تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد كسب خود را حلال كند و حق مردم را بپردازد. دعاى ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816889969




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وقتي «كتاب» بهانه است


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
وقتي «كتاب» بهانه است
وقتي «كتاب» بهانه است نويسنده:محمد اسفندياريمنبع:روزنامه قدس از بيشترنويسي تا بهترنويسي ؛ هر چه نويسندگان بيشتر مي آيند، بيشتر مي نويسند. امروزه پرنويسي هنجار شده است، بلكه افتخار. كسي نويسنده شمرده مي شود كه در كارنامه اش چند ده كتاب باشد و هر چه بيشتر، بهتر. نويسندگان در مسابقه اي اعلام نشده، قلم بر كاغذ مي دوانند و به رخ يكديگر مي كشند. عصر سرعت، نويسندگان را نيز فريفته و به سرعت در نوشتن واداشته است. براي پرنويسان مهم نيست كه از چه و چگونه مي نويسند، مهم اين است كه چقدر مي نويسند؛ از هر چه باشد، باشد؛ و هر گونه باشد، باشد. امروزه قبح پرگويي از ميان رفته و به گفته عبيد زاكاني، «مذهب منسوخ» شده است. گويا دانشوران مي پندارند آن همه مذمت از پرگويي، متوجه جاهلان است كه چون سخن بگويند، غلط مي گويند. حال اينكه مرجع ضمير پرگويي، دانشوران هستند كه گفتن را وظيفه خود مي دانند. به اينان گفته شده است كه بگويند، اما كم و گزيده بگويند. جاهلان به سكوت دعوت شده اند و عالمان به كم گويي. جمع بيشترنويسي و بهترنويسي ممكن نيست و آنان كه بسيار مي نويسند، آثارشان سرشار از خبط خطاست، ميان اين دو، نسبت عكس است: آنكه بيشتر مي نويسد، نمي تواند بهتر بنويسد و آنكه بهتر مي نويسد نمي تواند بيشتر بنويسد. از اين قاعده مي توان به «قاعده عكس كم و كيف» ياد كرد. يعني هر چه به كميت افزوده شود، از كيفيت كاسته مي شود و هر چه كيفيت بهتر شود، از كميت كاسته مي شود. اين قاعده در عرصه نوشتن كاملاً صادق است و كسي نمي تواند بيشترنويسي و بهترنويسي را به هم بياميزد. آنكه مي خواهد بهتر بنويسد، هزار و يك پند بر دست و پا دارد و با آنها نمي تواند بيشتر بنويسد، اما كسي كه در بند آن بندها نباشد، چون برق و باد مي نويسد. پس بايد انتخاب كرد و از خواننده چه پنهان كه نويسندگان روزگار ما انتخاب كرده اند؛ اما نه بهترنويسي كه بيشترنويسي! امروزه اغلب نويسندگان بيشترنويس شده اند و بيشترنويسي بر بهترنويسي غلبه دارد و بهتر، بيشتر نوشتن شمرده مي شود تا بهتر نوشتن. البته كسي در سخن چنين نمي گويد، اما ملاك نه سخن، كه سير و سيره است. سيره نويسندگان گواه است كه آنان با سرعت سير مي كنند و به جاي معدودي كتاب بهتر، به ارايه چند ده كتاب بيشتر مي پردازند. از ميان چندين و چند عيب پرنويسي، يك عيب بزرگش اين است كه با آ نها، مسأله اي حل نمي شود و گره از چيزي گشوده نمي گردد. هر پرنويسي لاجرم به كلي گوي مي پردازد و با كلي گويي، نكته اي فراچنگ نمي آيد. كليات را غالباً مي دانند و عده اي نوشته اند و با دوباره نوشتن آن، مجهولي به معلوم تبديل نمي شود. از آنجا كه پرنويس مجال تحقيق ندارد؛ در هر موضوعي كه مي نويسد، به همان كليات اكتفا مي كند. زوايا و حواشي موضوع را نمي كاود و ابعاد و اضلاع آن را نمي نگرد. هيچ گاه پرنويس به افقهاي دور يا ناديده مانده چشم نمي دوزد. در هر موضوعي فقط غوطه مي خورد، اما غرق نمي شود. از سطح نمي گذرد و به عمق نمي رود و گوهري به دست نمي آورد. اگر صد پرنويس در يك موضوع چيزي بنويسند، باز هم آن موضوع درخور تحقيق است، زيرا آنها به كليات مي پردازند و از گوشه ها و پوشيده ها سخني نمي گويند. پرنويسان براي ديگران مجال سخن را باز مي گذارند؛ اما «بهترنويسان» مجال سخن را تنگ مي كنند و در پي ايشان بندرت مي توان چيزي جديد گفت. عيب ديگر پرنويسي اين است كه نويسنده را به خطا مي كشاند. لازمه پرنوشتن، به سرعت نوشتن است و لازمه به سرعت نوشتن، از دقت گذشتن است و حاصل از دقت گذشتن، در خطا افتادن، برخي خطاهاي انسان نه از آن روست كه جايزالخطاست، بلكه از اين روست كه سر به هواست، اگر انسان اندكي دقيق شود، به ورطه برخي خطاها نمي افتد. پرنوشتن يعني دقت را فروگذاشتن و اين را گذاشتن، يعني به خطا افتادن. اميرالمؤمنين(ع) به ما آموخته است: «هر كه سخنش بسيار شود، خطايش بسيار شود»(1) نيز آن حضرت فرموده است: «يعني هر كه بسيار گويد، ياوه گويد.»(2) آموزنده تر از اين سخن اميرالمؤمنين(ع)، سيره اوست. نه فقط وي، كه همه پيشوايان اسلام، كه ما آنان را معصوم مي شماريم، كم گو بودند. خطابه هاي آنان از چند دقيقه تجاوز نمي كرد و نامه هايشان بيش از چند صفحه نبود. همه خطبه ها و نامه ها و گزين گويه هاي اميرالمؤمنين(ع)، كه گردآوري شده، در حدود ده جلد است.(3) پيشوايان سخن برآنند كه كم گفتن و نيكو گفتن، بهتر است از بسيار گفتن و آن را بر باد دادن، سعدي گفته است: كم آواز هرگز نبيني خجل جُوي مُشك بهتر كه يك توده گل حذر كن ز نادانِ ده مرده گوي چو دانا يكي گوي و پرورده گوي سنائي نيز گفته است: در سخن دُر بيايدت سفت ورنه گنگي به از سخن گفتن همچنين نظامي گفته است: سخن گفتن آنگه بود سودمند كزان گفتن آوازه گردد بلند كتابهاي نويسندگان را گاهي سنجش مي كنند و گاهي شمارش. مي گويند فلان نويسنده، ده يا بيست يا پنجاه كتاب نوشته است. اما عدد، مهم نيست، بلكه معدود، مهم است. ملاك در تشخيص آثار نويسندگان، نه تعداد آنها، كه وزن علمي آنهاست. كتابهاي نويسندگان را نبايد شمرد، بلكه بايد وزن كرد. يك كتاب وزين بهتر است از صد كتاب ميان تهي، با يك كتاب گرانسنگ مي توان يك ملت را اشباع كرد، ولي با صد كتاب سست بنياد نمي توان يك نفر را سيراب ساخت. اما عجيب است كه برخي «خواص» (نويسندگان)، متوجه نشده اند كه كتاب كمتر، بهتر است و بهتر مي توان آنها را پرداخت. قياس مع الفارق نيست، بلكه همان منطقي كه فرزند كمتر را لازم مي شمارد، كتاب كمتر را نيز ضروري مي سازد. نويسنده اي كه در يك سال سه كتاب مي نويسد، مانند كسي نيست كه در سه سال يك كتاب مي نويسد، نويسنده نخست، اگر هم بخواهد، فرصت نمي كند كتابش را بهتر سازد، مي نويسد و مي گذرد و كتابي خوب بر جاي نمي گذارد. بسيارنويسي، نوعي تفنن است. بسيارنويسي يعني به هر چيزي سرك كشيدن و در هر مسأله اي پرسه زدن. نتيجه آن اشباع شدن نويسنده است و تشنه ماندن خواننده. بسيارنويسان، خواننده را به لحاظ علمي، سيراب نمي كنند. آنان كلي گويي مي كنند، از چيزي مي گويند و از چيزهايي نمي گويند، موشكافي نمي كنند و به گوشه ها و پوشيده ها نمي پردازند و بدين سان، خواننده كنجكاو و تشنه را اشباع نمي كنند. اگر نويسنده اي به اين دام نيفتد، نيرويش هرز نمي رود. با تمركز در معدودي كتاب، از همه نيرويش استفاده مي كند. حاصل كارش، به لحاظ كميت، بسيار نمي شود، ولي به لحاظ كيفيت، برتر مي شود. پس بر نويسندگان است كه يكسره به كيفيت كتابشان بينديشند و گوشه چشمي به كميت نكنند. چه بسا فردي دهها كتاب نوشته است و با وجود اين، نه او را مي توان محقق دانست و نه مؤلف، بلكه بايد «متفنن» و «مسود» شمرد؛ همين و بس. به گفته جبران: «درختان شعرهايي هستند كه زمين بر آسمان مي نگارد. ما آنها را بر زمين مي افكنيم و به كاغذ تبديل مي كنيم تا بتوانيم پوچي خويش را در آنها ضبط كنيم.»(4) پرنويسي چند علت دارد: يك علتش كه ناشناخته مانده، اين است كه عده اي با بسيار نوشتن، بر ناتواني خود در عميق نوشتن، سرپوش مي گذارند. از ميان نويسندگان، عده اي هستند كه اساساً نمي توانند يك كتاب تحقيقي بنويسند و در نتيجه، رعد و برق بي باران مي زنند. آن قدر مايه دارند كه بنويسند، ولي آن قدر توانايي و بردباري ندارند كه اثري سرآمد خلق كنند. حاصل اينكه بيشتر و بيشتر مي نويسند و مي خواهند با بيشترنويسي، ناتواني خود را در بهترنويسي جبران كنند. مي دانيم كه تيرانداز خوب به هدف مي زند، اما عده اي چون نمي توانند به هدف بزنند، تيرهوايي شليك مي كنند. لوله تفنگ را گاهي به اين طرف و گاهي آن طرف، ولي رو به هوا، نشانه مي گيرند و پي در پي شليك مي كنند. حكايت برخي پرنويسان همين حكايت است. چون نمي توانند اثري ارزنده بيافرينند، آثاري فراوان مي نويسند. اين كار، همان تير هوايي زدن است. به اين در و آن در زدن است و هدف را نزدن. از آنچه گفته شد، نتيجه اي مي توان گرفت؛ نويسندگاني كه مي توانند بهتر بنويسند، اما بيشتر مي نويسند، توان و استعداد خود را عاطل و ضايع مي كنند. اين عده، خود را در كنار نويسندگاني قرار مي دهند كه چون نمي توانند بهتر بنويسند، بيشتر مي نويسند. باري، پرنويسي چه استعدادهايي را كه تباه و تلف مي كند. از ميان نويسندگان معاصر، چند نفر هستند كه نخستين آثارشان گرانسنگ بود، اما از هنگامي كه به ورطه پرنويسي افتادند، آثاري بي ارزش پديد آوردند و توانشان را تلف كردند. علت ديگر پرنويسي، فراوان شدن رسانه هاست و زياده خواهي آنها از نويسندگان. روزنامه ها، مجله ها، راديو و تلويزيون خوراك مي خواهند و دست دراز مي كنند و برخي نويسندگان دست به دستشان مي دهند، به اينها بايد كنگره ها، سمينارها و همايشهايي را كه خوراكشان مقاله است اضافه كرد. امروزه اختيار برخي نويسندگان در دست رسانه هاست. چه بسيار نويسندگاني كه براي روزنامه اي مي نويسند و كارشان كه تمام نشده، براي آن مجله مي نويسند. به سفارش فلان كنگره چيزي مي نويسند و در ميان كار، براي فلان همايش مقاله مي دهند. همه اين رسانه ها محدوديت زماني دارند و نويسندگان موظفند در طي چند روز يا چند ماه، قلم بر كاغذ بدوانند. در گذشته كه اين همه رسانه نبود، دانشوران در گوشه اي مي نشستند و سالها از نقد عمر را صرف يك كتاب مي كردند. پيداست كه حاصل كار آنها، با محصول نويسندگاني كه سفارشي- فرمايشي مي نويسند، بسي متفاوت است. تفاوت از بهترنويسي تا بيشترنويسي است؛ از كار دل تا كار گِل. علت ديگر پرنويسي، حق تأليف است و زندگي كردن از طريق آن، نويسندگاني كه به حق تأليف وابسته اند، اگر هم دوست داشته باشند و اگر هم توانايي علمي داشته باشند، باز هم نمي توانند آثاري عميق فراهم كنند. مجبورند و محكومند كه بيشتر بنويسند تا چرخ زندگيشان بچرخد. نويسنده موفق يعني خالق انديشه و ادبيات، و انديشه و ادبيات جز با تأمل و تأني آفريده نمي شود. اما نويسنده اي كه براي حق تأليف مي نويسد، مجبور است بي درنگ بنويسد و بگذرد و برنگردد. براي او هر چه بيشتر يعني زندگي بهتر، وي ماشين توليد كتاب است، نه خالق انديشه و ادبيات. نويسنده اي كه به حق تأليف چشمداشت ندارد، به كتابش مي انديشد. اما نويسند ه اي كه به حق تأليف چشمداشت دارد، به كتاب زندگي اش مي انديشد. براي اين، كتاب بهانه است. زندگي مقصود است. بيشتر مي نويسد تا بهتر زندگي كند. پس هر نويسنده بايد از حداقل معاش برخوردار باشد تا بنويسد؛ نه آنكه بنويسد تا از حداقل معاش برخوردار شود. نويسنده اي كه براي حداقل معاش مي نويسد، حداكثر تلاش او صرف بيشتر نوشتن مي شود و نه بهتر نوشتن. آنكه براي حق تأليف مي نويسد، به پايان تأليفش مي انديشد؛ يعني به حقوق مادي خويش. اما آنكه براي حق تأليف نمي نويسد، به تأليفش مي انديشد؛ يعني به حقوق معنوي خواننده. آن با سرعت مي نويسد و بيشتر؛ ولي اين با دقت مي نويسد و بهتر. حق تأليف، برخي نويسندگان را، به طمع مبلغي پول، به نوشتن آثاري بي ارزش برانگيخته است. اگر حق تأليف نبود، بسياري از كتابها و مقالات موجود، اما مردود، نبود. در عوض، كتابها و مقالاتي فراهم مي آمد كه مقبول بود، بلكه مطلوب. شگفتا كه حق تأليف، نتيجه عكس داده و موجب ضعف تأليف شده است. مشت نويسندگان را پر كرده است، اما مغز خوانندگان را نه. يار شاطر آنان شده است و بار خاطر اينان. اين نويسنده، افرادي بسيار را مي شناسد كه مقالاتي براي مطبوعات نوشتند و حق تأليف آن را گرفتند و گذشتند و هرگز در پي جمع آوري آنها به صورت كتاب نشدند. دليلشان اين بود كه آن مقالات ارزش تجديد چاپ ندارد و راست مي گفتند. اشتباه سخن در اين است كه حق تأليف لازم نيست و يا همواره زيانبار بوده است. سخن درباره زيان عارضي آن است و مواردي كه نتيجه عكس داده است. مقصود اينكه عده اي به انگيزه حق تأليف، بيشتر نوشتند و از بهتر نوشتن بازماندند. با اين همه تأكيد بر بهترنويسي، ضروري است حدود آن را نيز مشخص كنيم. پس يادآور شويم كه بهترنويسي، حداقل و حداكثر دارد. حداقل بهترنويسي اين است كه لغزشهاي هر اثر معدود باشد و قابل شمارش. بندرت مي توان كتابي را يافت كه هيچ اشكالي نداشته باشد. از طرف ديگر، برخي كتابها به درازي يك طومار اشكال دارد. ميان اين دو دسته، كتابهايي هستند كه اشكالات آنها اندك و در لابه لاي امتيازاتشان گم است. حداقل بهترنويسي يعني همين. همين كه ضعفهاي كتابي معدود باشد و با دقت معلوم شود، كافي است كه آن كتاب را خوب بدانيم. ملاكي در دست است كه با آن مي توان دانست انسان كامل و نيك چه كسي است. با اين ملاك، كتابهاي خوب را نيز مي توان سنجيد. «احنف بن قيس» گفته است: «انسان كامل كسي است كه لغزشهايش قابل شمارش باشد.»(5) همچنين مهلبي گفته است: «كيست كه همه ويژگيهايش پسنديده باشد/ در فضيلت آدمي همين بس كه عيبهايش شمردني باشد.» و خوبي هر كتاب نيز همين بس كه لغزشهايش معدود باشد. ولي اين، حداقل بهترنويسي است و كف آن. اما حداكثر بهترنويسي اين است كه كتابي، همه كتابهاي پيشين را تحت تأثير قرار دهد و همه كتابهاي پسين را وامدار خود سازد. چنين كتابي، از سويي، سرآمد كتابهاي پيشين است و، از سوي ديگر، مرجع كتابهاي پسين. به عبارت ديگر، اگر كسي كتابي بنويسد كه همه نويسندگان پيش از خود را به فراموشي كشاند و همه نويسندگان پس از خود را به سختي افكند، چنين نويسنده اي به حداكثر بهترنويسي رسيده است. از چنين افرادي، كه هر كاري را به بهترين صورت انجام مي دهند، با اين تعبير ياد مي كنند: «پيش از خود را به فراموشي كشاند و پس از خود را به رنج افكند.» طبق قاعده عكس كم و كيف، جمع بيشترنويسي و بهترنويسي ممكن نيست. اين قاعده، استثنا نيز دارد، اما بسيار اندك. به هر حال، مي توان افرادي را يافت كه اين دو را به هم آميخته و بيشتر- بهترنويس باشند. عبدالحسين زرين كوب، از معدود افرادي است كه بيشتر- بهترنويس است. وي كثرت تحقيق را با كثرت تأليف آميخت و مجموعه آثارش، هم پربرگ است و هم پربار. گذشتگان به اين گونه افراد «مُكثر مُجيد» مي گفتند. اين تعبير بدين شايع نيست كه مصداق آن اندك است. غير از زرين كوب، هر كه را به عنوان بهترنويس مي شناسيم، بيشترنويس نبود. از جمله، در ميان معاصران، مي توان از اين عده ياد كرد كه كم گوي و گزيده گوي هستند؛ محمد قزويني، محمد فروزان، مجتبي مينوي، عبدالهادي حائري و مير شمس الدين اديب سلطاني. ذبيح ا... حكيم الهي دشتي، معروف به ذبيح ا... منصوري(1276-1365)، مترجم و نويسنده عامه پسند، پرنويسترين شخص در ايران است و شايد در جهان. وي روزانه شانزده تا هجده ساعت قلم مي زد و براي بيست مجله كار مي كرد و بيش از چهل سال براي مجله خواندنيها مي نوشت. وي در حدود 1500 جلد كتاب ترجمه و تأليف كرد كه حجم بعضي از آنها به دو هزار صفحه مي رسد. فقط يك قلم از تعداد كتابهايش، 450 جلد است كه آنها را به صورت سلسله مقالاتي در روزنامه كوشش منتشر مي كرد. به جز كتابهايي كه به نام منصوري چاپ شده، كتابهاي ديگري هست كه وي نوشته و به ازاي دريافت مبلغي پول، به ديگران فروخته و به نام آنها منتشر شده است. منصوري نود سال زيست و 65 سال عمر نويسندگي او بود؛ از حدود 1300 تا هنگام مرگ. بد نيست محاسبه اي كنيم كه وي روزانه چند صفحه مي نوشت. اگر تعداد كتابهاي منصوري را 1500 جلد بشماريم و هر كدام را، به طور ميانگين، 250 صفحه، وي در مجموع 375000 صفحه نوشت؛ يعني به اندازه چهل نويسنده معمول و چهل برابر معمول نويسندگان. حال اگر تعداد صفحات كتابهايش را در روزهاي عمرش تقسيم كنيم، نتيجه اين مي شود كه وي روزانه 15 صفحه مي نوشت. و اين يعني يك مقاله! منصوري خود را «ميرزا بنويس» و «كارمزد بگير» مي خواند؛ و درست همين بود، هر كه، هر چه مي خواست، مي نوشت؛ اما نه دقيق و رقيق، كه سرسري و سردستي. او به كلمه نمي انديشيد، به جمله هم نمي انديشيد، به بند نيز نمي انديشيد، بلكه به صفحه مي انديشيد. كلمه ها را سبك و سنگين نمي كرد، جمله ها را پايين و بالا نمي كرد، بندها را پس و پيش نمي كرد، بلكه يك باره، يك صفحه را پر مي كرد و به صفحه ديگر مي رفت. از بالا به پايين صفحه را مسافتي مي دانست كه زود بايد طي كند و به صفحه بعد برود. به صحت كار و كمال كار نمي انديشيد، بلكه كارش را اين مي دانست كه بيشتر بنويسد و بيشتر برود. حاصل اينكه وي از 375000 صفحه، يك كتاب علمي بر جاي نگذاشت و به هيچ كتابي از او نمي توان اعتماد كرد. اگر وي به جاي 1500 جلد كتاب، پانزده جلد كتاب تحقيقي مي نوشت به آيندگان مي شد گفت پانزده جلد كتاب نوشته شده است و شما از كتاب شانزدهم آغاز كنيد، هر كتابي كه وي ترجمه كرده است، بايد دوباره ترجمه شود و در هر موضوعي كه كتابي نوشته است، بايد دوباره نوشته شود. او از شانه دانش هيچ باري برنداشت. منصوري قرباني بسيارنويسي شد. او از ميان معاصران، براي دانشگاهيان، الگوي خوبي است كه نبايد به او اقتدا كرد. اغلب نويسندگان بزرگ چند اثر مهم و مفيد دارند كه مي توان آنها را «كتابهاي مادر» خواند. تعدادي بيشتر كتابهاي متوسط دارند كه مهم نيستند، ولي مفيد هستند. اين آثار را مي توان «فرزندان مشروع» خواند. تعدادي نيز كتاب دارند كه نه چندان مهم هستند و نه مفيد. اگر زماني را كه نويسندگان صرف اين آثار كردند، در بازنويسي آثار متوسط صرف مي كردند، از آنها كتابهاي مادر مي ساختند. الهام بخش نويسنده در نگارش اين نوشتار، يك آيه و يك حديث بود. سخن را با اين دو، به پايان مي آوريم. آري، مهم نه كميت، كه كيفيت است؛ و نه عدد، كه معدود است؛ و نه بيشتر، كه بهتر است. آنكه بيشتر مي نويسد، پيشتر نيست، آنكه بهتر مي نويسد، پيشتر است. پس در نويسندگي بايد كلمه چكاني كرد. يعني با قطره چكان نوشت؛ قطره به قطره؛ يعني كلمه به كلمه. پي نوشتها: 1. نهج البلاغه، بخش حكمت، 349. 2. همان، نامه31. 3. رجوع شود به كتاب نهج السعاده في مستدرك نهج البلاغه، كه مشتمل است بر ده جلد و بخشي از آن نيز شامل توضيحات گردآورنده است. 4. جبران خليل جبران، ماسه و كف، ترجمه محمدصادق اسفندياري(چاپ اول: قم، انتشارات كليدر، 1378)، ص31. 5. ابواسحاق ابراهيم حصري قيرواني، زهر الآداب و ثمر الالباب، تحقيق علي محمد بجاوي(چاپ اول: دار احياء الكتب العربيه، 1372)، ج1، ص55. 6. از ميان شاعران، درباره سيدرضي نيز گفته اند كه وي بسيار گفتن و نيكو گفتن را با يكديگر جمع كرد. بدين رو او را اشعر الطالبين، بلكه اشعر قريش، خوانده اند. ر.ك: سيد نورا... شوشتري، مجالس مؤمنين (چاپ سوم: تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1365)، ج1، ص504؛ محمد علي مدرس تبريزي، ريحانه الادب في تراجم المعروفين بالكنيه او اللقب(چاپ چهارم: انتشارات خيام، 1374)، ج3، ص123. 7. ر.ك: اسماعيل جمشيدي، ديدار با ذبيح ا... منصوري(چاپ دوم: انتشارات ارين كار، 1369).
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن