واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رئالیسم جادویی در آمریکای لاتین (4)بخش اول ، بخش دوم ، بخش سومبخش چهارم:
هنر و ادبیات آمریكای لاتین به طور كلّی، بر صرف تشخیص زندة طبیعت قانع نیست، بلكه آن را با نوعی نگرش دوگانه، به عناصرش ارتقا میبخشد، اوّل اینكه همانگونه كه در واقعیت موضوعی هست توصیف میكند سپس به طورمستقیم بُعد جدیدی به آن میدهد تا منظور خارجی آن را بیان و معنی آن رادر كتیبه هستی، به عنوان رمز تكوین كه دارای اسرار و افسون و معناشناختی است ارائه كند، او انسان را به وجود میآورد، به او وحی میكند، راهنمایی و گمراه میسازد، سپس به همین ترتیب وحدتی بین عقلانیت و شعور و نفس او ، به وجود میآورد. به طور مثال اگر یك سرخپوست، صبح از خانه بیرون بیایدو پرندهای را روبهروی خود ببیند كه بر شاخه درختی نشسته است، از نوع آواز، رنگ، به او وحی میشود كه امروز باید چهكاری انجام دهد، او به حدّی تسلیم این تأثیر میشود كه باید آن كار را انجام دهد تا به خانهاش بازگردد و از آنجا بیرون نیاید، این مسئله، صرفاً یك پرواز فردی نیست، این مسئله نزد شاعر بزرگ «جلالالدین روحی» كه به وسیله ی آن معروف است نیز، وجود دارد. این پاسخی است جمعی و خودانگیخته كه رمزی طبیعی است كه سِر تكوین را باز میگوید و این در توان ادبیات نیست كه امانتدار رئالیسم باشد و این عنصر مهم در وجود انسانی را نادیده بگیرد، بدین ترتیب ما شاهد تعبیری از واقعیت در این ادبیات هستیم كه در محدودة مرزبندیهای منطقیِ مرسوم نمیگنجد و جدای از اینكه این موضوع شامل مكان یا انسان یاجامعه است شامل تخیلی بههمتنیدهای است كه در اعماق وجود، نفوذ میكندو بدین ترتیب نویسنده، مطالبی را مینویسد كه بازتاب پیچیدگی تركیبی تمدن است كه بیانگر عناصر نوظهور و اصول اصیل كهن مثل تمدن «مایاها» درگواتمالا و «آزتكها» در مكزیك است، كه یادآور فرهنگ باشكوه سرخپوستان،كه با جان و خون خود آنها را پایهگذاری كردند و این تمدنها به وجودنمیآید مگر با طبیعت اسطورهای كه تمثیلگر وجود و زنده ماندن است بیامیزد و این صرفاً، به عنوان یك ترفند روشنفكرانه، اكتسابی نیست. بعضی از پژوهشگران عالی دانشگاه «مسكو» كارهای «آستوریاس» را چنین توصیف كردهاند، كه درونمایه آثار او متكی بر عنصر اسطوره است كه تعهد اجتماعی او را تضعیف میكند و تصویری رنگپریده از رئالیسم میدهد و «آستوریاس»به آنها پاسخ میدهد كه برای من ممكن نیست كه از ملتم سخن بگویم و عناصرافسون و اسطوره و اشباح را كه حضوری دائم و فعّال، در زندگی آنها داردنادیده بگیرم، اگر من چنین كاری نكنم در ارائه امانتداری واقعیت، خیانت كردهام، وظیفه من این است كه برای ارائه یك وظیفه هنری قدرتمند، بایداین كار را بكنم و هنگامی كه به او این ایراد را گرفتند كه او در داستان«آقای رئیس» راه حلی برای مسئله دیكتاتوری ارائه نمیدهد پاسخ داد خوداین مسئله راه حلی را تا امروز در آمریكای لاتین ارائه نداده است و یك هنرمند صادق نباید با خوشبینی سادهلوحانه، شعور خوانندة ستمدیده را به بازی بگیرد و اگر چنین شود او نویسنده را به سبب تصویر نكردن قوای محرّكه كه ترسیمكنندة آینده اوست نخواهد بخشید و آستوریاس به این«نظرخواهی ماركسیستی» كه صرفاً به عِرق اسطورهای كه به معتقدات طبقاتی خاص بهویژه در روستاهای سرخپوستان اصیل كه تا امروز دارای عقلانیت كودكانه هستند و تخیل هنری نو و شاد و زنده كه همیشه پایه و اساس و محورتلاش در آثارش هست، پایان داد.»1
و اگر نویسندگان امروز آمریكای لاتین را میبینیم كه دارای ارزش جهانی هستند برای همین استمرار روند اسطورهای رئالیستی در ادبیاتشان است و مانمونه آن را در «صد سال تنهایی»گارسیا ماركز كلمبیایی میبینیم، محورداستان قریهای است به نام «ماكاندو» كه منتقدان آن را «آمریكای لاتین كوچكشده» میدانند یا به تعبیر خود نویسنده «راز جهان» است، چرا كه خودگذشته است، پس ضروری است كه برای این گذشته، خیابانها، خانهها وفضاها و مردمی ایجاد كنیم پس این جهان را به صورت قریهای خاكآلود وویران، با خانههایی كه سقف آنها «آهن» است درست مثل خانههای آمریكای جنوبی، شبیه به روستای «فاكنر» چرا كه شركتهای تجاری آمریكایی آن راتأسیس كردهاند، امّا اسمش از روستای كوچكی در «كلمبیا» گرفته شده است كه نام آن نیز «ماكاندو» است2 این روستا، بهتنهایی از آغاز تا ویرانی كاملش صد سال زندگی كرده است و تأسیسش به عنصری از جهان آشكار و نهان بازمیگردد، مؤسس این روستا، یعنی كلنل «بوین دیا» خواب میبیند كه در آن مكان شهری ساخته شده است كه از درونش ناله و فریاد به گوش میرسد وگرداگرد آن را آیینه، پوشانده است، دربارة آن پرسید اهالی نامی را گفتندكه قبل از آن نشنیده بود.دارای صدایی غیر عادی در رؤیا بود كه همان «ماكاندو» است، همچنین عنصردیگری در ویرانههایش وارد میشود كه بیشباهت به جهان اسرار، نیست، بادی قوی در آن میوزد كه همه چیز را از جای میكَنَد و اگر بپرسیم آیا این شهر بالفعل شهر آیینههاست یا فقط سراب است؟ این آیینهها را دروازههای جادویی و رؤیاها یافتیم و این وظیفهای متمایز دارد كه مرز را با خط فاصل بین دو جهان ترسیم میكند؛ درونی كه تمثیلگر رؤیا و خیال است و بیرون آن، كه واقعیت است، پس آیینهها و رؤیاها جداییناپذیرند، رؤیا دروازههای شگفتیها و افسونها را میگشاید و این خود «ماكاندو» است كه پیش چشمانمان باز میشود پس در جایی درنگ نمیكند تا به صورت رؤیایی غریب و ترسآور ظاهر شود.ما شاهد مسئلهای خاص در این قصه هستیم، مسئله زمان كه خارج از درون خودنویسنده وجود ندارد، بلكه صرفاً بازیچهای است كه هر كاری میخواهد با آن میكند، او به مجموعه دهشتناكی از حوادث، در چند سطر كوتاه بسنده میكندیا با حوصلهای بینظیر در تفصیل یك چیز بسیار كوچك توقف میكند، یا ازحوادث جلو میزند یا آنها را انباشته میكند و همه این ترفندهای داستانی به یك زیباشناختی واحد منتهی میشود و آن فرار از تصوّر تقلیدی زمان ویا استفاده از آن در یكی از شخصیتهاست؛ و آن جادوگری است به نام«ملكیادس» كه بعضی منتقدان آن را به یكی از شخصیتهای بالزاك، كه برخلاف نظر نویسنده است، ربط میدهند، او زمان خاصی را میآفریند كه به دور اززمانهای تقویمی فلكی، معروف است، به همین دلیل هدف نویسنده، همان هدف«ملكیادس» جادوگر است كه شامل زمانی میگردد؛ بدین ترتیب كه او «یك قرن كامل از حوادث روزمره را به شیوهای همزیستی در یك لحظة گذرا، متمركزمیكند.نویسنده، به ترفندهای متعددی برای استیلای زمان و اطاعت آن و تأثیربخشیدن آن معاصر و شامل بودن آن، كه یكی از ویژگیهای قصّة مدرن است،بدین ترتیب او آگاهی دادن و مقارنت حوادث مشابه و خلاصه كردن آنها وبازگشت به گذشته را به خدمت میگیرد، تكرار حوادث برای شخصیت تا آنجا كه با تمامی انباشتگی هایش و یكی از تبار خویش سقوط كند، همه اینها برای آفرینش روح معاصر بین حوادث و اطاعت زمان است. این ترفندها بین همه نویسندگان معاصر از «جویس»، «پروست» و «فاكنر» گرفته و دیگران، مشترك است، آن ویژگی كه «گارسیا ماركز» را متمایز میكند آن طبیعت جادویی شگفتانگیزی است كه فضا و شخصیتهایش را، احاطه كرده است و این خصوصیت،خاص قصة امروز آمریكای لاتین و گونة
رئالیسم متمایز آن است.اگر قصّه، سرشار از شگفتیها و حوادث خارقالعاده است در بعضی مواقع طبیعت گیجكننده شگفتآور خود را به دلیل احاطة عواملی است كه متوقع ومعروف است، یا به آن تفسیر واقعی و عادی میدهد، مثل ارتفاع گرفتن پدر«نیكاتور» از زمین به اندازة «فقط یك سانتیمتر» و پرواز «ریمیدیوس» زیبا در هوا كه به وسیله دو تكه پارچه زمان درازی معلق میمانند همانطور كه دیگران بدون تفسیر میمانند چرا كه به عالم افسون مربوط میشود و بدون شرح باقی میماند، یا مثل برگهای زرد «ملكیادس» كه بعضی كودكان تلاش میكنند پس از رفتن او به اتاقش، خلسهای آنها را دربرمیگیرد و دارای قدرت عجیبی میشوند كه از زمین فراتر میروند، در هوا معلق میمانند تا اینكه جادوگر، بازگردد و آنها را جدا كند تا به زمین سقوط كنند و دوباره به كارهای عادی خود بپردازند.ادامه دارد ....پی نوشت :1،2. Arnav, Carmen, EL mundo mitico, de gabriel Garcia Marques, Barcelona, 1975, p.39.دکتر صلاح فضل/ترجمه: قاسم غریفیتنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 669]