واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: همشهری-اكران «لعنتيهاي بيآبرو» آخرين ساخته تارانتينو اين روزها سروصداي زيادي به پا كرده است استوقتي پس از مدتها صدر جدول باكس آفيس به فيلمي از كارگرداني معتبر اختصاص مييابد، نميتوان شادمان نبود حتي اگر آن فيلم در اندازه نبوغ و استعدادي كه از سازندهاش انتظار ميرود نباشد. در تابستاني كه انبوهي از پاپ كورنيهاي دست چندم، فقط ميتوانستند سليقههاي نازل و مخاطبان تين ايجر را راضي كنند، اكران «لعنتيهاي بيآبرو» اتفاق مهمي است. البته از «سگداني» به اين سو ساخته شدن و نمايش هر فيلمي از تارانتينو اتفاق مهمي ارزيابي شده. مهمترين استعداد سينماي آمريكا در دهه90، باوجود فيلمهاي نااميدكنندهاي كه اين سالها ساخته، هنوز هم با هر فيلمش توجه هر شيفتهسينمايي را به خود جلب ميكند حتي فيلمي ضعيف و نااميدكننده از او هم معمولا ارزش «تماشا» را دارد. تارانتينو هميشه تارانتينوست! با كوهي از انگيزه و اشتياق و قريحهاي سرشار، حتي اگر در اين سالها استعدادي تلف شده به نظر برسد. تارانتينو در «لعنتيهاي بيآبرو» ميكوشد تا نگاه عصيانگر و سبك قاعده گريز خود را در فيلمي جنگي حفظ كند؛ نتيجه فيلمي است متفاوت از همه آثاري كه تاكنون درباره جنگ جهاني دوم ساخته شده است. پيداست كه براي فيلمسازي چون تارانتينو، وفاداري به واقعيت تا چه اندازه بياهميت بوده و در عوض ميدان دادن به سلايق شخصي تا چه اندازه مهم! چنان كه خودش هم «لعنتيهاي بيآبرو» را يك وسترن اسپاگتي خوانده كه ماجراهايش در زمان جنگ جهاني دوم رخ ميدهد. «فيلمي خوب است كه ديالوگ كم و حركت زياد داشته باشد.» اين جمله جاودانه جان فوردكبير، نقضهاي فراواني در تاريخ سينما داشته. حتما همه ما فيلمهاي ديالوگ محوري را در خاطر ميآوريم كه آثار درخشاني بودهاند ولي هيچكدام از اينها از اهميت سخن خالق وسترن نكاسته است. تارانتينو اما مثل هميشه نشان ميدهد كه هم عاشق ديالوگ است و هم شيفته اكشن. در فيلمي از او گريزي از حرافيهاي تمامنشدني كاراكترها نيست، گاهي اين ديالوگها به ظاهر هيچ هدف خاصي را دنبال نميكنند.(مثل سكانس افتتاحيه «سگداني») و حتي پوچ به نظر ميرسند (مانند بسياري از ديالوگهاي ساموئل ال جكسون و جان تراولتا در «پالپ فيكشن») ولي در آثار خوب تارانتينو، اين فقط ظاهر ماجراست. پشت اين ديالوگها كه خيلي وقتها با لاقيدي هم ادا ميشود، فلسفهاي عميق نهفته است. چنانكه منتقدي ديالوگهاي آثار درخشان تارانتينو را قابل قياس با آثار ساموئل بكت دانست. «لعنتيهاي بيآبرو» به عنوان فيلمي كه به هر حال در ژانر جنگي ساخته شده، بيشتر اين گفتوگوها هستند كه بدنه فيلم را تشكيل دادهاند تا سكانسهاي اكشن؛ چيزي كه شايد خيلي با ذات ژانر جنگي همخوان نباشد ولي با خصوصياتي كه از فيلمهاي تارانتينو در ذهن داريم كاملا منطبق است. «لعنتيها» هم از همين منطق پيروي ميكند. اين يك فيلم تارانتينويي تمام و كمال است با تمام ويژگيهايش! هرچند همچنان غيرقابل مقايسه با «سگداني» و «پالپ فيكشن». خشونت تكاندهنده آثار تارانتينو در اينجا هم قابل مشاهده است؛ به خصوص اينكه اين بار با يك گروه خشن سروكار داريم كه ابايي از هيچ كاري ندارند از جمله اينكه با چوب بيسبال جهنم را بر سر يك افسر نازي نازل ميكنند. تارانتينو در آخرين اثرش، باز يكي از علايق ديرينه خود در داستانگويي را لحاظ كرده است؛ اينكه داستانهايي به ظاهر بيربط را كنار يكديگر تعريف كند و بعد آنها را به يكديگر پيوند بزند. قاعده تارانتينويي ميگويد اين پيوند الزاما قرار نيست خيلي منطقي و حساب شده باشد. در «لعنتيهاي بيآبرو» هم شاهد 2 حكايت هستيم؛ حكايت ستوان لئوتنت آلدورين (بردپيت) و گروه سربازهاي لعنتياش و حكايت شوسانا دريفوس (ملاني لورانت) زن سينماداري كه ميخواهد انتقام بستگانش را بگيرد. ستوان آلدورين ميخواهد يك گروه سرباز تشكيل دهد كه آمادگي انجام ماموريتي غيرممكن را داشته باشند؛ سربازاني كه در كمال شقاوت عمل كنند و ابايي از جان فشاني نداشته باشند. اين در حالي است كه در فرانسه تحت اشغال آلمان، شوسانا دريفوس كه شاهد قتل خانوادهاش توسط افسري نازل است، به پاريس ميگريزد و هويتي جعلي اختيار ميكند. شوسانا سينمايي را اداره ميكند اما حس انتقام همه وجودش را به تسخير درآورده. او انديشهاي جز گرفتن انتقام از كساني كه خانوادهاش را به قتل رساندهاند ندارد. دست تقدير باعث ميشود كه ستوان آلدورين و جوخهاش سر از سينماي شوسانا در بياورند.... آلدورين با بازي متفاوت بردپيت و با آن لهجه غليظ تگزاسي و با شتاب حرف زدنش، پرسوناي آشناي آثار تارانتينو را تداعي ميكند. مردي خشن كه همواره حسي از طنز را در كلماتي كه ادا ميكند به همراه دارد. كسي كه خيلي وقتها با حرفهاي عجيبش ميخواهد طرف مقابل را مجاب كند. شوسانا هم امتداد بخش حضور شير زنان در آثار تارانتينوست؛ علاقهاي كه مشخصا از «بيل رابكش» نمايان شد و نسخههاي مختلفي از آن را در آثار بعدي تارانتينو بهبار نشست. كريستوفر والتز در نقش سرهنگ نازي درخشان است و بار ديگر تخصص كارگردان را در باورپذيركردن شخصيتهاي منفي نشان ميدهد. فيلم تصوير وفادارانه و اسنادي از دوران خود نميدهد، دستكم به نظر ميرسد كه چنين مسئلهاي دغدغه اصلي تارانتينو نبوده است. رگههايي از واقعيت را ميتوان در «لعنتيهاي بيآبرو» مشاهده كرد اما همه سكانسها گويي با اغراقهاي تارانتينويي رنگآميزي شدهاند. تعدد شخصيتها و زيرداستانها از سويي به تنوع فضاي فيلم ياري رسانده ولي به اعتقاد برخي، اين مسئله به آشفتگي اثر دامن زده است. ردپاي علايق سينمايي تارانتينو نيز در «لعنتيها...» مشهود است. مانند علاقهاش به «دوازده مرد خبيث» ساخته رابرت آلدريچ كه فيلم در طرح داستاني شباهتهايي به آن دارد. ضمن اينكه سينمادار بودن شوسانا، محملي براي كاوشگر پرشور سينما ايجاد كرده تا عطش ديرينهاش را تا اندازهاي برطرف سازد. پرداخت سينمايي نيز همانطور كه تارانتينو خود نيز به آن اشاره كرده، اداي دين به وسترن اسپاگتي مشهود است. شايد اگر سرجولئونه ميخواست در هزاره سوم فيلمي جنگي بسازد، به چنين تركيب دلخواهي ميرسيد. فيلم مجموعهاي از لحظه هاي درخشان را به تماشاگرش هديه ميدهد ولي به عقيده برخي از منتقدان همچنان متورم، در جاهايي نامفهوم و در لحظات بسياري پرگوست. در ميان انبوه اظهارنظرها درباره «لعنتيهاي بيآبرو» حرف« آنتامسن» منتقد ورايتي منصفانهتر و دقيقتر از بقيه به نظر ميرسد:« لعنتيها... سرگرمكننده، جذاب و دلنشين است اما اجازه همذاتپنداري با كاراكترهايش را نميدهد. تارانتينو مجبورتان ميكند مدام از دور آنها را نظاره كنيد و به همين دليل فيلم نميتواند تماشاگر را از نظر احساسي با خود درگير كند.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]