تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):روزه رجب و شعبان توبه ‏اى از جانب خداى عزيز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799150151




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگينامه و آثار احمد شاملو


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : زندگينامه و آثار احمد شاملو magmagf22-10-2006, 06:13 AMسال و محل توّلد: 1304 تهران سال و محل وفات: 1379 تهران زندگينامه: احمد شاملو در سال 1304 در تهران متولد شد. تحصيلات کلاسيک نامرتبي داشت؛ زيرا پدرش که افسر ارتش بود اغلب از اين شهر به آن شهر اعزام مي شد و خانواده هزگز نتوانست براي مدتي طولاني جايي ماندگار شود. در سال 1322 به سبب فعاليت هاي سياسي به زندانهاي متفقين کشيده شد، و اين در حقيقت تير خلاصي بود بر شقيقه همان تحصيلات نامرتب. به سال 1325 براي بار نخست، در سال 1336 براي بار دوم، و در سال 1343 براي سومين بار ازدواج کرد. از ازدواج اول خود چهار فرزند دارد، سه پسر و يک دختر. احمد شاملو در سوم مرداد ماه سال 1379 چشم از جهان فروبست. ويژگي سخن شاملو امروزه يكي از شاعران نامور و نوپرداز به شمار مي رود. او در شعر، دگرگوني پديد آورد و آثاري كه از او به چاپ رسيد نشان دهنده آن است كه تحولي در سبك شعر او به وجود آمده است. او شاعري است كه از نظر طرز كار و عقيده با شاعران ديگر تفاوت بسيار دارد و در شعر او قافيه، شكل خاصي به خود مي گيرد. او از ميان شعراي معاصر ايران بيش از همه به نيما معتقد است. شاملو گذشته از شعر و شاعري از نويسندگان پر قدرت و با احساس است كه در نوشتن داستان نيز مهارت دارد و آثاري از نويسندگان خارجي را نيز ترجمه كرده است. آثار: اولين اثري که از شاملو منتشر شد، مجموعه کوچکي از شعر و مقاله بود که در سال 1326 به چاپ رسيد. پس از آن آثار بسياري از اين شاعر، نويسنده، مترجم و محقق به چاپ رسيده است که براي سهولت بر حسب موضوع تقسيم بندي مي شود: مجموعه شعر: قطعنامه، آهنگها و احساس، هواي تازه، باغ آينه، آيدا و آينه، لحظه ها و هميشه، آيدا: درخت و خنجر و خاطره، ققنوس در باران، مرثيه هاي خاک، شکفتن در مه، ابراهيم در آتش، دشنه در ديس، ترانه هاي کوچک غربت، ناباورانه، آه! مدايح بي حوصله و... مجموعه هاي منتخب: از هوا و آينه ها، گزيده اشعار، اشعار برگزيده کاشفان فروتن شوکران، شعر زمان ما: احمد شاملو، گزينه اشعار. شعر ( ترجمه ): غزل هاي سليمان، همچون کوچه اي بي انتها ( از شاعران معاصر جهان )، هايکو، ترانه شرقي و اشعار ديگر(کورکا) ترانه هاي ميهن تلخ ( ريتسوس و کامپانليس )، سياه همچون اعماق آفريقاي خودم ( لنگستن هيوز )، سکوت سرشار از ناگفته هاست ( برگردان آزاد شعرهاي مارگوت بکل )، چيدن سپيده دم ( برگردان آزاد شعرهاي مارگارت بکل ). قصه: زير خيمه گر گرفته شب، درها و ديوار بزرگ چين. رمان و قصه ( ترجمه ): لئون مورن کشيش ( بئاتريس بک )، برزخ ( ژ. روورز )، خزه ( ه. پوريه )، پابرهنه ها ( ز. استانکو)، نايب اول(روبر مرل)، قصه هاي بابام ( ا. کالدول )، پسران مردي که قلبش از سنگ بود ( موريو کايي )، 81490 ( آ. شمبون )، افسانه هاي هفتاد و دو ملت ( 3 جلد )، دماغ ( آگوتا گاوا )، افسانه هاي کوچک چيني، دست به دست ( و. آلبا )، سربازي از يک دوران سپري شده، زهر خند، مرگ کسب و کار من است ( روبر مرل )، لبخند تلخ، بگذار سخن بگويم ( دچو نگارا )، مسافر کوچولو، عيسي ديگر - يهودا ديگر! ( بازنويسي رمان " قدرت و افتخار " گراهام گرين ). نمايشنامه ( ترجمه ): مفتخورها ( چي کي )، عروسي خون ( لورکا )، درخت سيزدهم ( ژيد )، سي زيف و مرگ ( روبر مرل )، نصف شب است ديگر، دکتر شوايتزر ( ژ. سبرون ). شعر و قصه براي کودکان: خروس زري - پيرهن پري، قصه هفت کلاغون، پريا، ملکه سايه ها، چي شد که دوستم داشتند؟(ساموئل مارشاک)قصه دختراي ننه دريا، قصه دروازه بخت، بارون، قصه يل و اژدها. مجموعه مقالات: از مهتابي به کوچه، انگ از وسط گود ( مقالات سياسي، سخنراني ها و مصاحبه ها). آثار ديگر: حافظ شيراز، افسانه هاي هفت گنبد ( نظامي )، ترانه ها ( ابوسعيد، خيام، باباطاهر)، خوشه ( يادنامه شبهاي شعر مجله خوشه به مثابه جنگ شعر امروز )، کتاب کوچه و .... چراغي به دست‌ام چراغي در برابرم. من به جنگ ِ سياهي مي‌روم. گهواره‌هاي ِ خسته‌گي از کشاکش ِ رفت‌وآمدها بازايستاده‌اند، و خورشيدي از اعماق کهکشان‌هاي ِ خاکسترشده را روشن مي‌کند. □ فريادهاي ِ عاصي‌ي ِ آذرخش ــ هنگامي که تگرگ در بطن ِ بي‌قرار ِ ابر نطفه مي‌بندد. و درد ِ خاموش‌وار ِ تاک ــ هنگامي که غوره‌ي ِ خُرد در انتهاي ِ شاخ‌سار ِ طولاني‌ي ِ پيچ‌پيچ جوانه مي‌زند. فرياد ِ من همه گريز ِ از درد بود چرا که من در وحشت‌انگيزترين ِ شب‌ها آفتاب را به دعائي نوميدوار طلب مي‌کرده‌ام magmagf22-10-2006, 06:21 AMمقاله از احمد شاملو http://i14.tinypic.com/2qx2c00.jpg http://i13.tinypic.com/2jbm813.jpg magmagf22-10-2006, 06:24 AMاينم يكي از شعراي شاملو كه من واقعا دوسش دارم مرگ نازلي نازلي! بهارخنده زد و ارغوان شكفت در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير دست از گمان بدار! با مرگ نحس پنجه ميفكن! بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار... نازلي سخن نگفت، سر افراز دندان خشم بر جگر خسته بست رفت *** نازلي ! سخن بگو! مرغ سكوت، جوجه مرگي فجيع را در آشيان به بيضه نشسته ست! نازلي سخن نگفت چو خورشيد از تيرگي بر آمد و در خون نشست و رفت *** نازلي سخن نگفت نازلي ستاره بود: يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت نازلي سخن نگفت نازلي بنفشه بود: گل داد و مژده داد: زمستان شكست! و رفت... magmagf22-10-2006, 06:27 AMبر سنگفرش ياران ناشناخته ام چون اختران سوخته چندان به خاك تيره فرو ريختند سرد كه گفتي ديگر، زمين، هميشه، شبي بي ستاره ماند. *** آنگاه، من، كه بودم جغد سكوت لانه تاريك درد خويش، چنگ زهم گسيخته زه را يك سو نهادم فانوس بر گرفته به معبر در آمدم گشتم ميان كوچه مردم اين بانگ بالبم شررافشان: (( - آهاي ! از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد! خون را به سنگفرش ببينيد! ... اين خون صبحگاه است گوئي به سنگفرش كاينگونه مي تپد دل خورشيد در قطره هاي آن ...)) *** بادي شتابناك گذر كرد بر خفتگان خاك، افكند آشيانه متروك زاغ را از شاخه برهنه انجير پير باغ ... (( - خورشيد زنده است ! در اين شب سيا [كه سياهي روسيا تا قندرون كينه بخايد از پاي تا به سر همه جانش شده دهن، آهنگ پر صلابت تپش قلب خورشيد را من روشن تر، پر خشم تر، پر ضربه تر شنيده ام از پيش... از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد! از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد ! از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد ! ... )) از پشت شيشه ها ... *** نو برگ هاي خورشيد بر پيچك كنار در باغ كهنه رست . فانوس هاي شوخ ستاره آويخت بر رواق گذرگاه آفتاب ... *** من بازگشتم از راه، جانم همه اميد قلبم همه تپش . چنگ ز هم گسيخته زه را ره بستم پاي دريچه، بنشستم و زنغمه ئي كه خوانده اي پر شور جام لبان سرد شهيدان كوچه را با نوشخند فتح شكستم : (( - آهاي ! اين خون صبحگاه است گوئي به سنگفرش كاينگونه مي تپد دل خورشيد در قطره هاي آن ... از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد خون را به سنگفرش ببينيد ! خون را به سنگفرش بينيد ! magmagf22-10-2006, 06:41 AMپريا يكي بود يكي نبود زير گنبد كبود لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود. زار و زار گريه مي كردن پريا مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا. گيس شون قد كمون رنگ شبق از كمون بلن ترك از شبق مشكي ترك. روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير. از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد از عقب از توي برج شبگير مي اومد... « - پريا! گشنه تونه؟ پريا! تشنه تونه؟ پريا! خسته شدين؟ مرغ پر بسه شدين؟ چيه اين هاي هاي تون گريه تون واي واي تون؟ » پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه ميكردن پريا مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا *** « - پرياي نازنين چه تونه زار مي زنين؟ توي اين صحراي دور توي اين تنگ غروب نمي گين برف مياد؟ نمي گين بارون مياد نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟ نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟ نمي ترسين پريا؟ نمياين به شهر ما؟ شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد- پريا! قد رشيدم ببينين اسب سفيدم ببينين: اسب سفيد نقره نل يال و دمش رنگ عسل، مركب صرصر تك من! آهوي آهن رگ من! گردن و ساقش ببينين! باد دماغش ببينين! امشب تو شهر چراغونه خونه ديبا داغونه مردم ده مهمون مان با دامب و دومب به شهر ميان داريه و دمبك مي زنن مي رقصن و مي رقصونن غنچه خندون مي ريزن نقل بيابون مي ريزن هاي مي كشن هوي مي كشن: « - شهر جاي ما شد! عيد مردماس، ديب گله داره دنيا مال ماس، ديب گله داره سفيدي پادشاس، ديب گله داره سياهي رو سياس، ديب گله داره » ... *** پريا! ديگه توک روز شيكسه دراي قلعه بسّه اگه تا زوده بلن شين سوار اسب من شين مي رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد. آره ! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه لا مي ريزد ز دست و پا. پوسيده ن، پاره مي شن ديبا بيچاره ميشن: سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن سر به صحرا بذارن، كوير و نمكزار مي بينن عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!] در برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن هر كي كه غصه داره غمشو زمين ميذاره. قالي مي شن حصيرا آزاد مي شن اسيرا. اسيرا كينه دارن داس شونو ور مي ميدارن سيل مي شن: گرگرگر! تو قلب شب كه بد گله آتيش بازي چه خوشگله! آتيش! آتيش! - چه خوبه! حالام تنگ غروبه چيزي به شب نمونده به سوز تب نمونده، به جستن و واجستن تو حوض نقره جستن الان غلاما وايسادن كه مشعلا رو وردارن بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن عمو زنجير بافو پالون بزنن وارد ميدونش كنن به جائي كه شنگولش كنن سكه يه پولش كنن: دست همو بچسبن دور ياور برقصن « حمومك مورچه داره، بشين و پاشو » در بيارن « قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو » در بيارن پريا! بسه ديگه هاي هاي تون گريه تاون، واي واي تون! » ... پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا ... *** « - پرياي خط خطي، عريون و لخت و پاپتي! شباي چله كوچيك كه زير كرسي، چيك و چيك تخمه ميشكستيم و بارون مي اومد صداش تو نودون مي اومد بي بي جون قصه مي گف حرفاي سر بسه مي گف قصه سبز پري زرد پري قصه سنگ صبور، بز روي بون قصه دختر شاه پريون، - شما ئين اون پريا! اومدين دنياي ما حالا هي حرص مي خورين، جوش مي خورين، غصه خاموش مي خورين كه دنيامون خال خاليه، غصه و رنج خاليه؟ دنياي ما قصه نبود پيغوم سر بسته نبود. دنياي ما عيونه هر كي مي خواد بدونه: دنياي ما خار داره بيابوناش مار داره هر كي باهاش كار داره دلش خبردار داره! دنياي ما بزرگه پر از شغال و گرگه! دنياي ما - هي هي هي ! عقب آتيش - لي لي لي ! آتيش مي خواي بالا ترك تا كف پات ترك ترك ... دنياي ما همينه بخواي نخواهي اينه! خوب، پرياي قصه! مرغاي شيكسه! آبتون نبود، دونتون نبود، چائي و قليون تون نبود؟ كي بتونه گفت كه بياين دنياي ما، دنياي واويلاي ما قلعه قصه تونو ول بكنين، كارتونو مشكل بكنين؟ » پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا. *** دس زدم به شونه شون كه كنم روونه شون - پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن [ پائين اومدن پود شدن، پير شدن گريه شدن، جوون شدن [ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن، [ ميوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، اميد شدن ياس [ شدن، ستاره نحس شدن ... وقتي ديدن ستاره يه من اثر نداره: مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم - يكيش تنگ شراب شد يكيش درياي آب شد يكيش كوه شد و زق زد تو آسمون تتق زد ... شرابه رو سر كشيدم پاشنه رو ور كشيدم زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم دويدم و دويدم بالاي كوه رسيدم اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن: « - دلنگ دلنگ، شاد شديم از ستم آزاد شديم خورشيد خانم آفتاب كرد كلي برنج تو آب كرد. خورشيد خانوم! بفرمائين! از اون بالا بياين پائين ما ظلمو نفله كرديم از وقتي خلق پا شد زندگي مال ما شد. از شادي سير نمي شيم ديگه اسير نمي شيم ها جستيم و واجستيم تو حوض نقره جستيم سيب طلا رو چيديم به خونه مون رسيديم ... » *** بالا رفتيم دوغ بود قصه بي بيم دروغ بود، پائين اومديم ماست بود قصه ما راست بود: قصه ما به سر رسيد غلاغه به خونه ش نرسيد، هاچين و واچين زنجيرو ورچين! magmagf23-10-2006, 06:50 AMما نوشتيم و گريستيم ما خنده كنان به رقص بر خاستيم ما نعره زنان از سر جان گذشتيم ... كسي را پرواي ما نبود. در دور دست مردي را به دار آويختند : كسي به تماشا سر برنداشت ما نشستيم و گريستيم ما با فريادي از قالب خود بر آمديم magmagf23-10-2006, 06:51 AMچندان كه هياهوي سبز بهاري ديگر از فرا سوي هفته ها به گوش آمد، با برف كهنه كه مي رفت از مرگ من سخن گفتم. و چندان كه قافله در رسيد و بار افكند و به هر كجا بر دشت از گيلاس بنان آتشي عطر افشان بر افروخت، با آتشدان باغ از مرگ من سخن گفتم. *** غبار آلود و خسته از راه دراز خويش تابستان پير چون فراز آمد در سايه گاه ديوار به سنگيني يله داد و كودكان شادي كنان گرد بر گردش ايستادند تا به رسم ديرين خورجين كهنه را گره بگشايد و جيب دامن ايشان را همه از گوجه سبز و سيب سرخ و گردوي تازه بيا كند. پس من مرگ خوشتن را رازي كردم و او را محرم رازي؛ و با او از مرگ من سخن گفتم. و با پيچك كه بهار خواب هر خانه را استادانه تجيري كرده بود، و با عطش كه چهره هر آبشار كوچك از آن با چاه سخن گفتم، و با ماهيان خرد كاريز كه گفت و شنود جاودانه شان را آوازي نيست، و با زنبور زريني كه جنگل را به تاراج مي برد و عسلفروش پير را مي پنداشت كه باز گشت او را انتظاري مي كشيد. و از آ ن با برگ آخرين سخن گفتم كه پنجه خشكش نو اميدانه دستاويزي مي جست در فضائي كه بي رحمانه تهي بود. *** و چندان كه خش خش سپيد زمستاني ديگر از فرا سوي هفته هاي نزديك به گوش آمد و سمور و قمري آسيه سر از لانه و آشيانه خويش سر كشيدند، با آخرين پروانه باغ از مرگ من سخن گفتم. *** من مرگ خوشتن را با فصلها در ميان نهاده ام و با فصلي كه در مي گذشت؛ من مرگ خويشتن را با برفها در ميان نهادم و با برفي كه مي نشست؛ با پرنده ها و با هر پرنده كه در برف در جست و جوي چينه ئي بود. با كاريز و با ماهيان خاموشي. من مرگ خويشتن را با ديواري در ميان نهادم كه صداي مرا به جانب من باز پس نمي فرستاد. چرا كه مي بايست تا مرگ خويشتن را من نيز از خود نهان كنم magmagf23-10-2006, 11:51 PM(1) نگاه كن چه فرو تنانه بر خاك مي گسترد آنكه نهال نازك دستانش از عشق خداست و پيش عصيانش بالاي جهنم پست است. آن كو به يكي « آري » مي ميرد نه به زخم صد خنجر، مگر آنكه از تب وهن دق كند. قلعه يي عظيم كه طلسم دروازه اش كلام كوچك دوستي است. (2) انكار ِ عشق را چنين كه بر سر سختي پا سفت كرده اي دشنه مگر به آستين اندر نهان كرده باشي.- كه عاشق اعتراف را چنان به فرياد آمد كه وجودش همه بانگي شد. (3) نگاه كن چه فرو تنانه بر در گاه نجابت به خاك مي شكند رخساره اي كه توفانش مسخ نيارست كرد. چه فروتنانه بر آستانه تو به خاك مي افتد آنكه در كمر گاه دريا دست حلقه توانست كرد. نگاه كن چه بزرگوارانه در پاي تو سر نهاد آنكه مرگش ميلاد پر هيا هوي هزار شهرزاده بود. نگاه كن magmagf23-10-2006, 11:53 PMدر آميختن مجال بي رحمانه اندك بود و واقعه سخت نامنتظر. از بهار حظ ّ تماشائي نچشيدم، كه قفس باغ را پژمرده مي كند. *** از آفتاب و نفس چنان بريده خواهم شد كه لب از بوسه نا سيراب. برهنه بگو برهنه به خاكم كنند سرا پا برهنه بدان گونه كه عشق را نماز مي بريم،- كه بي شايبه حجابي با خاك عاشقانه در آميختن مي خواهم saye24-10-2006, 12:57 AMمرگ ناصري با آوازي يكدست، يكدست دنباله چوبين بار در قفايش خطّي سنگين و مرتعش بر خاك مي كشيد. ((-تاج خاري برسرش بگذاريد!)) و آواز ِ دراز ِ دنباله بار در هذيان ِ دردش يكدست رشته ئي آتشين مي رشت. ((- شتاب كن ناصري، شتاب كن!)) از رحمتي كه در جان خويش يافت سبك شد و چونان قوئي مغرور در زلالي خويشتن نگريست ((- تازيانه اش بزنيد!)) رشته چر مباف فرود آمد. و ريسمان ِ بي انتهاي ِ سرخ در طول ِ خويش از گروهي بزرگ. بر گذشت. ((- شتاب كن ناصري، شتاب كن!)) *** از صف غوغاي تماشا ئيان العارز گام زنان راه خود را گرفت دست ها در پس ِ پشت به هم در افكنده، و جانش را ار آزار ِ گران ِ ديني گزنده آزاد يافت: ((- مگر خود نمي خواست، ورنه ميتوانست!)) *** آسمان كوتاه به سنگيني بر آواز ِ روي در خاموشي ِ رحم فرو افتاد. سوگواران، به خاكپشته بر شدند و خورشيد و ماه به هم بر آمد. magmagf24-10-2006, 01:00 PMكه زندان مرا باور مباد ... كه زندان مرا بارو مباد جز پوستي كه بر استخوانم. باروئي آري، اما گرد بر گرد جهان نه فرا گرد تنهائي جانم. آه آرزو! آرزو! *** پيازينه پوستوار حصاري كه با خلوت خويش چون به خالي بنشينيم هفت دربازه فراز آيد بر نياز و تعلق جان. فرو بسته باد و فرو بسته تر، و با هر در بازه هفت قفل ِ آهنجوش ِگران! آه آرزو!آرزو saye25-10-2006, 12:49 AMاز نفرتي لبريز ما نوشتيم و گريستيم ما خنده كنان به رقص بر خاستيم ما نعره زنان از سر جان گذشتيم ... كسي را پرواي ما نبود. در دور دست مردي را به دار آويختند : كسي به تماشا سر برنداشت ما نشستيم و گريستيم ما با فريادي از قالب خود بر آمديم ........ باران آنگاه بانوي پر غرور عشق خود را ديدم در آستانه پر نيلوفر، كه به آسمان باراني مي انديشيد و آنگاه بانوي پر غرور عشق خود را ديدم در آستانه پر نيلوفر باران، كه پيرهنش دستخوش بادي شوخ بود و آنگاه بانوي پر غرور باران را در آستانه نيلوفرها، كه از سفر دشوار آسمان باز مي آمد. .... magmagf25-10-2006, 01:13 AMغزلي در نتوانستن ادستهاي گرم تو كودكان توامان آغوش خويش سخن ها مي توانم گفت غم نان اگر بگذارد. نغمه در نغمه درافكنده اي مسيح مادر، اي خورشيد! از مهرباني بي دريغ جانت با چنگ تمامي ناپذير تو سرودها مي توانم كرد غم نان اگر بگذارد. *** رنگ ها در رنگ ها دويده، اي مسيح مادر ، اي خورشيد! از مهرباني بي دريغ جانت با چنگ تمامي نا پذير تو سرودها مي توانم كرد غم نان اگر بگذارد. *** چشمه ساري در دل و آبشاري در كف، آفتابي در نگاه و فرشته اي در پيراهن از انساني كه توئي قصه ها مي توانم كرد غم نان اگر بگذارد. magmagf25-10-2006, 01:16 AMلبانت به ظرافت شعر شهواني ترين بوسه ها را به شرمي چنان مبدل مي كند كه جاندار غار نشين از آن سود مي جويد تا به صورت انسان درآيد و گونه هايت با دو شيار مّورب كه غرور ترا هدايت مي كنند و سرنوشت مرا كه شب را تحمل كرده ام بي آن كه به انتظار صبح مسلح بوده باشم، و بكارتي سر بلند را از رو سبيخانه هاي داد و ستد سر به مهر باز آورده م هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست كه من به زندگي نشستم! و چشانت راز آتش است و عشقت پيروزي آدمي ست هنگامي كه به جنگ تقدير مي شتابد و آغوشت اندك جائي براي زيستن اندك جائي براي مردن و گريز از شهر كه به هزار انگشت به وقاحت پاكي آسمان را متهم مي كند كوه با نخستين سنگ ها آغاز مي شود و انسان با نخستين درد در من زنداني ستمگري بود كه به آواز زنجيرش خو نمي كرد - من با نخستين نگاه تو آغاز شدم توفان ها در رقص عظيم تو به شكوهمندي ني لبكي مي نوازند، و ترانه رگ هايت آفتاب هميشه را طالع مي كند بگذار چنان از خواب بر آيم كه كوچه هاي شهر حضور مرا دريابند دستانت آشتي است ودوستاني كه ياري مي دهند تا دشمني از ياد برده شود پيشانيت آيينه اي بلند است تابناك و بلند، كه خواهران هفتگانه در آن مي نگرند تا به زيبايي خويش دست يابند دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند تابستان از كدامين راه فرا خواهد رسيد تا عطش آب ها را گوارا تر كند؟ تا آ يينه پديدار آئي عمري دراز در آ نگريستم من بركه ها ودريا ها را گريستم اي پري وار درقالب آدمي كه پيكرت جزدر خلواره ناراستي نمي سوزد! حضور بهشتي است كه گريز از جهنم را توجيه مي كند، دريائي كه مرا در خود غرق مي كند تا از همه گناهان ودروغ شسته شوم وسپيده دم با دستهايت بيدارمي شود magmagf25-10-2006, 01:17 AMقناعت وار تكيده بود باريك وبلند چون پيامي دشوار در لغتي با چشماني از سئوال و عسل و رخساري بر تافته از حقيقت و باد. مردي با گردش ِ آب مردي مختصر كه خلاصه خود بود. خرخاكي ها در جنازه ات به سو‏‎‍ء ظن مي نگرد. *** پيش از آن كه خشم صاعقه خاكسترش كند تسمه از گرده گاو ِ توفان كشيده بود. بر پرت افتاده ترين راه ها پوزار كشيده بود رهگذري نا منتظر كه هر بيشه و هر پل آوازش را مي شناخت. *** جاده ها با خاطره قدم هاي تو بيدار مي مانند كه روز را پيشباز مي رفتي، هرچند سپيده تو را از آن پيشتر دميد كه خروسان بانگ سحر كنند. *** مرغي در بال هاي يش شكفت زني در پستانهايش باغي در درختش. ما در عتاب تو مي شكوفيم سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 731]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن