تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
راهنمای انتخاب شرکتهای معتبر باربری برای حمل مایعات در ایران
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1866253495


چرا ادبیات ایران جهانی نیست
واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: روسريات در باد تكان ميخورد، گويي كه دنبالهي باد است كه به موهات بستهاي. لبخند از روي لبهات محو نميشود. مثل سي سال شير و خورشيد از روي پرچم. خوب است كه هنوز در پس اين همه پنجره تو نشستهاي، با لبخندي كه جاودانگي آدمي را نويد ميدهد، در روزگاز متلاطمي كه سگ، جانِ ماه را به دندان كشيده و ميدود. متن كامل سخنراني منيرو روانيپور تحت عنوان «چرا ادبیات ایران جهانی نیست» نوامبر ۲۰۰۷ سانفرانسیسکو خیلیوقت است که از نویسندگان ایرانی پرسیده میشود چرا ادبیات ایران جهانی نیست؟ من تا آنجا که میتوانستهام از جواب دادن به این سئوال پرهیز کردهام. نه اینکه دغدغه ادبیات و زبان خود را نداشته باشم بلکه به خاطر این موضوع که خیال میکنم این سئوال سادهای نیست و فقط به ادبیات مربوط نمیشود و با خودش مسائل بسیاری را مطرح میکند. این سئوال مثل ادبیات به تاریخ فرهنگ سیاست حکومت و رفتارهای قومی و فردی ما بر میگردد. من به عنوان نویسنده چندین سئوال در برابر این سئوال میگذارم: - مقصود ما از جهان کجاست؟ و چرا اصلا میخواهیم ادبیات ما جهانی شود؟ - جهانیشدن یعنی چه؟ - این سئوال را چرا حالا میپرسیم؟ - سی سال پیش چه میگفتیم؟ سالها پیش جلال آلاحمد همه ما را از غربزدگی بر حذر داشت و دکتر شریعتی با بازگشت به خویشتنِ خویش نگاه ما را متوجه داشتهها و ذهنیات خودمان کرد. سی سال پیش همپای انقلاب کتاب غربزدگی در دست و حرفهای شریعتی بر زبان به چمنها هجوم بردیم آنها را از بیخ و بن کندیم تا برای مستضعفان سبزی بکاریم. چمن چیزی بود از غرب آمده و ما که شیفته هویت خود بودیم میخواستیم تمام نشانههای غرب را از بین ببریم تا سریعتر به خویشتنِ خویش دسترسی پیدا کنیم. خیلی وقت است جای خالی چمنها را میبینیم؛ دام چالههایی پر از کرم و آبهای گندیده. سی سال پیش همه ما چه آنها که در راه رشد غیر سرمایهداری به زندان افتادند و جان خود را از دست دادند و چه کسانی که به دنبال آرمانشهر اسلامی خود بودند با مشتهای گره کرده در خیابانها پایکوبان و فریاد زنان با خودشیفتگی و خودباوری هولناکی که خاص آدمهای نابالغ و بریده ازجهان است میخواستیم همه آن چیزهایی را که در ذهن داشتیم به جهان صادر کنیم. سی سال پیش به تمام دنیا پوزخند میزدیم و خیلی پیشتر از آن هم کارمان پوزخند زدن به دیگران بود. و حالا آيا از اسب توهمات خود پائين آمدهایم؟ آيا از خویشتنِ خویش بریدهایم و به جهان روی آوردهایم؟ واقعیت این است آزادی و برابری مفاهیمی مدرناند و ما با ابزاری که در اختیار داشتیم فقط به باز تولید خیر و شری پرداختیم که خودمان قربانی آن بودیم. ما ناتوان از دستیابی به فردیت خویش اکنون میخواهیم جزیی از جهان باشیم ما که میخواستیم جهان را مثل خودمان کنیم. شهرزاد قصهگوی ایرانی با قصه گویی نه تنها جان خود، که جان دیگران را هم نجات میدهد. هزار و یک شب طول میکشد تا امیر متقاعد شود که راه دیگری هم برای لذت بردن از زندگی هست. قصهگوی ما چه توانی داشته که توانسته برق شمشیر نقره کار امیر را نبیند و به قصه گویی خود ادامه دهد. من قصهگویی شهرزاد را نمادی از وضعیت نویسندگان ایرانی میبینم، ما همیشه در هالهای از وحشت قصه گفتهایم. همیشه شمشیری بالای سر خود داشتهایم. شمشیر سنتها، شمشیر خانواده، شمشیر حکومت. اما این چه دورهای از تاریخ ماست که برای زنده ماندن باید از قصهگویی دست برداریم؟ نه مثل شهرزاد که برای زنده ماندن قصه گفت. اما آيا این سئوال پرسشی است از خودآگاه ما، یا هنوز در ناخودآگاه ما جای دارد؟ چرا نمیگوییم مقصودمان از جهان کجاست؟ اگر کتابهای ما در گینهبیسائو و یا زامبیا یا عربستان سعودی یا هرکدام از کشورهای آسیایی افریقایی چاپ شود همان قدرخوشحال میشویم که در پاریس یا لندن یا نیویورک؟ شاید هنوز شرمگینانه باور نداریم که این گسست سیاسی و حکومتی چه بر سر ما آورده است؟ و یا شاید هنوز کسانی در فکر ارشاد جهانند؟ بیایید شوخی را کنار بگذاریم و با خودمان رو راست باشیم. مقصود از جهان، جهان غرب است. جهان مدرن، غرب مدرن، اروپا، امریکا و کانادا. میخواهیم در جهان غرب دوستانی داشته باشیم. میخواهیم دوستمان بدارند. میخواهیم همانطور که تمام غرب به داستانهای شهرزاد قصهگو گوش داده و هزارانبار آن را خوانده و به تصویر درآورده به آنچه ما هم میگوییم و میسراییم توجه کند. همان طور که گوش میدهد به صدای مولانا، صدای ما را هم بشنود. این آغاز خوبی است برای پشت کردن به آنچه آدمی را در انزوا و بیخبر از جهان قرار میدهد، از انزوایی که سالیانِ سال دمار از روزگار همه درآورده. ما در قرن بیست و یکم زندگی میکنیم و هیچ ایرادی ندارد اگر به شکست تئوریهایی که روزگاری در بوق میگذاشتیم اعتراف کنیم. پس ما به ضرورت تاریخی طرح این سئوال رسیدهایم. خروج محتاطانه خودمان را ازدنیای کهن و ورود شرمگینانهامان را به دنیای واقعی و زمینی تبریک میگویم و به بحث خود ادامه میدهم. سینههای گل و گشاد مادر بزرگها در کاریکاتورها و تصاویر کودکان مورد توجه قرار گرفت و بخشنامهای صادر شد که سینه یا همان مرکز شیردهی مادر بزرگها باید کوچک شود و کوچک باشد. معلوم نیست که این مادر بزرگ ایرانی که ده دوازده شکم زاییده سینههای مانکنی را از کجا آورده است. یک بار دیگر این سئوال را بشنویم. چرا ادبیات ایران جهانی نیست؟ آيا در این پرسش اعتراضی است؟ اگر جواب مثبت است به چه کسانی معترضیم؟ به جهان که چرا ما را نادیده گرفته و فراموش کرده. جهانی که وجب به وجب منطقه بینالنهرین را به دنبال الواح سومری میگردد تا از میان خیل لوحهای گلی، گیلگمیش را پیدا کند و بیست و دو هزار لوحی را که فقط خرج و مخارج گارگران و کارفرمايان و پادشاهان آشور در آن ثبت شده به کتابخانه دانشگاه برکلی بسپارد؟ شاید به خودمان معترضیم که چرا تن به توهمات خود دادیم و از شیفتگی و خودباوری کودکانه خود ضربه خوردیم؟ شاید بر سر جهان مدرن فریاد میزنیم و آن را مسئول انزوا و پرت افتادگی خود میدانیم؟ شاید این سئوال، درخواستی است از جهان غرب تا تمرکزش را از روی چاهای نفت و مسائل هستهای بر دارد و به ادبیات ما بپردازد و با همان چشمی که روزگاری به ادبیات شوروی نگاه میکرد به ادبیات ماهم نگاه کند؟ آيا در میان ما پاسترناکی وجود دارد یا سولژنیستینی؟ انا اخماتوای ما کیست؟ آيا میتوانیم این دو جامعه را باهم مقایسه کنیم دو جامعه بسته با غل و زنجیرهای متفاوت؟ نویسندگان ما اکنون در چه وضعیتی هستند و تحت چه شرایطی مینویسند؟ بدون ارزیابی کار نویسندگان ایرانی میتوانیم آنها را به سه دسته تقسیم کنیم: - نویسندگان مستقل: که در طول زندگی کاری خود تن به خواستههای حکومت وقت ندادهاند و اغلب معترض کارهای فرمانروايان بودهاند و بهقول اخوان ثالث شاعرِ ایرانی؛ همیشه بر سلطه بودهاند نه با سلطه. - نویسندگان دولتی که اکنون به عنوان نویسدگان مکتبی شهرت دارند و همیشه در کنار حکومت بودهاند و از مزايا و امکانات دولتی استفاده کرده اند. - نویسندگان میانی که نه درگیر با حکومت میشوند و نه در کنار حکومت قرار میگیرند. آنها نوشتن را کاری فردی میدانند و به قولی برای خودشان مینو یسند. اما در جامعهای که فردیتی وجود ندارد معلوم نیست چگونه میشود از فرد حرف زد؟ با گذشت زمان، بسیاری از نویسندگان مکتبی به نویسندگان میانی یا مستقل پیوستهاند. این تقسیمبندی دایره بستهای نیست. گذشت زمان نقاط مشترک فراوانی بوجود میآورد که گاهی حیرتآور است. طی این سالها ما شاهد خروج نویسندگان ارزشی از رده خود و یا جا به جایی نویسدگان میانی و ارزشی بودهایم. اما کمتر نویسنده مستقلی را سراغ داریم که به نویسندگان ارزشی پیوسته باشد. پس این سئوال اگر از زبان نویسنده مکتبی باشد دور از ذهن نیست که باز کسانی بخواهند چیزی را به جهان صادر کنند. اما صدای رساتر، صدای نویسندگان میانی و مستقل است. نویسندگان مستقل سالهاست با نکبت سانسور دست به گریبانند. خط قرمز حاکم بر داستاننویسی اصلاً قابل مقایسه با آن خط قرمزی نیست که نویسندگان شوروی با آن درگیر بودند. اکنون وضعییت چنان اسفبار شده که فریاد نویسندگان ارزشی هم به هوا رفته. یکی از آنها چندی پیش اعلام کرده بود که کتابهایش را به ارشاد نمیدهد. البته نویسندگان مکتبی چون خودی هستند سرانجام راهی پیدا میکنند اما آنکس که همیشه در تنگنا میماند نویسنده مستقل است. در هیچ دوره از تاریخ نوشتاری ما عرصه بر نویسندگان این قدر تنگ نبوده است. با چند مثال شاید فضای حاکم بر ادبیات داستانی ما روشن تر شود. سالها پیش ما نویسندگان از بکار بردن کلمه "پستان" منع شدیم. "پستان" برای کسی که پشت میز ارشاد نشسته بود و آنانی که پشت پرده بودند بار جنسی داشت. نویسندگان ناچار شدند از کلمه "سینه" به جای "پستان" استفاده کنند. بیست سالی طول کشید تا خواننده بتواند سینه را نشانه پستان بداند و در ذهنش آن را باور کند اما دوباره دولت مهرورزی که اخیر سر کار آمده این کلمه را هم تحریک کننده میداند و از ما میخواهد که به جای کلمه سینه از ترکیب "مرکزشیردهی" استفاده کنیم. مدتهاست که به صدا و سیما و نیز به نویسندگان گفته شده که از بکاربردن و نوشتن فعل "کردن" پرهیز کنند. "کردن" کمک فعلی است در زبان فارسی که مردم کوچه و بازار بسیار از آن استفاده میکنند. اما معنای جنسي مستتر درآن ارشادیان را را واداشته که به تخریب زبان دست بزنند. شنیدن جملاتی مثل: سلام نمودم، به جای سلام کردم. سلام دارم، به جای سلام میکنم. در را باز نمودم، به جاي در را بازکردم. چکار نمودی. يا به جای، این کار را با خودت نکن، این کار را با خودت ننما! دارد آرام آرام عادی می شود. در کنار فعل "کردن" فعل "دادن" هم اخیر مورد بیمهری قرارگرفته. دوستی که داستانی را به ارشاد داده بود میگفت که مسئول ممیزی از من پرسیده چرا توی یک سطر از دو تا فعل قبیح استفاده کردهای؟ کلماتی مثل "دراز" و "پهن" هم به زودی مشمول لطف جویندگان راه حقییت میشود. همانطور که سینههای گل و گشاد مادر بزرگها در کاریکاتورها و تصاویر کودکان مورد توجه قرار گرفت و بخشنامهای صادر شد که سینه یا همان مرکز شیردهی مادر بزرگها باید کوچک شود و کوچک باشد. معلوم نیست که این مادر بزرگ ایرانی که ده دوازده شکم زاییده سینههای مانکنی را از کجا آورده است. پس ما نو یسندگان ایرانی درگیر قصه غمانگیزی هستیم. اما آيا این سانسور فقط مال زمانه ماست؟ یا میراث آبا و اجدادی ماست و از زمانهای دور با ما آمده تا حالا که دیگر افسار گسیخته و کل زبان را دارد نابود میکند؟ کتاب "هزار و یک شب" چه اصلاً هندی باشد و از هند به میان اعراب رفته باشد یا از ایرانِ دوره تهاجم عربها به عربی ترجمه شده باشد، قصهگوی آن نامی ایرانی دارد. "شهرزاد" یعنی کسی که در شهر زاده شده. همه ما میداینم که امیر دخترکان باکره را میگرفت، شب با آنها میخوابید و فردا کار دخترک تمام بود. اما شهرزاد قصهگوی ایرانی با قصه گویی نه تنهاجان خود، که جان دیگران را هم نجات میدهد. هزار و یک شب طول میکشد تا امیر متقاعد شود که راه دیگری هم برای لذت بردن از زندگی هست. هزار و یک شب شمشیر امیر بالای سر شهرزادِ قصهگو بوده و قصهگوی ما چه توانی داشته که توانسته برق شمشیر نقره کار امیر را نبیند و به قصه گویی خود ادامه داهد. من قصهگویی شهرزاد را نمادی از وضعیت نویسندگان ایرانی میبینم، ما همیشه در هالهای از وحشت قصه گفتهایم. همیشه شمشیری بالای سر خود داشتهایم. شمشیر سنتها، شمشیر خانواده، شمشیر حکومت. اما این چه دورهای از تاریخ ماست که برای زنده ماندن باید از قصهگویی دست برداریم؟ نه مثل شهرزاد که برای زنده ماندن قصه گفت. چقدر امیران حاکم بر جان و مال ما عقب ماندهتر و سفاکتر از امیر روزگار شهرزادند! نویسنده ایرانی با چه عقبگرد تاریخی هولناکی دست به گریبان است؟! اما آيا این عقبگرد است؟ مگر نه انسان غارنشین هم از قصهگویی در غارها لذت میبرد؟ این اميرانِ حاکم چه جور آدمهایی هستند که قصه را نمیفهمند و از قصهگویی بیزارند و جز مجیز چیزی نمیطلبند. ما برای قصهگویی و نوشتن فراوان قربانی دادهایم. یعقوب نادعلی آخرین آنها نیست. در قتلهای زنجیرهای ما دوستان خود را از دست دادیم که حرفی غیر ازحرف امیران حاکم میزدند. اگر نگاهی به تاریخمان بیندازیم دخترک چهارده ساله شاعری میبینیم در برابر قدر قدرت شاه شاهان ناصرالدین شاه قاجار یا بدن نحیف رابعه بنت کعب را میبینیم اسیر خشونت برادر. این تاریخ و این فرهنگ هرچه که بوده و هست در مغز استخوان ما نشسته و حتی در دی. ان. ای ما هم حک شده. ما ذهنی پر از عقاید موروثی داریم و خود بخشی از مسئله خویشیم. هشت ماه پیش وقتی به امریکا آمدم روزهای آغاز سال نو بود و من برای اولین با ديدم که مردم در خیابانها هستند و با هم در میدان بزرگِ شهر سال نو را تحویل میگیرند. همه با هم میشمارند و سال نو آغاز میشود. برای من که سالیانِ سال عادت کرده بودم در کشور خودم در خانه بنشینم تا از تلویزیون به من بگویند که سال نو آغاز شده این یک شوک فرهنگی بود. ملتی که در انتظار سال نو در خانه بنشیند با ملتی که در خیابانها سال نوش را جشن بگیرد رفتار و کردار و ذهنیت یکسانی نخواهد داشت. با مثال دیگری شاید مسئله روشنتر شود وقتی از یک امریکایی میپرسی "حالت چطور است؟" راحت جواب میدهد که "حالش خوب است" یا "کمی کسالت دارد" یا... اما وقتی از یک ایرانی میپرسیم "حالت چطور است؟" میگوید: "حال خودت چطور است" به خاطر بیاعتمادی و بد دلی مزمن و به هزار دلیل تاریخی و فرهنگی میترسد حال خودش را بگوید. حال پرسیدن را یک تفتیش میداند. یک دانشجوی ایرانی که معلم زبانش از او خواسته بود که در یک صفحه خودش را تعریف کند، خود حقیقیاش را. مانده بود که درباره خودش چه بنویسد. او خجالت میکشید از ضعفهایش و ازتواناییهایش بنويسد. چون اسیر فرهنگی است که تا حرف نزده باشد عیب و هنرش نهفته باشد. خوب نویسنده ایرانی با این وضعیت فرهنگی چه دارد به جهان بدهد و آيا اصلا میتواند از تمام این موانع فرهنگی و تاریخی عبور کند و به قول معلم زبان، خودش را توضیح دهد، خود حقیقیاش را؟ و آيا اصلاً خود حقیقیاش را میشناسد. میتواند حال خود را بگوید؟ چون ادبیات حال خود را میگوید. حال واقعی خود را و پرهیزی ندارد که کسی او را بشناسد یا نشانه کند. وقتی به امریکا آمدم روزهای آغاز سال نو بود و من برای اولین با ديدم که مردم در خیابانها هستند و با هم در میدان بزرگِ شهر سال نو را تحویل میگیرند. همه با هم میشمارند و سال نو آغاز میشود. برای من که سالیانِ سال عادت کرده بودم در کشور خودم در خانه بنشینم تا از تلویزیون به من بگویند که سال نو آغاز شده این یک شوک فرهنگی بود. ملتی که در انتظار سال نو در خانه بنشیند با ملتی که در خیابانها سال نوش را جشن بگیرد رفتار و کردار و ذهنیت یکسانی نخواهد داشت. توجه غرب به ادبیات روسیه شوروی فقط به این خاطر نبود که زمامداران روسیه شوروی مدعی عدالت اجتماعی بودند و راه دیگری میرفتند و یا ابرقدرتی بود که با ابرقدرت دیگر رقابت میکرد. نویسندگان شوروی غیر از پس زمینه گسترده و قدرتمند ادبیات داستانی دارای این هوشمندی و توانایی هم بودند که بتوانند خواستههای خود را تعریف کنند. آنها میدانستند که فضای حاکم برکشورشان فضای آزادی نیست و جهان مدرن را به عنوان جهان آزاد باهمه کاستیهایش باور داشتند. آنها عقاید خود را پنهان نمیکردند و فضای حاکم بر کشور خود را زیر سئوال میبردند و یعنی در واقع خود را میشناختند و میدانستند که چه میخواهند. به بیانی دیگر تخیل و ذهنیت نویسنده واقعی نمیتواند مخلوق قدرت سیاسی و حاکم باشد. قدرت حاکم میخواهد از هنرمندان و نویسندگان مخلوقی زبون و ناتوان از هر نو تخیل خلاق بسازد. دیکته کند، فرمان بدهد و جامعهای بسته و تو سری خورده و مطیع و یک دست بسازد. بت عیار قدرت هر لحظه به رنگی در میآيد. زمانی عدالت اجتماعی بهانه میشود. نویسندگان و هنرمندان زیادی را آواره و در بدر یا خانهنشین میکند. روزگاری وطن، پیراهن عثمانی است که اورهان پاموک را در خانه خود به غربت میکشاند و در جایی دیگر نمایندگان خدا به جای خدا مینشینند و نویسندگان را غضب میکنند. اما با همه فشارها، نویسنده با کسانی که در کار تخریب تخیل و تخریب زباناند در یک صف قرار نمیگیرد. اطاعت محض کار نویسنده نیست. دیدن تجربه و تخیل و ساختن جهانی داستانی، آفرینش زیبایی کار ماست. میخواهم بگویم نویسندگانی که توانستهاند دوستانی در سطح جهان پیدا کنند تسلیم جامعه بسته یا معمول نشدند. جامعه بسته و توتالیتری که مخلوق خود را میخواست و میخواهد. بولگاکف، پاسترناک و دیگر نویسندگان به دنبال فردیت خود بودند و تن به این ندادند که مخلوق جامعهای بسته یا عادی باشند. سر و کار نویسنده با کلمه است "و ابتدا کلمه بود و کلمه خدا بود" و به خاطر همین قدرت کلمه است که شهرزاد با رویاهای خود ذهنیت امیر را تغییر میدهد. سالیان سال است که انسان مجذوب قصههای هزار و یک شب مجذوب قصههای کتاب مقدس و شیفته سرگردانیهای اولیس و تمناهای گیلگمیش برای یافتن قطرهای از آب حیات است. آسمان بالای سر اندره در جنگ و صلح، گامهای مردد راسکولنیکف وقتی از پلههای خانه آن پیرزن رباه خوار بالا میرود، ملکیادس کولی سرگردان صد سال تنهایی و سرهنگ ائورلیانو بوئند یا جزء ثروت بیپايان تخیل بشری هستند. نفرات واقعی جهان ما نه آن مسئول بیمایه و بیدانشی است که تمام توش و توانش را بکار میبرد تا نویسندهای را وادارد سینههای گل و گشاد مادر بزرگِ لچک به سر را کوچک کند، نه آن کسانی که مردم را وا میدارند تا درخیابانها بامشتهای گره کرده به جهان اعلام جنگ کنند و نه آنانی که بر سر مردم حلبچه بمب شمیایی میریزند. جهان بدون این آدمنماها، جهانِ بهتری خواهد شد و هیچ کم نخواهد داشت. اما بدون رستم و سهراب، بدون اسفندیار، بدون اورسولا بدون، کدی و بنجی، راسکولنیکف، رمئو و ژولیت و صدها شخصیت داستانی دیگر جهان حتماً تنگتر و کوچکتر خواهد بود و جمعیتی بسیار کمتر خواهد داشت. این سئوال که "چرا ادبیات ما جهانی نیست" در واقع دعوتیاست از جهان برای دیدن تصویری ورای آنچه سه دهه کهنباوران سعی کردهاند به مردم دنیا نشان دهند. بیایید به راز ماندگاری کتابهای ماندگار فکر کنیم. قصههایی که سینه به سینه و دهان به دهان گشته و میگردد. راز ماندگاری گیلگمیش در چیست، یا کتابهایی نظیر آن؟ گیلگميش در جستجوی حیات است در جستجوی عمری جاودانه. این مسئلهایست که انسان از توی غارها تا همین حالا که در برجهای سر به فلک کشیده زندگی میکند در جستجوی حل آن بوده است. حیات زندگی جاودانی ابدی، کتاب دلبند تونی ماریسون چرا؟ چرا وقتی آن را شروع میکنی نمیتوانی زمینش بگذاری؟ نویسنده این کتاب قصه از زندگانی کسانی گفته است که روزگاری اسیران واقعی این سرزمین بودند. ماریسون درعین گفتن قصه هولناک اسارت، زیبایی شگفتانگیز زندگی انسانی را نادیده نمیگیرد و جهانی جذاب میسازد که در عین درد و رنج، تمنای زندگی و زیبایی دران موج میزند. ماریسون و نویسندگانی مثل او ستایشگر زندگیاند اگر چه به دنبال زندگانی ابدی نیستند اما آب حیات خود را میجویند. ما با صد سال تنهایی نه تنها به کشف یخ که به کشف زندگی میرویم به کشف باورها و آیینهای مردمانی از سرزمینی دیگر اما روی همین کره خاکی عشقهای انسانی، جنگهای بیهوده و ملال و شادابی زندگی را تجربه میکنیم و تاریخ انهدام و ساختن را میبینیم. گفتن از انسان، تقلاهای او، مصائبی که بر او گذشته، تلاشی که برای ماندگاری می کند، عشق ورزیهای او غصههای او، انسان، انسان و آنچه بر او میگذرد. گفتن با شکلی بدیع و جذاب و شگفتانگیز، جوری که هر امیری را چنان شیفته سازد که شمشیرش را فراموش کند. آفریدن جهانی در برابر جهانی زشت عادی که زندگی را برانسان ملالآور میکند. آری ما میتوانیم با جهان حرف بزنیم اما به شرطی که داستانی داشته باشیم و آن را بدیع و زیبا بگوییم. عمارتی نو بسازیم نه مثل کاخ کاشان که درلهیب آتش بسوزد و خاکستر شود. اما ما با وجود ممیزی احمقانه و حقیرانه و جاهلانهای که اسیر آن هستیم چه میتوانیم بکنیم؟ مهمترین کار به نظر من تن ندادن به مشابه سازی هولناکی است که سالیان سال است جامعه هنری ما را درگیر کرده است. چگونه میتوانیم در این فضا رویاهای خود را داشته باشیم، رویاهای بشری خود را و آن را در مقابل خشونت و کابوسهای کهنباوران حفظ کنیم؟ شاید باید به ندای رئیس سر خپوستهای سیاتل گوش کنیم که "ما متعلق به زمینیم آنچه بر زمین برود بر فرزندان ما خواهد رفت." تبعییت از حرفهای او ما را در مقابل جهان قرار نمیدهد در کنار جهان میایستیم و البته آن کسانیکه در کنار ما هستند کهنباوران زمین نیستند که در سراسر این کره خاکی پراکندهاند (همین جا بگویم وقتی از کهنباوران زمین حرف میزنیم فراموش نمیکنم که ما نویسندگان ایرانی درگیر کهنباوران خودمان هستیم و این مارا ملزم میکند که انگشت اشاره خود را اول و بیشتر ازهمه متو جه آنها کنیم.) نوشتن، داستانگویی، گوشهای از تلاش و تقلای آدمی برای حفظ زمین و حفظ زندگی است و این زندگی خاص نوعی انسان نیست. خود را متعلق به جهان بدانیم به مرزهای جغرافیایی نه مثل کهن باوران، که مثل باغبانی که به محدوده گلهای رنگارنگ خود نگاه میکند، نگاه کنیم. تسلیم مشابهسازی کهنباوران نشویم. و اعتراضمان را در گلو خفه نکنیم. به دستآوردهای بشری باور داشته باشیم و این را باصدای بلند اعلام کنیم. در واقع داستان خود را بگوییم و اگر ممیزی درمقابل کلمه ایستاد به آشپزخانهها پناه نبریم و برای در امان ماندن به زندانبان خود پدر نگوییم. باور کنیم که تمام زندانیانی که در دهه شصت به زندانبان خود پدر میگفتند به جوخه اعدام سپرده شدند. چه آنانی که تواب بودند و چه کسانی که در ته دل خود هنوز به باورهای خود پای بند. همچنان که استغاثههای مدیرمسئول روزنامه شرق راه به جایی نبرد و سرانجام دفتر و دستک آن مجله درهم پیچده شد. ما نویسندگان مستقل با کهنباوران و نویسندگان دولتی، معنای متفاوتی داریم در پی ویرانی نیستیم و میخواهیم جهانی بسازیم، جهانی متفاوت از آنچه تخریبکنندگان توان و تخیل انسانی ساختهاند. اما برای این کار برای کشف جهانی داستانی در انتظار اجازه ماندن کار عبثی است. شمشیر زهرناک کهنباوران بالای سر ماست. تا قصهای نگوئیم. شمشیر را آغوش مادرانه ندانیم. قصه از همین شمشیر بگوییم و از آنچه بر ما گذشته و میگذرد. از خودمان بپرسیم که چه چیزی برای گفتن داریم که جهان را برای شنیدن آن دعوت میکنیم؟ برای در امان ماندن چشمانمان را بر آنچه بر ما گذشته نبندیم. مثل زندانیانی نباشیم که از وحشت بازجویی تمام نامها و خاطرهها را به پس پشت ذهن خود میرانند. مثل تونی ماریسون، مثل فاکنر، مارکز، پروست باشیم. تن به پاک کردن خاطرهها ندهیم. خطر کنیم. به هر حال ما زیر شمشیر امیر نفس میکشیم. اگر بنویسیم، اگر بدون اجازه ممیزی بنویسیم روزی روزگاری دوستان خود را پیدا خواهیم کرد دوستانی که سرانجام ما را انتخاب میکنند تا در میان غوغای تبلیغات و تصاویر، به قصه ما گوش کنند، قصه پر از غصه و شادمانی ما. *منیرو روانیپور- سانفرانسیسکو - نوامبر ۲۰۰۷ منیرو روانیپور در جفرهي بوشهر به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بوشهر گذراند و در دانشگاه شیراز روانشناسی خواند. برای ادامه تحصیل به آمریكا رفت و در رشته علوم تربیتی از دانشگاه ایندیانا کارشناسی ارشد گرفت. روانیپور از سال ۱۳۶۰ داستاننویسى را به طور جدى شروع كرده است و اولین كتابش (كنیزو) در سال ۱۳۶۷ منتشر شدهاست. پس از آن تعداد زیادی داستان کوتاه و چند رمان نوشت. داستان رعنا از مجموعهي نازلی، در دورهي سوم ۱۳۸۲ جایزه گلشیری برگزیده شده است. خانم روانیپور در کلاسهای داستاننویسیاش با هنرآموز خود، بابکتختی، پسر پهلوان تختی آشنا شد و ازدواج کردند. بابک تختی ناشر (نشر قصه) است و فرزندشان غلامرضا حاصل این ازدواج میباشد. در سال ۱۳۷۹ خانم روانیپور یکی از شرکتکنندگان کنفرانس برلین بود. قهرمان داستان زن فرودگاه فرانکفورت نیز زنی است که قرار بوده در کنفرانس برلين داستان بخواند. اما با مشکلاتی كه در حاشيه کنفرانس به وجود میآيد فرصت داستانخوانی را از دست میدهد و علاوه بر آن در کشورش نیز او را برای حضور در اين کنفرانس مورد شماتت قرار میدهند. روانیپور همیشه نسبت به مسایل اجتماعی اطرافش حساس بوده و در سال ۱۳۸۵ از اولین حامیان «کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیز علیه زنان» در ایران بود. وی مدت زیادی ساکن تهران بود و هماکنون از دسامبر ۲۰۰۷ با خانوادهاش در امریکا به سر میبرد. آثار: · ۱۳۶۷ - مجموعه داستان کنیزو · ۱۳۶۸ - رمان اهل غرق · ۱۳۶۹ - مجموعه داستان سنگهای شیطان · ۱۳۶۹ - دل فولاد · ۱۳۷۲ - مجموعه داستان سیریا، سیریا · ۱۳۷۸ - رمان کولی کنار آتش · ۱۳۸۰ - زن فرودگاه فرانکفورت · ۱۳۸۱ - مجموعه داستان نازلی · و چندین فیلمنامه و نمایشنامه گفتگو BBC با منيرو روانيپور حميدرضا سليماني
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 493]
صفحات پیشنهادی
چرا کتابهای ایرانی ترجمه نمیشوند؟
متن كامل سخنراني منيرو روانيپور تحت عنوان «چرا ادبیات ایران جهانی نیست» نوامبر ۲۰۰۷ ... نیست و فقط به ادبیات مربوط نمیشود و با خودش مسائل بسیاری را مطرح ...
متن كامل سخنراني منيرو روانيپور تحت عنوان «چرا ادبیات ایران جهانی نیست» نوامبر ۲۰۰۷ ... نیست و فقط به ادبیات مربوط نمیشود و با خودش مسائل بسیاری را مطرح ...
تورج زاهدي: ادبيات ايران بهشدت شخصي است
تورج زاهدي گفت: ادبيات ايران جهاني نيست؛ درست همانطور كه موسيقي ايران كه از ... ترجمه ميكند، اين سؤال پيش ميآيد كه چرا فقط آثار خاصي از نويسندگان را ترجمه ميكند؟
تورج زاهدي گفت: ادبيات ايران جهاني نيست؛ درست همانطور كه موسيقي ايران كه از ... ترجمه ميكند، اين سؤال پيش ميآيد كه چرا فقط آثار خاصي از نويسندگان را ترجمه ميكند؟
تورج زاهدي: *نقد ادبي در ايران غربزده است *ادبيات ايران به شدت ...
تورج زاهدي: *نقد ادبي در ايران غربزده است *ادبيات ايران به شدت ايراني و شخصي ... تورج زاهدي گفت: ادبيات ايران جهاني نيست درست همان طور كه موسيقي ايران كه از موسيقي ... ميكند اين سؤال پيش ميآيد كه چرا فقط آثار خاصي از نويسندگان را ترجمه ميكند؟
تورج زاهدي: *نقد ادبي در ايران غربزده است *ادبيات ايران به شدت ايراني و شخصي ... تورج زاهدي گفت: ادبيات ايران جهاني نيست درست همان طور كه موسيقي ايران كه از موسيقي ... ميكند اين سؤال پيش ميآيد كه چرا فقط آثار خاصي از نويسندگان را ترجمه ميكند؟
حق ایران این همه گمنامی نیست
حق ایران این همه گمنامی نیست موسي بيدج بلاترديد، «موسي بيدج» را بايد از ... اما اينكه چرا دبيرياش را به من دادند، شايد ناشي از اصرار، دغدغه و دلمشغوليهايي بوده كه ... دور هم جمع شوند و ادبيات فاخر را با مشخصات بومي و قابليت جهاني شدن شناسايي كنند.
حق ایران این همه گمنامی نیست موسي بيدج بلاترديد، «موسي بيدج» را بايد از ... اما اينكه چرا دبيرياش را به من دادند، شايد ناشي از اصرار، دغدغه و دلمشغوليهايي بوده كه ... دور هم جمع شوند و ادبيات فاخر را با مشخصات بومي و قابليت جهاني شدن شناسايي كنند.
تاثیر هاچ زنبور عسل بر ادبیات ژاپن در ایران
تاثیر هاچ زنبور عسل بر ادبیات ژاپن در ایران-فرهنگ > ادبیات - مهدی غبرایی، ... نوبل بگیرند، سختی زبان ژاپنی سدی برای جهانی نشدن آنها نیست ، اما چرا برحی زبان ...
تاثیر هاچ زنبور عسل بر ادبیات ژاپن در ایران-فرهنگ > ادبیات - مهدی غبرایی، ... نوبل بگیرند، سختی زبان ژاپنی سدی برای جهانی نشدن آنها نیست ، اما چرا برحی زبان ...
سایه بحران روی سر ادبیات ایران
سایه بحران روی سر ادبیات ایران-فرهنگ > ادبیات - در حال حاضر برخی از نویسندگان و ... این مساله محدویتهایی است که ناشران مستقل برای ورود به بازار رقابتی جهانی دارند. ... داستانی کشور دید که چرا آثار خوب ما هم شانه آثار دیگر در کشورهای دیگر نیست.
سایه بحران روی سر ادبیات ایران-فرهنگ > ادبیات - در حال حاضر برخی از نویسندگان و ... این مساله محدویتهایی است که ناشران مستقل برای ورود به بازار رقابتی جهانی دارند. ... داستانی کشور دید که چرا آثار خوب ما هم شانه آثار دیگر در کشورهای دیگر نیست.
مشایی: دولت يازدهم ايران دولتي جهاني خواهد بود - vazeh.com ...
مشایی: دولت يازدهم ايران دولتي جهاني خواهد بود-مشایی: دولت يازدهم ايران دولتي جهاني خواهد ... ايران استفاده کنيم، چرا که مسائل نظام ما بدون مسائل جهان قابل تحقق نيست. ... هنوز رسانههاي ما جهاني نشده اند و آن تأثيرگذاري لازم را ندارند، ما بايد ادبيات رسانههاي ...
مشایی: دولت يازدهم ايران دولتي جهاني خواهد بود-مشایی: دولت يازدهم ايران دولتي جهاني خواهد ... ايران استفاده کنيم، چرا که مسائل نظام ما بدون مسائل جهان قابل تحقق نيست. ... هنوز رسانههاي ما جهاني نشده اند و آن تأثيرگذاري لازم را ندارند، ما بايد ادبيات رسانههاي ...
مشایی: دولت يازدهم ايران دولتي جهاني خواهد بود
مشایی: دولت يازدهم ايران دولتي جهاني خواهد بود-وي تاکيد کرد: تجربه دولت نهم و دهم نشان داد ... ايران استفاده کنيم، چرا که مسائل نظام ما بدون مسائل جهان قابل تحقق نيست. ... رسانههاي ما جهاني نشده اند و آن تأثيرگذاري لازم را ندارند، ما بايد ادبيات رسانههاي خود ...
مشایی: دولت يازدهم ايران دولتي جهاني خواهد بود-وي تاکيد کرد: تجربه دولت نهم و دهم نشان داد ... ايران استفاده کنيم، چرا که مسائل نظام ما بدون مسائل جهان قابل تحقق نيست. ... رسانههاي ما جهاني نشده اند و آن تأثيرگذاري لازم را ندارند، ما بايد ادبيات رسانههاي خود ...
ادبيات آلمان در ايران
ادبيات آلمان در ايران-ادبيات آلمان در ايرانبررسي ادبيات آلمان با حضور حداد، حسينيزاد و ... آلمانيزبانها در ايران ترجمه نشده است چرا ادبيات کلاسيک آلماني را ترجمه نکرديد؟ ... به همه اين موضوعات نيز بايد اضافه کرد که پس زمينه ادبيات آلمان بد نيست. ... عبداللهي: مساله سبک و ترجمه از زبان غيراصلي و يا بحث بازترجمه چيزي جهاني است.
ادبيات آلمان در ايران-ادبيات آلمان در ايرانبررسي ادبيات آلمان با حضور حداد، حسينيزاد و ... آلمانيزبانها در ايران ترجمه نشده است چرا ادبيات کلاسيک آلماني را ترجمه نکرديد؟ ... به همه اين موضوعات نيز بايد اضافه کرد که پس زمينه ادبيات آلمان بد نيست. ... عبداللهي: مساله سبک و ترجمه از زبان غيراصلي و يا بحث بازترجمه چيزي جهاني است.
سومين جايزهي ادبيات نمايشي ايران
مراسم پاياني سومين جايزهي انتخاب آثار برتر جايزه ادبيات نمايشي ايران با معرفي ... روز جشنهاي هفته بزرگداشت روز جهاني تئاتر در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران برپا شد. ... كسي نيست كه به پرسش ما پاسخ بگويد، چرا او درس نميدهد، چرا كار نميكند؟
مراسم پاياني سومين جايزهي انتخاب آثار برتر جايزه ادبيات نمايشي ايران با معرفي ... روز جشنهاي هفته بزرگداشت روز جهاني تئاتر در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران برپا شد. ... كسي نيست كه به پرسش ما پاسخ بگويد، چرا او درس نميدهد، چرا كار نميكند؟
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها