واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: هموطن-ايرج كريمخان زند، هنرمند نقاش و مجسمه ساز پس از گذراندن يك دوره كوتاه بيماري روز 23 آذر در سن 56 سالگي درگذشت و خبر فوت ناگهاني او جامعه هنري را متأثر كرد. اين هنرمند از برجستهترين هنرمندان معاصر ايران است كه با خلق آثار بديع و مدرن توانست جايگاه شايستهاي در ايران و جهان كسب كند، مرحوم ايرج زند در زمينه فعاليت هنري خود، صاحب سبك بود و احساسات لطيفش را در كالبد سخت آهن تجلي ميداد. در روز مراسم تشييع پيكر ايرج زند از ميان آخرين دست نوشتههايش اين متن قرائت شد: «... نه، ميدانم همهاش بهانه است، او جان مرا ميخواهد؛ عشق و شفقت هم بهانه است. او حضور مرا ميخواهد؛ حضور كامل مرا ميخواهد. صداي آب رودخانه، سبزي درختان، لطف بهار هم بهانه است؛ او حضور مداوم مرا ميخواهد؛ ترانه و تصوير همهاش بهانه است تا جان مرا تا قطره آخر بمكد و بيخويشي در رگهايم جاري كند. نه، او روح مرا ميخواهد تا بينيازم كند تا خود خلق شوم، بارور شوم و بارها خلق شدم.» به همين مناسبت، حسين ماهر، هنرمند معاصر و از دوستان مرحوم ايرج زند متني در اين خصوص نوشته است كه از نظرتان ميگذرد. باز هم قلب پرتپش و فروزاني ايستاد و خاك، عزيز ديگري را در دل خود جاي داد. ايرج زند، هنرمند عاشق و خلاق در ميان ما نيست، آه كه باورش چه دشوار است. سوگي سوگي سوگي... يكي از نويسندگان معاصر در باره مرگ مينويسد: «مرگ چه لغت بيمناك و شورانگيزي است. از شنيدن آن احساسات جانگدازي به انسان دست ميدهد، خنده را از لبها ميزدايد، شادماني را از دلها ميبرد، تيرگي و افسردگي آورده هزار گونه انديشههاي پريشان از جلو چشم ميگذراند... تا مرگ نباشد زندگاني وجود خارجي نخواهد داشت.» اما سخت است باور كردن اين كه ديگر ايرج زند را در نمايشگاهي كه سراپا زيبايي و عشق است نميتوان ملاقات كرد. ميتوان گفت ايرج زند كارش را به سرانجام رساند. ميتوان گفت او ذهنيتش را در زمان جاري ساخت. و همچنين ميتوان گفت فقدان حضورش خلايي است در تكامل همان ذهنيت. در آخرين ديدارمان او از برپايي نمايشگاهي كه قرار بود در فصل بهار داشته باشد صحبت ميكرد و برق چشمانش جستوجوي ديگري را نويد ميداد. عمر چه كوتاه باشد، چه طولاني، فشردگيهايي را در مقاطع خود دارد. زماني كه بارور شود ميآفريند و هيچ چيز جلودارش نيست، رفتن او در اوج آفرينشش بود. ايرج زند خالص بود، همان بود كه مينمود، رسا بود و زلال و نيازي به پرسش باقي نميگذارد. در آخرين نمايشگاه در گالري گلستان مجسمههايش رفتارهايي رمزآميز داشتند. تو را سحر ميكردند. هر موقع او را ميديدم با مجسمههايش ور ميرفت. نرمشهايي به اندامهاي آثارش ميداد و ميپرسيد: خوبه؟ و سيگارش را به گوشه لبش ميبرد و پك عميق ميزد. موجودات او نرم تن بودند و استوار پرچرخش، تو را لابهلاي فضاهاي خالي كارهايش كه بسيار گويا هستند ميگرداند و به آرامي رهايت ميكرد و حس خوبي در تو باقي ميگذاشت به كارگاهش كه ميرفتي قدم ميزد آرام با نگاه دنبالش ميكردي و حتماً چيز جديدي در مسيرش مييافتي كه او قصد داشت ببيني و حرف ميزد، چاي ميآورد مينشست. نام تو را با يك جان كه به آخرش ميچسباند صدا ميكرد و وقتي او را ترك ميكردي بخشي از خودت را در آنجا جا ميگذاشتي كه بهانه بازگشتن دوباره داشته باشي. ايرج زند لطافت كودكي را همراه داشت و «باورهايش را» و «باور كودكياش را». در آثار ايرج زند، زيبايي جاري است، زماني كه پسند زشتي حكايتگر است كه زيبا ديدن خود مكاشفه هنرمندانهاي است. آثار زند تو را مقابل خود ميايستاند، به گردش درون فضايش دعوت ميكند و تو را به دنياي خود ميبرد با لطافت و زيبايي رهايت ميكند كه تصميمبگيري ادامه دهي، بچرخي، بخندي، شاد باشي، حيرت كني و از جستوجو در حريم آن لذت ببري، تو را در تنگنا قرار نميدهد كه دچار دلهره شوي. يا به تو شوك وارد نميكند تا غمهايت را دوره كني، اين خاصيت زيبايي است. رسيدن هنرمند به اين مرحله بس دشوار است و دشوارتر زماني است كه بتواني آن را در زمان جاري كني و بتواني مخاطبانت را قانع كني كه همچنان عشق حرف اول را ميزند و سوداي نو شدن را در انديشه و وجودشان بيدار كني. ايرج زند نه با زبان كلام كه با زبان هنر و زندگي و خلق كردنش اين كار را با ما به انجام رساند و وقتي از كنار آثارش دور ميشوي از شر خيلي بايدها خلاص شدهاي و حس نو شدن ميكني و زند خود چنين بود. در هر پروسه از كارهايش خالصتر و زلالتر و نوتر ميشد. او در يادداشتهاي شخصياش مينويسد «او مرا ميخواهد، تمامي روحم را تمامي عشقم را و تمامي وجودم را». بيشك راهي جز اين براي خلق اثر هنري وجود ندارد. ايرج زند ديگر در ميان ما نيست، اما حضورش را، روحش را و عشقش را برايمان باقي گذاشته است تا بتوانيم ادامهاش دهيم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 270]