تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 27 اسفند 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):رسول اكرم صلى الله عليه و آله گروهى را كه كشت و كار نمى كردند، ديدند و فرمودند: شم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1865834912




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

براي خسرو شكيبايي و تك نقش هميشه عمرش؛ حميد. حميد. حميد هامون...


واضح آرشیو وب فارسی:انتخاب: براي خسرو شكيبايي و تك نقش هميشه عمرش؛ حميد. حميد. حميد هامون...


------------

خبر مثل هميشه درست است. خبرگزاريها تأييدش مي كنند. عكسش را گذاشته اند و چند سطري هم برايش نوشته اند. اينكه از كجا شروع كرد و چطوري بازيگر سينما شد و چند تا فيلم بازي كرد و چند تا سريال و همين. با چند نفر هم مصاحبه كرده اند و آنها هم گفته اند كه او بازيگر خوبي بوده است و چنين بوده است و چنان. همه زندگي و مرگ يك آدم، در همين كلمات خلاصه مي شود و تمام. مثل همين كلمه هايي كه دارم مي نويسم و فكر مي كنم كه همين ها هم نبايد نوشته شوند. به نظرم، او هنوز زنده است؛ لابلاي فريم به فريم فيلمهايي كه بازي كرد، ميان همه ديالوگهايي كه گفت و همه چيزهايي كه از خودش به يادگار باقي گذاشت و بيشتر از همه نقش حميد بود، حميد هامون.
حميد. حميد. حميد هامون...
*

بعضيها فطرتاً بازيگرند. مادرزادي. بدون نياز به تأييديه و مدركي از جايي. توانايي اش را دارند و فقط كافيست كه جايي براي بروز پيدا كنند. مي شكفند. او، اين طور بود. دو سه فيلم بازي كرده بود كه به «هامون» رسيد. شد «حميد هامون». آدمي با يك دنيا عشق و دلتنگي.

مهرجويي فيلمنامه را خوب نوشته بود، اما او بود كه بهتر بازي اش كرد. شايد اگر او نبود، اين دلسوختگي و حسرت عشقي از كف رفته، اين گونه توي «هامون» موج نمي زد. موجي كه از پرده بيرون مي زد و توي ذهن آدمهايي مي ريخت كه خودشان را در آشفتگيهاي عاشقانه او جستجو مي كردند... در سرك كشيدنهاي بسيارش به كتابها... به مكاشفه اينكه آيا ابراهيم از سر عشق بود كه خنجر بر حنجره اسماعيل گذاشت؟ به اينكه: «مرا تو بي سببي نيستي... به راستي صلت كدام قصيده اي، اي غزل؟»
بگو كه بالاخره جوابي براي اين سؤالت پيدا كردي يا نه؟!
حميد. حميد. حميد هامون...
*

خيلي از شاعرها، در تك بيتهايشان جاودانه مي شوند، حتي اگر ديوانهاي شعر بسياري داشته باشند. تك بيت ديوانهاي او، «حميد هامون» بود. نقشي كه انگار لباسش را، درست اندازه قد و قامتش دوخته بودند. به تن اش مي آمد. شده بود خودش. بازي نمي كرد. خود خودش بود. بي هيچ اضافه اي. شايد هم نه؛ شايد هم آن طور بازي اش كرد كه لباس، اندازه تنش شد. نمي دانم. مي شود لباسي، خودش را اندازه تن كسي كند كه او را پوشيده؟ مي شود؟!
حميد. حميد. حميد هامون...

*

آشفتگي از سر و رويش مي بارد. توي آپارتمان خالي، لابلاي انبوهي از كاغذهاي سياه شده از كلمات نشسته و فكر مي كند. به چه چيز، نميدانم. با حوله حمام نشسته و به پاركتهاي كف آپارتمان خالي چشم دوخته و به حرفهاي پيرمرد گوش مي كند:

دبيري: تقصير خودته، دانشمند هوشمند... گول بورژوازي فاسد رو خوردي، مي خواستي پولدار شي، خودتو فروختي.
حميد هامون: نود درصدش از فرط عشق بود... مهشيد با دار و دسته اش فرق داشت. من به پول باباش كار نداشتم، خودش برام مهم بود.

شنيدن اين كلمات، سخت است، نه حميد؟ اينكه بداني هيچوقت عشقي در كار نبوده... هيچوقت عشقي آن چنان نبوده كه تو مي پنداشتي... اينكه هيچ وقت كسي تو را آن گونه دوست نداشته كه بايد... اينكه تو عاشق دختركي شده اي كه تو را نشناخته بوده... اينكه عاشق چيزي شده بودي كه حقت نبود، نبايد مي شدي... وقتي هر كس تو را فقط به اندازه ظرف كوچك ذهنش دوست دارد، تو چرا بايد اين طوري خودت را فدايش كني؟! سخت است اينگونه عاشق بودن، نه؟!
حميد. حميد. حميد هامون...

*
روزهاي تلخ مي گذرند... اما براي تو شادماني اي در كار نبود... روزهاي تو، پر ملال تر از هميشه گذشتند و تو را بيشتر و بيشتر در خود فرو بردند... در كابوسهاي شبانه... در سرگشتگيهاي روزانه... در كشاكش دقيقه ها و ثانيه هايي كه عشق را جستجو مي كردي و كمتر مي يافتي... آنجا كه ديگر به پايان خط رسيدي و آشفته از همه چيز و همه كس، ميان شلوغي و ازدحام آدمهاي بسيار دادگاه، فرياد كشيدي كه: اين زن عشق منه، مال منه، طلاقش نمي دم... و رفتي... روزها، سخت مي گذشت، بي عشق و عاطفه. بي نبودن دست گرمي براي نوازش. روزهاي سختي بود.
حميد. حميد. حميد هامون...

*
حالا ديگر نيست. تمام شده. خسرو شكيبايي را مي گويم. از سال 68 كه در «هامون» بازي كرد و شناخته شد، تا امروز كه يكي دو روز از مرگش مي گذرد، نقشهاي بسياري بازي كرد. در بسياري از آنها خوب بازي كرد و در بسياري ديگر، بهتر، اما همچنان، در ميان همه اين نقشها، هنوز اين حميد هامون است كه سرك مي كشد. هنوز منتظر است كه مهشيد برگردد... هنوز منتظر است كه كسي براي او بگويد كه به راستي اين عشق بود كه ابراهيم را واداشت تا خنجر بر گلوي اسماعيل بگذارد؟ هنوز منتظر است كه كسي به او بگويد كه معني «عشق»، در اين زمانه حسرت زده بي عاطفه چيست...

آه، حميد. حميد. حميد هامون...
*
تمام شد و رفت... ديگر نقشي بازي نخواهد كرد... خبرش آمده كه فردا به خاك سپرده خواهد شد. روزنامه ها بسيار در باره او خواهند نوشت و صفحات خبرگزاريها و وبلاگها پر از يادداشتهايي در باره او خواهند شد. چيزي مثل همين يادداشت. دوست داشتم در باره او ننويسم. آدمها، بندي مرگ اند. هر كجا كه باشند، بالاخره روزي فرا مي رسد كه بايد بروند... اما من از «حميد هامون» نوشتم، زيرا مي دانم كه حميد هامون و عشق تلخ و ناكام مانده اش، هميشه در خاطر آدمهايي كه او را دوست داشته اند، زنده خواهد ماند... و مگر جز عشق، حرف ماندگارتري هم باقي خواهد ماند؟!

*
متأسفانه او مرد. شايد چون ديگر نمي توانست زندگي كند. معمولاً اين دليل مردن آدمهاست. اسمش را سرطان يا حمله قلبي يا تصادف مي گذارند؛ اما انسانها در واقع به اين دليل مي ميرند كه ديگر نمي توانند زندگي كنند.

*علي جعفري
 دوشنبه 7 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: انتخاب]
[مشاهده در: www.entekhab.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 271]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن