محبوبترینها
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1840260934
بررسي کارآمدي نظريه کارکردگرايي (4)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بررسي کارآمدي نظريه کارکردگرايي (4) نويسنده: امان الله فصيحي * اشکالات پيش فرض هاي کارکردگرايي پيش فرض هاي اساسي كارکردگرايي داراي اشکالاتي است که به برخي آنها به اختصار اشاره مي شود. اين اشکالات عبارتند از: 1. اشکالات هستي شناختي گفته شد کارکردگرايي از جهت هستي شناسي داراي دو خصوصيت است: نخست اينکه، هستي را به هستي مادي محدود نموده است و ديگر اينکه ميان جهان انساني و جهان طبيعي تفاوتي قايل نيست. اشکال نخست، مبناي هستي شناختي کارکردگرايي اين است که جهان مادي بخش از هستي را تشکيل مي دهد. در نتيجه، اگر کارکردي لحاظ شود بايد در ارتباط با کل عالم هستي مورد توجه قرار بگيرد. چنان که به عقيده علامه طباطبايي جهان هستي به مثابه يک نظام ارگانيسمي است و هدف اين نظام حرکت به سمت خداوند و رسيدن به اوست و تمام عناصر اين نظام در اين مسير از کارکرد خاصي برخوردارند، به طوري که انحراف و اختلال در يک جزء نظام، به ويژه اجزاي برجسته آن فساد و اختلال در ساير اجزاء را نيز در پي دارد. در نتيجه، نظام را به اختلال مي کشاند. در چنين حالتي، اگر جزء فاسد به خودي خود و يا به کمک ديگر اجزاء به حالت تعادل برگشت، حالت رفاهي قبل از انحرافش هم برمي گردد. ولي اگر به انحراف و کجرويشان ادامه داد، اينجاست که همه اسباب جهان عليه او قيام نموده، و جزء مزبور را نابود مي سازند. (1) روشن است کسي که اين ديد را نسبت به هستي داشته باشد، تلقي او نسبت به جامعه و عالم انساني نيز متفاوت است. اشکال دوم هستي شناختي کارکردگرايي اين است که، نگاه ماده گرايانه طبيعت گرايانه به واقعيت اجتماعي دارد. حال آنکه چنين نيست. واقعيت اجتماعي از سنخ معنا است نه ماده. (2) 2. اشکالات انسان شناختي اولين و مهم ترين اشکال انسان شناختي کارکردگرايي نگاه جبرانگاري آن به انسان است. ريشه اين نوع نگاه نفي اقتضائات فطري انسان است. ولي برخلاف نظريه کارکردگرايي انسان داراي فطرتي است که حقيقت وي را تشکيل مي دهد. بنابر اصل فطرت، خواسته هاي ذاتي انسان و خصوصيات رواني وي بر ساختارهاي اجتماعي تقدم دارد. (3) برخلاف ديدگاه کارکردگرايان، علت مندي و قانون مندي جامعه و تاريخ با آزادي انسان هيچ گونه مغايرتي ندارد. (4) مطابق ديدگاه درست، انسان نه تنها محيط طبيعي، اجتماعي و تاريخ انسان را مجبور نمي سازد، بلکه انسان در مقابل سرنوشت و سرشت نيز آزاد است. اين آزادي در پي رشد شناخت و آگاهي انسان افزايش مي يابد. (5) اعتقاد به آزادي انسان سبب مي شود که در تبيين واقعيت هاي اجتماعي به انسان نيز توجه شود؛ زيرا اين انسان است که با رفتار اختياري خود سرنوشت کل جامعه را دست خوش تحول و تغيير مي سازد. اشکال ديگري نظريه کارکردگرايي اين است که، بعد روحاني انسان و خواسته هاي مرتبط با آن را ناديده مي انگارد. اين امر سبب مي شود که شناخت واقعي از انسان حاصل نشود و در نتيجه، رفتارهاي او نيز به درستي تبيين نگردد. در نظريه کارکردگرايي انسان ذاتاً موجود ارضا ناپذير است و براي جلوگيري آن به نظام کنترلي اخلاقي تمسک نموده است. بر فرض قبول فرض مذکور، کارکردگرايي نمي تواند با نظام اخلاقي جلو غريزه ارضا ناپذيري انسان را بگيرد و جامعه را کنترل نمايد؛ زيرا انسان در صورتي بوسيله نظام اخلاقي از خواسته هاي مجذوب خودش دست برمي دارد که به بي طرفي کامل قواعد اخلاقي اعتقاد داشته باشند. در نظريه کارکردگرايي تدوين چنين نظامي ممکن نيست؛ زيرا تدوين چنين نظامي تنها از طريق وحي ممکن است که طرف داران نظريه کارکردگرايي بدان اعتقاد ندارند. 3. اشکالات معرفت شناختي برخلاف ديدگاه کارکردگرايي، ابزار شناخت منحصر به حس نيست، بلکه حس، عقل و وحي مهم ترين ابزارهاي شناخت عالم است. بسته به مورد هرکدام از ابزارهاي فوق در تبيين واقعيت هاي اجتماعي استفاده مي شود. علاوه بر اين، معرفت اثباتي از جهات متعدد ديگر نيز مورد انتقادات جدي قرار گرفته است، به گونه اي که موقعيت اوليه شان را از دست داده است. در اين نوشتار، تنها به نقد متافيزيکي اين نظام معرفتي اشاره مي شود. معرفت اثباتي علي رغم مدعاي خودش، که با هرگونه امر متافيزيکي و معنا و مضمون حاکي از غيب مخالفت مي نمود، ولي خودش شديداً گرفتار امر متافيزيکي شد به گونه اي که خطرشان کمتر از خطر انديشه قدسي، که در رأس مبارزه او قرار داشت نبود. يکي از محققان، نقدهاي راجع به بعد متافيزيکي انديشه اثباتي را چنين بيان نموده است:1. نقد شيوه واقع گرايانه در مطالعه پديده هاي اجتماعي غير محسوس؛ 2. نقد متافيزيکي بودن جامعه شناسي در مطالعه جوامع ابتدايي و شکل گيري نهادها؛ 3. نقد رويه متافيزيکي جامعه شناسي در تفسير پيشرفت جوامع بشري. (6) علاوه بر اين، برخلاف ديدگاه کارکردگرايان، معرفت محصور به دانش اثباتي نيست، بلکه دانش وحياني و عقلاني نيز واجد اعتبار معرفت شناختي است. (7) 4. اشکالات روش شناختي با توجه به اشکالات سه محور فوق، نواقص روش شناختي کارکردگرايي نيز روشن خواهد شد. نخستين نقص روش کارکردگرايي تقليل روش شناختي است؛ يعني روش شناخت عالم را به روش اثباتي منحصر نموده است. حال آنکه به دليل پذيرفتن ابزارهاي سه گانه معرفت در تبيين واقعيت هاي اجتماعي و انساني نيز بايد از روش هاي نقلي، عقلي و تجربي استفاده شود. دليل استفاده از روش هاي مذکور اين است که در عالم انساني قوانيني وجود دارد که برخي آنها با علم و برخي آنها با عقل و برخي آنها تنها با وحي قابل درک است. اشکال دوم روش شناختي کارکردگرايي اين است که، آنها سعي مي کنند تا رفتار انسان را براساس قوانين بر گرفته از خواسته هاي مادي و بعد فيزيکي انسان تبيين نمايند. لازمه اين کار تقليل ساحت هاي متعالي وجود انسان به بعد مادي وي است. حال آنکه عکس قضيه درست است؛ يعني بايد رفتارهاي فيزيکي انسان براساس خواسته ها و ابعاد متعالي انسان تبيين و تحليل شود. در ذيل همين اشکال، مي توان اشکالات ديگري را نيز نام برد که به روش کاربردي اين ديدگاه مربوط مي شود، نه روش مبناي آن. نخستين اشکال روش کاربردي اين ديدگاه در اين است که مدعي سطحي از تحقيق علمي است که در جامعه شناسي وجود ندارد؛ يعني کارکردگرايي مدعي است که مي تواند نظريه اي فراگيري را ارائه نمايد که از قدرت تبيين گري در تمام جوامع برخوردار است. حال آنکه چنين مدعا در جامعه شناسي اثبات نشده است. اشکال دوم اينکه، روش هاي کارآمدي براي آزمون فرضيات اين ديدگاه وجود ندارد و مفروضات مطرح شده در اين ديدگاه قابل آزمون نيستند. براي مثال، از هيچ طريقي نمي توان ميزان اثرگذاري يک خرده نظام را بر کل و ساير اجزاي آن مورد سنجش قرار داد. انتقاد سوم روش شناختي کارکردگرايي اين است که، اين نظريه کار تحليل تطبيقي را دشوار مي سازد؛ زيرا مطابق با اين ديدگاه اجزاي يک نظام تنها در ارتباط با نظام اجتماعي خودش قابل فهم است و با عنصر مشابه آن در نظام ديگر قابل مقايسه نيست. اشکال چهارم اين ديدگاه اين است که، از مفاهيم مبهم مانند کارکرد، نظام و ساخت استفاده نموده است. (8) با توجه به اشکالات پيش فرض هاي کارکردگرايي و مغايرت آنها با نظام فرهنگي ما مي توان گفت که کارکردگرايي معهود قدرت تبيين مسايل اجتماعي ما را ندارد، مگر اينکه در قدم نخست در نظام فرهنگي ما تغيير ايجاد نموده و آن را با خود همسو سازد. چنانکه در ذات، گاه خودش با شکل گيري فرهنگ جديد، قدرت تبيين گري کارکردگرايي نيز دچار قبض و بسط شد و نظريه هاي جديد شکل گرفت. (9) اشکالات نظريه کارکردگرايي مهم ترين اشکالات نظريه کارکردگرايي عبارتند از: 1. اشکالات ذاتي توجه کارکردگرايي به ساختارهاي اجتماعي ايستا و هماهنگ، سبب غفلت اين ديدگاه از پرداختن به «تاريخ»، «دگرگوني اجتماعي» و «تضاد» شده است. انتقاد اولي به ناتواني کارکردگرايي در پرداختن به گذشته و انتقاد دومي به عدم قابليت اين رهيافت در پرداختن به فرايند دگرگوني اجتماعي معاصر و تضادهاي موجود در جامعه اشاره دارد. انتقادهاي ذاتي از دو جهت بنيادي پرده برمي دارند: نخست، تأکيد تنگ بينانه اي کارکردگرايي ساختاري از بررسي بسياري از قضايا و جنبه هاي مهم جهان اجتماعي ممانعت مي نمايد. دوم، همين تأکيد سبب شده که اين نظريه کسوت محافظه کارانه را در تن نمايد و به نفع طبقه خاص عمل نمايد. (10) 2. اشکالات منطقي نخستين اشکال منطقي کارکردگرايي ساختاري، خصلت غايت انگاري ناموجه آن است. غايت انگاري ناموجه به معني تبيين وجود يک پديده بر اساس فوايد و کارکرد آشکار قصد نشده و يا کارکرد پنهان آن نسبت به کل نظام است، بدون آنکه از شواهد تجربي کافي برخوردار باشد، و در آن معلول به جاي علت قرار مي گيرد. بدين سان، هر تبيين غيرغايت شناسانه غيرکارکردگرايانه است. (11) اشکال منطقي دوم اين مدل، خصلت «همانگويي آن» است، استدلال همان گويانه، استدلالي است که در آن نتيجه قضيه، چيزي جز بيان دوباره همان مقدمات نيست. در کارکردگرايي اين استدلال چرخه اي غالباً به صورت تعريف کل بر حسب اجزاء و تعريف اجزاء بر حسب کل مطرح مي شود. بدين سان، نظام اجتماعي از طريق لحاظ ارتباط ميان اجزايي سازنده اي نظام و اجزاء نظام نيز از طريق جايگاهي که در نظام اجتماعي گسترده تر دارند، مشخص مي شوند. به همين جهت، چرخش دوري در حقيقت هيچکدام از آنها تعريف نشده است. (12) 3. تقليل هاي کارکردگرايانه با توجه به اصول و روش تبيين کارکردگرايي از پديده هاي اجتماعي، چندين نوع تقليل صورت مي گيرد که هرکدام آسيب هاي جدي را نسبت به اين نظريه در پي دارد. اين تقليل ها عبارتند از: الف. ناديده انگاشتن ذات پديده: تبيين کارکردگرايي با تأثيرپذيري از فرهنگ اصالت فايده به نتيجه و دست آوردهاي واقعيت اجتماعي بيش از ذات و ماهيت آن نظر دارد. (13) ب. ناديده انگاشتن اهداف و کارکردهاي مقصود پديده: دومين تقليل اين است که در تبيين کارکردگرايي، به اهداف و کارکردهايي که خود پديده بيان نموده توجه نمي شود، بلکه به کارکردهاي پنهان و غيرمقصود آن بيشتر اهميت داده مي شود. چنانچه مالينوفيسکي به اهداف و آثار مقصود نهادها «منشور» و به آثار غير مقصود آنها «کارکرد» را اطلاق مي کند. (14) ج. ناديده انگاشتن اهداف کنشگران: در کارکردگرايي افراد، ناديده انگاشته مي شوند و موضوع اصلي آن فرد نيست و جامعه بر حسب بينش کل گرايانه و نه ضرورتاً با ارجاع به نيت هاي آگاهانه فهميده مي شود. در نظام کارکردگرايي، به پيامدهاي پنهان و غيرمقصود افراد توجه مي شود. (15) چنانچه بيان شد در نظريه کارکردگرايي و افلاطون انسان مبناي سنجش چيزها نمي باشد، مبناي سنجش افلاطون خداوند و کارکردگرايان جامعه است. (16) به همين دليل، کارکردگرايي رفتار را به طور دقيق تبيين نمي کند. اين دو ويژگي کارکرد و کارکردگرايي را از علت غايي جدا مي نمايد؛ زيرا علت غايي به اهداف آشکار افراد توجه دارد. در حالي که، کارکردگرايي آن را ناديده مي انگارد و به جاي آن از استعدادهاي نهفته در ذات اشيا استفاده مي نمايد. (17) 4. خصلت ايدئولوژيک خصلت ايدئولوژيک کارکردگرايي و پذيرش نظام موجود، سبب شده تا کارکردگرايي از مشروعيت کل نظام غفلت ورزد و تنها به خدمت اجزاء در ارتباط با کل بپردازد. دغدغه کارکردگرايي راجع به حفظ نظام سبب شده که به دين و اخلاق به عنوان ابزارهاي حفظ نظم و خادمان نظام مسلط بيش از ساير انديشمندان اجتماعي توجه نمايد تا اقتصاد و تکنولوژي؛ زيرا معتقداند هرگاه در جامعه عشق به دين و اخلاق ضعيف گردد آن جامعه دچار بحران شديدي مي گردد. چاره چنين بحران هايي فقط از طريق اخلاق و تقويت احساسات والا نسبت به مقدسات و حفظ دين ميسر خواهد گشت. از نظر کارکردگرايي، معيار تشخيص اخلاق و دين خوب و رستگار بخش در کارکرد آنها در راستاي حفظ نظام اجتماعي بستگي دارد. (18) با توجه به همين انتقادات است که، يان کرايب مدعي است استعمال واژه «تبيين» در مورد کارکردگرايي مسامحه اي است. اين مدل توصيف گر است تا تبيين گر. (19) با توجه به آنچه گذشت، روشن مي شود که کارکردگرايي به صورت موجود و بالفعل، فاقد قدرت تبيين گري مسايل اجتماعي ما است و به بازسازي عميق و جدي نيازمند است و بايد آن را بر مبنايي درست و دقيق استوار نمود و اگر چنين کاري صورت گيرد، به قدرت بقا و تبيين آن افزوده خواهد شد. همان طوري که گولدنر مدعي است، قدمت کارکردگرايي به نظريه افلاطون مي رسد و اين قدمت از توانايي و تداوم اين زيربنا به عنوان نيروي شکل دهنده اي کارکردگرايي حکايت دارد. (20) جمع بندي و نتيجه گيري به عنوان نتيجه گيري مي توان به مطالب زير اشاره نمود: 1. کارکرد، ساخت و نظام دستگاه مفهومي اين رويکرد را تشکيل مي دهند. 2. کارکردگرايي رويکردي است که از جهت تاريخي، اجتماعي و انديشه اي ريشه در بستر اجتماعي و فرهنگي خاص دارد. تبيين کارکردي از حيث اجتماعي ريشه در فرهنگ اصالت سودمندي و از حيث تاريخي در انديشه افراد مانند کنت، اسپنسر و دورکيم ريشه دارد که در انسان شناسي توسط مالينوفسکي و راد کليف برون و در جامعه شناسي توسط پارسونز مطرح شده است. 3. کارکردگرايي مانند ساير نظريه هاي علوم اجتماعي داراي پيش فرض هاي اساسي است که نحوه تبيين واقعيت هاي اجتماعي را سمت و سو مي دهد. مهم ترين اين پيش فرض ها، مفروضات هستي شناسي، انسان شناسي، معرفت شناسي و روش شناسي است. کارکردگرايي از حيث هستي شناسي واقع گرا، از حيث انسان شناسي جبر انگار، از حيث معرفت شناسي اثباتي و از حيث روش شناسي قانون بنياد است. 4. نظريه کارکردگرايي با ابتناء بر پيش فرض هاي مذکور، گزاره هاي خاصي را نسبت به ماهيت جامعه مطرح نموده است: توجيه نظم، مخالفت با تغييرات بنيادي، تشبيه جامعه به اندام، اعتقاد به تعادل اجتماعي مهم ترين گزاره هاي اين نظريه نسبت به ماهيت جامعه است. 5. در مقام تبيين کارکردگرايي، با اتکاء به دو اصل اصالت کل و اصالت سودمندي، هر پديده اجتماعي را براساس سودمندي آن نسبت به ديگر پديده هاي اجتماعي و نسبت به کل تبيين مي نمايد. 6. مهم ترين اشکالات پيش فرض هاي کارکردگرايي عبارتند از: در بعد هستي شناسي کارکردگرايي هستي هاي فرامادي را ناديده انگاشته و علاوه بر آن، هستي جامعه را نيز به هستي مادي تقليل داده است. مهم ترين اشکال انسان شناختي کارکردگرايي ناديده انگاشتن فطرت، اختيار و اتخاذ نگاه بدبينانه نسبت به انسان است. همچنين اين ديدگاه نتوانسته ميان اصالت دادن به انسان و پذيرفتن جامعه به عنوان يک هستي فرافردي جمع نمايد. اشکال معرفت شناختي کارکردگرايي اين است که، نقش معرفت بخشي عقل و وحي را ناديده انگاشته و ابزار معرفت را به حس تقليل داده است. اشکال روش شناختي اين ديدگاه اولاً، در اين است که منابع معرفتي غير از حس را ناديده گرفته است؛ ثانياً، ابعاد و خواسته هاي غيرمادي انسان را به خواسته ها و ابعاد مادي انسان تقليل داده است. 7. مهم ترين اشکالات ساختاري نظريه کارکردگرايي اشکالات ذاتي، اشکالات منطقي، اتخاذ نگاه تقليل گرايانه و برخورداري از خصلت ايدئولوژيک است. 8. با توجه به اشکالات فوق، مي توان گفت که کارکردگرايي در جوامعي که از جهت فرهنگي با زادگاه اين نظريه متفاوت است، کارايي لازم را ندارد. پينوشتها: * دانش آموخته جامعه المصطفي العالميه و دانشجوي دكتري رشته جامعه شناسي دانشگاه تهران. 1. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج8، ص 247. 2. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 337. 3. همان، ص 106. 4. همان، ص 379. 5. همان، ص 431. 6. محمد محمد امزيان، روش تحقيق در علوم اجتماعي از اثبات گرايي تا هنجارگرايي، ترجمه عبدالقادر، سواري، ص 68. 7. ر.ک: همان. 8. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ص 153-154؛ پرساي اس کوهن، نظريه اجتماعي نوين، ترجمه يوسف نراقي، ص 78. 9. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 406 و 450-449. 10. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ص 150-153؛ يان کرايب، نظريه اجتماعي مدرن، ترجمه عباس مخبر، ص 67؛ پرساي اس کوهن، نظريه اجتماعي نوين، ص 90. 11. همان، ص 154-155؛ همان، ص 78. 12. همان، ص 155؛ ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ص 203. 13. ملکلم هميلتون، جامعه شناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي، ص 200-201. 14. مالينوفسکي، نظريه علمي درباره فرهنگ، ص 198. 15. ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ص 142، 147-149. 16. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 464. 17. ر.ک: ويليام اسکيدمور، تفکر نظري در جامعه شناسي، ص 35-37. 18. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 278، 280، 281 و 290. 19. يان کرايب، نظريه هاي جامعه شناسي مدرن، ص 72-73. 20. آلوين گولدنر، بحران جامعه شناسي غرب، ص 477-478. منبع:نشريه معرفت فرهنگي و اجتماعي شماره 2 /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 365]
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها