تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع): کسی که از چیزی طرفداری مصرّانه و نابجا کند یا اینکه از جانب دیگران به نفع او طرفداری ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798162132




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مادری که فرزندش را شکنجه داده: شوهرم کتکم می زد،من هم عقده ام را سر پسرم خالی می کردم


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: مادری که فرزندش را شکنجه داده: شوهرم کتکم می زد،من هم عقده ام را سر پسرم خالی می کردم
روزنامه ایران اظهارات زنی را منتشر کرده که بدلیل شکنجه فرزندش بازداشت شده است. این روزنامه نوشته است: زن جوان که با سر و وضع آشفته و دستبندی بر دست وارد اتاق مشاوره شد آرام و قرار نداشت. وقتی با راهنمایی افسر زن روی صندلی نشست سرش را پایین انداخت. مدام هم پایش را با استرس بر زمین می‌کوبید. پرونده‌اش روی میز بود. با این حال خودش شروع به صحبت کرد و گفت: «به جرم کودک آزاری دستگیرم کردند و به دادگاه رفتم. قاضی مرا برای مشاوره به اینجا فرستاد...» هنوز حرفش تمام نشده بود که ناگهان بغضش ترکید و گفت: «باور کنید نمی‌خواستم این‌طور شود... از وقتی یادم می‌آید پدر و مادری به خودم ندیدم. یا خمار بودند یا نشئه. اوایل درک نمی‌کردم و تصورم این بود که همه همین‌طور زندگی می‌کنند.اما هر چه بزرگ‌تر شدم درکم از اینکه در چه لجنزاری زندگی می‌کنم بیشتر شد. از این وضعیت خسته و افسرده شده بودم. دوست داشتم مثل همه همسن و سال هایم ادامه تحصیل بدهم و دانشگاه بروم تا بتوانم شغل خوبی پیدا کنم. می‌خواستم زندگی‌ام را عوض کنم اما آنقدر مشکلات در زندگی ما وجود داشت که حتی فکر تغییر هم غیرممکن به نظر می‌رسید. با هر شرایطی که بود بزرگ شدم و به 19 سالگی رسیدم. خواستگاران زیادی داشتم که بیشترشان دوستان پدر و مادرم بودند. اوایل با همه مخالفت می‌کردم اما وقتی فهمیدم با این سطح خانوادگی، هیچ گزینه بهتری نخواهم داشت، به یکی از دوستان پدرم که 10 سال ازخودم بزرگتر بود جواب مثبت دادم و با هزار امید پا به خانه بخت گذاشتم... شروع زندگی‌مان خیلی خوب و رؤیایی بود.کم کم داشت باورم می‌شد زندگی‌ام تغییر کرده است. اما بعد از چند هفته «سامان» رفتارش عوض شد. با کوچکترین بهانه کتکم می‌زد و مرا در خانه زندانی می‌کرد. هیچ راه گریزی هم نداشتم.در اوج مشکلات با خودم فکر کردم اگر طلاق هم بگیرم باید کجا بروم. پدر و مادر معتادم بدون شک بدتر از شوهرم با من برخورد می‌کردند. به همین دلیل ماندم.

سوختم وساختم. اما هر روز حس کینه از زندگی و از اطرافیانم در من بیشتر می‌شد. بعد از یک سال پسرم «عرشیا» به دنیا آمد. گرچه مادر شده بودم و بهترین اتفاق زندگی‌ام افتاده بود اما آنقدر افسرده و عصبی بودم که شیرینی بودن او را نمی‌دیدم. فکر می‌کردم با تولد «عرشیا»، شوهرم دست از کارهایش بردارد اما او همچنان مرا می‌زد و... از همه متنفر شده بودم. «عرشیا» هم فارغ از دنیای سیاه دور و برش هر روز بازیگوش‌تر می‌شد. یک روز آنقدر شیطنت کرد که نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و وقتی همسرم از خانه بیرون رفت او را حسابی کتک زدم. آن روز حس خاصی داشتم. انگارعقده‌هایم خالی شده بود. از آن روز به بعد هر بار که لج بازی می‌کرد کتکش می‌زدم و چند باری هم با فندک و قاشق داغ، او را سوزاندم. هیچ‌کس خبر نداشت چه بلایی سر من و پسرم آمده و شوهرم هم که هیچ وقت ما را نمی‌دید. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه یک روز همسرم دوباره کتکم زد. اما با هر مشت و لگدی که به من می‌زد دیگر درد احساس نمی‌کردم. همه وجودم پر از نفرت و درد بود. گوشه‌ای کز کرده بودم و دنبال راهی برای انتقام بودم. «سامان» که پایش را از در بیرون گذاشت ناگهان نگاهم به «عرشیا» افتاد.

دیگر نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد. فقط سیخ فلزی را از آشپزخانه برداشتم و با همه نفرتی که از «سامان» و زندگی‌ام داشتم آنقدر پسر سه ساله‌ام را کتک زدم که یکدفعه بی‌حرکت روی زمین افتاد. خیلی ترسیده بودم. به سمت راهرو رفتم و زن همسایه را صدا کردم و با هم «عرشیا» را به بیمارستان رساندیم. وقتی بچه را به بیمارستان رساندم و پزشکان حال و روزش را دیدند، او را به داخل اتاقی بردند و من را راه ندادند. تازه آنجا فهمیدم چه بلایی سر پسرم آورده‌ام. هیچ کس جوابم را نمی‌داد تا اینکه مأمور پلیسی بالای سرم آمد و مرا بازداشت کرد. باور کنید خیلی پشیمانم. نمی‌دانم اگر اتفاقی برای پسرم بیفتد چطور می‌توانم زندگی کنم. هیچ کس حرفم را قبول نمی‌کند، اما من در حالت طبیعی نبودم و عقده هایم را سر او خالی کردم.»

تاریخ انتشار: ۰۸:۱۱ - ۰۹ آذر ۱۳۹۶ - 30 November 2017





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن