تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 9 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر که خدا رابشناسد ترس او در دلش می افتد و هر از خدا ترسان باشد نفسش از دنیا باز ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802818034




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شعر «طغرائي» در ترازوي نقد و تطبيق(2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شعر «طغرائي» در ترازوي نقد و تطبيق(2)
شعر «طغرائي» در ترازوي نقد و تطبيق(2)   نويسنده:دکتر محمد فاضلي*   اکنون براي توضيح بيشتر در اين مورد، تصويرهاي «طغرائي» را در برابر ديگر تصويري قرار مي‌دهيم که برآمده از همکاري محض عاطفه و تخيل است و سهم گويندة آن سهم کاشف و مخترع تلقي مي‌شود نه ناظم و مؤلف؛ و آن تصوير جان ماية بيت زيباي «صائب» تبريزي است که چنين مي‌سرايد: زخم‌شمشيرحوادث، موج‌آب‌زندگي‌است تازه رويي از دل چاک باشد سرورا (31) شاعر، در اين شعر مي‌خواهد بگويد: جاويدانگي زندگي، توش و توان آن از تحمل رنج و درد و تلخي مي‌خيزد. اما مطلب در لايه‌هايي از هنر و خيال پردازي پيچيده شده، و چنانکه ملاحظه مي‌شود سخن مالامال از همکاري عاطفه و تخيل، و لبريز از تصوير است: تصويرهايي ريز و درشت که اولي دومي را مي‌سازد؛ تصويرهايي که بر يکديگر مي‌غلتند؛ تصويرهايي پويا و متحرک و زنده و بديع. از سوي ديگر کلمات و تعابير چون «زخم» «شمشير حوادث» «موج» «آب زندگي» «تازه رويي» و «دل صدچاک» سرشار از عاطفه‌اند و به آن مي‌جوشند. براستي نگارنده هر وقت در اين بيت مي‌انديشد اعجاب و تحسين و ستايشش بيشتر مي‌شود، و خود را مصداق سخن ابونواس» مي‌بيند که مي‌سرايد: يزيدک وجهه حسنا اذا مازد ته نظرا (32) باز در تقابل و تقارن تصويرهاي عقلي و عاطفي مي‌توان غزلهاي حماسي زير را مثال زد: «طغرائي» در يکي از ابيات خود ميزان حب و دوستيش را به طرف مقابل چنين نمايش مي‌دهد: احبکما حب الجبان ذماء ها؛ و آن لم اکن يوم الوغي بجبان (33) دوست دارم شما را دوست داشتن ترسو جان را؛ هر چند به روز نبرد ترسي از جان ندارم. در همين زمينه شاعر آزاده و دلير عصر پيش از سلام «عنتره» از عشق خود به دوست چنين سخن مي‌گويد: احبک ـ يا ظلوم ـ فانت عندي مکان الروح من جسد الجبان ولو اني اقول: مکان روحي خشيت عليک بادره الطعان (34) ترا دوست دارم، ستمگر! ـ تو در نزد من، به جاي جاني در جسم ترسو. چنانچه گويم: به جاي جانم، بر تو بيم دارم از تيغ همنبردان. تصويرهاي هر دو شاعر جنبه و رنگ غزلي دارند، هر دو حماسي به شمار مي‌آيند، هر دو تصوير انعکاس پاي فشردن دلدادگان بر اثبات جان فشاني خود پيش دلدار، و تلاش و کوش در ره بدست آوردن دل وي است. هر دو تصوير در نگاهي گذرا تشبيهي ساده و صريح و هم وزن و هم ارزش به حساب مي‌آيند، اما آن گاه که پاي نقد و بررسي به ميان آيد يکي در صدر نشيند و ديگري در صف نعال: زيرا تصوير «طغرائي» هرچند در جاي خود و جداگانه زيبا و دلپذير است؛ ولي با توجه به اينکه مسبوق به سابقه است جا دارد نسبت به تصويرهاي هم بستر خود از پختگي و دلپذيري بيشتري برخوردار باشد که چنين نيست. اکنون براي نمودن زيباييهاي دو تصوير و تفاوت هنري آنها مطالبي را به اختصار يادآور مي‌شوم: اولا) تصوير اول مبتني بر عرف و تعقل است، يعني رابطة بين «مشبه» و «مشبه به» را عقل و عرف تعيين مي‌کند، زيرا معيار اينکه «جبان و ترسو» بيشتر از ديگران جان دوستند و در حفظ آن مي‌کوشند، ريشه در عقل و عرف دارد. بنابراين سهم پديدآورندة تصوير و سازندة آن، چينش طرفين تشبيه در کنار هم است و بس. ثانيا) تصوير مسبوق به سابقه است و در گذشته صورت گرفته. ثالثا) معادلة «مشبه» و «مشبه به» تصوير نخست در کلمه «حب» پيش آمده است نه مستقيما بين دلدار و روح رابعا) در تصوير طغرائي «ذماء» به معني «باقي ماندة جان» جانشين «روح» در ديگر تصوير آمده است که جنبه‌هاي گوناگون دارد: يکي مثبت، از اين جهت که «باقي مانده جان» از کل آن عزيزتر است و محافظت و مواظبت بيشتر مي‌خواهد. ديگري منفي، از اين جنبه که آنچه ارزشمند بوده از دست رفته است و بر جاي مانده را بقايي نشايد. سه ديگر، از نظر انس و گوش نوازي «روح» بر «ذماء» مقدم است و به علت همين انس و تکرار از بار عاطفي بيشتر برخوردار است. خامساً) در تصوير اول، به نظر مي‌رسد که بخش پشت سر آن از کلام شاعر براي رفع شبهه‌اي مقدر است تا سازندة تصوير را از ايهام جبن و ترسي که معادله‌اش به بار آورده برهاند، در حالي که اوج هنر شاعر در تصوير دوم همان ديگر بخش از سخن وي است. اما تصوير دوم، مي‌توان در تحليل ارزشهاي هنريش اين موارد را برشمرد: اولاً) سازندة تصوير مبدع است نه مقلد. ثانياً) دلدار را با وجود ستمگريش بر جاي جان مي‌نشاند. ثالثاً) معادله و برابري طرفين تشبيه بين خود «دلدار» و «روح» صورت گرفته است. رابعاً) شاعر تصوير دوم در منطوق عبارت دو مرتبه بر دوست داشتن «محبوب» پاي مي‌فشارد: يکي، در «احبک»، ديگري، در «فانت عندي». خامساً) تصوير دوم شبح تصويري ديگر را به همراه دارد که دل شاعر از آن بيمناک است و لرزان، هر چند تنها در عالم تخيل محض وي رخ مي‌نمايد نه عالم واقع که به شدت آن را نفي مي‌کند. سادساً) در پايان، شاعر با هنرمندي برآمده از تجربة راستين خود هم دوست داشتن معشوق را به اوج مي‌رساند و هم دليري و شجاعت خويش را، که چنين مي‌سرايد: ولو اني اقول: «مکان روحي» خشيت عليک بادره الطعان اما در مورد تکرار مضامين يا وامگيري در شعر «طغرائي» که از ديگر عوارض و پيامدهاي محصول هنري وي است به چند نمونه اشارت مي‌رود: از آن جمله يکي «شعر عقاب» است که در ديوان ناصر خسرو (394 هـ 481) به صورت چهار بيت (35) و در ديوان طغرائي (453 ه‍ 515 ه‍) به صورت پنج بيت (36) آمده، و در ذيل مورد نقد و بررسي قرار مي‌گيرد. قصه، نزد شاعر اول چنين آغاز مي‌شود: گويند: عقابي به در شهري برخاست، وز بهر طمع، پر به پرواز بياراست اما در نزد شاعر دوم چنين باشد: مثل العقاب راي نصلاً يرکب في قدح لطيف، قويم الحد، معتدل چنانکه ملاحظه مي‌شود ناصر خسرو مطلب را استادانه شروع مي‌کند؛ اولاً) به مطلب جنبة نقل و روايت مي‌دهد تا نشان دهد که ساخته و پرداخته خود او نيست و مثل از اصالت برخوردار است. ثانياً) به شخصيت اصلي ماجرا، حرکت آغازين وي و مکان واقعه در مصراع اول اشاره مي‌نمايد. ثالثاً) چنانکه رسم روايت و مثل است «عقاب» و «شهر» را «نکره» آورده. رابعاً) در مصراع دوم از باب «براعه الاستهلال» و بهره‌گيري از واژه‌هاي «طمع» و «پر» دورنمايي نامطلوب از قصه را به نظر مي‌آورد. اما مطلب در سخن «طغرائي» شتابزده و حساب نشده و ناهماهنگ شروع مي‌شود زيرا: اولاً) شخصيت محوري قصه بدون نياز «معرفه» است، و از سوي ديگر عقاب، مصدر حرکت و فعلي پيش از مشاهدة خطر نمي‌باشد؛ و ديگر اينکه به مکان قرباني حادثه اشارتي نرفته است و جاي وي در آسمان و زمين پيدا نيست. ثانياً) باز جايگاه تير خطرساز تاريک و مبهم است. زيرا طغرائي از آن دم نمي‌زند، بلکه به ترکيب و توصيف حالتهاي خود تير مي‌پردازد که گويا همة آنها در خلا صورت مي‌گيرد. داستان «عقاب» در بيت دوم فارسي چنين ادامه مي‌يابد. ناگه ز يکي گوشه ازين، سخت کماني تيري ز قضاي بد بگشاد برو راست باز استادي ناصرخسرو در اين شعر مشهود است، زيرا در فضاي به ظاهر امن و هوس انگيز و غرورآفريني که فرآيند واژه‌هاي «برخاست» و «طمع» و «پربياراست» است، در يک لحظه همه چيز به هم مي‌خورد و ناگهان جاي امن از قضاي بد به مکمن صياد سخت کمان هدف دوز تبديل مي‌شود؛ و مقطعهاي سخن در راستاي ايجاد صحنه‌هاي متقابل و متضاد شگفت‌آور و هيجان انگيز پيش مي‌روند که مقتضاي طبيعت قصه‌ها و مثلهاست. اما بيت دوم عربي در کلام «طغرائي» گونه‌اي ديگر دارد و بدين سان: فقال: لاباس مالم ياته مدد مني، يکون له عوناً علي العمل در اين بيت چند نکته جاي تامل است: اول) خونسردي عقاب در برابر مشاهده خطر که شتاب و واکنش مناسب از خود نشان نمي‌دهد. دوم) اينکه خطر را بي‌اهميت جلوه مي‌دهد و مي‌گويد جاي ترس نيست. سوم) به اظهار نظري مي‌پردازد که گويا وي تيرساز است و در اين صنعت توانا و استاد. چهارم) چنين شخصيتي بخشيدن به «عقاب» به اصل داستان و گيرايي آن مددي نمي‌رساند. ديگر بار به سوي ناصر خسرو برمي‌گرديم تا بيت سومش را مرور کنيم: در بال عقاب آمد آن تير جگر دوز وز ابر مرو را به سوي خاک فرو خواست در اين مرور ملاحظه مي‌شود که: اولاً) سخن حاضر ارتباطي تنگاتنگ با بيت پيش از خود دارد، زيرا نتيجة نحس تير نشانه رفته و رها شده توسط صياد سخت کمان، چيزي جز اصابت به شکار نگون بخت نباشد. ثانياً) شاعر نتيجه را زيبا و پويا در تابلويي بدين صورت مي‌نشاندک تير جگر دوز و خطرناک است، به بال عقاب که او را در آسمانها به پرواز درمي‌آورد و کبر و مني مي‌بخشد اصابت مي‌کند، و وي را از اوج به حضيض زمين مي‌کشاند. و در اين رابطه نيز نقش واژه‌هاي «بال» «تير جگر دوز» برابري و تقابل «ابر» و «خاک» را نبايد فراموش کرد. اما سوم بيت «طغرائي» که چنين مي‌سرايد: فالبس القدح و حفا من قودامه لما تطاير، رام من «بني ثعل» تفاوتي فاحش با سخن ناصرخسرو دارد، زيرا هنوز تير آمادة پرتاب نشده است و تيرانداز چاره جويي مي‌کند و حيله به کار مي‌برد، که پر را بر تير بنشاند، تا بتوان آن را راست نشانه گرفت. نکتة جالب توجه در ضعف کار «طغرائي» آنست که ظاهراً چاره جوييها و حيله‌گريهاي صياد در برابر چشم عقاب صورت مي‌گيرد، اما وي همچنان در خواب بلاهت و غفلت فرو رفته که حذر نمي‌کند و عمق فاجعة مرگبار را در نمي‌يابد. اين غفلت و کوتاهي عقاب که در سخن «طغرائي» رخ نموده، و شکار نگون سار را به مصداق ضرب‌المثل «کالباحث عن حتفه بظلفه(37)» به سوي تراژدي پيش مي‌برد؛ پرسشي است بي‌جواب يا گامي ناصواب. «طغرائي» به دنبال بيت سوم که صياد در چاره جويي است و هنوز تير را در چلة کمان دارد، سخن را چنين ادامه مي‌دهد: رماه رشقاً، فلم يخطيء مقاتله فخر منتکساً من ذروه الجبل بالاخره در روايت «طغرائي» ولي در بيت چهارم، تير از کمان مي‌گذرد و به هدف اصابت مي‌کند. اين بيت که در حقيقت در برابر بيت سوم ناصر خسرو است، تفاوتهايي به همراه دارد که قابل نقد و بررسي مي‌باشد. يکي، اينکه در عمل و فعل «پرتاب» با صراحت از «تير» ياد نشده است هر چند فعل در آن تظاهر دارد. بنابراين، در بيت مورد نظر، هاله‌اي هنري در زمينة آنچه پرتاب شده و بر هدف مي‌نشيند به چشم نمي‌آيد. دو ديگر اينکه «طغرائي» «مقاتل» را ـ که اعضاي حساس جسم و کانون حياتند ـ جانشين «بال» ساخته است که در جاي خود زيبا مي‌باشد، اما نسبت به فضاي قصه و ملاحظة عقاب و اوج گيري و کبر و مني وي، بال زيباتر به نظر مي‌آيد. سه ديگر، تقابل زيبايي ابر و خاک در شعر «طغرائي» صراحت ندارد، هر چند ترکيب «فخر منتکساً» از نظر مضمون و موسيقي حروف، و تعاقب حرف عطف «فاء» شتاب بخش، مي‌تواند حسني براي وي به حساب آيد. اکنون آخرين بيت هر دو شاعر را در قصه «عقاب» که چنين مي‌گويند: زي تير نگه کرد پر خويش برو ديد، گفتا: ز که ناليم؟ که از ماست که برماست فقال والسسهم تحدوه قوادمه : من ذا الوم و حتفي جاء من قبلي مورد نقد و بررسي و مقايسه قرار مي‌دهيم. چنانکه ملاحظه مي‌شود بيت ناصر خسرو به عنوان پايان بخش حادثه به جا و مناسب و زيبا آمده و انتظار را باقي نمي‌گذارد. عقاب آن گاه که مورد اصابت قرار مي‌گيرد و به سوي خاک کشيده مي‌شود؛ يا بر زمين مي‌افتد طبيعي است تا در جستجوي علت واقعه برآيد. در اين حالت است چون به تير مي‌نگرد و پر خويش را بر آن مي‌بيند در مي‌يابد که با وي هر چه کرد آن آشنا کرد. اما شاعر با توانايي و هنرمندي خويش اين رياضت و تجربه را در ساده‌ترين کلمات مي‌نشاند از آن مثلي مي‌سازد تا به امروز ورد زبانها است «ز که ناليم؟ که از ماست که بر ماست» اما بيت عربي «طغرائي» از جهاني قابل تامل است: اولاً) مصراع اولش با بيت ماقبلش در تضاد مي‌باشد، زيرا بيت پيشين نشان مي‌دهد که تير رها شده به هدف اصابت کرده و آن را از قلة کوه به زير کشيده و خود نيز از حرکت بازمانده است، بنابراين محملي براي مصراع اول از بيت اخير که گويا تير رها شده در هوا سرگردان است و به دنبال هدف مي‌گردد، وجود ندارد. ثانياً) مثل طغرائي اگرچه در حد ذات خود زيباست اما در مقايسه با مثال «ناصرخسرو» فروتر نشنيد چون «ز که ناليم؟» عاطفي‌تر از «من ذالوم» مي‌باشد، ديگر اينکه اصل مثل ناصرخسرو را سه کلمه ساده و روان و گوش نواز «از» «بر» و «ما» تشکيل مي‌دهد که با «حتفي جاء من قبلي» فرق زياد دارد. افزون بر آن، مثل «ناصرخسرو» فراگيرتر و گسترده‌تر و دامنه دارتر از مثل «طغرائي» است، چون به هيچ حادثه‌اي اختصاص نيافته. مطالبي که تاکنون در مورد نقد و بررسي شعر «طغرائي» گفه آمد و غالباً کفة ترازو در آن به سود ديگر ادبا بود، شايد اين تصور را پيش آرد که نگارنده نسبت به «عالم اديب» بي‌ارادت يا کم ارادت باشد که هر دو منتفي است؛ اما وي به «حقيقت» بيشتر ارادت مي‌ورزد، هر چند ممکن است در تشخيص آن به خطا رود. در تاييد گفتار اخير و پيروي از «حق خود تشخيصي»، به نقد و بررسي دو بيت زير باز از «ناصرخسرو» و «طغرائي» مي‌پردازيم که نتيجة آن عکس داوريهاي قبلي است. بسوزند چوب درختان بي‌بر سزا خود همين است مر بي بري را (38) فارشح بخير و ان اعيتک مقدره فالغصن يحطب آن لم يعط بالثمر(39) چنانکه ملاحظه مي‌شود مضمون کلي هر دو بيت تشويق به نيکي کردن است و بيم دادن از کوتاهي در اين زمينه، ولي در نقد و بررسي و تحليل و تفضيل، آنها از يکديگر فاصله مي‌گيرند و هر کدام ويژگي خاص خود را مي‌نمايد. مثلاً در تحليل سخن «ناصرخسرو» مي‌توان اين ويژگيها را برشمرد: اولاً) با صراحت دعوتي به نيکي در بر ندارد. ثانياً) بيت چنين مي‌نمايد که غرض از آن بيم دادن از کوتاهي در تعاون و ياري رساندن است. ثالثاً) مثل در نظم کلامي بر اصل مغرض مقدم آمده است. رابعاً) مي‌توان گفت: مصراع دوم جز تکرار مصراع اول مطلبي خاص در بر ندارد. اما از ويژگيهاي بيت «طغرائي» مي‌توان چنين ياد کرد: اولاً) طغرائي با صراحت دعوت به نيکي مي‌کند. ثانياً) تعبير «فارشح بخير» خبر از تعميق اين خيرخواهي است تا حد طبيعت ثانويه. ثالثاً) استمرار خيرطلبي و خيرجويي است در «سراء» و «ضراء» يا همه حال. رابعاً) بيت دوم در حد ذات خود حامل «تشبيهي ضمني» است که ارزش هنري خاص خود را دارد. اما لحاظ کردن صورتخيل: از تشبيه و غير آن، در شعر ناصرخسرو نياز به تکلف دارد. خامساً) «طغرائي» در تعليل دعوت به خير و نيکي، از واژة «غصن» استفاده مي‌کند که غير از ثمر جنبه‌هاي ديگر چون زيبايي و سرسبزي و سايه گستري دارد، ولي با وجود آن وقتي که ثمر ندهد ديگر جنبه‌ها را عنايتي نشايد. با توجه به تحليلهاي فوق و بيان ويژگيهايي هر دو بيت، مي‌توان نتيجه گرفت که سخن «طغرائي» پربارتر و هنري‌تر است.   پی نوشت ها :   *استاد زبان و ادبيات عرب دانشگاه آزاد اسلامي مشهد 31- ديوان(1370) 1/97 32- ديوان: ص340 33- ديوان: ص385 34- ديوان: ص141 35- ديوان(1357): ص523 36- ديوان: ص313 37- فوائد الادب، ضميمه «المجد» مثل در لسان العرب به دو صورت نقل شده است. الف) کالبا حث من الشفره. ب) کباحثه عن حتفها بظلفها. 38- ديوان: ص142 39- ديوان: ص159   منابع و مآخذ: 1)ابن خلکان، ابوالعباس، شمس‌الدين، احمدبن محمد بن ابي‌بکر، «وفيات الاعيان و انباء الزمانة تحقيق دکتر احسان عباس، دارالتقافه، بيروت (بي‌تا). 2)ابن قتيبه، ابو عبدالله بن مسلم: «الشعر و الشعراء» (1920م) ضبع «ليدن» مطبعه بريل. 3)ابن منطور، ابوالفضل جمال الدين محمدبن مکرم، «لسان العربة افست ايران، 1405 ه ‍. 4)ابي هانيء اندلسي: ديوان، (1418ه‍ ـ 1998م) شرحخ و ضبط عمر فاروق الطباع، دارارقم بيروت. 5)ابوالعلاي معري، «سقط الزند» (1410 ه‍ ـ 199 م) چاپ اول، بيروت دارالکتب العلميه. 6)ابوالفرج اصفهاني، علي بن الحسين: «کتاب الاغاني» (1383 ه‍ ـ 1993م) نشر دار احياء الترات العربي. 7)ابونواس، حسن‌بن هانيء: «ديوان» (1406 ه‍ 1986م) دار بيروت. 8)بشاربن برد: «ديوان» با شرح محمدالطاهربن عاشور (1369 ه‍ ـ 1950 م) مطبعه لجنه تاليف و ترجمه، قاهره. 9)بغدادي، عبدالقدربن عمر «خزانه الادب ولب لباب لسان العرب» بي‌تا، دار صادر بيروت. 10)جاحظ، ابوعثمان عمروبن بحر: «البيان و التبيين» تحقيق عبدالسلام محمد هارون، بي‌تا، داراجيل، بيروت. 11)حاتم الطائي: «ديوان» با شرح و تهية احمد رشاد (1406 ه‍ ـ 1986م) دارالکتب العلميه، بيروت ـ لبنان. 12)زهير بن ابي سلمي: «ديوان» با شرح ابوالعباس ثعلب، تهيه و تنظيم حنانصر حتي (1412 ه‍ ـ 1992 م) دارالکتاب العربي. 13)سيدقطب: «مهمه الشاعر» دارالشروق، بيروت، قاهره. 14)شريف رضي، ابوالحسن محمد بن حسين (ديوان)، ايران، نشر وزارت ارشاد. 15)شنفري: «ديوان» (1411 ه‍ ـ 1991م) تحقيق و شرح اميل بديع دارالکتب. 16)شوقي ضيف: «تاريخ الادب العربي» دارالمعارف، مصر. 17)عروه بن الورد: «ديوان» با شرح ابن اسکيت، تحقيق عبدالمعين الملوحي، دمشتق. 18)عماد اصفهاني: «خريده القصر و جريده العصر» بخش اصفهان. 19)عمربن ابي ربيعه: «ديوان» به اهتمام و شرح عبد ا – علي مهيا (1406 ه‍ ـ 1986 م) دارالکتب العلميه، بيروت، لبنان. 20)عنتره: «ديوان» (1988 م) تحقيق خليل شرف الدين، دارمکتبه الهلال. 21)فواد افرام البستاني: «المجاني الحديثه» چاپ دوم، مطبعه کاتولوکي، بيروت. 22)فاضلي، محمد: «التعريف بالمتنبي من خلال اشعاره» (1372) انتشارات دانشگاه مشهد. 23)فاضلي، محمد: «طغرائي آن طوري که من او را از اشعارش مي‌شناسم» مجلة دانشکده ادبيات مشهد شماره سوم پاييز 1357. 24)فاضلي، محمد: «مجلة دانشکدة ادبيات و علوم انساني مشهد، شمارة سوم، سال پانزدهم، پاييز 1361، مقالة «تاثير لفظ و معني در فصاحت». 25)صائب تبريزي: «ديوان»، به کوشش محمد قهرمان (1375) شرکت انتشارات علمي و فرهنگي. 26)طغرائي، ابواسماعيل، حسين‌بن علي (515 ه‍) تحقيق علي جواد طاهر و يحيي جبوري، (1961م) نشر وزارت اعلام، «عراق»، شماره42. 27)لبيدبن ربيعه العامري: ديوان، (1386 ه‍ ـ 1966م) دار صادر. 28)لويس معلوف: «المنجد في اللغه» (بي‌تا). 29)متنبي: «ديوان» با شرح عکبري (1397 ه‍ ـ 1978م) دارالمعرفه، بيروت. 30)نابغة ذبياني: «ديوان» (1406 ه‍ ـ 1986م) به اهتمام عباس عبدالساتر، دارالکتب العمية، بيروت، لبنان. 31)ناصرخسرو: «ديوان»، تصحيح مجتبي مينوي، (1368) انتشارات دانشگاه تهران. 32)ياقوت، عبدالله الحموي، رومي، بغدادي، ابوعبدالله شهاب الدين: «معجم الادباء» دارالفکر، چاپ سوم، (1400 ه‍ ـ 1980م). ‌نشريه پايگاه نور شماره 19    
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2071]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن