني؟ چو شمع از نور خود آتش برانگيز بسوز اين تيره فانوس و فروريز چو داد اول زمان، نور تو پرتو تو خود هم مهدي آخر زمان(عج) شو سوار عرصه دين همگنان كن چو شمعش، ذوالفقار آتش فشان كن عدم كن ظلمت كفر از ره دين به برق تيغ خون ريز شه دين ****خواجه حافظ شيرازى ز قاطعان طريق اين‏زمان‏شوندايمن قوافل دل و دانش كه مرد راه رسيد عزيز مصر به رغم برادران غيور ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسيد كجاست صوفى دجال فعل ملحد شكل بگو بسوز كه مهدى دين پناه رسيد 1 پی نوشت: 1.ديوان حافظ از نسخه محمد قزوينى و دكتر قاسم غنى، انجمن خوشنوسيان ايران، پائيز 1363، ص 187.****در جستجوي جاويد كبوتر خيالم پر مي‌زند دوباره سر مي‌كشد به هر جا با قلب پر ستاره پرواز با صفايش هر سو و هر كرانه در جستجوي عشقي جاويد و بي‌كرانه گاهي در اوج آسمان، گاهي فراز لانه گاهي بروي دشتها، سر مي‌دهد ترانه در چشم نافذ او مي‌خوانم اين كنايه دنيا چقدر كوچك، اما پر از گلايه سنگ صبور من كو؟ دلتنگم از زمانه پيك نجات من كو؟ قلبم پر از بهانه در اشتياق رويش در هر دعاي ندبه مي‌خواند او را دلم، هر صبح روز جمعه ****در مجلس مشاعره ديگر، قرار بي تو ماندن نيست با ما كي مي‌شود به ر ؤ يت، چشم ياران؟ نه من، كه پيش نگاهت، جهان به خاك افتد زمين به سجده درآيد، زمان به خاك افتد دگر تحمل درد فراق، ممكن نيست كجاست مرهم اين زخم؛ زخم كاري ما؟ آقا! كدام جمعه، دلت سبز مي‌شود؟ خو ن شد دلم ز درد و به درمان نمي‌رسد در نگاهش، ترنمي سبز است آن كه با شوق و شور مي‌آيد دور از چراغ چشم تو، ما، مانده‌ايم و باز وامانده، در تداوم اين امتدادها الا! اي آفتاب آشنايي! چنين در پشت ابر غم، چه پايي؟ يك فصل، مانده تا به طلوع نگاه تو يك فصل مانده است به فرخنده فالي‌ام من چنان در ديدنت محوم، كه پندارم مگر در ديدار با من، دير خواهد كرد داغ هزاران بوسه، روييده ا ست بردار شرط نخست عشقبازي،‌ سر به داريست تو، همان جلوه مهري، كه در آفاق وجود هيچ سر نيست كه در آن، همه سوداي تو نيست تنها گواه پرسه‌ام در جست و جوي آخرين موعود از كوچه آيينه، تا بن بست حيرت ، سايه من بود دست‌هايت، ضريح تمناست آي فردا!! كه روح تو، با ماست تو از تبار بهاري، چگونه بي تو بمانم؟ شميم عاطفه داري، چگونه بي تو بمانم؟ من در پي امر تو، دما دم آماده رزم كافرانم مهين شهر شعبان بود ارمغان كه شد منتخ ب ، از شهور جهان نسيم صبح فروردين عنبر سود مي‌آيد شميم دلپذير نافه، بوي عود مي‌آيد در انتظار مانده‌ام... آقا! چه مي‌شود در كوچه‌هاي شهر بپيچد، صداي تو؟ ****دو جيحون جاري سيد حسين هاشمي‌نژادزسوز عشق خود خاكسترم كن سپس آواره بحر و برم كن دلم بيچاره عشق تو گشته عزيز من، تو بيچاره ترم كن نمي‌بيند كسي داغ دلم را بسوزان، شعله‌ور پا تا سرم كن به شمع روي تو پروانه‌ام من بي از سوز عشقت پرپرم كن صداي سوزش دل با تو گويد مكن خاموش مرا، سوزان‌ترم كن متاعي نيست جان و سر كه گويم به بازار غمت سوداگرم كن دو چشمم را دو جيحون كن دوباره پر از خون سينه پر آذرم كن جنون عشق ساماني ندارد چنان مجنون، تو بي پا و سرم كن دل من، دلبر من، مهدي من به وصل روي خود عاشق‌ترم كن ****دولت بيدار بيا مولویبيا‏ ‎ بار‏ ‎ دگر‏ ‎ خواجه‌‏ ‎ بيا‏ ‎ خواجه‌‏ ‎ بيا ، ‏ ‎ خواجه‌‏ ‎ بيا‏ ‎ عيار‏ ‎ مه‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ مده‌ ، ‏ ‎ دفع‌‏ ‎ مده‌ ، ‏ ‎ دفع‌‏ ‎ نگر‏ ‎ پرشور‏ ‎ عالم‌‏ ‎ نگر ، ‏ ‎ مهجور‏ ‎ عاشق‌‏ ‎ بيا‏ ‎ خمار‏ ‎ شه‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ نگر ، ‏ ‎ مخمور‏ ‎ تشنه‌‏ ‎ تويي‌‏ ‎ هست‌‏ ‎ هر‏ ‎ هستي‌‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ دست‌‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ پاي‌‏ ‎ بيا‏ ‎ گلزار‏ ‎ جانب‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ سرمست‌‏ ‎ بلبل‌‏ ‎ تويي‌‏ ‎ بگزيده‌‏ ‎ همه‌‏ ‎ ز‏ ‎ و‏ ‎ تويي‌‏ ‎ ديده‌‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ گوش‌‏ ‎ بيا‏ ‎ بازار‏ ‎ سر‏ ‎ بر‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ دزديده‌‏ ‎ يوسف‌‏ ‎ جهان‌‏ ‎ و‏ ‎ جان‌‏ ‎ را‏ ‎ همه‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ نهان‌ ، ‏ ‎ گشته‌‏ ‎ نظر‏ ‎ ز‏ ‎ اي‌‏ ‎ بيا‏ ‎ دستار‏ ‎ و‏ ‎ بي‌دل‌‏ ‎ رقص‌كنان‌‏ ‎ دگر‏ ‎ بار‏ ‎ تويي‌‏ ‎ سوز‏ ‎ غم‌‏ ‎ شادي‌‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ روز‏ ‎ روشني‌‏ ‎ بيا‏ ‎ بار‏ ‎ شكر‏ ‎ ابر‏ ‎ تويي‌ ، ‏ ‎ افروز‏ ‎ شب‏ ‎ ماه‌‏ ‎ گرو‏ ‎ عقل‌‏ ‎ هر‏ ‎ تو‏ ‎ پيش‌‏ ‎ نو ، ‏ ‎ عالم‌‏ ‎ علم‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ بيا‏ ‎ يكبار‏ ‎ به‌‏ ‎ خيز‏ ‎ مرو ، ‏ ‎ گاه‌‏ ‎ ميا‏ ‎ گاه‌‏ ‎ جنون‌‏ ‎ و‏ ‎ شور‏ ‎ بود‏ ‎ چند‏ ‎ بخون‌ ، ‏ ‎ آغشته‌‏ ‎ دل‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ بيا‏ ‎ ميفشار‏ ‎ غوره‌‏ ‎ كنون‌ ، ‏ ‎ انگور‏ ‎ شد‏ ‎ پخته‌‏ ‎ برو‏ ‎ ناگفته‌‏ ‎ غم‌‏ ‎ وي‌‏ ‎ برو ، ‏ ‎ آشفته‌‏ ‎ شب‏ ‎ اي‌‏ ‎ بيا‏ ‎ بيدار‏ ‎ دولت‌‏ ‎ برو ، ‏ ‎ خفته‌‏ ‎ خرد‏ ‎ اي‌‏ ‎ بيا‏ ‎ پاره‌‏ ‎ جگر‏ ‎ وي‌‏ ‎ بيا ، ‏ ‎ آواره‌‏ ‎ دل‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ بيا‏ ‎ ديوار‏ ‎ ره‌‏ ‎ از‏ ‎ ‎ ‏‏،‏ ‎ بود‏ ‎ بسته‌‏ ‎ در‏ ‎ ره‌‏ ‎ ور‏ ‎ بيا‏ ‎ روح‌‏ ‎ هوس‌‏ ‎ وي‌‏ ‎ بيا ، ‏ ‎ نوح‌‏ ‎ نفس‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ بيا‏ ‎ بيمار‏ ‎ صحت‌‏ ‎ بيا ، ‏ ‎ مجروح‌‏ ‎ مرهم‌‏ ‎ جو‏ ‎ دل‌‏ ‎ در‏ ‎ روان‌‏ ‎ آب‏ ‎ رو ، ‏ ‎ افروخته‌‏ ‎ مه‌‏ ‎ اي‌‏ ‎ بيا‏ ‎ اغيار‏ ‎ كوري‌‏ ‎ بجو ، ‏ ‎ عشاق‌‏ ‎ شادي‌‏ ‎ ****شب نشينان خيال (مشتاق سمناني)با گل روي تو گلهاي بهشتي خارند من بر آنستم و آنان كه اولوالابصارند حور و غلمان و پري، آدم خاكي و ملك به جمال تو كمالي به خدا گر دارند ... كافران از رخ مينوي تو در فردوسند مؤمنان از خم گيسوي تو در زنارند بايد از فتنه چشم تو خبرداد به خلق كين دو بدمست، هلاك دل صد هشيارند مركزت خال و خطت دايره ابر و پرگار عالمي در خط از اين دايره و پرگارند آخري اي صبح اميد از افق حسن برآ شب نشينان خيالت همه پروين نارند ****شتاب كن موعود سعيد يغمايي غزل‌تر ازغزل انتظار من، برگرد ابر ستاره شبهاي تار من، برگرد كرشمه‌اي كن و چشمي خمار و در عوضش تمامي هستي و دار و ندار من، برگرد ميان گردو غبار گمان، ترك برداشت فسيل باور ايل و تبار من، برگرد ... كجاست شطح دو تار نگاه مشرقي‌ات؟ كه پينه بسته گلوي سه تار من،‌برگرد بيا به ياري اين پاي ناتوان، افسوس پر از گناه شده كوله بار من، برگرد بكوب بر دف و با رقص تيغ عريانت بچرخ دور جنون مدار من، برگرد شهيد كن عطشم را، شتاب كن موعود به سر رسيده دگر انتظار من، برگرد ****شيخ عطار نيشابورى صد هزاران اوليا، روى زمين از خدا خواهند مهدى را يقين يا الهى، مهديم، از غيب، آر تا جهان عدل گردد آشكار اى تو ختم اولياى اين زمان وز همه معنى نهانى، جانِ جان اى تو هم پيدا و پنهان آمده بنده «عطار»ت ثنا خوان آمده 1 پي نوشت : 1.خورشيد مغرب/ 163****صبح وصل دور از روي تو اي جان تا به كي؟ زآتش عشقت گدازان تا به كي؟ گل عذارا براميد صبح وصل مبتلاي شام هجران تا به كي؟ تو به هر جمعي چو شمعي جلوه‌گر من به كنج غم، پريشان تا به كي؟ در خم چوگان زلفت اي صنم همچو گوي افتان و خيزان تا به كي؟ از حجاب زلف بنما روي خويش ماه اندر ابر، پنهان تا به كي؟ كن زمي شيرينم اي ساقي مذاق تلخ كاميهاي دوران تا به كي؟ بنده شو (محزون) به درگاه ظهور غافلي از شاه خوبان تا به كي؟ ****مهدی آخرزمان آید به دوران غم مخور مهدی آخرزمان آید به دوران غم مخور كلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور بی حضورش چند روزی دور گردون گر گذشت دائما یكسان نباشدحال دوران غم مخور هان مشو نومید!چون واقف نه ای ز اسرار غیبت باشد اندر پرده حكمتهای پنهان غم مخور چون امید وصل او هر لحظه هست و ممكن است در فراقش صبر كن!با درد هجران غم مخور ****به نام او... به جستجوی ردپای تودر معبر بادها می گریم و می نالم،در چهار راه فصولدر چارچوب شکسته پنجره ها، تا آسمان ابرآلود خیال را قابی نو بگیرد...در انتظار تو خواهم ماند اگر چه در خاک!تا چند دفترخاطراتمان خالی ورق خواهد خورد؟تا چند عقربه هایمان بی حرکت مانده ؟!تا به کی ای دوست!؟....یا مهدی! ...ای امید آخر...ای عدل وعده داده شده...بیا و دستانت را سر پناهمان کن...****السلام علیک یا اباعبدالله یا حسین الشهید(ع)السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج)بیا ای ما سوا چشم انتظارت همه خلق خدا چشم انتظارتشود تفسیر تا آیات قرآن تمام سوره ها چشم انتظارتکنی تا عدل حید ر را نمایان علی مرتضی چشم انتظارتثقیفه تا که سوزد بین آتش بود خیرالنساء چشم انتظارتسه ساله دختری کنج خرابه به امیِد شفاء چشم انتظارتگلوی پاره شش ماهه اصغر بود ای باوفا چشم انتظارتکنار علقمه یک مشک پاره به سوز والتجاء چشم انتظارتبه تلّ زینبیه عمه تو بود در کربلا چشم انتظارتالا چشم انتظارت هرچه مظلومبیا ای آخرین مولای معصوم****پاک مردی در انتظارانتظار آیینه است روی لبخند تماشایی صبحشب نشینان به فرار پشت دیوار امیدگر چه یخ بسته نگاه من و عشق!اما حادثه بر روی زمین می شکند بازقفل تاریخ به دست همه باورهمه آنان که بدانند که فردابه تفاوت همه این جاستگر چه مدفون شده شعرم زیر آوار خیالاما بشکفته غزل غم بر روی دلم می شکند بازثانیه ها سرعت دیدار من و آتیه هاستسوی اسماء خدا می دود این لب همه جانم غوغاستافسوس !جمله نایاب خزان گشته قمار من وعشقدر بازی حس و حساب آخر به کجا من نگرم ؟ گر چه صف بسته غرور همه فریاد درونماما بشکسته دلم از بغض همه فریاد می شکند بازدست تهی در جیب خیال عابر آن کوچه ی خلوت شده امگویند : سفیر غزل دوست در راه وطن استسبدی پر ز سخن های لطیف بوی انفاس خدا می دهد اوگر چه دیرم شده در سیر زمان و وقت اجلماما بسروده غزلی نو غم بر روی دلم می شکند بازشاهدان منتظرند پشت دیوار بهشتآخرین پیک خدا در راه وطن استگرچه دل خسته و فرتوت اشعار همه شاعراما بشکفته غزل غم بر روی دلم می شکند باز ****قطعه ی گمشدهای از پر پرواز کم است یازده بار شمردیم ولی باز کم استاین همه آب که جاریست نه اقیانوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است****دلم قرار نمی گیرد از فغان ، بی تو مقام معظم رهبریدلم قرار نمی گیرد از فغان ، بی تو سپندوار ز کف داده ام عنان،بی توز تلخکامی دوران دلم نشد فارغ ز جام عیش لبی تر نکرد جان،بی توچون آسمان مه آلوده ام ز تنگدلیپر است سینه ام از اندوه گران بی تونسیم صبح نمی آورد ترانه شوقسر بهار ندارند بلبلان ، بی تولب از حکایت شب های تا�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 965]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن