واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد فيلم پنجمين روز (جوليانو مونتالدو، 1969) نويسنده : محمد حسن ساکي پنجمين روز يا پنجمين روز صلح يا خدا با ماست ساخته جوليانو مونتالدو کارگردان کهنه کار ايتاليايي (اليس مي رود که بميرد، ساکوو وانزتي، جوردائو برونو و...) است. مونتالدو درسال 1930 در جنواي ايتاليا به دنيا آمد، در جواني نقشي در يکي از فيلم هاي کارلو ليتزاني بازي کرد، بعدها به رم رفت و به بازيگري در تئاتر و سينما پرداخت، سپس دستيار بسياري از کارگردانان بزرگ ايتاليا از جمله سرجو لئونه و فرانچسکو رزي شد و دردهه شصت مشغول پروژه عظيم مارکوپولو شد. بعدها مونتالدوي پر کار که در طول حيات کاري اش از کارگرداني اپرا تا انجام پروژه هاي تجربي فيلمسازي را انجام داده است کم کار شد و در بيست سال گذشته تنها چهار فيلم ساخته است. پنجمين روز در سال 1969 ساخته شد. اين فيلم در آن سال ها که سينماي ايتاليا با فيلم هاي حادثه اي و بعضا وسترن اسپاگتي پر شده بود، فيلم متفاوتي است. فيلم که براساس يک ماجراي واقعي ساخته شده به اتفاقاتي که در چند روز پس از جنگ جهاني دوم رخ مي دهد مي پردازد. ماجرا از ماه مه 1945 آغاز ميشود جايي که کاپيتان ميلر (ريجارد حانسن) به عنوان رئيس يکي از کمپ هاي اسراي آلماني در هلند منصوب مي شود. او در برابر کلنل ون بلچر (هلموت آشنايدر) قرار مي گيرد. کلنل که هنوزبه هيتلر وفادار است و به ارتش آلمان اعتقاد دارد، قصد دارد قوانين سخت نظامي را در ارودگاه پياده کند در واقع به گفته کاپيتان ميلر، او تلاش دارد تا اردوگاه اسرا را تبديل به پادگان نظامي کنند. کلنل هنوز نمي تواند با اين واقعيت کنار بيايد که جنگ تمام شده است. اين مساله آن قدر جلو مي رود که او دو فراري آلماني را که قصد فرار داشته و يونيفرم خود را رها کرده اند در داگاهي نظامي به اعدام به وسيله تيرباران محکوم مي کند. ميلر که در فيلم اصالت کانادايي دارد (کشوري که مستقيما وارد جنگ نشد) با اعدام فراري ها مشکل دارد. او خود را در قالب زندانبان نمي بيند و حتي تلاش مي کند خود را منتقل کند و نمي تواند بپذيرد که دو فراري بايد اعدام شوند کلنکل در اقدامي غريب از کاپيتان براي اجرام حکم اسلحه مي خواهد اما کاپيتان از اين کار امتناع مي کند. تقابل ديدگاه کاپيتان ميلر با کلنل تقابل دو ديدگاه نسبت جنگ است. کاپيتان که تار ديروز دشمن آلماني ها بوده، اکنون با پايان جنگ دلش براي دو آلماني بيچاره مي سوزد. از سوي دگير کلنکل که خود را پايبند به اصول مي داند قوانين جنک را در زمان صلح وارد مي کند و با نظمي آهننين در پي اداره اردگاه است. تا جايي که کارهايي چون آمارگيري و... را انجام مي دهد. کاپيتان که به شيوه هاي مختلف سعي دارد کنترل اردوگاه را در دست بگيرد با مخالفت سربازان مواجه مي شود که در صحنه اي جذاب همگي با قاشق زدن، اعتراض خود و به نوعي جنگ رواني را آغاز مي کنند. کل فيلم در واقع به همين جنگ رواني مي پردازد. برگرفته از فضاي اواخر دهه شصت که سايه جنگ رواني را در فضاي اردگاه به تصوير مي کشد. جايي که برخلاف فيلم هاي مشابه اردوگاهي هيچ خبري از فرار نيست و هيچ خبري از شکنجه و توهين و کاراجباري نيست. فضاي اردوگاه تنها محلي است تا پيش بيني به واقعيت پيوسته آغاز جنگ سرد و جنگ رواني را به نمايش بکشد. با فشاري که کلنل و سربازان آلماني را يک سو و ژنرال هاي ستاد فرماندهي از سوي ديگر به کاپيتان ميلر براي حل اين مشکل از يد آن ها به ظاهر کوچک مي آورند، کاپيتان برسريک دوراهي بزرگ قرار مي گيرد. اگر چند روز قبل بود شايد او به راحتي مي توانست به حکم تيرباران اقدام کند. اما حال با پايان جنگ چنين کاري برايش دشوار است. او در اين موقعيت سخت پي مي برد که گاهي در زمان صلح کارها به مراتب سخت تر از زمان جنگ هستند. سرانجام کاپيتان ميلر دستور تيرباران را اجرا مي کند، در حالي که پنج روز از پايان جنگ گذشته است. منبع:ماهنامه صنعت سینما ش 89 /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 596]