محبوبترینها
از کجا بفهمیم قاشق چنگال اصل است | قاشق چنگال تقلبی نخرید!
با چاپ روی وسایل یک کسب و کار پرسود بسازید
قیمت دیگ بخار و تولیدکننده اصلی دیگ بخار
معروفترین هدیه و سوغاتی یزد مشخص شد!
آشنایی با انواع دوربین مداربسته ضد آب
پرداخت اینترنتی قبوض ساختمان (پرداخت قبض گاز، برق و آب)
بهترین دوره آموزش سئو محتوا در سال 1403 با نام طوفان ۱۴۰۳ در فروردین ماه شروع می شود
یک صرافی ارز دیجیتال چه امکاناتی باید داشته باشد؟
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
جراحی و درمان ریشه دندان عفونی با خانم دکتر صفوراامامی
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1798997180
ادب جهان - در آفرينش كلمه آزادم
واضح آرشیو وب فارسی:شبکه خبر: ادب جهان - در آفرينش كلمه آزادم
ادب جهان - در آفرينش كلمه آزادم
امي ليپمن/ترجمه: مهري جعفري:از سوزان سانتاگ بعد از اين مصاحبه تا سال 2004 كه وي ديده از جهان فرو بست، چندين رمان و مقالاتي مهم منتشر شده كه ميتوان به مقالات: «ايدز و استعارههايش»، «يك سال عكاسي در ايتاليا»، «ملاحظه رنج ديگران» و رمانهاي«عاشق آتشفشان» و «در آمريكا» اشاره كرد. و همچنين غير از اين مصاحبه، مصاحبههاي ديگري با او انجام يافته كه برخي از آنها به زبان فارسي ترجمه شدهاند. اين ترجمه برگرفته از متن مصاحبهاي است كه در هاروارد ادووكيد منتشر شده است.
سوزان سانتاگ داستاننويس، مولف و فيلمساز است. كتابهايش شامل دو رمان «نيكوكار» (1)، «اسباب مرگ»(2) و كارهاي مختلف نقد ميشود كه «درباره عكاسي»(3)، «بيماري به عنوان استعاره»(4) از آن جملهاند. او همچنين نويسنده يك مجموعه داستان كوتاه است: «من، بقيه»(6). اين مصاحبه در دو قسمت، در ماه آوريل و در نيويورك، متعاقب سخنراني خانم سانتاگ در كالج بوستون انجام شد كه در آنجا، او طبيعت قصهگويي را در گذشته و در فرهنگ و ادب معاصر به بحث گذاشت. خانم سانتاگ در نيويورك زندگي ميكند و اخيرا روي يك رمان كار ميكند.
شما در سخنراني ماه گذشته خود در كالج بوستون از كم شدن قصهگويي سخن گفتيد؛ چرا به چنين چيزي معتقديد؟
من فكر ميكنم كم شدن قصهگويي به كم شدن مهارتهاي زباني مربوط ميشود و به پاك كردن تفاوتهاي بومي از گفتار، دور شدن از گويش طبيعي، استاندارد كردن گفتار از طريق تلويزيون، حتي بيشتر از اينها به كاهش اطمينان در خود زبان؛ مردم به قدرت تصاوير در انتقال مفاهيم يا موجز كردن موقعيتها، احساس اطمينان بيشتري دارند. به واسطه چيزي كه بهطرز ماهرانهاي رسانه نامگذاري شده، تعداد بسيار زيادي از حوادث نامتجانس، در درون يك منظره شنا ميكنند ـ ولي اينها با زباني نازل، به سبك دانشگاهي گفته ميشود، با داستاني از پس داستان ديگر، اين بيشتر يك گالري وحشت است. زمانيكه قصهگويي به سواد ارجحيت ميدهد، به نظر نميرسد در جامعهاي كه از سواد دور ميشود، زنده بماند. وجود آن 98درصد از خانوادههايي كه در اين كشور داراي دستگاه تلويزيون هستند و مردمي كه بهطور متوسط در يك هفته 40 ساعت تلويزيون تماشا ميكنند، به معني كمبود وقت براي رسيدن به مطالعه و گپزدن است. در اينجا نوعي دگرگوني در آگاهي ديده ميشود.
شما تلويزيون تماشا ميكنيد؟
نه.
اما مردم، درباره خودشان صحبت ميكنند.
تنها سيستمي كه در فرهنگ مدرن شهري قصهگويي را به كار ميگيرد رواندرماني است. ولي آن نوع داستانگويي در مقابل متخصص روانشناسي و درمانگر يا يك گروه درماني براي بيان درد و شكوه كاركرد پيدا ميكند؛ براي توضيح اين امر به كار ميرود كه چرا يك فرد احساس افسردگي ميكند يا چرا يك شخص دچار بيخوابي است، يا در اين ارتباط است كه چگونه فردي مورد بدرفتاري والدينش قرار ميگيرد يا در ازدواج ناكام ميشود. داستان پيشاپيش تماتيك، توضيحي است. مردم تجربههايشان را به عنوان ترجماني از خودشان در نظر ميگيرند. تجربه، بهگونهاي كمبها بهلحاظ ارزشگذاري، مثل رعايت قوانين مد در نظر گرفته ميشود؛ آنگونه كه بنا در كهنگي، به عنوان كالا مورد احترام قرار ميگيرد، نتيجه آن مثل رفتار اجتماعي قابل پيشبيني است. وقتي مردم ميگويند خب روش زندگي من اين است كه... يا من تصميم دارم روش زندگي خود را به... تغيير دهم، در واقع آنها درباره زندگيهايشان صحبت ميكنند. فرق بزرگ و آموزندهاي بين گفتن «زندگي من» و «روش زندگي من» وجود دارد. مثل تخليه كردن خود كه ميتواند در عادت رايج، خود را به عنوان آفريده يك دهه خاص معرفي كردن در نظر گرفته شود. شنيدهام كه ميگويند: من احساس بدي دارم چون من شصتمين شخص هستم و «هفتادمين فرد شدن»، من فكر ميكنم... ـ تلقي مردم از خودشان به عنوان اينكه كالا باشند نه شخص.
در مورد اين جنبه در داستان معاصر چطور؟
در ادبيات چيزي كه قابل مقايسه با رودررويي مفهومي در هنرهاي تجسمي باشد وجود ندارد، ولي اينجا به نظر ميرسد يك ديرينگي اساسي به چشم ميخورد. اوضاع و احوال دلتنگكنندهتر و هشداردهندهتر است و بسياري از نوشتههاي تخصصي هستند كه آنچه دارند كمي بيش از جذابيت است. برخي از نويسندگان آمريكايي بيشتر و بيشتر درون مينياتوري كردن ابتذال فرو ميروند.برخي ديگر براي تاثيرگذاري زياد و غيرعادي به نوعي به تباهي قهرمان بد داستان ميرسند.به نظر ميرسد اگر داستان در زمان گذشته تنظيم شود آزاد شدن انگيزش داستانگويي راحتتر باشد، كه در اكثر موارد با استفاده از مشاهير تاريخي انجام ميگيرد. يا در آينده، كه فقط يك دگرگوني زباني در زمان حال و عرف روانشناسي است، كه البته به اين لحاظ داستان علمي ـ تخيلي خوانده ميشود.
چه نويسندگاني بيشتر شما را تحت تاثير قرار دادهاند؟
گفتنش سخته ـ براي اينكه من مطمئن نيستم كه تحت تاثير كدام يك كه مورد تحسين من بوده، قرار گرفتهام. در ميان نويسندگان فكر ميكنم به عنوان مثال پو و كارل كاپك هر دو كساني هستند كه من در كودكي خواندم ـ پو خب قبل از 10 سالگي من (من حالا به داستانها و مقالات او فكر ميكنم)، كاپك در 12 سالگي.
شما فكر ميكنيد داستان نياز به اين دارد كه اخلاقي باشد؟
داستان نياز به اين دارد كه جالب باشد ـ به عقيده ناباكف برخوردار از بركت زيباييشناسي.
ولي تصور ميكنيد كه آن داستان نوعي از مولفه معنايي را داشته باشد؟
من فكر ميكنم كه بزرگترين وظيفه نويسنده اين است كه خوب بنويسد ـ براي رهايي بهتر زبان از اشكال غلطي كه در پي نقلقول شخصي ميآيد. اين همان وظيفه اخلاقي است. زبان بدن است و نيز روح آگاهي. وظيفه غايي ما كار غيورانه در بطن زباني است كه ما در آن سكني داريم.
بدون هيچ مولفه معنايي؟
در واقع آن چندگانگي يك بخشي از ادبيات است ـ گفتوگويي است در درون كتابها هم اوستن و هم بكت ما ياد ميگيريم كه براي بودن راههاي متفاوت زيادي هست، سرشتهاي زياد... در واقع چيزي كه نگاهدارنده ادبيات است، احساس در خانه بودن است. با اين ايده كه بعضي چيزها بهتر از بعضي چيزهاي ديگر است و چيزهاي بسيار كمي هستند كه بهتر از آنهاي ديگرند.
شما چگونه داستانهاي خود را به مقالاتتان ربط ميدهيد؟
زماني كه با ديدگاه موزيل آشنا شدم كه بر اين باور بود كه تفاوت عمدهاي بين نويسنده داستان و يك مقالهنويس وجود ندارد، آن را باور نكردم. داستان آن چيزي است كه من بيشتر به آن علاقه دارم اما مقالات بيشتري نسبت به داستان مينويسم؛ براي اينكه زياد ميخوانم و مطالعه ميكنم و سفر ميروم، ولي اغلب اين احساس را دارم كه جرم گرفتهام. نياز به جرمگيري دارم. ولي به تاخير مياندازم ـ بنابراين همواره فقط وقتي از آن نقطهنظري كه پيشنهادي براي آن دارم دور هستم مقاله مينويسم. اين ممكن است دليلي باشد بر اينكه نوشتنشان خيلي طول ميكشد ـ شش مقاله در مورد عكاسي نزديك پنج سال مرا به خود مشغول داشته است. «بيماري به عنوان استعاره» و مقاله «فاشيسم فريبنده» استثنا هستند. آنها به تندي و با روحيهاي بالا و به سرعت نوشته شدند. اخيرا مقالاتي مثل يك قايق باري، مملو از ايدهاند. برخي از آن مقالات مثل «بنيامين و كانيتي» پرتره هستند. پشت سر آنها چيزي نزديك به طرح يك داستان قرار دارد ـ توضيح يك حساسيت شخصي به عنوان تمايز از يك احساس و درك جمعي (به عنوان مثال از آنچه در يادداشت من روي كمپ است) و پرترههاي شخصي كمتر سوار بر ايده هستند، نسبت به آنهاي ديگر كمتر تفسيري هستند. (يك مثال مقاله بلند روي آرتور است) بيشترين مقالات مورد علاقه من بهخاطر يك حساسيت نوشته شدهاند.
اخيرا مقالهاي نوشتهايد؟
درست همين حالا، در حال تمام كردن مطلب كوتاهي هستم روي نثر شاعر. با الهام از خواندن نثر مندلستام و تي اس وتايوا. بيشتر نثرهاي خوب اين قرن توسط شاعران نوشته شدهاند. و پس از آن، به يك متن بلند برميگردم كه سال پيش شروع كردهام، در مورد سياستمداران و روشنفكران كه «قبل از انقلاب» نام ميگيرد.
و داستان؟
رماني را شروع كردهام كه در اواخر 1920 اتفاق ميافتد ـ ابتدا آن را در زمان گذشته پياده كردم ـ با نقش اولي كه بهوسيله زن مشهوري در آن دوره پيشنهاد شده بود. آرزو ميكنم از اين تاختوتاز در زمان گذشته برگردم و آزادانه بتوانم داستان را در زمان حال تنظيم كنم ـ بهگونهاي كه در داستانهاي طولاني در مواردي جسته و گريخته كار كردهام ولي اين روش را بهخاطر انجام كارهاي ديگر ادامه ندادم، كارهايي مثل كارگرداني نمايش پيراندلو براي تئاتر ملي در ايتاليا در سه سال پيش و در همين زمستان گذشته ساخت يك فيلم در ونيز براي تلويزيون ايتاليا يا نوشتن برخي مقالات.
آيا دلمشغوليهاي معنايي براي پيوند زدن داستانهاي شما با مقالاتتان وجود دارد؟
بله يك نقاط مشتركي از موضوعات و معاني وجود دارد. يكي نسخهبرداري و رونوشت است ـ مثل يك تصوير، مثل يك كابوس، مثل يك جبر، و مثل يك منبعي از شعر، از زيبايي. اين موضوع بارها، در مديتيشن كه حول موضوع عكاسي چرخ ميزند در«درباره عكاسي»، توضيح داده ميشود و نيز براي مثال تم داستان من در «نيكوكار» يا در داستان «من، بقيه» و «لال». آنهاي ديگر نوعي سفر ـ تغيير ـ هستند، يك روش توريستي نگاه به جهان، موضوعات واقعي و مضحك از پيشيگرفتن و سبقت، مثل جملاتي درباره تصوير عكاسي، درباره تكرار، درباره خودكشي، درباره طرحهاي معنوي، درباره پديده تحسين در داستانها و مقالات من.ولي داستان، اغلب تمها را با كنايه ميآورد، زماني كه مقالات متعهد ميمانند، داستان از جايي عميقتر از مقاله ميآيد، جايي كه من آزادتر هستم. من براي آفرينش يك كلمه مثل هركسي كه دو دست داشته باشد كاملا آزادم. تنها نقش رمان كه ميتواند متجاوزانه باشد دروني است ـ نقش خود آفرينندگي. من ميتوانم به همان خوبي قدم زدن پرواز كنم. ميتوانم بهطور مضحكي خراميدنم را از يك قسمت به يك قسمت ديگر تغيير دهم.
فكر ميكنيد داستانهاي «من، بقيه» به لحاظ فرم تجربي هستند؟
نه وقتي داشتم آنها را مينوشتم چنين تلقي نداشتم. در موضوع هر داستاني يك فرمي را پيدا كردم كه به نظر نسبت به موضوع مناسب بود. فقط وقتي در 1978در حال انتخاب داستانها براي مجموعه بودم، تازه به آنها به عنوان يك سري ماجراجويي كردن با اول شخص نگاه كردم. (از اين رو عنوان كتاب چيزي است كه نام هيچ كدام از داستانهاي آن نيست) در هشت داستان آن مجموعه شش داستان به شكل اول شخص نوشته ميشود و در ششمين داستان با نام «بچه» در قالب اول شخص جمع ريخته ميشود كه تا جايي كه من ميدانم قبل از آن چنين كاري انجام نشده است. ولي آن ايدهها بعد از نوشتن در من ايجاد شد. بهخصوص اين كه داستانها از فهم رايج و رسمي توضيحي بارور نميشوند.
آيا آن كتاب بيان تجربههاي شما است؟
انگيزش من بيشتر ضد شرح حالنويسي از خود بوده است. البته شخص هميشه وامدار خودش است ـ علايق خود، مشاهدات خود براي كار كردن ولي كاراكترها بهندرت از من يا از آدمهايي كه شناختهام مدلبرداري شدهاند. علاقه دارم چيزها را از خودم در بياورم و اين علاقه يا داستان انديشمندانه را به اين خاطر ترسيم ميكنم كه به نظر ميرسد از اتوبيوگرافي مستقيم ممانعت ميكند. يك زماني از هر چيزي كه به خود ارجاع بشود مانع ميشدم. احتمالا به همين دليل شخصيتهاي مركزي در همه رمانهاي من مرد هستند. شخصيت اصلي در رمان (نيكوكار) نه تنها يك مرد است بلكه در 60 سالگي خود به سر ميبرد ـ آن زمان من يك زن بودم و در اواخر 20 سالگيـ اين گامي بود به سمت رمان دوم خودم، (اسباب مرگ) وقتي من شخصيت اصلي را ساختم، هرچند عليه يك مرد، شخصي بود هم سن و سال خودم. بعدها بود كه در نوشتن مجموعه داستانهاي (من، بقيه) راههايي به حوادث زندگي شخص خودم در دو داستان (برنامهاي براي يك سفر به چين و اخذ اطلاع) پيدا كردم. هنوز حتي با داشتن چنين مفري، زندگي من، علايق شخصي من، دلواپسيهاي من برابر و همسان مواد سازنده و موضوع داستانهاي من نيستند ـ حتي بسياري موارد متفاوت هستند موضوعات بسياري وجود دارند كه من هنوز صداي مخصوص آنها را در داستان پيدا نكردهام. عشق رمانتيك يكي از آنهاست.ولي در واقع اصلا با يك موضوع شروع نميكنم. چيزي كه مرا به شروع وادار ميكند يك صدا است يا يك كار. اغلب فقط يك كلمه است. برخي ميگويند فاحشهوار، و همه جهان به وسيله چنين صفتي خلق ميشود و من شروع ميكنم به اختراع موقعيتي كه چنين خصيصهاي دارد و سپس اين را كشف ميكنم كه آنها كدام يك از شخصيتهاي داستان هستند. ـ سازهايي كه در اين موزيك نواخته ميشوندـ بنابراين آرزو ميكنم يك روزي يكي از اين سازها به نتيجه مطلوب برسند كه به قولي، يك مادر باشند. من احساس اجبار در نوشتن يك صداي زنانه نميكنم (چيزي كه ممكن است وجود داشته باشد) يا اجبار اينكه نقش اول خودم را يك زن بسازم؛ ولي البته دلم ميخواهد احساس كنم كه ميتوانم اين كار را انجام دهم. در واقع شخصيت اصلي رماني كه من در حال نوشتن آن هستم يك زن است. يكي ميخواهد به وسواس فكري يك شخص ديگر احترام بگذارد و از آن حمايت كند و آنچه اين كار را پيش ميبرد، باز كردن ظرفيت بزرگتري براي روانشناسي است. گشودن راه دسترسي بزرگتري براي قدرت بيانگري شما، براي ظرفيت شما در ساختن چيزهايي كه در خود يا توسط خود بيان ميشوند.
منظور شما خود بيانگري است؟
من فكر نميكنم كه در حال بيان خود باشم. آرزو ميكنم نباشم. ولي همان ساز هستم براي هر چيزي كه بتوانم با بيان منتقل كنم. اصرار من براي نوشتن اصراري است نه براي خود بيانگري بلكه براي خودكاوي.
شما اين را درك كردهايد كه كارهايتان شديدا تحتتاثير كاري است كه در داستان يا فيلم انجام ميدهيد؟
نه چون سعي ميكنم نوشتن مقاله را از ديگر فعاليتها مجزا كنم. براي مثال نوشتههايي روي يك فيلم در اواسط 1960 داشتم ـ كار گدار براي من يك اتفاق بزرگ بودـ ولي وقتي تصميم گرفتم خودم ساختن فيلم را شروع كنم، اشتياق زيادي براي نوشتن در مورد آن نداشتم. سپس سالها بعد يك استثنا به وجود آوردم، «هيتلر سيبربرگ» (زير علامت زحل)(5)، براي اينكه آن فيلم مستمسكي براي من قرار داد تا درباره چيزهاي ديگر صحبت كنم، مثل ايدههاي رمانتيك از كار هنري، بهويژه زيباييشناسي واگنري و نمادگراها... به ندرت درباره داستان نوشتهام، به خاطر تعهد و الزام خودم به نوشتن داستان. قسمتي از آزادي عمل من در نوشتن مقالاتي در (در عكاسي) به اين دليل بود كه من عكاس نيستم. نهايتا دو دهه از نگاه پراحساس نسبت به تصاوير عكاسي، آن مقالات را در پي داشت؛ ولي اين چيز خاصي نبود كه من انجام دادم. عكاسي موقعيتي دارد مثل ديگر علايق شديدي كه من ننوشتهام. مثل تاريخ معماري، يا چيزي درباره رقص كه كمي شروع به نوشتن درباره آن كردهام. بيشتر دوست دارم در مورد چيزهايي بنويسم كه مرا جزء طرفداران آن قرار دهد. همانند دانشآموز آن، بيشتر از اين كه فعال آن رشته باشم.
شما يك بار به نوشتن به مثابه فرآيندي كه فرد را فاقد قوه جسمي ميكند، ارجاع داشتيد. منظور شما چه بوده است؟
نشستن طولانيمدت يك عمل غيرفيزيكي است. وقتي در حال نوشتن هستم گوش ميدهم و زير لب منمن ميكنم و دستهايم در حال تايپ است و بدنم را فراموش كردهام. كم ميخورم ـ معمولا وقتي به شدت در حال كار هستم، وزن كم ميكنم. ـ و خيلي نميخوابم. درست مثل يك تارك دنيا و لرزان، همانطور كه نول كوارد گفت كار خندهدارتر از خندهدار است.
آيا نوشتن براي شما نوعي از صافي رد شدن است؟
نوشتن درباره بعضي چيزها شكلي از مراسم عشا رباني و از همين رو خود دگرگوني است. ولي من به اين سمت كشيده نميشوم كه در مورد ادبيات جدي روانشناسانه فكر كنم. يا هر مزيت درماني را به آن نسبت دهم. استانداردهاي من استانداردهاي شخصي نيستند. ادبيات از تقليد و نمونهسازي برميخيزد.
طرحهاي ديگري هم داريد؟
كارگرداني يك نمايش ديگر و يك اوپرا ـميخواهم موضوع ماكروپليس رو انجام دهم. روبرت من و بروسين يك طرح هنوز نامشخص در مورد وارد شدن من به كارگرداني يك نمايش در هاروارد در لوب داريم.
مرتبط با تئاتر آمريكايي ريپرتوري؟
بله.
كدام فيلم را بهطور كامل در ايتاليا به اتمام رساندهايد؟
اين مسئله از «تور بدون راهنما» كه آخرين داستان «من و بقيه» است جور شد. در عوض حضور عاشقهاي ناراحت همانطور كه همه جا هستند ـ مثلا در داستانهاي من هستند. ـ من آنها را در ونيز تنظيم كردم. شرايط ايدهآل براي يك مديتيشن در سياحت ماليخوليايي. نقش زن به وسيله يك بالدين آمريكايي و فرزند لوسينداي جغرافيدان بازي ميشود و نقش مرد با بازيگري يك ايتاليايي به نام كلوديو كازينللي. فيلم تور بدون راهنما از طرف كانال سوم تلويزيون ايتاليا خريداري شد. من آن را با هزينه اندكي در اكتبر سال گذشته فيلمبرداري كردم و در مدت سه ماه در رم تنظيم و ويرايش كردم.
اين سومين فيلم شماست؟
چهارمين. و فكر ميكنم بهترين. من دو فيلم داستاني ساختهام در سوئد، همنوايي دونفره در 1969 و برادر كارل در 1971 و يك فيلم غيرداستاني (نه مستند) در اسرائيل در 1974ـ1973 به نام سرزمين موعود.
چرا شما هيچ فيلمي در آمريكا نساختهايد؟
سعي نكردهام. دوست دارم اين كار را انجام دهم.
هيچگاه با احساس رضايتمندي نگاهي به كارهاي گذشته خود انداختهايد؟
فكر كردن به كارهاي گذشته يك مسووليت به نظر ميرسد و مراحل حركت از يك پروژه به ديگري قسمت بسيار بزرگي در يك فرآيند رهايي است. اگر فكر نميكردم كه ميتوانم خودم را پيش بيندازم و بهبود بخشم، نوشتن ميتوانست براي من غيرممكن باشد.ايده پيشرفت عميقترين ايده در كارهاي من است. بنابراين بيشترين ارتباط طبيعي من با كارهايم،عدم رضايتمندي است. اين طرز تلقياي است كه به من اجازه نوشتن ميدهد. اين غيرطبيعيترين فعاليت است و فقط فهم و بينش يا قدرت ادراك يا حساسيت نيستـ حتي حس تكلم ـ كه براي ساختن يك نويسنده كفايت ميكند. چيزي كه من اجازه مينامم ممكن است مثل خيلي از قابليتها، براي قدرت بيانگري قابل تشخيص باشد.يكي از آنها، هميشه تلاش براي فقط توسعه دادن خود قدرت بيانگري است، هماطور كه گفتم به نوشتههايم به عنوان خود بيانگري فكر نميكنم. نميخواهم بگويم «داستان من» ولي ميخواهم آزادي متوسل شدن به كار را نه تنها به عنوان احساس من از چيزهاي پيرامون، بلكه به عنوان احساس من از شخص خودم داشته باشم.
تلاشي براي اجازه دادن به خود در ساختن هر چيزي كه براي نوشتن در دسترس باشد. ـ در ميان اين همه ركود و ارعاب و وحشت كه چيزي نميتواند به داد برسد مگر احساس.
يکشنبه 14 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبکه خبر]
[مشاهده در: www.irinn.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 210]
-
گوناگون
پربازدیدترینها