تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):اداى امانت و راستگويى روزى را زياد مى‏كند و خيانت و دروغگويى باعث فقر و نفاق...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806752524




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فلسفه، ادبیات و تعهد


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: خانه داستان سرو-ژان پولان در یکی از آثار مهمش با عنوان «گل‌های تارب یا ترور در ادبـیــات» مــی‌پـرسـد: «ادبیـات چیست؟». در پاسخ به این پرسش، بلانشو در سال ۱۹۴۱ مقاله‌ای تحت عنوان «چگونه ادبیات امکان پذیر است؟» منتشر می‌کند. در این مقاله، بـلانشـو سلسلـه تحقیقاتی را در هستی‌شناسی ادبیات آغاز می‌کند که سر از صفحات «فضای ادبیات» در می‌آورد. پس از آزادی پاریس در سال ۱۹۴۵، سارتر نیز به پاسخ «ادبیات چیست؟»، اهتمام می‌ورزد. او در ابتدا مقالاتی را در مجله جدیدالتاسیس Les Temps modernes می‌نوشت. در سـال ۱۹۴۷ مجموعه‌ای از این مـقـالات را تحـت عنوان «ادبیات چیست» در مجلدی گرد آورد. سارتر در این اثر می نویسد: «وظیفه یک نویسنده مکرر گفتن اسـت. اگـر کلمات وحشی‌اند، بر ماست که رام‌شان کنیم. بسیاری از نـویسندگان از این بیماری ساقط شده‌اند. در بسیاری از موارد، ادبیات مدرن سرطانی از کلمات است. نوشتن «اسب روغنی» خیلی خوب است. در صورتی که همچون عبارات بلند و زیبا درباره چنان آزادی ادبی سخن بگوید که هم ناسیونال سوسیالیسم و هم کــمــونـیـســم استـالینـی و هـم دموکراسی‌های سرمایه داری خواستار آن‌اند. هیچ‌چیز رقت‌آورتر از آن کار بست ادبی که به اعتقاد من نثر شاعرانه نامیده می شود نیست. کلماتی که مفاهیم گنگ را به اذهان متبادر می‌سازند، مفاهیمی که با صراحت و روشنی در تناقض‌اند.» سارتر در این بحث، وجهی از باتای را می‌گیرد که در کتاب «تجربه درونی» این نویسنده در دفاع از سوررئالیسم عنوان شده بود. جان کلام او خوار شمردن گنگی شاعرانگی است. سارتر به دیدگاه خود- انجام که از عبارت باتای برداشت می‌شود می تازد. سارتر هم‌چنین به دیدگاه خودانگیختی یا تئوری هنر برای هنر نیز می تازد، چرا که شاعران این مکتب از قبیل پو، بودلر و مالارمه، برخوردشان با ادبیات بازه خودمدارانه است، طوری که از ملاحظات اخلاقی جهان برکنار می‌مانند. این قابل پـیش‌بینی بود که سارتر بر چنین دیدگاهی بتازد، چرا که ادبیات یا هنر، خودش را درگیر پای‌بندی‌های سیاسی یا التزام نمی‌کند. او همچنین شیوه نوشتار خودبه خودی را برنمی‌تابد، چرا که او معتقد است چنین ادبیاتی قویا به تداعی شخصی اشاره دارد. پس از ناامیدی از لزوم ارتباط شفاف و مستقیم بـا نـوشتار سیاسی، او به طورکلی سوررئالیسم را بروز ماهیت سطحی شعر می یابد. در مـخـالفت با برنامه «التزام ادبیات» سارتر، بلانشو مقاله مهم‌اش را در ژانویه ۱۹۴۸ در رابطه با جریان «نقد» باتای با عنوان: «ادبیات و حق آدمی نسبت به مرگ» منتشر کرد. بلانشو در این مقاله با گونه‌ای دوقطبی‌گری و یا دوگانگی فضای ادبیات و عملکرد سیاسی جهان، از ابهام شعری در مقابل تقبیح سارتر دفاع کرد. نظر به معنای دوگانه‌ای که حول کلمه نوشته شده به هم می‌رسند به صورت مرضی که نویسنده می‌بایست با آن درگیر شود، بلانشو خاطرنشان می‌کند که «این تنها ابهام است که به خواننده اجازه خواهد داد تا از طریق تفسیر و برداشت، دیالوگی خالص و ناب را با متن گسترش دهد». او با گشودن بحث سارتر بیان می‌کند که: «فــریــب و رازورزی نــه تـنهـا اجتناب ناپذیر است بلکه جزیی از صداقت نویسنده است.» در انتهای مقاله بلانشو، با این بحث که زبان ادبی از توصیف شفافی (مطابق نـظریه سارتر) که نوشتار سیاسی می‌خواهد قاصر است، او در جهت ضدیت با التزام ادبیات به سیاست گام برمی‌دارد. بلانشو در بحث‌اش تمایزی را که مالارمه میان گفتار ناپرورده و زبان ادبـی بـه عـاریت می‌گیرد، صحه می‌گذارد. با استفاده از این تمایز، بلانشو مدعی می‌شود که کلام گفتاری (یا ناپرورده)، ظرفیت برای صراحت دلالت‌گرانه را داراست. از طرف دیگر بلانشو اذعان دارد که چون کلام ادبی تجریدی است که به ابژه‌ای غایب اشاره دارد، نمی‌تواند خودش را آزاد از هرگونه ابهام و نایکرنگی بیان نماید. سخنرانی هایی که الکساندر کوژف Alexandre Kojeve در رابطه با هگل در Ecole Pratique des Hawtes Etudes بین سال های ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ ارایه کرد هـمچـون بسیـاری از روشنفکران فرانسوی بلانشو را نیز تحت تاثیر قرار داد. در واقع تاکیدهایی که کوژف بر نفی یا مرگ که جنبش دوم دیالکتیک هگلی را به حرکت واداشته بود گذاشته بود، تاثیرش در ایده بلانشو در رابطه با کلام نوشتاری نمود می‌یابد. برای مثال بلانشو می‌گوید: «کلام ادبی به من هستی می‌بخشد، درحالی که آن را محروم از هستی به من بازمی‌گرداند. به عبارت دیگر زمانی که کلام ادبی شیئی را نشان می‌دهد، آن کلمه به خواننده، انتزاعی که ما به ازای بیرونی ندارد را ارایه می‌کند که در واقع برداشتی فقیر از ابژه بالفعل است.» بلانشو با استناد به ادعای مالارمه در رابطه با واژه نوشتاری «گل» که از ارایه گل واقعی قاصر است، می‌نویسد: «من می‌گویم یک گل! اما در غیاب آن جایی که من مدنظرم اسـت فـراموشی به خاطر چـیـزی که مرا به ایماژی (imag ) که گل به من می‌دهد، می برد در اعماق این واژه سهم، خود با هیبت چون یک چیز ناشناخته بر من نمود می‌یابد و من شورمندانه ظلام این گل را می‌خوانم. من این شمیمی که از من می‌گذرد، ولو آن که آن را استشمام نکنم، می خوانم، این گرمی که مرا در خود فرو می برد ولو این که نبینمش این رنگی که نشانه است نه نور.» (۱). از آنجا که کلام ادبی، خودش در تـوصیف‌ها عاری از ابهام نیست، بلانشو تمام کوشش‌هایی را که سعی در القا و احاطه معنا داشته باشند، بیهوده می‌یابد. با وجود این بلانشو کوشش در تدوین اثر ادبی را با «قدرت تا انتها… برای منحصر کردن، مجزا نمودن و قبضه کردن» توصیه می‌کند. در تقابل بیشتر با رویکرد سارتری و ادعایش مبنی بر این که ادبیات خود‌مدار بی‌اثر است، بلانشو در مقاله‌اش می‌نویسد که «فعالیت نویسنده‌ی ادبی باید به بالاترین شکل کار شناخته شود». او قصه‌ای که امکان‌پذیری ناب را ارایه کند یا «جهان را وارونه کند»، مناسب‌تر از «التزام ادبیات» برای تغییر جهان می‌داند. اما با همه این کوشش‌ها دست آخر، همچون سارتر، بلانشو نیز برای احاطه بر مساله‌ای با اموری قطعی، باور دارد که معنای دوگانه واژه‌ی ادبی، در نهایت مانع از شکل رسیدن به هر راه حل قطعی و معین است و مساله ادبیات را باز می‌گذارد. پس می‌توانیم بگوییم که در تقابل با سارتر، بلانشو می‌خواهد مساله‌ی ادبیات را لاینحل باقی گذارد. او می‌خواهد مساله ادبیات، به گستره‌ای بی‌کران در آینده، باقی بماند. آوای غایب واقـعیات بسیاری حول زندگی طولانی رمان‌نویس، منتقد و فیلسوف فرانسوی موریس بلانشو وجود دارد: ناسیونالیسم نخراشیده‌ی شاید فاشیستی روزنامه‌نگاری قبل از جنگ، تجربه نزدیک مرگ به دست نازی‌ها در اثنای جـنگ، دلبستگی انزواگونه‌اش به نوشتاری که شبیه است، اما پر مغزتر و عمیق تر به تینکون و سالینجر، تاثیر عمیق‌اش بر بیشتر متفکران فرانسوی (بارت، فوکو، دریدا و دولوز) و در نـهـایت در میان این واقعیات و رخدادها، بازگشت به زندگی عادی و مخالفت با استعمار فرانسوی در الجزایر و سپس حمایت از شورش _مه۱۹۶۸ دانشجویان که منجر به انتشار جزوه‌ای در باب خودکامگی ژنرال دوگل شد. با این حال تنها با تمرکز عمیق بر این واقعیت‌ها و رخدادها ممکن است آن چه را که بلانشو ارایه می‌دهد، نادیده گرفت که در واقع بازگشتی به رمز اصلی ادبیات است و آن عبارت از این است که چرا کلام نوشتاری آن‌قدر بر ما تاثیر دارند و درعین حال نیز به نظر می‌رسند که از جهانی که این رخدادها به آن ارجاع می‌شوند، جدا شده‌اند؟ وقتی که مـی‌گوییم ادبیات ما را به «جهان دیگری» می‌برد، می‌بینیم که بیشتر از آن چیزی است که تصورش را داریم. آن چه که بلانشو بی‌رحمانه به ما ارایه می‌کند، ناقرینگی است. او می‌گوید: «یک جنبه غیرفرهنگی برای هنر و ادبیات هست که پذیرش آن قلبا دشوار است.» اما در عصری که ارزش و اعتبار ادبیات با هرچه بهتر محو کردن خودش داوری می‌شود، آن قدر که ناقرینگی انکار و پرهیز می‌شود و حتی تقبیح، سرسختی و مقاومت بلانشو در برابر این همه، از او نویسنده‌ای بزرگ می‌سازد. «بـه عقیـده من» ارزش‌اش در چیست؟ پرسش از مرجعیت من یا بـلانشـو یـا هـرکس دیگری، گـرانیگاه ناپیدای ایدئولوژی فـرهنگـی ماست. همه نیک می‌دانیم که لیبرال دموکراسی پـایه و اساس‌اش بر انتخاب است. هر فردی مثل دیگران آزاد به انتخاب و اختیار فردی است. پس زمانی که می‌نویسم: «به عقیده من»، من همه سنگینی و ثقل را از روی قضاوت و داوری برمی‌دارم. پس هر عقیده‌ای با عقیده مخالف اعتبار یکسانی دارد. باوجود این هنوز در آن چه می‌خوانیم، نگاه می‌کنیم یا گوش می‌دهیم، به انتخاب‌های‌مان قطعیت می‌بخشیم. عمل انتخاب خود از یک ضـرورت حـرف مـی زند: ضرورت تغذیه، سرگرمی یا آشفتگی و یا هر سه با هم. اما ما راهنما و اطلاعات اندکی از آن چیزی که برمی‌گزینیم، داریم. شاید افزایش رای و رقابت‌های جـایـزه‌ای برای هر سبک هنری، تصادف نباشد: رمان برنده جایزه، آلبوم با فروش نجومی، فیلم جنجالی. ما در پی ضمانت ارزش هستیم. هریک از ما پشتوانه‌ای از انتخاب‌های به ظاهر تصادفی‌اش دارد. درعین حال ما می‌دانیم که چیزی مثل انتخابات عمومی بی معنی است. هیچ چیز تغییر نمی‌کند. تمامیت لیبرال دموکراسی همین است. بدتر این که هنوز این وضع حالتی واپس نگر دارد. هیچ چیز از زیر تیغ‌اش جان به در نمی‌برد. تاریخ نیز بی‌مزه می‌شود و از مفاهیم تهی می‌گردد. هر انتقادی از این وضع صرفا «فقط یک عقیده» زیر منحنی داس لبخند درو می‌شود. بلانشو جوابی ارایه نمی‌کند. البته او با ارایه‌ی فرآیند یک بازنگری شگفت از فهم‌مان از چیزی به اسم ادبیات، به چگونگی رخداد این وضع توجه نشان می‌دهد. آیا ناقرینگی هنر و جهان چیزی است که آن‌را ضروری و با اهمیت جلوه می‌دهد؟ در مقاله‌ای کوتاه در سال ۱۹۵۳، بلانشو به سرآغاز تفکر مدرن به ویژه در آتن باستان و پیشگفتار سقراط بر کلام ارجح بر نـوشتار، برای بررسی این امکان بازمی‌گردد. در فائدوس، سقراط می‌گوید که کلام ضامن حضور زنده گوینده است… فیلسوف این را به عوالم دینی مربوط می‌سازد، زمانی که یونانیان به «صدای مقدس» گوش فرا می‌دادند که از دل یک سنگ یا ریشه درختی پدیدار می‌شد. بلانشو این مطلب را در کلام نوشتاری زیر با گفتار خاموش قیاس می‌کند. «همچون زبان مقدس، آن چه نوشته می‌شود، از منابع غیرقابل شناختی می‌آید که بدون نویسنده یا مرجع است. با وجود این همیشه به چیزی فراتر از خودش در پشت این نوشته‌ها اشاره می‌شود. پشت این واژگان و کلام اثر نوشته شده، هیچ کس حضور ندارد. اما زبان به این غیاب، صدا می‌دهد، درست مثل وحی، زمانی که الوهیت سخن می‌گوید، خدا خودش هرگز در کلمات‌اش حضور ندارد و آن غیاب خداوندی است که سخن می‌گوید.» بلانشو مدعی است که آوای آسمانی و آوای ادبیات قابل قیاس هستند. چه می‌توان کرد هرگاه که آوای غیبی به صورت یک گریزگاه جایگزین در ادبیات ظاهر شود، آن‌گاه که حقیقت نیز در «ورطه‌ای که نه حقیقت است، نه مفهوم و نه حتی خطا» به دام افتد؟ و بلانشو آنچه را که انجام شده، متذکر می‌شود: هم افلاطون و هم سقراط هر دو در بیان نوشتاری حساس‌اند. مثل هنر که سرگرمی ساده‌ای می‌پندارندش کـه تنها برای لحظات آسایش و فراغت مقدر می‌شود. البته سقراط بهایش را در پای بندی‌اش به موضوع جـدی‌تـرمباحثه با زندگی خویش می‌پردازد و آن گاه شیوه نمادین مرگش تـوجه ما را به آوای کلام معطوف می‌دارد، بی‌اعتنایی‌اش به نوشتار و شیوه‌های هنری بسیار مشابه و امروزی درخـور توجه است. به ویژه برای هرکسی که درحال جست و جو برای یافتن حقیقت در هنر است. می‌توانیم هـمبستگـی میـان پست مدرنیسم (حقیقتی نیست، معنایی نیست)، فرهنگ عامه (خطایی نیست) و بی اعتنایی به هنر فیلسوفان باستان را دریابیم. جالب این که ارتباط دیگری نیز هست، شاید مهم‌ترین‌اش: هنر و بیان نوشتاری آزادی بخش‌اند. در هر دو مورد، آزادی به آن‌هایی که سابقا قربانی حقیقت شدند، اعطا می‌شود. نـویسنـدگـان مـی‌بـایسـت افسار پنداشت‌های خود را رها کنند که در غیر این صورت امید بازگشتی به وضعیت خوب گذشته نیست. درعوض جشن گـرفتن یا سوگواری کردن، بلانشو سکوت خدایان را در کلام نوشتاری تامل می‌کند. او در شگفت می‌ماند از آن چه که افلاطون و سقراط را آن قدر خـلـع سـلاح مـی‌کنـد تـا آن جا که معناداری‌اش را انکار کنند و ما را و مریدانشان را مجبور به پر کردن فضای خالی با تئوری‌های تقلیل‌گرا می‌کنند: ســـوسـیـــال، روان شـنــاخـتــی، پـسـااستعماری. به منظور پاسخی درخـور، بـلانشـو بـه هـراکلیتوس برمی‌گردد- اولین فیلسوف قبل از زمان سقراط- اولین خردگرا. در یکی از قطعات پیچیده‌اش هراکلیتوس بسیار مبهم می‌گوید: «نه بی پرده سخن گفتن نه پوشیده گفتن، فقط مقصود.» به این جهت بلانشو استنتاج می‌کند که «زبانی که در آن مبدا سخن می‌گوید، ضرورتا متضمن پیشگویی است.» با این حال او کلام آخر را تصریح می‌کند: «نه به این معنی که این زبان از حوادث آینده خبر می‌دهد، بلکه به این معنی است که پایه و اساس خود را بر چیزی که تقریبا وجود ندارد قرار نمی‌دهد… این زبان بر آینده دلالت می‌کند، چون هنوز صحبت نشده است و زبان آینده است، تا حدی که همیشه پیش از آن است. معنا و حقانیت خودش را قبل از آن [ آینده ] دارد، که می‌شود گفت اساسا بدون توجیه است.» مرگ، هسته اصلی کارهای بلانشو است. عمده‌ی عناوین کارهای او، اگر خود کلمه مرگ نباشد، مفاهیمی مترادف با آن از نظر بلانشو را در عنوان خود دارد، واژه‌هایی چون: تنهایی، فراموشی، غیاب، آخرین…، سکوت. برخی از این کتاب‌ها عبارتند از: حکم مرگ (۱۹۴۸)، مرگ محتمل (۱۹۵۵)، آخرین انسان (۱۹۵۷)، مرگ آخرین نویسنده (۱۹۵۹)، لحظه مرگ من (۱۹۹۴)، غیاب کتاب و… بلانشو بر استقلال بی چون و چرای متن صحه می‌گذارد. بنابراین متن از نظر او همیشه باز است، نه به واسطه فرهنگ خواننده (دریافت) و نه جایگاه نویسنده و نه نقد ساختارگرایانه (یافتن روابط و کارکرد میان مؤلفه های متن) و تلمیحات و استعارات درون متن که به واسطه خصلت کلمه و زبان است. و از این رو ترکیب و جابه‌جایی بی‌پایان معنای مستتر در ترکیبات (کلمه‌ها) در دام تاویلی واحد نمی‌افتد. در رمان‌ها و داستان(واره)های کوتاه بلانشو ما با سلسله بی‌پایانی از گفتار و ترکیبات کلمه‌ها مواجهیم که در برابر دسترسی ما به مرکز متن به شدت از خود مقاومت نشان می‌دهند. (۲) گفتگوی بی‌پایان در واقع نقطه‌ی عطفی در سبک نوشتاری بلانشو به حساب می‌آید. این کتاب که در سال ۱۹۶۹ منتشر شد، نه مجموعه مقالات بود و نه رمان، بلکه شیوه نوشتاری کتاب با گفتگوی دو انسان خسته آغاز می‌شود و پیش می‌رود که هر دو گونه‌ی نوشتاری را پوشش می‌دهد و در واقع هیچ‌یک از آن دو نوع نیز نیست. در کارهای بعدی بلانشو نیز از قبیل گامی نه فراتر (۱۹۷۳) و نوشتار فاجعه (۱۹۸۰)، ما با سردرگمی در تمایزگذاری میان متن ادبی یا فلسفی روبه رو می‌شویم. بلانشو، مالارمه را بعدا تاریخ دگرگونی دیدگاه به زبان می‌داند و از طرف دیگر معتقد است که از مالارمه، تمایزگذاری میان اثر هنری و انتقادی بیهوده جلوه می‌کند. در نهایت این‌که رویکرد بلانشو به ادبیات از دو جنبه است: یکی برداشت عمومی از اثر، که همان بازنمایی دنیای واقعی است یا دیدگاه رئالیستی و دیگری مقاومت متن در برابر هرگونه تفسیر و تاویل که به خصلت زبان هم به لحاظ فردیت و هم به واسطه انتزاع موجود در زبان مربوط است. رویکرد اخیر، نگاهی کاملا سورئالیستی به ادبیات است که بلانشو بر آن صحه می‌گذارد. ادبیات به دو رویکرد تقسیم شده است. رویکرد اول همان نثر معنادار است: هدف از آن، بیان چیزها در زبانی است که آن‌ها را برحسب معنای‌شان تعریف می‌کند… اما در این جنبه از زبان، لحظه‌ای فرا می‌رسد که هنر پی می‌برد گفتار روزمره، فریبکار است و از آن دست می‌کشد. شکوه و شکایت هنر از گفتار روزمره چیست؟ هنر می‌گوید که گفتار روزمره فاقد معناست: هنر احساس می‌کند که این دیوانگی است که فکر کنید در هر کلمه، حضور یک چیز از طریق غیاب چیزی دیگر محقق گردیده است و بنابراین، هنر در جست و جوی زبانی است که بتواند این غیاب را دوباره به دست آورد و نشان دهنده‌ی حرکت بی‌پایان فهم بشر باشد. ۱- (بخشی از کار آتش موریس بلانشو، ترجمه‌ی رضا نوحی، نشر مرکز، چاپ اول اسفند ۸۴) ۲- کارهایی که تاکنون از بلانشو در ایران در سال‌های اخیر ترجمه شده عبارتند از: جنون روز (ترجمه یدالله رویایی) و ترجمه‌ی دیگری از همین متن با عنوان دیوانگی روز (شاپور بهیان، مجله زنده رود، شماره‌ی ۳۳ و ۳۴، زمستان ۸۳ و بهار ۸۴)، لحظه‌ی مرگ من (ترجمه شاپور بهیان، همان)




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2046]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن