واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
رازمندي باد صبا در شعر حافظ (3) نويسنده: حسن نصيري جامي* 6- پرده دار حريم حرمت يار است: در ذهنيت شاعر، باد صبا کامرواترين و بهترين منزلت را در قرب يار دارد. مرتبه ي اين تقرب آن چنان است که او- به خصال غيرت و زيبايي- با يار همراه و همدم است و جانب زيبايي او را حفظ و رعايت مي نمايد. در اين تصويرگري، باد صبا همچون خدمتکاري وفادار و فداکار دايماً در خدمت و پرده داري يار است. من که باشم در آن حرم که صبا پرداه دار حريم حرمت اوست /(56) تو گر خواهي که جاويدان جهان يکسر بيارايي صبا را گو که بردارد زماني برقع از رويت /(95) 7- غيرتمند است. باد صبا- همچون عاشق- غيور و غيرتمند است. او راز و مرتبه ي زيبايي يار را به خوبي مي داند. که يار بهترين است- و بنابراين با عاشق هم رأي و همراه و هم نظر- به خصال غيرت ورزي، جانب انصاف را نيز رعايت مي نمايد: مي خواست گل که دم زند از رنگ و بوي دوست از غيرت صبا نقشش در دهان گرفت /(87) 8- عيسي دم است و حيات مي بخشد. مي دانيم جان بخشي حضرت عيسي (ع) به مردگان از سر اعجاز و معجزه بوده است اما در ذهنيت شاعرانه، باد صبا اين منش و کارکرد را به خوبي و زيبايي داراست و مگر نه اينکه از کوي يار مي آيد و بوي و نهکت او را دارد و مي تواند جان مرده و دل خسته شاعر را زنده نمايد و حيات و جاني ديگر بخشد، پس: هميشه وقت تو اي عيسي صبا خوش باد که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت /(93) 9- بشارت بخش بهبودي و شادي و شادي و خرمي است. محوري ترين کارکرد و صفت باد صبا از اين منظر «نشاط و شادخيزي» است: بوي بهبود ز اوضاع جهان مي شنوم شادي آورد گل و باد صبا شاد آمد /(173) صبا به تهنيت پير مي فروش آمد که موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد /(175) 10- باد صبا از کوي دوست مي آيد. باد صبا محيط بر خاک و کوي يار است و هميشه از آن جانب مي آيد با بهترين رهاوردها! مشکين از آن نشد دم خلقت که چون صبا بر خاک کوي دوست گذري نمي کني /(482) 11- مظهر مسکيني و بي حاصلي است. باد صبا سرگردان است و عاشق- از سرگرداني يار- هميشه سرگردان و بي حاصل و ناکام است و از اين رو شاعر خود را به آن مانند کرده است: من و باد صبا مسکين دو سرگردان بي حاصل من از افسوس چشمت مست و او از بوي گيسويت /(95) 12- پريشان گوست. عاشق در اضطراب و آشفتگي است و باد صبا در تنعم و خوشي بي درد است و جانب نگه دار نيست و از اين روي، نشان يار و شرح مشتاقي دلداده را آشفته و پريشان مي گويد: نشان يار سفر کرده از که پرسم باز که هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت /(88) در چنين زلفش اي دل مسکين چگونه اي کاشفته گفت باد صبا شرح حال تو /(408) 13- همدم و همراز شاعر است. البته اين همدمي و همرازي بيشتر به پندار شاعر است و باد صبا بيشتر همراه و شاهد خونين دلي عاشق است و به خصلت اين همراهي مي تواند «همراز» نيز باشد و واگويه ي دلتنگي ها و رشک و غيرت شاعر را بشنود: با صبا در چمن لاله سحر مي گفتم که شهيدان که اند اين همه خونين کفنان /(387) حسن فروشي گلم نيست تحمل اي صبا دست زدم بخون دل بهر خدا نگار کو؟/(414) 14- همدم و همراز بلبل است. «بلبل» يکي از عناصر پايدار ادب دلدادگي است؛ بلبل مي تواند نمادي از عاشق دلداده باشد و يا وجهه اي از خوش گويي و گشاده زباني و فصاحت عاشقانه در شرح دلدادگي و پريشاني باشد. اين دو جنبه و رويکرد به زيبايي در شعر حافظ آمده است: سحر بلبل حکايت با صبا کرد که عشق روي گل با ما چه ها کرد /(130) چون صبا گفته حافظ بشنيد از بلبل عنبر افشان به تماشاي رياحين آمد /(176) 15- با طبيعت هم نشين است. و جانب نشاط و زيبايي يار را نيز در طبيعت- بنا به صفاي دلدادگي- رعايت مي کند: گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببين که از تطاول زلفت چه بيقرارانند /(195) ز شرم آنکه بر وي تو نسبتش کردم سمن بدست صبا خاک در دهان انداخت /(16) 16- خاصيت غنچه گشايي دارد: اين خصلت، باوري دير پا و ديرينه در ادب فارسي و ذهنيت عامه است که باد صبا وظيفه ي غنچه گشايي دارد و گره بند غنچه را وا مي نمايد: چندان چو صبا بر تو گماردم دم همت کز غنچه چو گل خرم و خنان بدر آيي /(494) اي صبا امشبم مدد فرماي که سحرگاه شکفتنم هوس است /(494) 17- بوي خوش از طره ي يار مي گشايد. به خصلت غنچه ي گشايي در طبيعت، باد صبا مي تواند بوي خوش طره ي يار را- که چون نافه خوش بوست- بگشايد و هويدا کند؛ نافه گشاست، طره گشاست. (بين سياهي طره و خوش بويي آن و سياهي و خوش بويي نافه تناسب است و ضمناً خون بودن نافه و خونين دلي عاشق مشتاق نيز): به بوي نافه اي کاخر صبا زان طره بگشايد ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دلها /(2) 18- غماز و سخن چين است. از مشهورترين خصال باد صباست. نمامي و غمازي مي کند و حاصل اين غمازي را افشا مي کند- که از ديگر خصال صباست؛ گفته ايم- اين خصلت نمونه هاي فراواني دارد: چو دام طره افشاند زگرد خاطر عشاق به غماز صبا گويد که راز ما نهان دارد /(120) کس نيارد بر او دم زند از قصه ما مگرش باد صبا گوش گزاري بکند /(189) ترا صبا و مرا آب ديده شد غماز وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند /(195) اي جان حديث ما بر دلدار باز گو ليکن چنان مگو که صبا را خبر شود /(226) حافظ چو نافه سر زلفش بدست توست دم در کش ارنه باد صبا را خبر شود /(226) 19- بيمار است. بيماري صبا به جهت آهسته خيزي و ورزش ملايم و آرام آن است و در برابر بادهاي تند و سريع از آن به بيمار تعبير شده است.(1) چون صبا با تن بيما و دل بي طاقت به هوا داري آن سرو خرامان بروم /(359) با صبا افتادن و خيزان مي روم تا کوي دوست وز رفيقان ره استمداد همت مي کنم /(352) دل ضعيفم از آن مي کشد به طرف چمن که جان ز مرگ به بيماري صبا ببرد /(129) 20- متنعم و بهره ور از مجاورت و وصال يار است. گويا محبوب جانب باد صبا را دارد و او را از هم نشيني و وصال خود متنعم و بهره ور مي سازد و از اين روي مايه ي رشک و حسد و فغان دلداده است: به هر بلبل عاشق در افغان تنعم از ميان باد صبا کرد /(130) خود را بکش اي بلبل ازين شک که گل را با باد صبا وقت سحر جلوه گري بود /(216) 21- چاره گر است. صد تدبيرگر درد دلدادگي و «داناي کل» رازهاي دلدادگي ست: صبا گر چاره داري وقت وقت است که درد اشتياقم قصد جان کرد /(137) 22- الهام ده و آگهي رسان است. به دلداده نويد و آگهي بهبودي مي رساند و الهام بخش صبر و ظفر است: نسيم باد صبا دوشم آگهي آورد که روز محنت و غم رو به کوتهي آورد /(147) 23- بد عهد و پيمان شکن است. از خصال ناروا و ناپسند صباست و دلداده از بد عهدي او درگلايه و دلگيري است. دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد تکيه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد/(136) در آرزوي خاک در يار سوختيم يادآور اي صبا که نکردي حمايتي/(437) 24- کرم بخش است. گره بستي دلدادگي و کار بسته عاشقي را به مشامه ي کرمش مي گشايد: يارب کي آن صبا بوزد کز نسيم آن گردد شمامه کرمش کارساز من /(400) هواي منزل يار آب زندگاني ماست صبا بيار نسيمي زخاک شيرازم /(333) 25- تنها شاهد و گواه عاشق مهجور است. عاشق گريزان و خلوت نشين در ماجراي عشق و دلدادگي تنها شاهد و گواهش باد صباست اين ظرافت را به زيبايي در اين ابيات مي يابيم: از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح بوي زلف تو همان مونس جانست که بود /(213) صبا بگو که چها بر سرم درين غم عشق ز آتش دل سوزان و دود آه رسيد /(242) حضور فراوان و سبک روحي «باد صبا» در شعر حافظ، رمزي از حيات از حيات مندي و زندگي بخشي و شور آفريني است. دامنه اين روح جاري، آن چنان است که گاهي «باد» و «نسيم» نيز به صورت عام در معنا و محل «باد صبا»- آن گونه که برشمرديم؛ با همان منش ها به کار رفته است: باد= باد صبا؛ عيسي دم و جانبخش: از دست رفته بود وجود ضعيف من صبحم به بوي وصل تو جان باز داد باد/(102) باد= باد صبا؛ خوش بويي: چو باد عزم سر کوي يار خواهم کرد نفس به بوي خوشش مشکبار خواهم کرد /(135) نسيم= باد صبا؛ بيماري و آهسته خيزي: با ضعف و ناتواني همچون نسيم خوش باش بيماري اندرين ره بهتر ز تن درستي/(434) نسيم سحري= باد صبا؛ پيام رساني (همانند باد صبا مورد خطاب است) اي نسيم سحري خاک در يار بيار که کند حافظ از و ديده دل نوراني /(472) اي نسيم سحري بندگي من برسان که فراموش مکن وقت دعاي سحرم /(328) پی نوشت ها : *دانشجوي دکتراي زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد 1. آيينه جام (شرح مشکلات ديوان حافظ)، 106. منابع و مأخذ: - آيينه جام (شرح مشکلات ديوان حافظ)، دکتر عباس زرياب خويي، انتشارات علمي، اول، بي تا. - حافظ؛ قزويني- غني اساطير، دوم، 1368 (ادبيات و شماره غزل ها بر اين اساس است.) - حافظ نامه 1 و 21، بهاءالدين خرمشهاي، علمي و فرهنگي+ سروش، دوم، 1367. - شعر زندگي حافظ، به کوشش دکتر منصور رستگار فسايي، نشر جامي، چهارم، 1367. - نگاهي به سپهري، سيروس شميسا، مرواريد، 1370. - يادداشت هاي دکتر قاسم غني در حواشي ديوان حافظ، علمي، سوم، 1368. پايگاه نور- ش18
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2051]