واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اره + ماهي نويسنده: احسان خوشبخت تترو نويسنده و کارگردان: فرانسيس فورد کوپولا. مدير فيلم برداري: ميهي ماليمار جونيو. موسيقي: اسوالدو گوليجوف. تدوين: والتر مرچ. بازيگران: وينسنت گالو (تترو)، ماريبل وردو (ميراندا)، آلدن ارنرايش (بني)، کلاوس ماريا براندائر (کارلو)، رودريگو دلاسرنا (خوزه)،کارمن مائورا (الون)، محصول 2009 آمريکا/ ايتاليا/اسپانيا/آرژانتين، 127 دقيقه. بني هفت ساله و چشم و گوش بسته در جست وجوي برادر بزرگترش که بيش از يک دهه پيش مفقود شده، وارد بوينوس آيرس مي شود. خوانواده ي آنها سال ها پيش از ايتاليا به آرژانتين مهاجرت کرده بود ولي موفقيت هاي حرفه اي پدر خوانواده، کارلو، که يک رهبر برجسته ي موسيقي است، باعث شده از آرژانتين به نيويورک برود. بني سرانجام برادرش تترو را پيدا مي کند که اکنون شاعري ماليخوليايي و دمدمي مزاج است و با آنچه بني انتظار ديدنش را داشته زمين تا آسمان فرق دارد. در جريان اقامت بني نزد تترو و دوستش ميراندا، دو برادر با تجربه هاي عذاب آور مربوط به گذشته ي مشترکشان دست و پنجه نرم مي کنند. تترو ملودارام خانوادگي فرانسيس فورد كوپولا اين تصور را به بيننده ميدهد كه گنگسترهاي پدر خوانده خيلي بيش تر از آدم هاي عادي در حفظ بنياد هاي خانواده موفق بودهاند. به شكلي متناقص، هنوز خانواده ي پدر خوانده كامل ترين زندگي خانوادگياي است كه كوپولا روي پرده تصوير كرده. در پدر خوانده 2 كشتن برادر براي كوپولا اوج تراژدي كورلئونه ها بود و در مكالمه، تنهايي جين هكمن بي خانواده، سر آغازي بر پارانويا، وحشت و فروپاشياش شد. خانواده ي تترو، يا شبحي كه از آن در فيلم ميبينيم، جايي بين اين دو قرار دارد: نه در شكل سنتياش وجود دارد و نه كاملاً محو شده است. اما بيان اين نكته به تنهايي چه اهميتي دارد، وقتي همه ي تماشاگران از آن خبر دارند و بيش ترشان هم جايي در همين ميان گير افتادهاند؟ به خصوص وقتي كوپولا براي فراتر رفتن از اين سطح تلاش چنداني نميكند يا اين كه براي رسيدن به پاسخي در چارچوب دنياي خودش به قواعد ملودرام هاي دهه ي 1940 براران وارنر متوسل ميشود. از قرار، جنبه هاي اتوبيوگرافيك فيلم اندك نيست و حتي خود كوپولا سعي كرد در كن 2009 به آن ها دامن بزند و ذهن ها را متوجه رابطه ي او و برارش (پدر نيكلاس كيج) با پدر آهنگسازشان، كارمينه كوپولا، كند كه به نوعي داستان تترو را ساخته است. اما اعتراف و آگاهي به وضعيت خود، تا به حال در هيچ فيلمي به تنهايي مايه ي مباهات نبوده و حتي در نقطه ي مقابل آن كارگردانان برخي از بزرگ ترين فيلم هاي تاريخ سينما درباره ي خود و دنياي خودشان دائماً دروغ گفتهاند (كاپرا، اشتر نبرگ). فيلم ها فارغ از خالقان شان به حقيقت يا دروغ نزديك ميشوند و واقعاً اهميت چنداني ندارد كه نقطه آغاز، چيست اعتماد بين تماشاگر و فيلم از جايي مهم تر از اطلاعات شناسنامهاي فيلم ساز ميآيد و به همين دليل است كه هنوز به دوربين روي دوش و سينماي ظاهراً مستقيم و بي غل و غش مايكل مور نميتوان اعتماد كرد و در مقابل، خود كوپولا در فانتزي محضي مثل جك (1996) نذديك تر به مفاهيم مورد نظرش از خانواده به نظر ميرسد. براي كوپولا تترو داستان بلوغ پسري هجده ساله است؛ مضموني كه از حالا پسر بزرگي شدي (1966) تا جك و حتي مايكل كورلئونه ي پدر خوانده، در سطوح مختلف و در قالب اشكال مختلف بلوغ اجتماعي، جنسي يا سياسي طرح شدهاند. امّا هرچه جلوتر آمدهايم پذيرش اين بلوغ براي خود كوپولا، به شهادت فيلم هايش، سخت تر و سطحي تر شده است. تغيير سرنوشت سازي كه در انتهاي داستان رخ ميدهد و در ابتدا به نظر ميرسد تترو را از ملال تله فيلم گونهاش بيرون خواهد آورد، در واقع يكي از چرخش هاي داستاني پدر و آلمودواري بيش نيست كه وجه اشتراك همه شان را ميتوان با اين نتيجه گيري مضحك خلاصه كرد: «انحراف اخلاقي تعيين كننده ي سرنوشت بشر است.» بنابراين در فيلم كوپولا، به سنت آلمودوار، برادر ناتني آلدن، پدرش از كار در ميآيد و تغيير نسبت هاي خوني باعث سر ذوق آوردن تماشاگري ميشود كه از يك ملو درام خانوادگي، به جاي پيدا كردن تصويري از خود در آينه ي فيلم، به دنبال حل مهماهاي آگاتا كريستي وار است. البته آن چه حس راز و معما را در فيلم تشديد ميكند، اتكا به يكي ديگر از پلات هاي قديمي، «به پايان بردن اثر ناتمام ديگران» است كه در فيلم ها بهانهاي براي جست جو در گذشته، كشف رازها و ندانسته هايي از زندگي نزديكان و نهايتاً شناخت خود فرد ميشود (آبي كيشلوفسكي يكي از بهترين نمونه هاست.) اما اين پلات آن قدر تكرار شده و در اين جا آن قدر با بي خاصيتي تكرار شده كه ديگر كششي براي بيننده باقي نميگذارد. با ديدن فيلم هايي مثل تترو احساس ميكنم همان فيلم هاي اكشني كه در آن از انفجار يك قرص سرما خوردگي كودكان، دود و آتشي به اندازه ي انفجار زپلين بلند ميشود، فيلم هايي صادقانه ترند. وقتي فاجعه، تراژدي، آشوب و خشونت - به خصوص خشونت عاطفي- در متن فيلمي معاصر و ملودرامي كه قهرمانش آدم هايي كاملاً عادياند تا اين حد سايه انداخته، ديگر چه انتظاري از قهرمانان اكشن هاي هاليوودي داريد؟ اين كه قهرمانان فيلم هاي آمريكايي در اوج جان عزيزي، ناگهان اين قدرخود ويران گر شدهاند و فكر نابودي آن ها را به خود مشغول كرده واقعاً عجيب است. درست مثل دوره ي جنگ ويتنام كه احساسات مشابهي را در بين نسل جوان آمريكايي بيدار كرد- و مواد مخدر در اين وسط نقش فتيله را براي انبار باروت بازي كرد- حالا در ميانه ي جنگي نه ساله، اين احساسات به نوعي ديگر بيدار شدهاند، اما در متني از عدم شعور و ادراك سياسي و فرسنگ ها دور از روحيه ي نسل دهه ي 1960 كه هنوز به تغيير دنيا ايمان داشتند اين شبه ياغيان امروز، نابود كردن خودشان يا دل خوش كردن به آيده ي فاجعه ي جهاني را بسي ساده تر از پايان دادن به مناقشه هاي بي پايان و جزيي شان ميبينند. حالا كه نسل فيلم سازان اواخر دهه ي 1960 و اوايل دهه ي بعد سينماي آمريكا سخت ترين روزهاي خود را ميگذرانند و بي پولي آن ها را به سرمايه تلويزيون هاي دولتي غير آمركايي روانه ي اسپانيا، آرژانتين و انگلستان كرده چه چيزي براي كوپولاي شيفته زيبايي بصري بهتر از فيلم برداري سياه و سفيد و موسيقي اسپانيايي و اپرا؟ در فاصلهاي كه كوپولا دل به اين زيبايي هاي افسون گر خوش كرده ما از فرصت ديدار دوباره با وينست گالو استفاده ميكنيم و بر ملال مان فائق ميآييم. با اين كه گالو در اين سال ها بسيار كم كار شده (او بين سال هاي 2003تا 2006 و 2008 در هيچ فيلمي بازي نكرد) و با آن كه نقش تترو جز ژست هاي شبه روشنفكري و بعضاً مجنون وار جايي براي گسترش توانايي هاي او نداشته، اما لا اقل فيلم برداري سياه و سفيد شيك فيلم باعث شده تا مثل مدل هاي مجله «ووگ» به نظر برسد. از آن سو هنوز خاطره ي يكي از بهترين فيلم هاي مستقل دهه ي1990، بوفالو 66(1998)، كه گالو آن را كارگرداني كرد، فراموش نشده است؛ يك ملودرام خانوادگي ديگر درباره ي خانوادهاي ويلان و سرگردان كه نگاه فاصله گيرانه اما بسيار عميق و زيباي گالو در آن، كاملاً در فيلم كوپولا غايب است. اميدوارم اين پلات كه دو برادر آمريكايي بايد مشكلات خود را درباره ي پدر ايتاليايي تبارشان در بوينس آيرس حل كنند تنها راه حل كوپولا براي نشان دادن «جهاني بودن» بحران خانواده و شكست روابط عاطفي نباشد، چون در اين صورت به محدوده ي هنر هارپو ماركس وارد شده كه با زبان بي زبانياش براي نشان دادن رمز عبور در Horse Feathers (محصول 1932) كه اره ماهي بود، اول يك ماهي از جيبش درميآورد و بعد يك اره و به همين شكل از دروازه رد ميشود. كسي نميتواند به هارپوي محروم از نعمت كلام ايراد بگيرد كه چرا به اين راه حل متوسل شده، اما مي توان از كوپولا كه براي يك دهه زبان گوياي نسلي از بهترين فيلم سازان آمريكايي بود، ايراد گرفت. منبع: ماهنامه ي سينمايي فيلم، شماره ي 412. /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1006]