واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: نشستم و برنامه شب شيشهاي گفت و گو با محمدرضا گلزار را تماشا كردم و بعد ديدناش فكر كردم اين يك ساعت برنامه، به دلايل مختلف پديده مهمي است. خودم با تماشاي برنامه به اين نتيجهها رسيدم: 1- ظاهرا دامنه نفوذ و تاثير سينما خيلي بيش از آن چيزي است كه فكر ميكنيم. به هر حال گلزار تمام شهرتاش را از سينما دارد، در هيچ فيلم و سريال تلويزيوني بازي نكرده است. پس وقتي يك شبكه تلويزيوني براي كشاندن او به استوديويش اين قدر تلاش ميكند و وقت ميگذارد، پس لابد سينماي ايران دامنه تاثيري بيش از آن چه ما فكر ميكنيم دارد. 2- همچنان احساسات رقيقه و انساندوستي و تعهدات اجتماعي، قرار است سرپوشي باشد براي ساير نيازها و خواستههايمان. همچنان قرار است از اين احساسات استفاده كنيم تا به نيازهاي ديگرمان برسيم. همه ميدانيم محمدرضا گلزار چرا آن جا نشسته، چرا مردم ميخواهند او را ببينند و اينها. اما عوضاش مجري مراسم حسين رضازاده را نشان ميدهد و از احساسات ملي ميهني ميپرسد و اين كه محمدرضا گلزار چطور با بازي در تيم واليبال هنرمندان، براي بدبخت بيچارهها پول جمع ميكند. ياد سنتوري افتادم و صحنهاي كه آدم بدهاي فيلم، كنسرت خيريه گذاشته بودند و البته نيتشان هم خير بود. 3- بعد از تماشاي برنامه، متوجه شدم در گفت و گويي در اين سطح، اگر مجري و مهمان در موقعيت برابري قرار نداشته باشند، چه اتفاق وحشتناكي ميافتد. وقتي يك برنامه تلويزيوني، دائم خبر از حضور احتمالي يك مهمان گريز پا ميدهد، وقتي همه پس و پيش شدنها را تحمل ميكند، وقتي عوض اين كه روي قدرت و نفوذ برنامهاش حساب كند، مجبور ميشود اصرار و ابرام را براي كشاندن مهمان به برنامه انتخاب كند، وقتي بايد براي اين حضور كلي شرط بپذيرد، آن وقت ديگر اصلا گفت و گويي شكل نميگيرد. چون در برابر هر اتفاقي، ممكن است مهمان برنامه "پا شود و برود." يا اين قدر قدرت و نفوذ داريم كه مهمان، خيلي دلش بخواهد در گفت و گو با ما شركت كند يا نه، اما اگر نداريم يا مهمانمان احساس نياز و شوق براي حضور در چنين برنامهاي ندارد، آن وقت يك شوي بيرمق داريم و نه يك گفت و گو. گفت و گو هم كه ميدانيد، يكي از دوستداشتنيترين و جذابترين چيزهايي است كه ابناي بشر ميتوانند انجام دهند. از جمله گفت و گوي رضا رشيدپور با استاد عجمي خطاط، كه طبعا زير چنين فشاري شكل نگرفته بود، پس در لحظاتي ميشكفت و جذب ميكرد و ياد ميداد. 4- پس رسانههاي ما بايد بيش از اين قدرت بگيرند. مجريها و روزنامهنگارهاي ما بايد از ايناي كه هستند قويتر شوند. در برابر يك ستاره در موضع ضعف قرار نگيرند. چنين گفت و گويي، به لحاظي، يك بازي قدرت است و اميدوارم رسانههاي ما به چنان قدرتي برسند كه در چنين گفت و گوهايي، چيزي كم از ستاره نداشته باشند. آقاي ستاره، بايد خيلي دلاش بخواهد كه با فلان برنامه از فلان شبكه، يا با فلان روزنامه و مجله گفت و گو گند. اين مسيري است كه رسانههاي ما بايد در پيش بگيرند. 5- آيا گلزار بازي ميكرد يا واقعي بود؟ اغلب بازي ميكرد. بر خلاف آن چه شايد در نگاه اول به نظر برسد، محمدرضا گلزار، بسيار باهوش است و ميتواند از هوشاش براي زدن ماسكي به صورتاش استفاده كند. اين ماسك، اغلب مدت زمان برنامه شب شيشهاي، روي صورتاش بود. گلزار اين قدر باهوش بود كه مجري برنامه را بازي دهد، كه مسير برنامه را طوري كه خودش ميخواهد تنظيم كند. فرمان برنامه دست مهمان بود، نه فقط به اين خاطر كه مجري در موضع ضعف بود، هوش گلزار هم در اين مسير دخيل بود. خطرش اما اين جاست كه اگر گلزار همين طور از هوشاش براي پنهان شدن و در رفتن از برابر انظار استفاده كند، پس از مدتي تبديل به موجود غير قابل درك و غريبي خواهد شد كه حضور و وجودش ديگر براي خيليها جالب نيست. گاهي وقتها به نظر ميرسيد هوش گلزار پشت ماسك صورتاش حبس شده است. 6- به نظرم درك و هوش گلزار، بيش از آموختههايش است. دانش و علم، بازيگر نميسازند، اما كمبودشان در مواردي حس ميشود. از جمله در شب شيشهاي كه مهماناش محمدرضا گلزار، نميتوانست از عامل به كار بردن كلام براي تاثير روي بينندههايش استفاده كند. گلزار ميتوانست در مواردي با تكيه بر هوشاش، در لحظه مورد نظر، واكنش جذابي نشان دهد، اما همهاش همين است. او نميتوانست اين لحظه را بسط و گسترش دهد. اين تفاوت او با مثلا بهرام رادان بود كه خوب ميتوانست حرف بزند و پشتوانه ذهني مناسبي داشت تا در مسير بحث پيش برود. شايد اين يكي از دلايلي بود كه رادان ميتوانست ماسك را از روي صورتاش كنار بزند و گلزار نه. 7- دلم خنك شد وقتي رضا رشيدپور نتوانست به خاطر همان قرار داشتناش در موضع ضعف؛ با مهمان برنامهاش شوخي كند، پس سراغ پارودي كردن خودش رفت با اين جمله وحشتناك "منو رها كن از اين درد تنهايي". جملهاي كه قاعدتا معناي عميق و زيبايي دارد، و تكرارش از دهان مجري برنامه، خيلي وقت قبل از اين كه خودش بخواهد، به يك مضحكه تبديل شده بود. 8- منتظر كمدي بعدي محمدرضا گلزار هستيم. تايمينگ كمدي را بلد است و واكنشهاي خوبي در برابر حركت طرف مقابلاش ميتواند بروز دهد. برنامه را كه ديدم، به نظرم رسيد شوخي جذاب آتش بس؛ تكرار جمله: "مهين مرگ من تو پشت چراغ قرمز نبودي؟" بخش مهمي از جذابيتاش را از اجراي به موقع و درست گلزار ميگيرد. آخ اگر كمدي رومانتيكساز خوب در سينماي ايران داشتيم. محمدرضا گلزار ميتوانست انتخاب اول براي بازي در نقش مرد اين فيلمها باشد. يك هيو گرانت؟ 9- حضور محمدرضا گلزار در تلويزيون و استقبال فراوان مخاطبها از اين برنامه، نشان ميدهد كه چه قدر بين سليقه مسئولان تلويزيون و خواسته مخاطبهايشان فاصله است. رسانه ملي، بيشتر با زندگي رسمي مردم ما سازگار است تا آن چه در خلوت به دنبال آن هستند. رسانهاي مثل تلويزيون قرار نيست دنبالهرو خواست مخاطبهايش باشد، اما لااقل بايد همراه آنها حركت كند. مردم بايد بخشي از زندگيشان را در تلويزيون ببينند. آن چند دقيقه دعواي فوتباليستها و مربيها در برنامه نود، براي يك هفته خيلي كم است. 10- اما اين حرفها به معناي مخاطبگرايي به هر شكل و بهانهاي نيست. اين كه تلويزيون آينه زندگي واقعي، و نه رسمي، مردم ما باشد، به معناي تلاش براي جلب مخاطب به هر قيمتي نيست. به اين قيمت كه محمدرضا گلزار را هر طور شده به تلويزيون بكشانيم تا با تهديد به رفتن در وسط برنامه، ته دل يك شبكه تلويزيوني را خالي كند. اين كه گلزار را به هر شرط و شكلي براي حضور در برابر دوربين تلويزيون راضي كنيم، گيرم كه اين وسط به جز حرفهاي هميشگي، هيچ گفت و گويي صورت نگيرد. رسانههاي ما فعلا در مسابقه "جلب مخاطب به هر قيمتي" شركت كردهاند و در اين مسير، در دام چنان عامهگرايي افتادهاند كه حيرتانگيز است. اين كه دقيقه به دقيقه، مجري برنامه پز تعداد SMSهاي برنامهاش را بدهد، بد نيست، اما وقتي همه هدفمان همين باشد، نتيجهاش ميشود يك جور عامهگرايي كه قضاوت مردم در هر زمينهاي، جاي قضاوت اينكارههاي هر رشته را ميگيرد. زماني نخبهگرايي پدرمان را درآورده بود و حالا اين عوامگرايي افسارگسيخته، به خصوص وقتي تصاويري از بغض محمدرضا گلزار را در حالي كه طرهاي از موهايش روي پيشانياش افتاده، با موسيقي حماسي و حركت آهسته، پخش ميكنيم و حالش را ميبريم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 594]