تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835074160
شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (2)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (2) (متن کامل سخنراني حضرت آيتالله خامنهاي در کنگره ي بزرگداشت حافظ) بحث ديگر من در باب جهان بيني حافظ است. در باب جهان بيني حافظ بحثهاي بسياري شده و بنده هم در اين زمينه نظري دارم که عرض ميکنم. مطمئنا در اين جلسه هم بحثهاي مختلقي صورت خواهد گرفت و نظريات گوناگون ابراز خواهد شد و حالا که مسئله مورد اختلاف و مورد بحث هست چه بهتر که کساني به دور از تعصب و به دور از پيش داوري، حقيقتاً در ديوان حافظ مطالعه کنند تا جهانبيني اين مرد بزرگ را به صورت قطعي و مسلم عرضه کنند. متأسفانه در دوره ي اخير در اين چهل، پنجاه سال کتابهايي نوشته شد که در اين کتابها بينظري و بيغرضي رعايت نشده و مطالبي نوشته و گفته شده است که حقاً و انصافاًَ بعضي از آنها جفاي به حافظ است. برخي حتي اهانت به او است. بعضي بيبصيرتي در مقابل خواجه است و انسان حيرت ميکند که چرا بايستي اين حرفها به ذهن کسي خطور کند. حافظ را کافر و بيدين و زنديق و منکر آخرت و از اين قبيل چيزها معرفي کردهاند. کسي را که زيباترين اشعارش اشعار عرفاني است يا لااقل اشعار عرفاني جزو زيباترين اشعار اوست: در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد جلوهاي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت عين آتش شد ازين غيرت و بر آدم زد مدعي خواست که آيد به تماشاگه راز دست غيب آمد و بر سينه ي نامحرم زد وجود اين قبيل اشعار را که در سراسر ديوان حافظ پراکنده است و نداي يک عرفان والاي مصفاي غيبي را ميدهد نديده ميگيرند و ميگويند اين آدم به خدا و قيامت و دين معتقد نبوده است. شبيه همين جفا (شايد يک مرحله پايينتر) جفاي کساني است که عليرغم اين همه شعر عرفاني و اين همه شعر اخلاقي در ديوان حافظ جهان بيني او را جهان بيني شک و بيخبري و بياطلاعي از غيب و معرفت جهاني و انساني معرفي کردهاند و او را يک انسان معتقد به دم غنيمتي و دمدمي مزاجي و اسير شهوات روزمره ي زندگي و نيازهاي پست و حقير مادي دانستهاند. عجيب اين است که اين افراد که حافظ را فاسق و غرق در محرمات و پستيهاي معمولي بشري معرفي کردهاند، خود حافظ را ستايش ميکنند و ميگويند که او دچار سرمستي بود، غرق سرمستي بود، غرق معرفت بود. من نميدانم که اين چه معرفتي است که همه چيز را با هم مخلوط ميکنند. متأسفانه در نوشتههاي معاصرين خودمان از فضلا و دانشمندان هم ديدم. مثلاً مرحوم شبلي نعماني در شعر العجم ميگويد که به من نگوييد مي حافظ مي ظاهري بود يا مي معنوي، هر دو مستي ميآورد. آخر اين هم شد حرف؟ تعجب است از اين دانشمند بزرگ و فاضل اديب که چنين حرفي بزند. درست است که هر دو مستي ميآورد، اما آخر اين مستي، مستي و بيخودي از عقل است، بيگانگي از خرد انسان و از شعور انساني است و آن بيخبري از خود مادي و غرق شدن در معرفت و درک والاي انساني است. اينها اصلاً چطور با هم قابل مقايسه هستند؟ خواستهاند حافظ را اين طور معرفي کنند. بنده جهان بيني حافظ را جهان بيني عرفاني ميدانم. بلاشک حافظ يک عارف است. البته وقتي ما ميگوييم او يک عارف است. منظورمان اين نيست که از اولي که رفت مکتب و از مکتب آمد بيرون يک عارف شبيه بايزيد بسطامي بود تا آخر عمرش. بلکه مردي بوده که هفتاد ـ هفتاد و پنج سال عمر کرده است و اگر سي سال آخر عمرش را هم با عرفان گذرانده باشد خوب يک عارف است. عرفاي بزرگ هم از اول بسمالله زندگيشان که عارف نبودند. بالاخره يک دوراني را گذراندهاند يا دوران عادي را و يا دوران کسب و تجارت را و يا دوران علم و تحصيل و فضل و يا حتي دوران فسق و فجور را. يک مرتبه هم به خاطر حادثهاي يا به خاطر هر دليلي به معنويت و نور راه پيدا کردهاند و عارف شدهاند. ما ميگوييم حافظ عارف گشته به وصال حق رسيده و از دنيا رفته است. جهان بيني حافظ ـ آنچه که به عنوان جهان بيني او ميشود معرفي کرد و سخن آخر حافظ است ـ بدون شک جهانبيني عرفاني است. همان طور که عرض کردم حتي بسياري از کساني هم که او را غرق در کامجويي و سقوط شهواني معرفي ميکنند در بيانات ستايشآميز، اما در واقع هجوآميز خودشان، قبول ميکنند که حافظ محدود به همين مسائل حسي نيست. در خلال کلماتشان اين چيزها هست. ممکن است سؤال کنيد که اگر او عارف بوده، چرا به اين زبان حرف زده است. پاسخ اين است که اين زبان، زبان رايج عرفا و متذوقين اسلام از زمان محييالدين عربي تا زمان حافظ و از زمان حافظ تا امروز بوده است. يعني محييالدين عربي هم از شراب و محبوب حرف زده است. فخرالدين عراقي هم با همين زبان حرف زده است. مولوي هم در ديوان شمس با همين زبان سخن گفته است. همه ي کساني که در عرفان آنها هيچ شکي نيست با همين زبان صحبت کردهاند. برخي قبل از زمان حافظ بودهاند و بعضي هم بعد از زمان حافظ، اگر بگويم بعديها از حافظ ياد گرفتهاند، در مورد قبليها طبعاً چنين حرفي صحيح نيست. اين زبان رايج عرفان در آن روزگار بوده است. دلايلي هم دارد. اينکه چرا با اين زبان ميگفتند در اين باره هم گويندگان و نويسندگان گفتهاند و نوشتهاند، حتي در ميان گويندگان عرب زبان همين طور بوده است. محيالدين و ابنفارض شاعر عارف معروف عرب قبل از حافظ هم با همين زبان حرف زدهاند. من ادعا نميکنم که همه ي شعر حافظ در سراسر ديوانش شعر عارفانه است، بلکه به عکس من اين را هم يک افراط ميدانم که ما حتي شعرهاي واضحي را که هيچ محمل عرفاني ندارد، عارفانه بدانيم. گر آن شيرين پسر خونم بريزد دلا چون شير مادر کن حلالش اين را ديگر نميشود گفت که عرفان است. نميشود گفت که جعفرآباد، روح انساني است و مصلّا، فيض ازلي است، جعفرآباد و مصلا در شيراز موجود است، و يا مثلاً: خوشا شيراز و وضع بيمثالش. بعضي از اشعاري که عرفا از آن زياد استفاده ميکنند اشعاري هستند که ميتواند به معناي ظاهري عشقي مادي به حساب بيايد. در دورهاي از عمرش شاعر اين طور حرف زده است. به نظر من هر دو طرف تحليلهاي اغراقآميز ميکنند. مبالغه است که ما بگوييم تمامي اشعار حافظ به تعبيري بالاخره به دين و عرفان و قرآن مربوط ميشود. هيچ اصراري نيست که ما بياييم همه ي اشعار او را به اين معنا حمل کنيم. آنکه با شعر آشناست ميفهمد که چنين نيست. البته عرفا از تمام گفتههاي شاعر استفادههاي معنوي و عرفاني کردهاند و حقيقت حال خودشان آنها را به اين استفاده رسانده است. اين را نبايد فراموش بکنيم و هيچ کس را هم نبايد از اين کار منع کرد. مرحوم حاج ميرزا جواد آقاملکي، عارف مشهور دوره ي قبل از ما که يکي از سوختگان و مجذوبان زمان خودش بوده و بزرگاني را تربيت کرده در قنوت نماز شب ميخوانده است: زان پيشتر که عالم فاني شود خراب ما را ز جام باده ي گلگون خراب کن پدربزرگ من از علماي معروف مشهد و مردي زاهد بود و ديوان حافظ خود را به مادر من داده بود. من در کودکي با آن ديوان مأنوس بودم. در حاشيه ي ديوان آن مرد عالم فقيه زاهد يادداشتهايي نوشته بود. از جمله يکي از يادداشتها اين بود: اين غزل را در کشتي مابين کراچي و جاي ديگر در سفر مکه ميخواندم، يک عالم عابد زاهد سالک در راه مکه ميخواسته است حالي بکند، از شعر حافظ استفاده ميکرده است. ما راه را نبايد بر کسي ببنديم. هر کس از هر چه بخواهد استفاده کند و هر جور استفادهاي دل او بخواهد بکند، آزاد است، ولي ما حق داريم چهارچوبي براي جهان بيني حافظ مشخص کنيم، جهانبيني حافظ جهانبيني عرفاني است. آن کسي که اين اشعار عرفاني را ميگويد که نظير آن در يک باب عرفان تاکنون گفته نشده است، نميتواند جهانبينياي غير از جهانبيني عرفاني داشته باشد. اولاً بارزترين مظهر اين جهانبيني در کلام حافظ «عشق» است و اين بدان خاطر است که بشر در راه طولانياي که در مراحل سلوک دارد تا به لقاءالله برسد، اين سير، از منزل يقظه شروع ميشود و اين منازل جز با شهپر عشق امکان ندارد که طي شود. بدون محبت و بدون عشق و جذبه ي عاشقانه ي هيچ سالکي نميتواند اين طريق را پشت سر بگذارد. لذا در جهانبيني عرفاني و در مکتب عرفا عشق و محبت جايگاه بسيار برجستهاي دارد و در ديوان حافظ هم اين معنا موج ميزند. طفيل هستي عشقند آدمي و پري ارادتي بنما تا سعادتي ببري بکوش خواجه و از عشق بينصيب مباش که بنده را نخرد کس به عيب بيهنري مي صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند به عذر نيم شبي کوش و گريه ي سحري طريق عشق طريقي عجب خطرناک است نغوذبالله اگر ره به مقصدي نبري اين نفس يک عارف است. امکان ندارد کسي بدون پايه ي والايي از عرفان اين گونه سخن بگويد. در مباحث عرفان نظري وحدت وجود که يکي از اصليترين مباحث عرفان است در کلمات حافظ فراوان ديده ميشود. البته باز هم ميتوانم خودداري کنم از اظهار تأسف از اينکه بعضي از نويسندگان و ادباي محققي که با وجود مقام والاي تحقيق در ادبيات از عرفان نظري اطلاعي ندارند و در آن کاري نکردهاند. «وحدت وجود» را که به حافظ نسبت داده شده است، به معناي همه خدايي تعبير کردهاند و آن را جزو شط حياتي دانستهاند که در زبان حافظ مثل برخي از عرفاي ديگر ظاهر شده است و نه به عنوان يک بينش و طرز تفکر. مقوله ي وحدت تجلي که از مباحث معروف عرفان است و در مقابل نظريه ي فلاسفه ي اسلامي که قائل به کثرت فاعليت هستند قرار ميگيرد. عرفا به وحدت فاعليت و وحدت تجلي قائلاند: عکس روي تو چو در آينه ي جام افتاد صوفي از پرتو مي در طمع خام افتاد يا غزل «در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد» که قبلاً اشاره کردم. يا: هر دو عالم يک فروغ روي اوست گفتمت پيدا و پنهان نيز هم يکي ديگر از مباحث عرفاني موجود در مکتب عرفا مسئله ي حيرت است. همان چيزي که متأسفانه در کلام کساني که حيرت عارفانه را درک نکردهاند به شک تعبير شده است. شک يعني ترديد در ريشه ي قضايا در حالي که اين غير از حيرت عارف است، هر چه عرفان و معرفت او بيشتر ميشود حيرتش هم بيشتر ميشود. «رب زدني تحير افيک» از دعاهايي است که نقل شده «و ما عرفناک حق معرفتک» که از رسول اکرم نقل شده است. بياعتنايي به دنيا ديد عارفانه است. اينکه تعبيرات مربوط به بياعتنايي را مربوط به رندي او بدانيم درست نيست. بالاخره آن رندي که آنها تصوير ميکنند و از کلام خود او استفاده ميکنند: «خرقه جايي گرو باده و دفتر، جايي». پولي مي خواسته است، وظيفهاي ميخواسته است تا بتواند همان باده ي خودش را تأمين بکند. آن رند مورد تصوير آقايان چطور ميتواند به دنيا و آخرت بياعتنا باشد؟ اگر همان شاه شجاع و حتي امير مبارزالدين پولي به حافظ ميدادند، آن حافظي که اينها تصوير ميکنند مطئناً آن پول را ميگرفت و صرف مِي ميکرد و ميخورد و ميخوراند و مينوشيد و مينوشانيد. از اين که بياعتنايي به دنيا درنميآيد، بياعتنايي به دنيا مال آن انسان مستغني است و مستغني کسي است که دلش با خدا آشناست: غلام همت آنم که زير چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است در اين بازار اگر سودي است با درويش خرسند است الهي منعمم گردان به درويشي و خرسندي اين مال يک آدم رند عرقخور پلاس در خانه ي عرق فروش نيست. آن چهره ي زشتي که بعضي از حافظ ترسيم ميکنند، مال يک عارف پاکباخته نيست. از جمله خصوصيات عارفانه ي حافظ در ديوانش سوءظن او به استدلال است که اين مال عرفاست: پاي استدلاليان چوبين بود پاي چوبين سخت بيتمکين بود ميگويد استدلال تمکين نميکند و نميتواند تو را به همه جا برساند. حافظ هم همين مضمون را در غزلهاي متعددي گفته است: که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را يعني از راه حکمت نميتوان فهميد. بحث سالوس ستيزي حافظ هم از همين قبيل است. بحث عرفاني است. يکي از بيتالغزلهاي ديوان حافظ سالوس ستيزي است. خواجه دشمن نقاق و دورنگي است و تزوير در هر کس که باشد. چه در شيخ، چه در صوفي، چه در امير، براي او فرق نميکند با تزوير مخالف است. اين هم ناشي از همان ديد عرفاني است: اگرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود اين حرف يک عارف است و زبان و نفس حافظ، زبان و نفس يک عارف است. راست هم ميگويد. اصلاً اسلام يعني تسليم در مقابل پروردگار و محو شدن در او و امر او با تزوير و ريا که شرک است نميسازد. آزادگياي که در حافظ مشاهده ميشود، ناشي از همين بينش عرفاني است و البته اخلاقيات حافظ هم بخشي از جهانبيني حافظ است که بحث اخلاقيات در ديوان او هم از جمله چيزهايي بود که من مايل بودم توصيه کنم به اينکه اگر رويش کار نشده، بشود. توصيههاي اخلاقي حافظ از ديوان او استخراج شود و بيان گردد و شرح بشود. مسئله ي ديگر مسئله ي شخصيت حافظ به صورت جمعبندي شده است. البته شايد در ضمن آنچه گفته آمد اين مطلب هم ادا شده باشد، اما مختصري عرض ميکنم براي اينکه تصويري از شخصيت حافظ ارائه گردد. حافظ به هيچ وجه آن رند ميکده نشين اسير مي و مطرب و مهجبينان که بعضي تصوير کردهاند نيست و باز تکرار ميکنم که منظور من از حافظ آن شخصيتي است که از حافظ در تاريخ ماندگار است. يعني آن بخش اصلي و عمده ي عمر حافظ که بخش پاياني آن است نميگويم در طول عمرش اين نبوده، شايد هم بوده است، البته قرايني هم بر اين معنا دلالت ميکند. اما حافظ لااقل در ثلث آخر زندگيش يک انسان وارسته و والا بوده است. اولاً يک عالم زمانه است، يعني درس خوانده و تحصيل کرده و مدرسه رفته است. فقه و حديث و کلام و تفسير و ادب فارسي و ادب عربي را آموخته است. حتي از اصطلاحاتي که از نجوم و غيره به کار برده معلوم ميشود در اين علوم هم دستي داشته است. اين عالم بساط علم فروشي و زهد فروشي و دين فروشي را هرگز نگسترده است و آن روز البته چنين بساطهايي رواج داشته است. اين عالم در بخش عمدهاي از عمرش راه سلوک و عرفان را هم پيموده است. در اينکه وابسته به فرقهاي از متصوفين هم نيست، شايد شکي نباشد. يعني هيچ يک از فرق متصوفه نميتوانند ادعا کنند، که حافظ جزء سلسله ي آنهاست، زيرا براي او هيچ مرشدي، شيخي، قطبي بيان نشده و بعيد هم به نظر ميرسد که او قطبي و شيخي داشته باشد و در اين ديوان که از افراد زيادي در آن سخن رفته است از آن مرشد و معلم سخني نرفته باشد. البته در اشعار او اشارهاي است به اينکه بدون پير، راه عشق را نميتوان طي کرد: به راه عشق منه بيدليل راه قدم که من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد شعر حافظ در زمان خود او گسترش و شهرت يافته بود. زمان او از لحاظ سياسي يکي از بدترين زمانهاي تاريخ ايران است و من واقعاً در تاريخ به ياد ندارم زماني را و منطقهاي را که به قدر شيراز در زمان حافظ دستخوش تحولات گوناگون سياسي همراه با خرابيها و ويرانيها بوده باشد. اگر مبدأ اين دوران و پادشاهيهاي زمان حافظ را زمان شاخ شيخ ابواسحق اينجو بدانيم که زمان شروع سلطنتش هفتصد و چهل و اندي است، دوران جواني حافظ است. چون حافظ سال ولادتش معلوم نيست (720 يا 722)، اما حدوداً ميشود فهميد که در حول و حوش 720 است. حافظ جوان بيست و چند سالهاي بوده که اين پادشاه جوان و خوش ذوق و احتمالاً عياش و زيبا و شاعر و اديب و مورد علاقه ي حافظ، جنگهاي فراواني را با امير مبارزالدين در کرمان داشته است و با ديگران. يعني خود اين آدم هم نمينشسته است در شيراز که تنها به کار حکومت بپردازد، بلکه جنگهاي متعددي داشته است که اين جنگها بالاخره به غلبه ي آلمظفر و بر سر کارآمدن مبارزالدين محمد مظفر و پيروزي او بر شيخ ابواسحق منجر ميشود و فرار او و بالاخره قتلش. سلطنت آل مظفر تا سال 795 هجري به طول ميانجامد. آل مظفر از صغير و کبير به دست تيمور قتل عام ميشوند. آل مظفر حدود چهل سالي حکومت کردند که وفات حافظ هم به احتمال زياد 792، شايد هم 791 است و بيشتر 792 ذکر شده است. در طول اين چهل سال چندين پادشاه از اين خانواده بر سر کار آمدند. خانواده ي عجيبي بودند و به تيمور گفته شد که شر اين خانواده را کم کن چون اينها آرام ندارند، برادر با برادر، پسر با پدر، پدر با پسر، پسر عمو با پسر عمو، برادرزاده با عمو، آنقدر اينها از يکديگر کشتند و چشم ميل کشيدند و زندان کردند که حد و حصر ندارد. اينها اگر بمانند باز هم اين فسادها را خواهند کرد، آدم احساس ميکند که حق با آنها بود که يک چنين گزارشي را به تيمور دادند. امير مبارزالدين را پسرش شاه شجاع کور کرد و بعد کشت. شاه شجاع سالها زندگي کرد به وسيله ي برادرش از شيراز اخراج شد. دوباره بعد از يکي دو سال به حکومت شيراز برگشت. او باز برادر را اخراج کرد. بعضي از برادرهايش را کشت. بعضي از پسرهاي خودش را کور کرد، تا بالاخره از دنيا رفت. پسر او شاه زينالعابدين به حکومت رسيد و او هم به وسيله ي پسرعمويش شاه منصور. اين شاه منصور آخرينشان بود و در همين بيابانهاي شيراز خودش و يارانش در ميان لشکريان تيمور کشته شدند. شما ببينيد در طول چهل سال چقدر جنگ، چقدر خونريزي، خويشاوندکشي و بيگانهکشي، يک چنين وضعيتي در شيراز وجود داشته است و دائماً مردم شيراز زير فشار و ارعاب اين ديکتاتورهاي زبان نفهم و مغرور بودند که هر کدام سليقه ي مخصوصي داشتند. چنين وضعيت آشفتهاي بر شيراز حکومت ميکرده و حافظ حدود شايد 45-40 سال از عمر خودش را در دوران اين خانواده گذرانده است. طبيعي است که با شهرت حافظ در شعر و شاعري اين انتظار از او وجود داشته باشد که زبان به مدح بعضي از افراد اين خانواده بگشايد و گشوده است. نميشود ديگر بياييم توجيه کنيم بگوييم که نخير چنين نيست: سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش که دور شاه شجاع است مي دلير است يا «بيا که رايت منصور پادشاه رسيد». خوب منصور پادشاه را دارد ميگويد، شکي نيست. يا حاجي قوام: «هستند غرق نعمت حاجي قوام ما». حاجي قوام وزير شاه شيخ ابواسحق است. يقيناً اين مدحها مربوط به اين افراد است، اما آنچه من ميخواهم بگويم اين است که اين مدحها از رتبه و قدر حافظ چيزي نميکاهد. اين کمترين کاري است که شاعر در حد حافظ ميتوانسته است در آن روزگار بکند. شما نگاه کنيد ببينيد معاصرين حافظ چه ميکردند سلمان ساوجي يک شاعر معاصر حافظ است ببينيد چه مقدار براي ايلخانيان، چه شيخ حسن و چه پسرش اويس، مدح گفته است و چقدر شعر درباره ي اين خانواده سروده است. سلمان ساوجي يا خواجوي کرماني يا ديگر شعرايي که معاصر حافظ بودند مدح ميگفتند آنچه که حافظ گفته کمتر است. البته اينجا باز من بايد نکته ي ديگري را متذکر شوم و آن اينکه بعضي از نويسندگان ما گفتهاند حافظ به زبان غزل، قصيده ميگفته و مدح ميسروده است. به نظر من اهانتي از اين بزرگتر نسبت به حافظ نيست. اينکه در يک غزلي و در پايان يک غزل يا يک گوشهاي از آن اسم يک پادشاهي را آورده باشد غير از اين است که غزل را در مدح آن پادشاه سروده باشد. اين کار در بين شعرا رايج است. شاعر غزلي را براي دل خودش نه براي کسي ديگر ميگويد، بعد آن را به نام دوستي، رفيقي و يا يک عزيزي مزين ميکند. در پايان آن غزل، اسم آن عزيز را هم ميآورد. آن معنايش اين نيست که از اول تا آخر غزل هر چه گفته خطاب به اوست. اين کار را حافظ هم کرده است. غزل را براي خودش، براي دل خودش و آرمان خودش گفته است. در پايان يک بيتي مصراعي هم به نام يکي از آن کساني که آنجا در آن زمان بودهاند، مثلا امراء اضافه کرده است. جز چند غزل، يکي همان غزل احمدالله است که درباره ي سلطان احمد ايلکاني است، يکي همين منصور پادشاه است که درباره ي منصور مظفر است و يک دو تا هم راجع به شاه شجاع است. آن پيروزه بواسحق را هم بعد از زمان ابواسحق گفته است. همان را هم بنده احتمال مي دهم مرادش از پيروزه ي بواسحقي همان پيروزه ي معروف بواسحق است که نوشتهاند يک نوع فيروزه ي خوب است که جزو بهترين فيروزههاست و به پيروزه ي بواسحق معروف است. حافظ با اين اسم بازي کرده و يک معناي عرفاني هم حتي ميتواند مورد نظر حافظ باشد. قطعاً نميشود گفت اين در مدح ابواسحق است. من درباره ي شخصيت حافظ اين شخصيت والا و ارجمند خيلي حرف و سخن در ذهن دارم لکن مصلحت نميدانم که بيش از اين جلسه ي شما برادران و خواهران عزيز و مهمانان گرامي را معطل کنم. اميدوارم که به بحثهاي مفيد و ممتعي در اين مورد برسيد. من همين قدر بگويم که حافظ همچنانکه تا امروز شاعر همه ي قشرها در کشور ما بوده است بعد از اين هم شاعر همه خواهد ماند و اميد است که هر چه بيشتر توفيق بيابيم و معارف اين شاعر بزرگ را از اشعارش فهميده، شخصيت او را بيشتر درک کنيم و آن را پايه ي خوبي براي پيشرفت معرفت و فرهنگ جامعه و کشورمان قرار دهيم. والسلام عليکم و رحمةالله و برکاته. منبع:مجله ي ادبستان، شماره ي 44. پايگاه نور ش 38 /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 619]
صفحات پیشنهادی
شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (2)
شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (2) (متن کامل سخنراني حضرت آيتالله خامنهاي در کنگره ي بزرگداشت حافظ) بحث ديگر من در باب جهان بيني حافظ است. در باب جهان ...
شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (2) (متن کامل سخنراني حضرت آيتالله خامنهاي در کنگره ي بزرگداشت حافظ) بحث ديگر من در باب جهان بيني حافظ است. در باب جهان ...
شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (1)
شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (1) (متن کامل سخنراني حضرت آيتالله خامنهاي در کنگره ي بزرگداشت حافظ) بسمالله الرحمن الرحيم. الحمدلله و الصلوة علي رسول الله و ...
شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (1) (متن کامل سخنراني حضرت آيتالله خامنهاي در کنگره ي بزرگداشت حافظ) بسمالله الرحمن الرحيم. الحمدلله و الصلوة علي رسول الله و ...
جهان بيني رياضي گونه در شعر حافظ (2)
جهان بيني رياضي گونه در شعر حافظ (2)-جهان بيني رياضي گونه در شعر حافظ (2) ... مسلم ميداند که شيخ صنعان هسته ي مرکزي شخصيت پير تصوري حافظ ميباشد.
جهان بيني رياضي گونه در شعر حافظ (2)-جهان بيني رياضي گونه در شعر حافظ (2) ... مسلم ميداند که شيخ صنعان هسته ي مرکزي شخصيت پير تصوري حافظ ميباشد.
برترین حافظ شعر فارسی معرفی میشود
شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (2) در باب جهان بيني حافظ بحثهاي بسياري شده و بنده هم در اين زمينه نظري دارم که عرض ميکنم. ... جهان بيني حافظ ـ آنچه که به عنوان ...
شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (2) در باب جهان بيني حافظ بحثهاي بسياري شده و بنده هم در اين زمينه نظري دارم که عرض ميکنم. ... جهان بيني حافظ ـ آنچه که به عنوان ...
سخنان تاريخي رهبر انقلاب درباره حافظ
ارادت به حافظ و احساس مسووليت در مقابل پيام حافظ و جهان بيني و زبان او مرا به شركت در اين ... در باب شعر حافظ، قسمت ديگر در باب جهانبيني حافظ و قسمت سوم در باب شخصيت او. ... 2- شورآفريني ؛ از خصوصيات ديگر زبان حافظ شور آفريني آن است.
ارادت به حافظ و احساس مسووليت در مقابل پيام حافظ و جهان بيني و زبان او مرا به شركت در اين ... در باب شعر حافظ، قسمت ديگر در باب جهانبيني حافظ و قسمت سوم در باب شخصيت او. ... 2- شورآفريني ؛ از خصوصيات ديگر زبان حافظ شور آفريني آن است.
حافظ براي تمامي اعصار پيام دارد
حافظ براي تمامي اعصار پيام دارد-به گزارش ايرنا، دكتر ايرج شهبازي در نشست ... شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (1) ... جهان بيني رياضي گونه در شعر حافظ (2) ...
حافظ براي تمامي اعصار پيام دارد-به گزارش ايرنا، دكتر ايرج شهبازي در نشست ... شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (1) ... جهان بيني رياضي گونه در شعر حافظ (2) ...
حافظ از منظر مقام معظم رهبری
حافظ از منظر مقام معظم رهبری اشاره: آيتالله العظمی خامنهاي(حفظه الله) در ۲۸آبان ماه سال۶۷ درآيين ... در باب شعر حافظ، قسمت ديگر در باب جهان بيني حافظ و قسمت سوم در باب شخصيت او. ... مهندسی فرهنگی و مدیریت كشور در نگاه مقام معظم رهبری(2) - واضح ...
حافظ از منظر مقام معظم رهبری اشاره: آيتالله العظمی خامنهاي(حفظه الله) در ۲۸آبان ماه سال۶۷ درآيين ... در باب شعر حافظ، قسمت ديگر در باب جهان بيني حافظ و قسمت سوم در باب شخصيت او. ... مهندسی فرهنگی و مدیریت كشور در نگاه مقام معظم رهبری(2) - واضح ...
شعر حافظ مستفاد از قرآن است
بحث را در سه قسمت مطرح خواهم كرد: يك قسمت در باب شعر حافظ، قسمت ديگر در باب جهانبيني حافظ و قسمت سوم در باب شخصيت او. الف- شعر حافظ؛ اوج سخن فارسي ...
بحث را در سه قسمت مطرح خواهم كرد: يك قسمت در باب شعر حافظ، قسمت ديگر در باب جهانبيني حافظ و قسمت سوم در باب شخصيت او. الف- شعر حافظ؛ اوج سخن فارسي ...
سه کلمه در شعر حافظ
سه کلمه در شعر حافظهمه دانشمندان و محققان ادبیات فارسی میدانند که حافظ - این ... شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (1) ... جهان بيني رياضي گونه در شعر حافظ (2) ...
سه کلمه در شعر حافظهمه دانشمندان و محققان ادبیات فارسی میدانند که حافظ - این ... شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (1) ... جهان بيني رياضي گونه در شعر حافظ (2) ...
خصوصيّات شعر حافظ
1- قدرت تصوير يکي از خصوصيات شعر حافظ، قدرت تصويرهاست و اين از چيزهايي است که کمتر به آن پرداخته شده است. ... شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (1) ...
1- قدرت تصوير يکي از خصوصيات شعر حافظ، قدرت تصويرهاست و اين از چيزهايي است که کمتر به آن پرداخته شده است. ... شعر، جهان بيني و شخصيّت «حافظ» (1) ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها