پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851363811
مظفّر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (1)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مظفّر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (1) نويسنده:دکتر منصور رستگار فسايي زندگي و انديشهها و شعر شادروان غلامحسين، متخلص به «مظفّر» و مشهور به «ملامظفر» شيرازي (1247-1312 شمسي) شايان بررسي و دقت بسيار است و از آنجا که شادروان علي نقي بهروزي در مقدمه مشروحي که بر چاپ اول ديوان وي، مرقوم فرمودهاند، حق مطلب را در باب زندگي و احوال شخصي وي ادا کردهاند، اينجانب بر آن شد تا با گرامي داشت ياد آن فقيدسعيد که حق فراواني بر فرهنگ و ادب فارس دارد، در اين مقاله به تحليل انديشهها و شعر مظفر بپردازد. «مظفر» نماينده ي آن گروه از هنرمندان است که با همت بلند، سخت کوشي و اراده ي خلل ناپذير خود، مشکلات حيات را از پيش پاي برميدارند و عليرغم همه ي نامرادي ها و مصائب و دشواري هاي مادي و معنوي، راه مطلوب خويش را پي ميگيرند و از ميان اقران و امثال، سربرميآورند و اوج ميگيرند و به شهرت و منزلت هنري شايسته ي خويش دست مييابند و به همين جهت نه تنها آثار بلکه روش زندگي آنان، ميتواند آموزنده و مفيد باشد. مظفر همچون آتشي، از ميان خاکستر فقر و محروميت سربرافراشت، از روستائي دورافتاده در لار رهسپار شيراز جنت طراز شد در حالي که دست راستش معيوب بود، .به مدرسه نرفته و خواندن و نوشتن نميدانست. او به مدرسه منصوريه شيراز پناه آورد و در آنجا در ضمن خدمت به طالبان علم، خواندن و نوشتن فارسي را از آنان فرا گرفت و به تدريج با ظهور استعداد و پشتکار ستايش انگيزش، عربي را اموخت و به مجالس درس استادان راه يافت و از ايشان تلمذ کرد تا بدان جا که به فلسفه و عرفان روي آورد و «فصوص الحکم» محيالدين عربي را از استادان بزرگي چون مرحوم آقا سيدعلي مجتهد گازروني فرا گرفت و استادان جليلالقدر، ذوق و شور ادبي را در او برانگيختند و او به صورت شاعري نامور و نيکو سخن درآمد که حاضر جواب و طنزپرداز بود و در محافل ادبي آن روزگار حرف هايي براي گفتن داشت، به همين جهت صدرنشين مجالس ادبي روزگار خويش گشت اما همچنان درويش صفت و متواضع باقي ماند، لباس هاي مندرس و بسيار ساده ميپوشيد و با هر چه رنگ ريا و خودنمايي داشت، در ستيز بود و با آن که تا پايان عمر از چنگال شوم فقر و فاقه رهايي نيافت، شعرش را به مدايح مبالغهآميز و مستعار، آلوده نساخت. او فقر را ميشناخت، درد مردم را ميدانست و از عمق رنج هنرمند در جامعه ي تحت ستم استبداد به خوبي آگاه بود و از قضا دوران زندگي وي نيز مصادف با روزگار پرتب و تاب و هيجان و اضطراب مشروطيت بود که آزادي خواهي و نوگرايي براي شاعران هنرمند و نويسندگان دانشور نوعي رسالت مهم به حساب ميآمد و به همين جهت شعر «مظفر» به آئينه ي تمام نماي آرزوهاي روشنفکرانه ي مردم روزگارش تبديل شد. شعر مظفر ساده و روان و سعديوار سهل و ممتنع است که از يک سو بازتاب روزگار راکد و خاموش پيش از مشروطيت است که هنوز انديشه ي بيدار کاملاً شناخته شده نيست و طبعاً شاعر همچنان در گيرودار همان افکار راکد و مکرر و قالبي و ايستاي گذشتگان اسير است و در نتيجه غزل ميسازد و عاشق پيشه از دنيا و مافيها جدا گشته مينمايد، و بيان عشق و محور انديشهها و رفتارهاي عاشقانهاش با گذشتگان در لفظ و معنا، تفاوتي ندارد و اغلب در بستر اقتضا و اقتباس از نمونههاي کهن و الگوهاي رايج شاعران بزرگ جاري است: رخ نمودي، عالمي را محو و حيران ساختي زلف کردي شانه، جمعي را پريشان ساختي روي و موي خويش را تا جلوه دادي در جهان صد هزاران رخنه اندر کفر و ايمان ساختي ز آتش عشق تو روشن گشت شمع کائنات خود ز نور و نار او فردوس، ويران ساختي عقل را راندي و خواندي رفت و آمد سوي تو در خم چوگان امرش، گوي فرمان ساختي... از جهتي ديگر، رسوخ افکار انقلابي و آزادي خواهانه و غلبان انديشههاي تازه و پرشور و دلتکي به سرنوشت جامعه و مردم سبب ميشود تا «مظفر» نظري به وضع موجود جامعه خويش بيندازد و آرزو کند تا بندهاي عقب افتادگي از پاي ملتباز شود و اساس فقر و بيماري و بي عدالتي و استبداد، ويران گردد. او مردم را بيدار و آگاه ميخواهد و بر آن است تا سکه ي ريا و فريب را از رونق بيندازد و طرحي نو دراندازد که براي مردم، حقوق و آزادي هاي سياسي و اجتماعي و رفاه اقتصادي و اعتلاي فرهنگي را بدين ترتيب هنگامي که ديوان وي را ميگشائيم و با اين دو ديد شاعرانه مواجه ميشويم، نوعي تضاد آشکار در شعر وي مشاهده ميکنيم. چه، ميبينيم که او از يک سو در غزلياتش عارف مسلکي اهل طريقت است که شور و حال عارفان و عاشقان دست از جهان شسته و از همه کس گسسته را بازگو ميکند، خشت در زير سر و بر سر هفت اختر پاي، مينهد و از سويي ديگر مشروطيت و افکار حاصل از آن، او را به زندگي مادي توجه داده است و رفاه و آسودگي و آزادي و حقوق برابر انساني را طلب ميکند و ستايشگر زندگي و مظاهر زيباي حيات معقول مادي است، زيرا روزگار او، زمان خيزش و بند گسستن است. روزگار نظمي نو و جستجوي معيارهاي تازه براي حيات است: تيشه عدل به چنگ آر و بکن ريشه ظلم اگرت هست اميد ثمر از نخل مراد حرف حق را بزن و بيم ز تکفير مکن زآنکه بازار مکفر ز غرض گشت کساد توبه باد ارندهي خانه ي بدخواه وطن او دهد ثروت و دين وطنت را بر باد گويمت معني حريت و آزادي چيست بنده ي حق شو از هر دو جهان باش آزاد دفع اعداي وطن از سر اهل اسلام بر مسلمانان واجب شد و کردند جهاد مال و جان صرف ره حفظ وطن ساختهاند اين بنائي است که «ستاره» در اين کار نهاد... طبيعي است که شعر شاعر در طول زمان از اين دو نوع بينش، بهره يافته و طبعاً گاهي بازتاب سنت گرايي عاشقانه و عارفانه ي شاعر و زماني آئينه ي انديشههاي نو و تازه ي اوست که به شدت نگران حال و وضع کنوني جامعهاي است که در آن نسيم آزادي و آزادگي در جريان است و توقعات و آرزوهاي تو، ذهن او و ديگر هنرمندان را به خود مشغول داشته است. حقيقت اين است که اين احساس مخصوص مظفر يا معاصران وي نيست، از آغاز ادب فارسي تاکنون بسياري از شاعران و هنرمندان و نويسندگان ما، درگير چنين تضاد و دوگانگي معنيداري بودهاند و هميشه رد يک بستر، با دو رؤيا ميزيستهاند. و معمولاً همه «گذشته» ر ا غرق زيبايي و خلوص و بيکرانگي مييافتهاند و مجذوب آن بودهاند و طبعاً زبان به ستايش آن ميگشادهاند اما چون از سفر «گذشته» باز ميآمدهاند و از دنياي درون رهسپار جهان بيرون ميشدهاند و زندگي واقعي و پر از تلخي و شيريني محسوس و ملموس خود را از نظر ميگذرانيدهاند گاهي بدان ميتاختهاند و زماني با آن ميساختهاند، بنابراين تعجب آور نيست که تلخ و شيرين حيات ملموس گاهي زبان حافظ را به شکوه ميگشايد که: سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي دل ز تنهائي به جان آمد، خدا را همدمي زيرکي را گفتم ايناحوال بين، خنديد و گفت صعب روزي، بلعجب حالي، پريشان عالمي آدمي در عالم خاکي نميآيد به دست عالمي ديگر ببايد ساخت و زنو آدمي و زماني قدر وقت را ميشناسد و ميسرايد: خوش آمد گل وزاين خوشتر نباشد که در دستت بجز ساغر نباشد زماني خوشدلي درياب، درياب که دائم در صدف گوهر نباشد غنيمت دان و مي خور در گلستان که گل تا هفته ي ديگر نباشد... «مظفر» نيز همچون حافظ اسير «گذشته ي محبوب» است ولي «حال» را نيز از نظر دور نميدارد و مخصوصاً همانند حافظ جوينده نظمي تازه است که شايد در جهان درون به آن دسترسي نيافته است. اگرچه ستايشگر حال يا شکوه کننده از آن است اما به «حال» هم اعتبار ميدهد و واکنشهاي مطلوب را در قبال جريانات حاکم بر آن، از خود آشکار ميکند و اين نوع واکنش همان است که فردوسي و حافظ و ديگر بزرگان ادب در هر مقطعي از زمان از خود بروز دادهاند. ستايش فردوسي از آن همه پهلوانان بزرگ و ميراث بران فرهنگ سترگ ايران و شيفتگي حافظ به آتش هميشه جاويدي که در دير مغان محبوب او، شعلهور است، ناشي از همين تعلق به گذشته است که گاهي توأم با نظر گاهي «فردي» و «انحصاري» است آن چنانکه رودکي از آن ياد ميکرد: هميشه شاد و ندانستمي که غم چه بود دلم نشاط و طرب را فراخ ميدان بود بسا دلا که بسان حرير کرده به شعر از آن سپسکه به کردار سنگ و سندان بود هميشه چشمم زي زلفگان چابک بود هميشه گوشم زي مردم سخندان بود عيال نه زن و فرزند نه، مونت نه از اين ستم همه، آسوده بود و آستن بود شد آن زمان که به او انس رادمردان بود شد آن زمانه که او پيشکار ميران بود... و گاهي انديشهاي براي جمعي براي همگان و افتخار آفرين است آن چنان که فردوسي از آن سخن ميراند: بگسترد گرد جهان داد را بکند از زمين بيخ بيداد را هر آنجا که ويران بُد آباد کرد دل غمگنان از غم آزاد کرد از ابر بهاري بباريد نم ز روي زمين زنگ بزدود و غم زمين چون بهشتي شد آراسته ز داد و ز بخشش پر از خواسته جهان شد پر از خوبي و خرّمي ز بد بسته شد دست اهريمني هر آن بوم و برکان نه آباد بود تبه بود و ويران ز بيداد بود درم داد و آباد گردش ز گنج ز داد و ز بخشش نيامد به رنج ... اما ستيز آگاهانه فردوسي با محمود و نظم ستمگرانه محمودي، و درگيري هاي تند حافظ با امير مبارزالدين و امثال او حاصل برخورد با واقعيات همزمان يا به عبارت ديگر «تلخي وضع موجود» است که هيچ مباينتي نيز با باورهاي سنت گرايانه متعالي فردوسي با معنويت روحاني و عارفانه ي حافظ ندارد، به عبارت ديگر شيفتگي فردوسي به گذشته براي آن است که از عالي ترين مظاهر گذشته الگويي براي حال و آينده مردم خويش ارائه دهد و سير حافظ در آسمان ها، در پي يافتن زيباترين تصوير از جهان ماورائي براي اين عالم خاکي است و مظفر نيز درگير چنين حالتي است: زاهدم خواند به مسجد راهبم خواند به دير هرطرف روي آورم نبود به غير از روي دوست او در بسياري از اوقات به گذشته ميپردازد و تمام معنويت هاي مطلوب را در آن مييابد، و زماني پرتوان و پرتحرک به دامن حال مي آويزد و در همه اين احوال، با وام گيري از زبان زلال و آب مانند سعدي و طنز مؤثر و کارآمد و بينش درون گرايانه و عميق حافظ به بيان موفق شور و شرهاي باطني خويش در «غزل» ميپردازد که قالب اصلي و اساسي شعر اوست و زماني با زباني بيقيد و بند و گاهي حتي عوامانه و بيلگام يا در جاي پاي نسيم شمال مينهد و به انعکاس احوال روزگار شگفت خود و مردم در قالب هايي چون قصيده و قطعه و مثنوي و ترجيعبند، مبادرت ميورزد. کار اصلي مظفر عزل سرايي است که آن را وقف «گذشته» و انديشههاي عرفاني و عاشقانه و پديدههاي درونگرايانه و سنتي ذهن خويش کرده است و قطعاً ميتوان گفت که اکثر غزليات مظفر غيرسياسي است و هميشه با محتواي عاشقانه و عارفانه حاکم بر غزل عرفاني و عاشقانه همراه است اما معمولاً انديشههاي متفاوت با آن نوع خاص از غزل را که اغلب با زندگي روزگار وي انطباق دارد و تمام فراز و نشيب هاي حيات مادي وي را باز ميگويد در ديگر قالب هاي شعر جاي ميدهد و اگر بخواهيم به نتيجهگيري نهايي بپردازيم بايد بگوييم که غزل بازتاب زندگي دروني، سنتگرا و باورهاي گذشته يا متعلق به گذشته اوست و ديگر قالب ها، نماينده تفکر «حال انديش» يا آنچه که به نوعي به زندگي «اکنونيان» مربوط است. بنابراين محورهاي تفکر و انديشههاي او را صرف نظر از قالب هاي متناسب آن ها ميتوان در مباحث زير مطرح ساخت: خداجوئي و عرفان مظفر مظفر شاعري خداجوي و اهل معرفت است و «غزل» پهنه پرواز عارفانه ي اوست، از واژگان عرفاني رايج کاملاً بهره ميگيرد و آيات و احادث و سمبل هاي اهل معرفت را به نيکي ميشناسد: اي نام روان بخشت سردفتر ديوان ها بينام تو لب بستند از گفته سخندان ها اي اوّل و اي آخر، اي ظاهر و اي باطن اوصاف تو بيرون است از دانش و عنوان ها در هر خم گيسويت صد سلسله دل پنهان در حلقه ي هر مويت، مجموع، پريشان ها O عاشقان اول اگر ترک دل و جان نکنند خويش را در دو جهان محرم جانان نکنند عارفان را ندهد دست اگر جذبه ي عشق سر خود را ز تفکر به گريبان نکنند ما که کرديم دل خسته خود را چون گوي واي اگرمغبچگان زلف چو چوگان نکنند روزي از خانه برون آي و به بستان بخرام تا خلايق صفت سرو خرامان نکنند پرده از چهره برانداز که صاحب نظران بعد از اين روي تفّرج به گلستان نکنند او به پيامبر بزرگ اسلام (ص) عشق ميورزيد و علي (ع) و خاندان وي را ميستايد: ره که شد مولود شاه باوقار احمد مرسل حبيب کردگار نور روي او عيان شد تازدود زنگ ظلمت را ز روي روزگار شاه مردان خسرو دلدل سوار شير يزدان، ضيغم اژدرشکار نيست همتاي علي کس در جهان ور بدي هرگز نگفتي کردگار لافتي الا علي در شان او همچنين لاسيف الا ذوالفقار... عشق و عاشقانهها عشق محور تمام زندگي و سرمايه ي شاعري مظفّر است بدانسان که اين شاعر دلسوخته را لحظهاي از عشق جدا نمييابيم. عشق عامل تحرّک و شور و حال هاي اوست و بزرگداشت عشق، پيام اصلي شعر او به حساب ميآيد اما عشق که در غزليات اوست معمولاً عرفاني است و آنچه در ديگر انواع شعر وي مطرح ميگردد رنگي از عشق مجازي دارد: هر آن کس را که از عشقت خبر نيست به نزد عاشق صاحب نظر نيست چنان مستغرقم در بحر عشقت که هيچ از هستي خويشم خبر نيست گواه عاشق صادق به عالم به غير از روي زرد و چشم تر نيست مظفر مختصر کن قصه عشق اگرچه اين حکايت مختصر نيست O اي لطفاله اي بت شيرازي از جور تو آه برديدلودين به شوخي و طنّازي، حق هست گواه حيف تو پريچهره که اين ديووشان، هرروز و شبان با زلف و رخت کنند دائم بازي، ما را چه گناه O چشم افکندي مست و خوابم کردي زلف افشاندي به پيچ و تابم کردي خاکم را دادي به باد اي آب حيات در آتش عشق خود کبابم کردي جدال عشق و عقل مظفر در غزل خود همه جا، سعديوار ستايشگر عشق است و همانند ديگر سالکان طريقت، عسق را نيروي محرّکه سلوک ميشناسد و آن را اصل تفکر عرفاني تلقي ميکند و به همين جهت هميشه با اهل عقل در ستيز است و خرد خام را به ميخانه عشق ميبرد تا مي لعل آوردش خون به جوش. بدين ترتيب در شعر مظفر جدال عشق و عقل به ستيز عالم و زاهد و عاشق و عاقل تبديل ميگردد، عاشق بيپروا و فارغ از همه تعلقات و عاقل مصلحت انديش و حسابگر که استدلالي است و با پا چوبين ميخواهد رهنمود مخاوف و مهالک سلوک باشد به همين دليل زاهد عايق را موحّد نميشناسد و او را رياکاري بيبنياد ميداند: عاقلان گويند عاشق هر زمان ننگ آورد مرد راه عشق را پرواي ننگ و عار نيست زاهد امردي موحّد شو که شرط کفر و دين در طريق حق و باطل، سبحه و زنّار نيست واعظا تا کي ز دوزخ ميکني تهديد ما ز آنکه قهارش تو ميداني مگر غفّار نيست عارفان مست خدا و زاهدان مست هوي در همه روي زمين اي دل، کسي هشيار نيست O گو به واعظ نکند منع دل ما در عشق ز آنکه وعظي که بود محض ريا،بياثراست O سبحه زاهد که شد دام تزوير و ريا عهده بر من کاين چنين سبحه، کم از زنّار نيست جدال با اهل ظاهر و رياکاران مظفر در غزليات خود، حافظ وار به ظاهر پرستي و ريا ميتازد و هنر عشق را جدا کردن عاشق از ظاهربيني و رياکاري ميداند، او بت خودپرستي را ميشکند تا به خداپرستي دست يازد، صادق و باطن بين است و از دغل کاري و ظاهرپرستي بيزاري ميجويد، بنابراين در شعر او «واعظ» و «زاهد» منکر عشق يا حرف دلشان را بر زبان نميآورند و يا بر حقيقت پردهاي از تکلف ميپوشانند: برو اي شيخ و بشو دست ز تقوي و صلاح اگرت ديده به معشوقه ما افتاده است چشم چو بر روي تو واعظ گشود لب ز نصيحت بر عشاق بست نسبت بيهنري داد به عاشق زاهد غافل از پيشه عشق است که يک سر هنر است زاهد اگر به کوي خرابات ره دهند يابي که ذوق جام مي خوشگوار چيست در ره عشق خطرهاي عظيم است اي شيخ گر به ما همسفري با نه و ترک سرگير زاهدا زهد ريائي تو سرد و خشک است بده اين هر دو و جام مي گرم و تر گير زاهد شهر اگرش بيند روي کند از زهد ريا استغفار منبع: مجله ي ادبستان، شماره ي 49. پايگاه نور ش 38 ادامه دارد... /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
مظفّر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (1)-مظفّر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (1) نويسنده:دکتر منصور رستگار فسايي زندگي و انديشهها و شعر شادروان غلامحسين، متخلص به ...
مظفر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (2)-title نويسنده:دکتر منصور رستگار فسايي مظفر مسلماني است که ژرفاي اسلام را ميشناسد و بدين دين سهل و سمح دل بسته است و آن را ...
مظفر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (3)-مظفر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (3) نويسنده:دکتر ... حوزه معاني شعري نيز در ديوان او وسيع است و از هر دست معنايي در شعر او فراوان است: از عاشقانهها و ..... بررسي تحليلي و تطبيقي ليلي و مجنون نظامي و جامي (1) ...
پى نوشت ها: این مقاله كوتاه، ترجمه و تلخیصى از دو كتاب زیر است: 1. Dutton ... فرهنگ عاشورا، آسیبها و ... مظفر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (3) مظفر شيرازي؛ شعر و ...
مظفّر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (1) مظفر همچون آتشي، از ميان خاکستر فقر و محروميت سربرافراشت، از روستائي دورافتاده .... بدين ترتيب در شعر مظفر جدال عشق و ...
مثلاً مرحوم شبلي نعماني در شعر العجم ميگويد که به من نگوييد مي حافظ مي ظاهري بود يا مي معنوي، هر دو مستي ميآورد. آخر اين هم شد ..... مظفّر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (1) ...
غم از ديدگاه مولانا (1) نويسنده: محمدرضا برزگر خالقي اين همه غمها که اندر سينههاست .... واژه ي غم که مخفّف غمّ ..... مظفّر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (1) · مظفر شيرازي؛ شعر و ...
اين عاملها دريافتهها و دريافتههاي ما از اين دو اثر جاويدان مولانا هشت تا است: 1ـ سرعت جريان روح عارف: «هر چه که روح بزرگتر و .... مظفّر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (1) ...
از اين رو ابليس در شعر فارسي به سه گونه ي متفاوت خود را نشان داده است، که ميتوانيم با سه نام متفاوت در اين ادوار از آن ياد ..... مظفّر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (1) ...
نقش و تأثير عدد هفت، در شاهنامه ي فردوسي (1)-نقش و تأثير عدد هفت، در شاهنامه ي فردوسي (1) نويسنده: رسول تواضعي ـ استهبان ... مظفّر شيرازي؛ شعر و انديشههايش (1) ...
-