واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: به بهانه 90 سالگي ماندلا هشت درس ماندلا براي سياستمداران
با آن كه ماندلا از صحنه عمومي كنار كشيده است، ولي اين پيرمرد 90 ساله هنوز جسورانه و آزادانه حرف مي زند، همان طور كه اخيراً آشكارا رابرت موگابه را زير سوال برد. هفتهنامه آمريكايي تايم، به مناسبت نودمين سال تولد نلسون ماندلا، در شماره چهارشنبه، 9 جولاي خود، در پروندهاي ويژه به بررسي ابعاد مختلف زندگي او پرداخت. «ريچارد استنگل» نويسنده آمريكايي كه شانزدهمين دبير اجرايي مجله تايم است، در مقاله مفصلي، كه با عنوان «ماندلا؛ 8 درس او براي رهبر بودن» در اين شماره مجله تايم منتشر شد، تلاش كردهاست تا بر اساس شيوه زندگي ماندلا به اين سؤال اساسي پاسخ دهد كه «چهطور ميتوانيم دنيا را جاي بهتري براي زندگي بكنيم»؟ استنگل در نيو يورك متولد شده و تحصيلات عالي را در دانشگاه پرينستون در سال 1977 به پايان رساند وبعد از دوران دانشگاه، پژوهشگر دانشگاه آكسفورد شد. استنگل در نشريه تايم، تبديل به نويسندهاي بزرگ شد. در سالهاي 1988 و 1996 پوشش خبري رقابتهاي انتخابات رياست جمهوري به عهده او بود. او همچنين در نشريات «نيويوركر»، «نيو ريپابليك»، «اسپاي» و «نيويورك تايمز» هم فعاليت داشته است. استنگل كتابهاي بسياري به رشته تحرير درآورده است. از جمله نوشته هاي او ميتوان به «خورشيد ژانويه: يك روز»، «سه زندگي»، «يك شهر كوچك در آفريقاي جنوبي» و «شما زيادي مهربانيد: تاريخچه چاپلوسي» اشاره كرد. او در دهه 90 نزديك به دو سال با ماندلا بر سر نوشتن يك كتاب كار كرد. اين كتاب «پيادهروي طولاني تا آزادي» نام دارد كه در واقع زندگينامه پرفروش رهبر آفريقاي جنوبي است. او همچنين دستيار تهيهكننده فيلم مستند ماندلا بود كه در سال 1996 ساخته شد. استنگل بعدتر به رسانههاي چاپي برگشت و چند مسئوليت در نشريه تايم به عهده گرفت، از جمله دبيري سرويس داخلي و فرهنگي و دبيري اجرايي سايت Time.com.. در سال 2006، او به عنوان دبير اجرايي به نشريه تايم برگشت. استنگل با «ماري فاف» ازدواج كرده كه اصالت آفريقاي جنوبي دارد. اين زوج دو پسر دارند. مقاله حاضر، حاصل سالها همراهي استنگل با ماندلا است، كه بخش نخست آن تقديم شما ميشود.
آفتاب: «نلسون ماندلا» هميشه بيشترين راحتي را در برخورد با كودكان داشته است. شايد بتوان گفت كه بزرگترين محروميت او در طول 27 سالي كه در زندان به سر برد، اين بوده كه در آن هنگام نه صداي گريه نوزادي را شنيده و نه دست طفل خردسالي را گرفته بود. ماه گذشته با ماندلا در ژوهانسبورگ ديدار كردم؛ او نحيفتر و تكيدهتر از ماندلايي بود كه ميشناختم. اولين كاري كه كرد اين بود كه دستهايش را به روي دو پسر من گشود. چند ثانيه بعد آنها در آغوش پيرمرد مهرباني بودند كه ازشان ميپرسيد چه ورزشي را دوست دارند بازي كنند و صبحانه چه خوردهاند. وقتي ما با هم حرف ميزديم او پسر من «گابريل» را بغل كرده بود. اسم مياني اين پسر من «روليلالا» است، و اسم كوچك واقعي ماندلا هم همين است. او براي گابريل ماجراي اين اسم را تعريف كرد و گفت كه در زبان «خوسا» آن را «پايين آوردن شاخهاي از درخت» ترجمه ميكنند در حالي كه معناي واقعي آن «دردسرساز» است.
«نلسون ماندلا» كه تولد 90 سالگياش را جشن گرفت، بسيار بيشتر از طول عمر خود دردسر درست كرده است. او كشوري را از تبعيض خشن رهاند و كمك كرد كه سياه و سفيد، سركوبشده و سركوبگر با هم متحد شوند، آن هم به روشي كه كسي تا حالا نتوانسته بود آن را انجام دهد.
در دهه 90 نزديك به دو سال با ماندلا بر سر كتاب زندگينامهاش كار كردم. اين كتاب «پيادهروي طولاني تا آزادي» نام دارد. وقتي دوران حضور در معيت او تمام شد حس غبن وحشتناكي به من دست داد؛ انگار كه خورشيد دارد در زندگي من غروب ميكند. ما در طول سالهاي گذشته گاه و بيگاه هم را ديدهايم ولي ميخواستم باز هم او را، شايد براي آخرين بار ببينم و پسرانم را هم يك بار ديگر نزد او ببرم.
همچنين ميخواستم با او بر سر سبك رهبرياش صحبت كنم. از نظر من او نزديكترين فرد حال حاضر دنيا به مقام قديس هاست ولي او ترجيح ميدهد خود را خيلي پيش پا افتادهتر و به عنوان يك سياستمدار نشان دهد. او آپارتايد را برانداخت و آفريقاي جنوبي عاري از مسائل نژادي ساخت. براي اين كار، لازم بود دقيقاً بداند كه كي و چطور بين شخصيتهاي «رزمجو»، «فدايي»، «ديپلمات» و «سياستمدار» نقش عوض كند. او كه از مفاهيم خشك نظري فلسفي خوشش نميآيد اغلب به من ميگفت: «مسئله بر سر اصول نيست، بر سر تاكتيك است.» او تاكتيسيني چيرهدست است.
ماندلا ديگر حال و حوصله پرسش و پاسخ و حتي طرفداري را ندارد. او ميترسد كه نتواند چيزي باشد كه مردم در ديدار با او انتظارش را دارند و البته به قدري هم غرور دارد كه حواسش باشد مردم او را تمامشده نخوانند.
داريم به انتخابات رياست جمهوري آمريكا نزديك ميشويم و ماندلا درسهاي بسياري براي هر دو نامزد اصلي اين رقابت دارد. هميشه در ذهن نوشتن چيزي را ميپروراندم كه قرار است آنها را به عنوان «قانون ماديبا» بخوانيد.(ماديبا نام قبيلهاي ماندلا است و
” وقتي ماندلا و من در پشت ماشين ضد گلوله «ب ام و» او نشستيم تا به پيش هواداران برويم، برگشت و به من گفت: «آقا، آن بالا از ترس داشتم ميمردم!» ... “
نزديكانش به اين اسم صدايش ميكنند).
هر تكه اين قواعد را از بحثهاي قديم و جديدي كه با ماندلا داشتم، و از مشاهده رفتار او از نزديك و دور درآوردهام. اكثر آنها عملي است و بسياري ازشان مستقيماً از تجربه شخصي او نشأت ميگيرد. همه آنها را جمعبندي كردهام تا به بهترين شكل دردسر برسم: دردسري كه ما را مجبور ميكند بپرسيم چطور ميتوانيم دنيا را جاي بهتري براي زندگي بكنيم.
شماره 1
شجاعت به معناي نداشتن ترس نيست، بلكه به اين معني است كه در كنار زدن ترس، الهامبخش ديگران باشيد
در سال 1994 و در جريان تبليغات براي انتخابات رياست جمهوري، ماندلا با هواپيمايي بسيار كوچك به سرزمينهاي پر از كشت و كشتار «ناتال» رفت تا براي هواداران خود از قبيله «زولو» حرف بزند. از من خواست كه او را در فرودگاه ببينم و من هم موافقت كردم. قرار بود بعد از سخنراني او كارمان را ادامه بدهيم. وقتي 20 دقيقه به فرود هواپيما مانده بود، يكي از موتورهايش خراب شد. بعضي از افراد داخل هواپيما وحشت كردند. كاري كه به آنها آرامش داد اين بود كه به ماندلا نگاه كنند؛ او چنان آرام داشت روزنامه ميخواند كه انگار صبح است و طبق معمول سوار قطار شده تا به دفتر كارش برود. فرودگاه آماده فرود اضطراري شد و خلبان هواپيما را صحيح و سالم نشاند. وقتي ماندلا و من در پشت ماشين ضد گلوله «ب ام و» او نشستيم تا به پيش هواداران برويم، برگشت و به من گفت: «آقا، آن بالا از ترس داشتم ميمردم!»
ماندلا اغلب در طول فعاليتهاي زيرزمينياش، دادگاه ريوونيا كه منجر به زنداني شدن او شد و دورانش در حبس در جزاير روبن ترس داشت. او بعدها به من گفت:
” زندانياني كه همراه ماندلا بودند ميگويند كه تماشاي ماندلا كه در محوطه زندان، با قامتي افراشته و مغرور قدم ميزد براي چند روزشان كافي بود.... “
«البته كه هراسان بودم!» او اشاره ميكرد كه نامعقول بود اگر ترس نداشت. ماندلا يك بار گفت: «نميتوانم تظاهر كنم كه شجاع هستم و ميتوانم تمام دنيا را شكست دهم»، اما به عنوان يك رهبر سياسي، نميتوانيد بگذاريد بقيه بفهمند: «بايد وجههتان را جور ديگري نشان دهيد».
اين دقيقاً همان كارهايي بود كه او ياد گرفت انجام دهد، يعني وانمود كند و با بيباك نشان دادن خود، به ديگران الهام بخشد. اين پانتوميمي بود كه ماندلا در جزاير روبن آن را تكميل كرد، جايي كه بهانه براي ترسيدن بسيار بود. زندانياني كه همراه ماندلا بودند ميگويند كه تماشاي ماندلا كه در محوطه زندان، با قامتي افراشته و مغرور قدم ميزد براي چند روزشان كافي بود. او ميدانست كه مدلي براي ديگران است و همين به او قدرت پيروزي بر ترسش را ميداد.
شماره 2
از جلو رهبري كن ولي پايگاهت را پشت سرت نگذار
ماندلا زيرك هم هست. او در سال 1985 پروستاتش را عمل كرد. وقتي به زندان برگشت، براي اولين بار در طول 21 سال از همسلوليها و دوستانش جدايش كردند. آنها دست به اعتراض زدند ولي آن طور كه «احمد كثردا» دوست قديمياش به ياد ميآورد، او به آنها گفت: «دوستان يك دقيقه صبر كنيد. شايد بتوان آن را به نتيجه خوبي رساند.»
نتيجه خوب اين شد كه ماندلا به تنهايي مذاكره با رژيم آپارتايد را شروع كرد. اين كار كاملاً بر خلاف ميل «كنگره ملي آفريقا»، ANC بود. او سالها گفته بود كه «زندانيان نميتوانند مذاكره كنند» و بعد از انجام عملياتي مسلحانه كه قرار بود دولت آپارتايد را به زانو دربياورد، اين بار به اين نتيجه رسيد كه زمان حرف زدن با سركوبگران
” او مردي تاريخي است. خيلي جلوتر از ما فكر ميكرد. هميشه آيندگان را در ذهن داشت و از خود ميپرسيد نسلهاي بعد چطور به كارهاي ما خواهند نگريست؟... “
فرا رسيده است.
وقتي مذاكره با دولت را در سال 1985 آغاز كرد خيليها ميگفتند كه ماندلا ديگر تمام شد. «سيريل رامافوسا»، رهبر قدرتمند و آتشينمزاج وقت اتحاديه ملي معدنچيان ميگويد: «فكر كرديم او دارد خيانت ميكند. ميخواستم ببينمش و بگويم چه كار داري ميكني؟ اما اين ابتكاري باورنكردني بود. او ريسك بسيار بزرگي را به جان خريد.»
ماندلا سلسله عملياتي انجام داد تا به ANC بقبولاند كه كار درست را انجام داده است. خوشنامي او در خطر سقوط قرار داشت. كثردا به ياد ميآورد كه او پيش تك تك دوستانش در زندان رفت و توضيح داد كه چه دارد ميكند. آرام و سنجيده، آنها را با خود همراه كرد. رامافوسا كه دبير كل ANC بود و حالا تاجر برجستهاي شده، ميگويد: «پايگاه طرفدارانتان را با خودتان همراه ميبريد. وقتي به اراضي گرفته شده ميرسيد اجازه ميدهيد كه بقيه هم به شما برسند. او از آن دسته سران آدامسي نبود كه الان بجوندش و بعد بيرونش بيندازند.»
براي ماندلا، سرپيچي از مذاكرات اصل نبود و تاكتيك بود. او هميشه در طول زندگياش چنين فاصلهاي را بين اين دو داشته است. البته او اصول خود را داشت و يك اصل تغييرناپذير او، اين بود كه آپارتايد برچيده شود و هر فرد حق رأي داشته باشد. او هرگز از اين اصل پا پس نكشيد، ولي تقريباً هر چيزي كه او به اين هدف نزديك ميكرد از ديد او تاكتيك بود. او عملگراترين ايدهآليستهاست.
رامافوسا ميگويد: «او مردي تاريخي است. خيلي جلوتر از ما فكر ميكرد. هميشه آيندگان را در ذهن داشت و از خود ميپرسيد نسلهاي بعد چطور به كارهاي ما خواهند نگريست؟»
زندان به او اين توانايي
” يكي از رموز رهبري اين است كه اجازه بدهيد خودتان هم هدايت شويد. او ميگفت: «اين منطقي است كه مردم را ترغيب كنيد كارهايي انجام دهند و كاري كنيد فكر كنند اين ايده خودشان بوده است». ... “
را بخشيد كه بتواند بلندمدت فكر كند. او مجبور بود اين طور باشد و چاره ديگري نداشت. مقياس فكر او روز و هفته نبود؛ دهه بود. ميدانست كه تاريخ با اوست و نتيجه كارهايش اجتناب ناپذير است. فقط مساله بر سر اين بود كه اين دستاورد چقدر زود به دست ميآيد و چگونه. او بعضي وقتها ميگفت: «اوضاع در زمان طولاني بهتر ميشود.» او هميشه به فكر بلندمدت بود.
شماره 3
از عقب هدايت كن و بگذار ديگران فكر كنند در جلو هستند
ماندلا عاشق آن است كه خاطرات دوران كودكياش را به ياد بياورد و از بعدازظهرهاي ملالتباري حرف بزند كه به جمعآوري احشام ميگذراند. او ميگفت: «ميداني، فقط ميشود از عقب آنها را هدايت كرد.» سپس ابروهايش را بالا ميانداخت تا مطمئن شود من قياس او را گرفتهام.
ماندلا در كودكي به شدت تحت تأثير «جونگينتابا» قرار داشت. او رييس قبيلهاي بود كه ماندلا را بزرگ كرده بود. وقتي جونگيباتا قرار ملاقات داشت، مردان دورش حلقه ميزدند، و وقتي همه آنها حرفهايشان را تمام ميكردند اين رييس شروع به حرف زدن ميكرد. كار رييس اين نبود كه به مردم بگويد چه كار كنند. او تنها جمعبندي را انجام ميداد. ماندلا هميشه ميگفت: «هرگز خيلي زود وارد بحث نشو.»
در مدت زماني كه با ماندلا كار ميكردم، او اغلب گروه مشاوران خود را به خانهاش در هاتون، حومه زيباي شهر ژوهانسبورگ دعوت ميكرد. او شش، هفت نفر را فراميخواند، مثل رامافوسا، تابو امبكي (كه حالا رييس جمهور آفريقاي جنوبي شده) و سايرين كه دور ميز شام او مينشستند و يا حتي در حياط خلوت حلقه ميزدند. بعضي از همقطارانش بر سرش داد ميزدند و از او ميخواستند سريعتر حركت كند و راديكالتر باشد. ماندلا هم فقط گوش ميداد. سرانجام، وقتي او حرف ميزد به آرامي و منظم نظرات هر كسي را جمعبندي ميكرد و بعد نظرات خودش را ابراز ميداشت. او زيركانه تصميم را در جهتي پيش ميبرد كه ميخواست، ولي آن را تحميل نميكرد. يكي از رموز رهبري اين است كه اجازه بدهيد خودتان هم هدايت شويد. او ميگفت: «اين منطقي است كه مردم را ترغيب كنيد كارهايي انجام دهند و كاري كنيد فكر كنند اين ايده خودشان بوده است».
چهارشنبه 16 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]