تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):هیچکس تا زبانش را نگه ندارد از گناهان در امان نیست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826401591




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نمونه هايي از تعليق و پيچش داستاني


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نمونه هايي از تعليق و پيچش داستاني
نمونه هايي از تعليق و پيچش داستاني   نويسنده: رضا کاظمي   تعليق(suspense)(که معادل فارسي اَندَروا را برايش در نظر گرفته اند) شگردي روايي است که اهميت دراماتيک وقوع يا عدم وقوع يک امريا چگونگي وقوع آن- در صورت حتمي و يا محتمل بودن آن براي مخاطب- را به اوج مي رساند. گاهي مکانيسم تعليق در گره افکني و گره گشايي داستان به کار گرفته مي شود و اهميتي شالوده ساز و بنيادين دارد. تعليق به غناي يک روايت کمک مي کند و باعث برانگيختن کنجکاوي مخاطب و همراهي بيشتر او با اثر مي شود. لازم است براي درک درستي از تعليق، آن را از دلهره و هيجان معمول فيلم هاي تريلر و... تفکيک کنيم. براي نمونه، يکي از مهيج ترين سکانس ها در مجموعه فيلم هاي جيمز باند را در نظر بگيريد. انتخاب من سکانس اتاق ليزر فيلم گلدفينگر است که هيجان و اضطرابي تمام عيار را به بيننده القا مي کند. براساس چهارچوب ها و قوانين قهرمان پردازانه اين گونه فيلم ها و تمرکز تام و تمام بار قصه بر يک شخصيت- جيمز باند- و وجوب زنده ماندن قهرمان چنين روايتي، فرجام کار را که رهايي ديگرباره اوست به خوبي مي توانيم حدس بزنيم، ولي همچنان با هيجان و اضطراب جاري در صحنه همراه مي شويم. با اين حال اطلاق تعليق به چنين موقعيتي، چندان درست و منطقي نيست. تعليق، ما را در برزخ ميان دو وضعيت کاملاً متضاد نگه مي دارد و جوهره اي از ابهام و عدم قطعيت دارد. در نمونه فوق الذکر کمترين جايي براي ابهام در سرانجام کار وجود ندارد. همين را مقايسه کنيد با خرابکاري هيچکاک که پس از بازي نفس گير هيچکاک با زمان و خلق تعليق تمام عيار در سکانس حمل نادانسته بمب توسط پسرک، سرانجام بي رحمانه و بر خلاف انتظار تماشاگر بمب را منفجر مي کند! تعليق مختص روايت هاي رازآميز، جست و جو گرانه و پليسي- کارآگاهي نيست و در هر گونه اي از روايت مي تواند به کار بسته شود. ترديد فرانچسکا(مريل استريپ) در باز کردن در اتومبيل در سکانس شاخص فيلم عاشقانه اي همچون پل هاي مديسن کانتي و يا تلاش يوري ژيواگو براي رسيدن به لارا در سکانس پاياني دکتر ژيواگو(ديويد لين) نمونه هاي خوبي از کاربست تعليق در فيلم هاي غير تريلر هستند. گاهي تعليق کليت يک فيلم را در بر مي گيرد(مثل بسياري از فيلم هاي هيچکاک، دي پالما و...) و گاهي به يک يا چند سکانس از روايت محدود مي شود. براي نمونه شکارچي گوزن(مايکل چيمينو) که يک درام جنگي است، در سکانس هاي مربوط به بازي رولت روسي و به ويژه در سکانس آخرين رويارويي نيک و مايکل به فرازي از تعليق مي رسد که در نوع خود بي تکرار و نمونه وار است. شگردهاي مختلفي براي ايجاد تعليق در روايت وجود دارد و کاربرد تعليق در روايت، از تنوع بسيار زيادي برخوردار است. گاهي تعليق از احتمالات مختلف در وقوع يک امر سرچشمه مي گيرد. براي نمونه در فيلم هايي همچون نيش(جورج روي هيل)، بچه سين سيناتي(نورمن جيوسن)، بدنام ها (جان دال) و... احتمال رو کردن کارت دلخواه، در جاگرنات(ريچارد لستر) ترديد در گزينش يکي از دو سيم يک بمب ساعتي براي قطع و در نتيجه خنثي کردن بمب و در ميليونر زاغه نشين(دني بويل) گزينش نامطمئن و پنجاه- پنجاه يکي از دو گزينه باقي مانده در پرسش پاياني مسابقه، عامل ايجاد تعليق است. در همه موارد نامبرده بالا، نتيجه تعيين کننده و حياتي انتخاب هريک از گزينه ها براي قهرمان قصه، عاملي براي به اوج رساندن همدلي، همراهي و کنجکاوي مخاطب است. گاهي راوي اطلاعاتي را در اختيار مخاطب قصه قرار مي دهد که شخصيت حاضر در قصه از آنها بي خبر است؛ مثل ايده در کار بودن بمبي که ما مي دانيم و شخصيت توي داستان نمي داند، مثل خرابکاري(هيچکاک)، نشاني از شر(اورسن ولز)، مونيخ(استيون اسپيلبرگ) و... يا نيت قتلي که ما از آن باخبريم و سوژه قتل اطلاعي از آن ندارد، مثل قتل آربوگاست در رواني(هيچکاک). در رواني با آشنايي اوليه مان با شخصيت ها و فضاي داستان احتمال مي دهيم که آربوگاست در جست و جويش با سرنوشتي شوم رو به رو شود و در اين تعليق مي مانيم که آيا پيش بيني مان به وقوع خواهد پيوست و اگر پاسخ مثبت است، اين امر چگونه محقق خواهد شد. حتي ميزانسني که هيچکاک براي سکانس جست و جوي آربوگاست در نظر مي گيرد، به نوعي پيش آگهي دهنده و هشدار دهنده است. ما آربوگاست را از بالا مي بينيم و مي توانيم سمت و سوي حمله احتمالي را حدس بزنيم، ولي متأسفانه او نمي تواند خودش را از جايگاه ما ببيند و غافلگير مي شود! گاهي همه يا بخشي از داستان توسط يک يا چند راوي اول شخص روايت مي شود- يک روايت شفاهي صرف يا روايت بصري با استفاده از فلاش بک- که او يا عامدانه همه واقعيت را با ما در ميان نمي گذارد و ما را براي گره گشايي نهايي داستان در تعليق مي گذارد و يا خود او هم دچار نقصان در اطلاعات است. راشومون(آکيرا کوروساوا)، قتل در قطار سريع السير شرق(سيدني لومت)، مظنونان هميشگي(برايان سينگر)، زندگي ديويد گيل(آلن پارکر) و... نمونه هايي از اين دست هستند. اين الگوي روايي، غالباً بستر خوبي براي به کارگيري پيچش داستاني فراهم مي کند. پيچش(twist) چنان که از نامش پيداست، تغيير رويه و جهتي در سمت و سوي روايت است که به غافلگيري و غير مترقبگي مي انجامد. غالباً پيچش داستاني از محدوديت اطلاعات مخاطب بهره مي گيرد و يک عنصر تعيين کننده را وارد روايت مي کند که يا به کلي براي مخاطب تازه و ناشناخته است و يا با تمهيدات فريب دهنده قصه، از تيررس توجهش دورمانده است. در فيلم راهي براي فرار نيست(راجر دانلدسن) که بازسازي پيرنگ اساسي فيلم کلاسيک ساعت بزرگ (جان فارو) در قالب يک روايت نو است، با نمونه درخشاني از پيچش داستاني رو به روييم که همه مشاهدات و برداشت هايمان از قصه را وارونه و مسخ مي کند. ساعت بزرگ فيلمي جنايي با ساختاري دقيق بر پايه تعليق است که از جايي نزديک به اواخر قصه، آغاز و به شيوه فلاش بک روايت مي شود. انتظار ما براي سر آمدن بخش هاي فلاش بک و مشاهده فرجام ماجرا، سطح اوليه اي از تعليق را بنا مي نهد. سطح ديگر تعليق در مناسبات متن و در تلاش قهرمان قصه براي لو نرفتن و نجات از مخمصه عجيب و غريبي است که گرفتار آن شده است. راهي براي فرار نيست اين تعليق دوم را در سطحي به مراتب هولناک تر و هيجان انگيرتر از ساعت بزرگ به کار مي گيرد، ولي تفاوت اساسي اش با فيلم نخست، در کاربرد نوگرايانه ايده آغازين فيلم براي خلق يک پيچش داستاني تمام عيار است. ساعت بزرگ بدون پيچش داستاني و با يک پايان خوش کلاسيک تمام مي شود، ولي در پايان راهي براي فرار نيست در مي يابيم تمام اعترافات قهرمان داستان نه خطاب به پليس که خطاب به مافوقش در سرويس جاسوسي متبوعش بوده است. با بر ملا شدن هويت واقعي قهرمان قصه، معناي مناسبات پيچيده پازل گونه فيلم دستخوش تغييري شگرف و ديگر بار مي شود. نمونه کلاسيک و درخشان الگوي تعليق و پيچش پاياني را در فيلم زني در ويترين (فريتز لانگ) مي توان جست و جو کرد که روايت تلاش يک استاد دانشگاه(پروفسور وانلي) براي فرار از جزاي قتل ناخواسته اي است که مرتکب شده است. تلاش ها و ترفندهاي او براي گريز از مخمصه، يک به يک به شکست مي انجامد و به بن بستي کامل مي رسد. سکانس بازگشت ناخواسته او به محل رها رکدن جسد مقتول و گرفتار آمدنش در جمع کارشناسان خبره پليس که از قضا سر کرده آنها دوست صميمي اش است، کلاس درسي براي آموزش تعليق به شمار مي رود. ولي با همه اينها ارزش فيلم در پيچش درخشان پاياني اش- با اجرايي تحسين برانگيز و مثال زدني- است که حيفم مي آيد با عنوان کردنش شما را از لذت تماشاي آن محروم کنم. تا پيش از اين پيچش پاياني، با يک قصه جنايي نسبتاً جذاب و خوب که حفره هاي- در بعضي موارد- آشکاري هم دارد رو به رو بوده ايم. جالب است که پيچش پاياني همه ايرادهاي نسبي و احتمالي و سخت گيرانه را هم دود مي کند و به هوا مي فرستد. به جز اين نمونه کلاسيک مي توان در حد اشاره، به ديگران(الخاندرو آمنبار) اشاره کرد که نمونه درخشان متأخري از پيچش پاياني شالوده ساز و مسخ کننده است. ترکيب تعليق و پيچش داستاني، در بيشتر موارد نتايج درخشاني به بار مي آورد. براي نمونه در نيش(جورج روي هيل) که شالوده اش بر بازي و رودست زدن است، سکانس آخرين رويارويي جاني هوکر(رابرت ردفورد) با زن صاحب کافه، در کوچه خلوت، نمونه اي تمام عيار از به کارگيري درست و دقيق عناصر روايي براي خلق تعليق و پيچش داستاني است. ما برخلاف جاني مي دانيم که يک تيرانداز حرفه اي در تعقيب اوست، ولي حتي ما هم از هويت واقعي او بي خبريم. علاوه بر اين هم ما و هم جاني در شناسايي هويت واقعي زن فريب خورده ايم. نگراني ما از آسيب احتمالي مرد تيرانداز به جاني هوکر تعليق اوليه اي مي آفريند که در واقع فريبي شيرين و زمينه اي هوشمندانه براي تأثيرگذاري پيچش بعدي است. بر خلاف انتظار ما مرد تيرانداز تيرش را به سوي زن نشانه مي رود و ما چند ثانيه بعد در مي يابيم که او نه تنها قصد آسيب رساندن به جاني را نداشته که براي محافظت از او در مقابل زن فريبکار داستان انتخاب و استخدام شده است. نمونه اي ديگر از ترکيب تعليق و غافلگيري را از سينماي کلاسيک هيچکاک مرور مي کنيم: در خرابکار (1942)، که نبايد آن را با فيلم خرابکاري (1936) - آن هم از هيچکاک- اشتباه گرفت، در سکانس پناه بردن مرد جوان داستان، بري، به يک کلبه جنگلي، با ترکيب ساده و درخشاني از تعليق و پيچش رو به رو هستيم. مرد جوان که دستبند پليس به دست دارد، در مي يابد که پيرمرد صاحب کلبه، نابيناست و به سختي تلاش مي کند رازش را از پيرمرد پنهان نگه دارد. در اينجا يک اضطراب و تعليق اوليه خلق مي شود، ولي به زودي با يک پيچش ظريف و درخشان در مي يابيم که پيرمرد با اين که نابيناست، به سادگي به وضعيت جوان پي برده است و همه مراقبت ها و تلاش هاي جوان براي پنهان نگه داشتن رازش بي فايده مي شود. چنين پرداختي ريشه در طنز خاص سينماي هيچکاک دارد که قهرمان و مخاطب را هم زمان بازي مي دهد و قدرت راوي داناي کل را به رخ مي کشد. پيچش روايي شالوده ساز لزوماً مختص پايان روايت نيست. گاهي در ميانه يک داستان، هم زمان با شخصيت قصه به رازي غير مترقبه پي مي بريم(يک پيچش و غافلگيري داستاني) که بيش از پيش ما را کنجکاو به دانستن فرجام ماجرا مي کند. در چنين مواردي يک پيچش شالوده ساز منجر به آفرينش تعليق مي شود. مواجهه رزمري در بچه رزمري(رومن پولانسکي) با روان پزشک و پزشک زنان و زايمان و... نمونه شاخص و هولناکي از پيچش و غير مترقبگي داستاني و ايجاد تعليق براي دانستن پايان قصه است. حالا فيلمي را در نظر بگيريد که لزوماً پايبند به هيچ الگو و فرمول کلاسيک يا شناخته شده اي نيست. در چنين مواردي گمانه زني کنش ها و واکنش ها بر اساس پيش فرض هاي معمول اغلب به نتايج اشتباه منجر مي شود و با الگوهاي نوين و ساختارشکنانه اي از تعليق و غافلگيري رو به رو هستيم. براي نمونه فصل مخفي شدن چد(براد پيت) در کمد خانه هري(جورج کلوني) را در فيلم پس از خواندن بسوزان (برادران کوئن) در نظر بگيريد. در ابتدا با دور و نزديک شدن هري به کمد که از نماي ديدگاه چد مي بينيم، زمينه يک تعليق متعارف و کلاسيک ايجاد مي شود که دوام چنداني ندارد، چون پيش از اين که فرصت پيدا کنيم به سياق فيلم هاي کلاسيک در ميانه لو رفتن يا نرفتن چد، لحظاتي معلق بمانيم، هري در کمد را باز مي کند و به شکلي دور از انتظار و غير منتظره- و البته ناخواسته- به سوي چد شليک و مغزش را متلاشي مي کند! شيوه ها و شگردهاي اجراي سينمايي تعليق مبحث جذابي را شکل مي دهند که بايد در فضا و فرصتي ديگر به آن پرداخت. تمرين- مرور يک نمونه کاربردي و ساده از ايجاد تعليق و پيچش در روايت   (هر گونه برداشت و اقتباس از ايده و طرح زير، منوط به اجازه نگارنده است) A قصد دارد B را به قتل برساند. او نزديک غروب و بدون اين که کسي متوجه ورودش شود، به ديدار B در دفتر کارش مي رود. منشي، پس از پايان کار روزانه شرکت را ترک کرده و B در دفترش تنهاست. A منتظر فرصتي است که بتواند B را غافلگير کند و به قتل برساند.(B آدم تنومندتري است). سر رسيدن يک عامل مزاحم مانع اين قتل مي شود؛ تلفن زنگ مي زند و B به آن سوي خط مي گويد که اتفاقاً الان A پيش اوست و سلام هم مي رساند! A شانس به قتل رساندن B را از دست رفته مي بيند، چون دست کم حالا يک نفر که همان فرد تماس گيرنده باشد از وجود A در دفتر B در آن ساعت خاص باخبر است. B که اين بار خوش شانس بوده، ناگهان دست به حماقت مي زند- البته از نظر ما که قصد A را مي دانيم- او از A دعوت مي کند که فردا شب شام را مهمان او در منزل ويلايي اش باشد. B تنها زندگي مي کند. ما به دليل دانستن چيزي که B نمي داند(قصد A) نگران و يا حداقل کنجکاو وضعيت B از همه جا بي خبر هستيم. A فردا غروب به منزل B مي رود. اما انگار قضيه به همين سادگي ها نيست. قبل از رسيدن A ما متوجه مي شويم که B هم قصد کشتن A را دارد. حالا تعليق شکل ديگري پيدا مي کند. حالا حتي اگر فرض کنيم B از نيت A باخبر است، در اين ترديد مي مانيم که آيا A نيز از اين سوي ماجرا خبر دارد يا خير... و حتي اگر فرض بر اين باشد که هر دو از نقشه هم باخبرند، الگوي تعليق به اين شکل در مي آيد: کدام يک از آنها موفق خواهد شد؟ از سوي ديگر نيم ساعت بعد از ورود A به ويلاي B و هنگام صرف چاي، يک نفر به نام C که از دوستان قديمي A و B است، با B تماس مي گيرد. او از راه دور براي يک سفر تجاري به شهر محل سکونت اين دو آمده و براي اقامت جايي جز منزل B ندارد. B ناچار مي شود رسم دوستي را به جا آورد و او را به خانه اش راه دهد. حالا قضيه شکل پيچيده تري به خود مي گيرد. ساعت 9 شب است که هر سه سر ميز شام نشسته اند. ناگهان گوشي موبايل C به صدا در مي آيد. C عذر خواهي مي کند و براي پاسخ دادن به تماس به ايوان ويلا مي رود و وقتي برمي گردد، مي گويد طرف قرارداد تجاري اش از او دعوت کرده که با او براي صرف شام بيرون برود و C هم نمي تواند دعوت او را رد کند. او دو نفر ديگر را تنها مي گذارد. با اين تفاوت که حالا آنها دستشان براي کشتن همديگر بسته شده است. چون شاهدي در ميان است که آن دو را در اين شب کذايي در کنار هم ديده است و علاوه بر اين، پس از صرف شام با شريکش به ويلاي B باز خواهد گشت. A و B شام را در سکوتي مرگبار با هم صرف مي کنند. اما اين پايان ماجرا نيست، چون در ميانه صرف شام، در يک فلاش بک کاملاً بي مقدمه و غير منتظره متوجه مي شويم که C در واقع همدست A است و به درخواست او براي کمک به آنجا آمده و آن تلفن هم ساختگي بوده و قرار آنها اين است که C در يک جاي مناسب مخفي شود و در وقت مقتضي به کمک A بيايد. ولي عجله نکنيد، هنوز قصه براي تغيير راه مي دهد. در فلاش بکي ديگر متوجه مي شويم که C که دوست قديمي B هم هست و او را بيشتر از A دوست دارد(!) قضيه را تلفني براي B تعريف کرده و B به اين نتيجه رسيده که اين مناسب ترين فرصت براي کشتن A است. چون A قطعاً براي آمدن به خانه B به هيچ کس چيزي نگفته و سعي کرده هيچ نشاني از خود به جا نگذارد و ديده هم نشود و اين فرصت خوبي است که A يک مقتول تمام عيار براي يک قتل کامل و بي نقص باشد. تا اينجا به جز فراهم کردن زمينه پررنگ تعليق در يک روايت ميني مال، با سه پيچش اساسي در داستان رو به رو شده ايم و دست کم همين تعداد پيچش ديگر و در نتيجه موقعيت تعليق زاي ديگر هم مي توان به آخرين موقعيت مفروض داستان اضافه کرد. اجازه بدهيد فعلاً به همين مقدار بسنده کنيم و ادامه و پايان داستان را باز بگذاريم. شما هم پايان دلخواه و مطلوب خود را در ذهنتان بسازيد. منبع:فيلم نگار، شماره 87 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 451]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن