واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
قيد اقبال در سر قلمتشاعر : اوحدي مراغه اي مرکز فتح سايهي علمتقيد اقبال در سر قلمتدر دو گيتي ز جرعهي جامتمستي خواجگان همنامتکه بزرگي ز آسمان داريبر تو خوردي ازين جهانداريزان پرستد همي سپاه ترابدعا خواستست شاه تراسروري، چون کف کليم از جيببا تو همراه کردهاند از غيبناز ما نيز وقتها ميکشاي همه ناز و نوشها بتو خوشناز کردن ز روي نازيباطرفه باشد چو موي بر ديباکرده بودم زاين و آن گوشهمن درين سالها که بي توشهبدعاي تو سر فراختهامارغنون غمت نواختهامعاشقانرا چه غيبت و چه حضور؟خانه پرور ز سايه گويد و نورنوش داروي اهل درد توييمردم اين جهان و مرد توييبشنو کين سخن هم از جاييستآن مبين کم سريست يا پاييست؟و گرش رد کني، بقاي تو بادگر قبول اوفتد رهينم و شادکار درويش ما حضر باشدنه که هر مهرهاي گهر باشدنظري هم بدين غريب اندازچشم کردي بروي هرکس بازمددم کن بهر چه بتوانيمن چگويم : چه کن؟ تو ميدانيزانکه من هم رعيتم در دهنظري کن به حال من زين بهجامهي مدح در که پوشاند ؟ده نشيني چه ديگ جوشاند ؟تا توان باخت در معاني گوياين چنين فضل و خلق بايد و خويکه بر تست کل معني جمعاز تو گيرد سخن فروغ چو شمعپادشاهي و پهلواني رامصر جامع تويي معاني رانطق را اندرو مجالي هستهرکجا اين چنين کمالي هستآب توفان آز را نوحيتا کنونم نبوده ممدوحيعرضه افتد به لحن داوديچون رسيد اين سفينه بر جوديمشتمل بر فنون حاجاتمدر زبور سخن مناجاتمتا برون آورم تر و تازهبنوازم به قدر و اندازهوز رصدگاه فضل زيجي چنداز نورد سخن نسيجي چندتن فرو دادهام به خاموشيگرچه از سيرت هنر پوشيهمچو دريا به جوشم آوردنددگر اندر خروشم آوردنداندرين روزگار ارزانيسخن اوحدي، که ميدانيور مدون شود، بخوانندشکم به ديوان برند مانندشجز مگس انگبين تواند خورد؟هر مگس انگبين چه داند کرد؟مگسي ديگرش تباه کندمگسي انگبين چو ماه کندمهل امروز در پس پردهاين سخنهاي بکر پروردهزان چو عرش استوار و پاينده استشعر نوري ز عرش زاينده استتا بماند چو آسمان دايمفيض بايد به آسمان قايمپيش عقل از حساب ما دورندگرچه فوجي به شعر مشهورندتا ببيني چو بيژنم در چاهاندرين جام کن به لطف نگاهکي روا باشد ار نداني تو؟اي که کيخسرو زماني توکنده گرگين بيهنر دندانبيژن شير خفته در زندانبدر افگن سفال مستان راداري اين جام و اين گلستان راشده نزديک ازو منور و دورچون چراغيست اين صحيفهي نورآخر شب به بزمهاي صبوحکش برافروختم به روغن روحبرده باشد به حاصلش رنجيهر کرا باشد اين چنين گنجيشب و روزي به کار ما پردازاي شب و روز عالم از تو بسازروز لطفي چنانکه داني کنشب نگاهي درين معاني کناتفاق چنين شب و روزيحبذا از چنان دل افروزي !مکن و روز نيک را دريابصاحبا، در شب سعادت خوابروزت از روز و شب ز شب به بادکه وجودت به جود فربه باددر پذير، ارچه بس حقير آوردتحفه کين مفلس فقير آوردبه متاع زمين چه محتاجي ؟تو که بر فرق آسمان تاجيور سلوکست سر گذشتهي تستگر علومست در نوشتهي تستکه شود دانشت به اينها بيشنه بدان آورندت اينها پيشچون به نام تو شد به نام رسدسخن از خواندنت به کام رسدگرچه خامل بود، شود مشهورکاملي را که بنگري از دوربر صداي فلک کند ميريصوت صيت تو در جهانگيري
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 354]