واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رئالیسم جادویی در آمریکای لاتین (5)بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم ، بخش چهارمبخش پنجم :
بسیاری از این تفاصیل شگفتانگیز، بر طبق عادت دارای وظیفهای مشخص است وآن سیطرة انسان، بر مادّه و طبیعت است، تا این پدیدهها بسیار دورتر ازساختة انسان برای ماده اتفاق میافتد چرا كه وابسته به زندگی هستند، یكی از دختران «بوین دیا» ماهها غیبش میزند اشیا را بیرون از منزل میگذاردتا بازگشت غیر منتظرِ خود را اعلام كند و «ما كوبا» را میبینیم در یكی ازچرخها افتاده و تبدیل به جسمی سخت و سنگین میشود آنقدر سنگین میشود كه هیچ یك از افراد خانواده قادر به حركت دادن آن نیستند، او ظرفی برمیدارد. آن را پر از آب میكند و روی میز میگذارد تا خود بهتنهایی بجوشد و همه آبی كه در آن است جلوی چشمان دیگر اعضای خانواده، خشك میشودو آنها نمیدانند چه چیزی دارد اتفاق میافتد، آنها چنین تفسیر میكنند كه نشانة تولّد چیزی است كه حقیقت آن را درك نمیكنند، همچنین شمشیری به حركت درمیآید و در اتاق میچرخد تا اینكه، یكی از حاضران آن را لمس میكند، همه اینها موافق با نوع دیگری از حدس و یقین است كه بعضی از شخصیتها آن را درك میكنند و درنگی در گردش آن رخ نمیدهد تا به بر تحقق عناصر طبیعی و پاسخ به عوامل انسانی كه خود نشانة راهنما و روبهرویی باآنها بر فضای رئالیسم جادویی خاص، تأكید ورزد.ولی بعضی عناصر شگفتانگیز، مانند ظهور اشباح مردگان و همزیستی آنها بازندگان به شیوهای طبیعی در بین آنها ترس ایجاد نمیكند، كه این به معتقدات ملّی بازمیگردد كه آن را حق اشباح و ارواح میدانند كه بیایند و به همه زندگان یادآور شوند كه ما هستیم و حضور داریم و بدینوسیله به آنها میفهمانند كه آنها تا ابد خواهند مُرد كه فراموش شوند و آنها كه زندهاند یادی از آنها نكنند و از اینجاست كه ما در این قصّه و غیره، وجود مردگان را بین زندگان احساس میكنیم تا بر ما آن تأثیر شگفت را بگذارند كه حدفاصل مرگ و زندگی است و بهتدریج متلاشی و از بین میرود تا آنجا كه اشباح با ما میآمیزند، حركت میكنند و «زندگی» مبهم و پیچیدهای را بین آنها ادامه میدهند.و اینجاست كه آن الگوی طبیعت سیاسی در این قصه، آشكار میگردد و زندگی قریه آرام و ماندگار، كه صمیمیت و دوستی بین آنها را هیچ چیز به هم نمیریزد تا اینكه تمثیلگر سلطه در آنجا فرود میآید و به قهرمانان ساكن دستور میدهد تا رنگی به جز سفید برگزینند، تا سلطه ستمگر حاكم بر آن راثابت كند، با همه این احوال در قریه به زندگی خود ادامه میدهد تا اینكه یك روز استعمار آمریكا در هیبت «شركتهای سهامی میوه» وارد میشوند وقریهای موازی با آن به شكل ریلهای آهن با معماری عجیب وارد میشود كه برذوق اهالی قریه، تأثیری شگفت بر جای میگذارد، از این لحظه تغییر ژرف درمحیط و روابط اجتماعی پدید میآید، این دگرگونی به صورت شورش و سرپیچی كارگران كه خواهان بهتر شدن اوضاع اجتماعیشان هستند كه منجر به قربانی شدن یكی از اربابان میگردد، و قریه تبدیل به پادگانی بزرگ میگردد.دادگاههای صوری برای اتحادیههای كارگری به وجود میآید، چوبههای دار درمیدان قریه برپا میگردد كه تأكیدی است بر این نكته كه یك پلیس آمریكایی در «شیكاگو» زیر چرخ ماشین گشت، كُشته شده است، درحالیكه در «ماكوئدو»هیچ اتفاقی نیفتاده است و در آینده نیز نخواهد افتاد چرا كه این قریه مهربان و «خوشبخت» است.
این تضاد آشكار نامعقول، در واقعیتی است كه میبینیم و آنچه كه خواستههای استثمارگران است در پردهای از رمز و راز میماند، رازی كه توجیههای منطقی، قادر به بیان آن نیست و آنچه كه پایان میپذیرد نوعی ازرهایی موقّت است كه به صورت فراموشی و تفصیل آنها، نمود پیدا میكند گویی كه در این قریه «طاعون فراموشی» آمده است تا قریه بتواند زندگیاش را زیر سایة استثمار ادامه دهد، و بدون شك هرچند رئالیسم حرفهای كوشیده است این فضا را تصویر و ترسیم كند با این همه نتوانست آن را به صورتی ترسناك كه رئالیسم جادوییِ اسطورهای به این زیبایی جهان را با تمام ابعاد منطقی و نامعقولش ترسیم میكند، یك جا ترسیم كند.اگر این داستان، بیانگر جهانی اسطورهای هماهنگ و قائم به ذات است پس همه عناصر آنكه معنی و نشانههای درون این روند را به ما میدهد و همانطوركه قبلاً به آن اشاره كردهایم و بر طبق پژوهشهای «انتروپولوژی» طبیعت درجهان اسطوری با انسان همدردی میكند و در برابر آن آشكار میگردد و این همان چیزی است كه ما به طور دائم در این قصه با آن روبهرو هستیم،هنگامیكه كلنل «بوین دیا» مؤسس این قریه، میمیرد از آسمان گلهای زرد،میبارد، و هنگامی كه همسرش میمیرد بارانی از پرندگان فضای قریه را پُرمیكند و این مسئله بیانگر این است كه ساختار قصه، دارای ارزش واحدی است كه با هم میآمیزند و ما آن را رئالیسم معمولی مینامیم كه با اشیا خارجی دارای بافتی متكامل است و شخصیتها به درجة خدایی میرسند كه مظهرمعجزهاند بدون هیچگونه تبلیغات دینی، دیگر اینكه ما صاحبنظران«آنتوپولوژیك» را میبینیم كه اسطوره از شبح و حقیقت ساخته شده است ودرون چیزی، شگفت دیده نمیشود و این همان چیزی است كه ما همزیستی اشباح مردگان با زندگی را به شكلی كاملاً منسجم میبینیم و اساس آن همین توانایی است كه همه چیز روی آن استوار میگردد و هیچ چیز عجیب و غریبی در به وجود آمدن آن مؤثر نیست این همان جهان اساطیری جادویی حقیقی است كه محدودة ممكن با غیر ممكن میآمیزند و عنصر خیال با واقعیت یكی میشوند و اثر را به كاملترین شكل استعاری ممكن بر ما آشكار میسازد و ازنشانههای اساسی، پرده برمیدارد.این نشانهها در «صد سال تنهایی» از دورن حركت دورانی بزرگ و كامل بر ماآشكار میگردد، حركت «ماكاندو» قریهای كوچك شده است كه به گفته منتقدان نمایانگر تمدن مدرن است كه محدودة آن فقط شامل آمریكای لاتین نمیگردد،درون این حركت كامل، ما شاهد حركتهای دورانی بسته و كامل هستیم، مثل زندگی خانوادة «بوین دیا» كه تكرار هر نسل برای نسلهای پیشین، با دگرگونیهای كم است كه به قول منتقدان برای رهایی از مفهوم تمدن در این مدار است، آنگاه نویسنده این حركات را با حركت اصیل قریه، پیوند میدهد، كه همه اینها جهانی كامل در برابر ما به نمایش میگذارد كه نیازی به هیچ عنصر و شیء خارجی نیست و آن عالم اسطورهای مستقل است كه شرح و تفصیل و توجیه آن در خودش پنهان میماند. و نویسنده با زبانی كه خالی از سادگی نیست كه گاهی نوآوران بزرگ میگویند در آن تفسیرهای فلسفه هستی و وجودی هست كه بیانگر نگرش انسانیت كاملی است كه ماكاندو این جهان كوچكشده آن را تفسیر میكند، این قصه سرگذشت خانوادهای نیست كه صد سال در برابرسرنوشت محتوم خود، مقاومت كردهاند و كودكی از آنها زاده میشود كه دارام گراز است كه رابطه جنسی با محارم دارد و تا آنجا كه در توان خانواده است برای جلوگیری از تحقق پیشگویی با الهام از خداوند، نهایت تلاش خود رامیكند چرا كه نمیداند این اتفاق با قویترین شكل ممكن، رخ داده است،این ما را به یاد تراژدی «اودیپ» میاندازد كه از سرنوشت خویش، گریخت تادر آن اتفاق محدودیتی ایجاد كند.نویسنده تأكید میكند كه موهبت اصلی این قصه اساطیری بودهاند كه قبلاًاز مادر و مادربزرگش شنیده است و فضل اینگونه قصّهها به آنهابازمیگردد و فقط پردازش آنها شامل او میشود و به منتقدان خود نصیحت میكند كه بهجای بحث و تفحص دربارة تأثیرات ادبی دورتر نزد «بالزاك» یاغیره از مادرش دربارة همه قصههایی كه نوشته و مادة همه تفاصیل بپرسندچرا كه مادرش تنها كسی است كه آن را با دقت تمام میشناسد. درحالیكه«تناسخ كافكا» و بعضی كارهای «فاكنر» را كه تأثیر خاصی بر كارهایش داشتهاند آشكار نمیكند.1
ما در پژوهشهای امروز لوی اشتراوس آنتروپولوژلیست «مردمشناس» محور بزرگی از اساطیر مهم كه نشانة تركیبی آمریكای جنوبی و شمالی، سرخپوستان اصیل با طبیعت كنونی، میبینیم به اسطوره روابط ممنوعه بین خواهر و برادربازمیگردد و از فاجعهای هراسآور خبر میدهد، از آسمان آتش میبارد وزمین در آب فرومیرود، «گارسیا ماركز» بر جهانی تأكید میكند كه گزیدهای خالص و ناب از ناخودآگاه اسطورهای انسان آمریكایی است و بهتزدگی عالم به آن است، كه از بُعد مرزبندیها و محدودیتها به عمق نمایش زندگی آمریكای لاتین كه به ارث برده و از عمیقترین و اصیلترین تقالید قارة جدید در جزئیات و عناصر نظریه اوّل و در ضمیر نهفته، سرشار از افسونها واساطیر رئالیست، نشان داده شده است.پایانپینوشت:1. Levi, strauss, EL Hombre desnudo. Trad Mexico, 1976, p.44.دکتر صلاح فضل/ترجمه: قاسم غریفیتنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 675]