واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رئالیسم جادویی در آمریکای لاتین (3)بخش سوم:
قصة «مملكت این جهان» كه به آن اشاره شد اشارهای مستقیم به این رئالیسم جادویی است. این قصه، دربارة وقایع عجیب و غریبی است كه در جزیرة «سانتودومینیگو» در زمانی محدود اتفاق میافتد، مجذوب زندگی انسان و ازدرون آن به عناصر جادویی كه نویسنده بین رئالیسم كه به دقت آن را توصیف میكند نزدیك میشود، نویسنده به این نكته اشاره میكند كه قصّه بر مستنداتی استوار تكیه میكند و صرفاً به احترام گذاشتن به رئالیسم تاریخی نمیپردازد، بلكه حتی نام شخصیتها و اماكن و خیابانها را حفظ میكند و بیشتر اینكه او از مخفی شدن در پس پدیدة «لازمانی» مقارنتی دقیق برای تاریخهای واقعی به وجود میآورد، با نگاه به طبیعت دراماتیك بیهمتای حوادث و جایگاه خیالپردازانه شخصیتها كه بالفعل در خلال عصر معینی پیدا شدهاند توصیف آنها در اروپا غیر ممكن است، شخصیتها به گونهای از حوادث سخن میگویند گویی كه بالفعل رخ دادهاند «و تاریخ آمریكای لاتین همهاش قصه این رئالیسم جادویی شگفت است.»1بنابراین رئالیسم جادویی نشانة فرهنگ و هنر آمریكای لاتین است و«كارپنیتر» ابزار این پدیده را در بسیاری از عوامل لمس میكند، كه مهمترین آنها بكر بودن مناظر طبیعی و آبادیهای پاك و ساخته شدن انسان ازناحیه وجودی، حضور عنصر ترسناك سرخپوستی و عنصر سیاه شگفتانگیز و طراوت ساكنان آن و شگفتیهای كشف آمریكا، از آمریكای لاتین، آبشاری ساخته است كه از آن افسون و اساطیر میریزد.2نویسنده، آثار دیگری هم دارد كه بیانگر این رویكرد است. اشارهای به قصة«سفر تا دانه شدن» میكنیم. در این قصه، زمان به عقب بازمیگردد و شرح این سفر به نظر منطقی و معقول نمیآید، درحالیكه با ابزار ویژه جادویی رئالیسم، آن را ممكن میسازد، نوكر پیر شاهد ویرانی منزل اربابش «دون مارسیال» است كه زمان زیادی از مرگش نمیگذرد و كارگران نمیتوانند آن رابازسازی كنند، به مستخدم حالت تشنج دست میدهد و دست به حركات عجیبی میزند، روی سنگ و كلوخهای به جامانده، غلت میزند و هر بار كه این كاررا میكند، مثل یك عصای جادویی، زمان نیز به عقب بازمیگردد، ارباب،دوباره زنده میشود، او نیز با زمان مدام به عقب میرود تا اینكه تبدیل به دانهای میشود كه از آن، آفریده شده است، همه چیز به تناسخ میرسد تا به حالت اولیه یعنی گِل شدن درمیآید، خانه خالی میشود، درحالیكه كارگران، هر روز حاضر میشوند تا كار تمامنشدنی خود را انجام دهند، دراینجا نویسنده از عنصر «ایهام» استفاده میكند، زمان به صورت تصاویربرعكسشده به عقب بازمیگردد، شمعها، زیادتر میشوند و همسران به كلیسا میروند تا طلاق بگیرند، انگشترهای ازدواج را از انگشتان، بیرون میآورند و به كارگاههایشان پس میدهند و اشخاص كودك میشوند و پرندگان به لانههایشان بازمیگردند تا بار دیگر تبدیل به تخم شوند و اثاثیهها به شكل درخت و قالیها و هر آنچه كه بافته شده است، دوباره تبدیل به نبات میشود.در اینجا، نویسنده در ترسیم جهان قوانین طبیعت تجربهگرا موفق است ولی دربرابر قدرت بالای افسون در پراكندهسازی اسرار جهان هستی، تلاش میكند وبدون شك این شیوة خاص Flash Back در سینماست. با این تفاوت كه این توهم برخاسته از اوضاع تكامل و عكس حركت زمان و رسیدن به نقطة آغاز بدون بازگشت است، نویسنده بر خاطرات متكی نیست بلكه بر همزیستی با تاریخ درسفر بازگشت است، سفر به دانه شدن.در اینجا نویسنده دیگری از همین نسل، كه جایزة ادبی نوبل را برده است.
«میگل آنخل آستوریاس» است كه در سال 1899 در گواتمالا، به دنیا آمد و ازاولین نویسندگان آمریكای لاتین است كه از ژرفای عناصر فرهنگی اصیل درقارة جدید الهام گرفتند، او توانست از این عناصر، اساطیری به وجود آوردكه رئالیسم جادویی را منعكس كند تا تصویرگر بعضی حماسههای سرخپوستیآمریكایی باستان مانند «بوبول بوه» باشد.او در سال 1932 در رشتة «آنترپولوژی» پاریس، تحصیل میكرد و كتابی تحت عنوان «اساطیری از گواتمالا» (1932) نوشت كه «پل والری» آن را «حكایت رؤیاهای شاعرانه» نامید. او در این كتاب به بُعد جادویی جهان نخستین،میپردازد كه تا كنون در وطنش از درون بعضی اساطیر زنده آن سرزمین وجوددارد.به طور مثال، از اسطوره «بوكان» رؤیایی جادویی برای جهان میسازد «سه مرد به بازسازی سرزمین، درختان و آبادیها میپردازند، سه تای دیگر نیز،از باد آمدند، سه تا دیگر نیز از آب، با این همه ما فقط سه تن رامیبینیم» كه در آنجا برطبق معمول ما شاهد مسخ شدن انسان به حیوان یا نبات هستند، و در اسطورة «خصلت ژولیدهمو» دربارة مسخ شدن انسان خوابزدهای سخن میگوید كه در نیمههای شب، به حیوانی خزنده تبدیل میشود، سپس به سمت جهنم میخزد درحالیكه در دستانش گیسوی سیاه دختركی دارد و در اسطورة «خالخالی» به عنصر فولكلور مكزیك كه در عصای جادویی بیان میشود كه قهرمانش را مخفی و نامرئی میسازد، این اسطوره، معادل «جعبه اسرار»آمیز فرهنگ ماست، او بر بقیة اساطیر، عناصر افسون و قدرت واتحاد و پیوستگی انسان و طبیعت كه در مقابل دشمنان از او پشتیبانی میكنند تسلط دارد. نویسنده به همین جایگاه در مجموعه قصه دیگری به نام«میدا سال» میپردازد كه در سال 1967 چاپ شد.واقعیت قصه، نزد «آستوریاس» دو بُعد دارد كه با واقعیت روزمره همسان است: اول اینكه او نگرش ویژة خود را به طبیعت جوهری انسان، اضافه میكندو دوم اشیا و اشكال را به گونهای متحوّل میسازد كه به نظر هذیانی تبآلود یا رؤیاهایی مضاعفاند و در حقیقت امر، این تراكم زندگی آمریكای لاتین است كه همیشه مورد پرسش است، درحالیكه در برابر عوامل قهر وآشفتگی سر فرود میآورد بر توجیه منطقی و معقول میشورد، ما با این دیدگاه سیاسی او به واقعیت همراهی و مشاركت نمیكنیم ولی كافی است كه گفتهاش را در این جهت بخوانیم: «بسیاری هستند كه قصهنویسان را به مبالغه و زیادهروی در خیالپردازی، متهم میكنند درحالیكه آنچه كه در«هیروشیما» و جنایات جنگ «ویتنام» دیدیم فهمیدیم كه واقعیت بسی ترسناكترو غلوّآمیزتر از هرگونه تخیل است.»3او صرفاً به این وضعیت جهانی اشاره نمیكند، بلكه به وضعیت موجود درآمریكای لاتین نیز میپردازد، بهویژه در رابطه با شكلهای مختلف دیكتاتوری نظامی كه آستوریاس به صورت خشنترین شكل ادبی، در اثر خود به نام «آقای رئیس» مطرح كرد كه دارای دیدگاه رئالیستی ژرف و صمیمیت اسطورهای است، او اوضاع استثمار و استعمار را در داستان «سه گانه درخت»به توصیف شركتهای بزرگ خارجی میپردازد و جوانب سیاسی و اجتماعی را موردبررسی قرار میدهد. بدون اینكه عناصر فعّال اسطورهای تأثیرگذار در بافت درونی آن در تمام سطوح، فراموش شود. ابتدا به توصیف واكنشهای روانی خارجی كه با روح سرشار و ژرف سرخپوستی آغاز میشود و تا تركیب شخصیتها وتوانمندیهای درونی ادامه مییابد كه جزء بزرگی از مقتضیات نگرش جادویی است، بنابراین مظاهر رد اجتماعی نیروهای اشغالگر حاكم صرفاً بر مسائل اقتصادی و سیاسی پایان نمیپذیرد، بلكه اولویت با خاستگاه انسانی است كه تأكیدی بر ویژگیهای اصیل قومیت زندة آن است.
از نظر «آستوریاس»، طبیعت اسطورهای آمریكای لاتین از طبیعت كوهها ورودخانهها تا شخصیتها، متجلی میشود و آنگاه این شخصیتها به عناصرطبیعی منتقل میشوند و در قصة «مردان ابتر» شخصیت زنانة «ماریاتیكون»یعنی ماریایی كه به زبان سرخپوستی فرار میكند و این نام در گواتمالا به قلّة كوهی گفته میشود كه در طول سال به علت برف و مه از دیدگاهها پنهان است و از همینجاست كه طبیعت نامهای خود را، با انسان مبادله میكند. وشگفت اینكه خود «آستوریاس» معتقد است كه طبیعت روشنایی خاص كشورش ازعواملی است كه موجب انتشار اساطیر و افسونگران و پیشگویان و تمام عناصراین جهان پنهان است كه مردم عادی در مواجهه با زندگی در وجودشان، از آنها كمك میگیرند او شبیه كسی است كه با چشمان باز خواب میبیند، شگفتزده وترسان. و از همینجاست كه تخیل آستوریاس، طبیعت را بر اساس نگرش جادویی كه تجسّم آن در آیینها و اعتقادات و اسطوره و حتی تصویری ادبی كه با این خواص متمایز میشوند، به طور مثال، او پرندگان را چنین توصیف میكند؛«این پرندگان بال ندارند، درحالیكه مثل خرگوشهای زرد، گوش دارند» واضافه میكند «من جمجمهها و شهرها را كاویدم تا كرانههای اشتیاق را به صورت اولیهاش، دیدم قبل از اینكه تبدیل به باد یا خون یا اثیری را كه مغز خدایان را بر كَنَد.»ادامه دارد... پی نوشت ها : 1. Carpentier, Alejo, Tientasy diferecias, Cuba, 1964. 2. Verduga, Iber, Elcarater dela Litevatura 1968 p.36.3. Guilbert, Rita, seite vocesde. Mexico, 1974, p.71دکتر صلاح فضل/ترجمه: قاسم غریفیتنظیم: بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 994]