تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دو خصلت است كه هيچ كار خوبى بالاتر از آن دو نيست : ايمان به خدا و سود رساندن به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820316763




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انديشه - ببخشيد آقاي هايدگرشما فيلسوف هستيد يا اديب


واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: انديشه - ببخشيد آقاي هايدگرشما فيلسوف هستيد يا اديب


انديشه - ببخشيد آقاي هايدگرشما فيلسوف هستيد يا اديب

هاله ميرميري:شايد همواره كساني پيدا شوند كه معتقد باشند آثار و دستاوردهاي «بابك احمدي» در حكم يك جمع‌آوري كلي و گزينش‌هاي آكادميك است، كه آن بينش عميق مورد انتظار خواننده را به مخاطب نمي‌دهد و شايد باز هم افرادي ادعا كنند كه هنگام قرائت «خاطرات ظلمت» نمي‌توان ردپايي از تفكرات نگارنده را در آن جست. اما شايد همين افراد به يكباره به ياد بياورند كه بابك احمدي همان كسي است كه در دوران برهوت و قحطي كتاب‌هاي نظريه و فلسفه، ساختار و تأويل متن را تاليف كرد و حقيقت و زيبايي را به همگان شناساند. احمدي همان كسي است كه از تاريخ فلسفه، زبان‌شناسي، زيبايي‌شناسي و... سخن‌ها گفته و نكته‌ها براي گفتن دارد. اثر ملموس اين سخن‌ها، كتمان‌نشدني است. اگر كسي موفق شده باشد كه در سخنراني وي در روز پنج‌شنبه مورخ 23/3/87 شركت كند، اذعان خواهد داشت كه بابك احمدي همچون هميشه قادر است پرسش‌هاي بي‌شماري را در ذهن مخاطبانش برانگيزد؛ پرسش‌هايي در باب رابطه ادبيات و فلسفه و جزئي‌تر اينكه: به چه كسي فيلسوف مي‌گويند و چه كسي اديب است؟!

سوال پراهميتي كه احمدي در ابتداي جلسه مطرح كرد چالش اوليه را در اذهان به وجود آورد؛ «به چه كسي فيلسوف مي‌گويند و به چه كسي اديب؟!» چنين مدخلي خود نشان از مرز باريكي كه ميان دو گفتمان ادبيات و فلسفه وجود دارد، مي‌دهد. آنچنان‌كه احمدي معتقد است: «ادبيات و فلسفه دو گفتماني هستند مشابه به يكديگر كه تا حدود بسيار زيادي با يكديگر همپوشاني دارند و دائما فرم و محتواي يكديگر را مورد خطاب قرار مي‌دهند. اگرچه كه همواره مرز ميان ادبيات و فلسفه مخدوش بوده است و اين دو حوزه در غايت روش‌شناختي خود از يكديگر مجزا هستند و باز هم اگرچه كه نمي‌توان از فصل مشترك مشخص اين دو حوزه سخن راند، اما در نهايت تاثير بسزايي كه اين دو صورت‌بندي معرفتي روي يكديگر مي‌گذارند، كتمان‌ناپذير است.»
تفصيل‌هاي احمدي اين ادعا را روشن‌تر مي‌كند: «حضور هايدگر به مثابه يكي از بزرگ‌ترين متفكران قرن بيستم مصداق اين ادعا است؛ چراكه هايدگر در دوره اول زندگي خود از متومولوژي شروع مي‌كند و سپس در دوره بعد ديوانه‌وار به سوي شعر و متن ادبي مي‌تازد و از فلسفه به معناي متعارفش دور مي‌شود و هنگامي كه به متن ادبي مي‌گرايد و گفتمان ادبي را برمي‌گزيند، فلسفه‌اش نيز پيچيده‌تر مي‌گردد.» با اينكه فلسفه و ادبيات دائما به مفاهيم يكديگر دستبرد مي‌زنند، اما بايد پذيرفت كه هر دوي اين گفتمان‌ها در زمينه روش از يك آبشخور سيراب نمي‌شوند.
احمدي معتقد است: «روش فلسفه به‌طور معمول با روش ادبيات موافق نيست؛ چراكه ابزار كار فلسفه استدلال عقلاني و صوري است در حالي‌كه ادبيات از راوي‌گري و تصويرسازي مدد مي‌گيرد. اما با اين وجود فيلسوفان و اديبان به يكديگر توجه مي‌كنند. فيلسوفان غالبا به اين دليل به ادبيات توجه مي‌كنند كه بهتر بتوانند نظرشان را بيان كنند و برعكس اديبان هنگامي كه از مفاهيم فلسفي وام مي‌گيرند، بهتر مي‌توانند روايت خود را پيش ببرند. مثلا هنگامي كه به آثار نيچه مي‌نگريم، متوجه آن مي‌شويم كه وي فرم كار خويش را از ادبيات مي‌گيرد و در پي آن نيست كه با استمداد از ادبيات تنها ژست بگيرد يا نظرياتش را بيان كند. يا هگل در تاريخ ادبيات فرمي را كه افلاطون از سوفوكل انتخاب كرده بود نفي مي‌كند. چرا؟ به اين دليل كه معتقد است افلاطون با برگزيدن اين فرم درصدد است تا عقايد را روبه‌روي يكديگر بنشاند. هگل معتقد است فرمي كه افلاطون برمي‌گزيند زيبا است اما در دل خويش تحقيرآميز است و باعث مي‌شود حقيقت به سوي يكي از طرفين جلب شود.»
احمدي با مثال ديگري از ارسطو ادامه مي‌دهد: «ارسطو خيلي خواهان آن نيست كه فرم ادبي را به كار گيرد. فن بيان او بيشتر در قالب يك درس بيان مي‌شود؛ درس‌هايي كه نوعي منش ادبي دارند و ادبيات في‌نفسه در آنها تعبيه شده است.»
پس با چنين نگاهي متوجه آن مي‌شويم كه گريزي از رابطه ادبيات و فلسفه نيست. اما حتي پس از آنكه متوجه شديد ميان فلسفه و ادبيات قرابت معنايي و مفهومي بسياري وجود دارد، به راحتي از شر سوالات چالش‌برانگيز و سوبژكتيوتان، خلاص نمي‌شويد.
بابك احمدي مي‌گويد: «امروز همه ما بر سر مبناي علوم طبيعي و تجربي، فضاي فكري و سوالات آن توافق نظر داريم. اما در حوزه علوم انساني و به ويژه فلسفه و ادبيات، كماكان اين سوال جدي وجود دارد كه فلسفه چيست؟! و فيلسوف به چه كسي مي‌گويند. آثار متفكران بزرگي چون هايدگر و دلوز در اين زمينه، خود دال بر اين امر است كه چنين ابهاماتي در مورد فلسفه همچنان باقي است و البته اين ابهام در مورد ادبيات هم وجود دارد. كتاب مهم «ادبيات چيست» اثر سارتر- اگرچه كه امروز مطرود است- بيشترين تاثير را در اين حوزه داشته است.
ناروشني مرزهاي ادبيات نيز به همان قدرت ناروشني مرزهاي فلسفه است. اما حيرت آلوده‌بودن سوالات فلسفي، تاريخي طولاني‌تر دارد؛ چراكه پرسش اهميت فلسفه چيست 2500 سال پيش پرسيده شد اما گونه‌شناسي ادبيات و تفاوت‌هاي گفتمان‌هاي آنها از قرن 18 به بعد با كار و آثار فرماليست‌هاي روسي مهم جلوه كرد و باعث شد مفاهيم ادبي گسترش بيابد.
با چنين مقدمه‌اي شايد بهتر باشد كه به سوي آن برويم كه منش فلسفه و ادبيات چگونه است؟ بابك احمدي اولين و مهم‌ترين حوزه گفتمان را، گفتمان فلسفي مي‌داند. به عقيده وي، گفتمان فلسفي بر ديگر حوزه‌ها تاثير مي‌گذارد؛ چراكه فلسفه در ذات خود مفهوم‌ساز است و اگر بتوانيم در يك متن مفاهيم فلسفي بسازيم، حرف تازه و جديدي زده‌ايم.
در ايران ما به ندرت مفاهيم تازه ساخته‌ايم. بنيان آنچه هم كه ساخته‌ايم برمي‌گردد به تفكرات و ترجمان آثار غربي مثلا وقتي «فرديد» فوت كرد، داريوش آشوري مقاله‌اي در نشريه كلك نوشت و طي آن مدعي شد كه فرديد يك فيلسوف بود؛ چراكه يك مفهوم تازه از غرب‌زدگي ارائه كرد. در صورتي‌كه وقتي نظرات وي را در مورد غرب‌زدگي مي‌خوانيد، به آساني متوجه ردپاي فلسفه هايدگر مي‌شويد و مي‌بينيد كه اين مفاهيم خيلي هم تازه نيست. البته اگرچه كه فيلسوف در فلسفه‌بافي‌هايش مفهوم مي‌سازد، اما هيچ فيلسوفي بي‌نياز از فضاي فكري پيشينيان خود نيست. فضاي فكري فلسفه به گونه‌اي است كه بايد از تفكرات ديگران نيز سود برد. ضمن آنكه استقلال خويش را نيز حفظ كند.»
اما شيوه كار فلسفه در ساختن مفاهيم به چه صورت است؟
احمدي معتقد است: «شيوه كار فلسفه در ساختن مفاهيم، آوردن استدلال است. هماره از فيلسوف مي‌خواهند كه دليل بياورد و فيلسوف بايد بتواند به گونه‌اي معقول به سوالات پاسخ دهد. هرچند كه مانند نيچه عقل‌گريز باشيم يا به مانند كي‌يركه‌گارد معتقد به بي‌سيستمي، به ناچار بايد در چارچوب يك استدلال منطقي عمل كنيم و مخاطبمان را راضي نگه داريم. در فلسفه بايد از سفسطه گريخت. حتي در شبهه‌آميزترين مكاتب، عاقبت گزاره‌هايي را بايد به عنوان حقيقت پذيرفت. اساسا هدف فيلسوف آن است كه مسائل را اثبات كند و اين اثبات جز به مدد احكام عقلاني، ناميسر است. اصولا هركجا كه فلسفه به شهود رجوع كند، از فلسفه به دور شده و با مسائل ديگري خلط مي‌شود.»
آيا مي‌توان در ساختن اين مفاهيم فلسفي از تمثيل و روايت وام گرفت؟
احمدي مي‌گويد: «بله، به كارگيري تمثيل و روايت، سنتي است كه در فلسفه بسيار ديده مي‌شود. تمثيل‌ها اگرچه خطرناك هستند، اما در جااندازي مفاهيم فلسفي و عقلاني بسيار مفيدند. اما بايد متوجه بود كه تمثيل در ادبيات با تمثيل در فلسفه تفاوت‌هاي گزافي دارد. در ادبيات تمثيل در متن واقعيت وجود دارد و شما تصويرش مي‌كنيد. اما در فلسفه، واقعيت را به صورت مثل‌گونه خلق مي‌كنيد و اين وجه افتراق بسيار مهم است.»
«فلسفه تمايل دارد در مورد همه‌چيز نظر بدهد.» دومين منش اصلي فلسفه، فراگير بودن آن است. احمدي اذعان مي‌دارد: «تمايل فلسفه در دخالت كردن در مورد علم، روان‌شناسي، هنر، سياست و... كم‌نظير است. اگرچه فلسفه امروز به سوي مثله‌شدن پيش مي‌رود و ما انشعابات بسياري در حوزه فلسفه و ساير رشته‌ها داريم (مثل فلسفه هنر، فلسفه سياست، فلسفه تاريخ و...) اما فلاسفه كماكان تمايل به وحدت و يكپارچگي دارند. به عبارت ديگر، فلسفه داراي نوعي منش توتاليتر يا امپريال است كه درصدد است تا از خلال اين وحدت‌گرايي، دانش بشري را بسط دهد و معين كند كه انسان تا كجا مي‌تواند بداند و مابقي را نمي‌تواند. همه فلاسفه به اتفاق مترصد گسترش معارف بشري هستند همانقدر كه براي «لاك» اهميت دارد دانش انسان را وسيع كند، براي «هيوم» هم مهم است كه انسان بداند تا كجا مي‌تواند بفهمد. اگر كانت مي‌خواهد پايه‌هاي دانش را معين كند، هگل نيز درصدد است تا سوژه را تاريخي كند و ماركس مي‌خواهد آن را به سمت و سوي مبارزاتي فرا خواند. پس متوجه مي‌شويم كه كرد و كار همه آنها يكسان است؛ آن هم وحدت دانش بشري.
يقينا هنگامي كه از رابطه ادبيات و فلسفه سخن مي‌رانيم، بايد از منش ادبيات نيز ياد كنيم. گفتمان ادبي چه هدفي را پيش مي‌گيرد؟
احمدي مي‌گويد: «گفتمان ادبي پيش‌روندگي را مدنظر دارد. كار اين گفتمان برخلاف گفتمان فلسفي، ساختن مفاهيم نيست. در ادبيات نويسنده بايد به پيش برود؛ آن هم از طريق روايت، تصويرسازي و زبان. روايت در متن ادبي اصل كار است و حوزه وسيعي از پراتيك انسان است. به عبارتي ديگر غايت كار ادبي روايي‌گويي است. داستان يا روايت از نقطه «الف» شروع مي‌شود، روابط مستحكم را مي‌شكاند و به نقطه «ب» مي‌رسد.
در تصويرسازي (به‌خصوص در رمان‌هاي رئاليستي و ناتوراليستي) نويسنده دائما در حال ساختن تصوير است كه اين ويژگي در شعر، با توجه به برخورداري از عنصر خيال، محرز مي‌شود.
اما سومين و مهم‌ترين شاخص پيش‌روندگي كار اديب، توجه به زبان است. ماده خام، كار اديب زبان است. زبان ما را مجبور مي‌سازد كه در حوزه‌هاي گوناگون با آن برخورد كنيم.
اما بايد توجه كرد كه زبان پراهميت در ادبيات با زبان مهم در فلسفه فرق دارد. زبان در ادبيات يك پديده است كه وجود دارد و در حقيقت ابزار دست اديب. اما زبان در فلسفه خود در ذات خود يك «مسئله» است. بحث زبان در فلسفه تحصيلي قرن بيستم و جزئي‌تر در آثار فيلسوفاني چون شلاير ماخر يا ويتگنشتاين بسيار مهم جلوه مي‌كند.
مسائلي چون چرخش زباني ويتگنشتاين يا نقطه نظر هگل در مورد زبان (در پديدارشناسي روح) ما را تا آنجا پيش مي‌برد كه حوزه زبان، حوزه چالش برانگيزي است و سوژه‌ها به زعم ساختارگراها همواره درگير و زنداني زبان هستند. در اين صورت مي‌توان گفت كه گفتمان ادبي هم به گونه‌اي توتاليتر و فراگير است و اين خود يكي ديگر از شباهت‌هاي اين دو منش يا اين دو گفتمان است.»
اما تفاوت ادبيات و فلسفه در كجاست؟
نويسنده كتاب خاطرات ظلمت، اين تفاوت‌ها را در جوهر ادبيات و فلسفه مي‌داند: «ما در ادبيات مي‌توانيم به عقل و فرد تكيه كنيم. اين اتفاق معمولا در ادبيات رئاليستي مي‌افتد. اما ادبيات وجود دارد تا ما را از عقلانيت دور كند. با ادبيات مي‌توان در دنياي ديگري سير كرد. قابليت مهم ادبيات، كندن آدم‌ها از موقعيت و سپردن آنها به دنياي خيال است. اما در فلسفه نمي‌توان تا اين حد بر ميدان خيال جولان داد؛ چرا كه بايد از قبل تخيل را تعريف كرده باشيم. در نتيجه، عقلاني بودن فلسفه و مخيل بودن ادبيات آنها را كمي از هم دور مي‌سازد.
احمدي در آخر جلسه رابطه ادبيات و فلسفه را اين‌گونه خلاصه كرد: «به واقع ديده مي‌شود كه ادبيات به‌عنوان برجسته‌ترين گونه از هنر انساني (با انواع متعددش) قرابت بسياري با فلسفه به مثابه مهم‌ترين حوزه معرفت انساني دارد. به نظر مي‌رسد اين تفكر فرماليست‌ها يا نويسندگان جوان كه معتقدند اثر هنري بايد مستقل از هرگونه تاملات فلسفي باشد - يا به عبارتي هنر براي هنر باشد- اشتباه است. ما امروز در ايران هم اين عبارت را بسيار مي‌شنويم كه اثر هنري بايد روي‌ پاي خودش بايستد. طبيعي است.
ما در حكومتي زندگي مي‌كنيم كه تلقي اولياي فرهنگ و ادب‌اش به‌گونه‌اي رنگ و لعاب ايدئولوژي دارد و در نتيجه هنرمندان جوان را وا مي‌دارد كه در برابر فلسفيدن و تفكرات بسته‌بندي شده جبهه بگيرند و به دامان هنر ناب پناه ببرند. از سوي ديگر، تئوري تعهد نويسنده نيز در پديد آوردن چنين تفكراتي بي‌اثر نيست؛ كه اين تئوري هم به نظر نامطلوب مي‌نمايد. چرا كه ادبيات را تا حد يك شعار سياسي تنزل مي‌بخشد، در مخاطب واكنش خاصي ايجاد مي‌كند و ذهن نويسنده را نسبت به ابژه‌هاي بيروني، دگم خواهد كرد. بايد متوجه بود كه ادبيات تنها يك چيز نيست و گونه‌هاي متعددي از آن وجود دارد. شما مي‌توانيد از رباعي خيام- با وجود حضور در فضاي بسته و خفقان‌آور شعر كلاسيك- لذت ببريد در حالي كه شعر يداللـه رويايي نيز در شما شعف ايجاد كند. پس ادبيات تنها يك‌گونه خاص نيست. ضمن اينكه بايد متوجه بود هنر وقتي از هرگونه مفاهيم فلسفي به دور ماند، ديگر نمي‌تواند پالاينده باشد. پس در نهايت ناگزيريم كه قرابت اين دو حوزه را بپذيريم و از هر دو گفتمان در بسط و گسترش دانش بشري سود بجوييم.»
 پنجشنبه 30 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 433]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن