واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
غيرت در ديوان حافظ (1) نويسنده:وحيد مبارک در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه اي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت عين آتش شد ازين غيرت و بر آدم زد عقل مي خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد آدمي و پري ،طفيل هستي عشقند (1)و غمزه جادوي دويت ،فتنه انگيز جهان (2)و رنگ الفت نگارگر خوش دست طرح هستي (3)است .در ازل نگاري بود بنهفته ، بر تجلي حسن خويش اراده کرد (4)تا آينه هستي نشانگر جمال بي بديل او باشد و خود بر اين همه زيبايي آشکار شده آفرين گو :(فتبارک الله احسن الخالقين .سوره مؤمنون ،آيه 14) «به حکم يحبهم و يحبونه (مائده ،آيه 54)او نخست صلاي محبت در انداخت و شور عشق برانگيخت و به جمال بي نهايت خويش عشق ورزيدن آغاز کرد و جهان را مظهر جمال لم يزلي ساخت و تخم عاشقي و معشوق پرستي در مزرعه دلها افکند و آدم خاکي را سبق محبت آموخت (6)و مي دانيم که غيرت و عشق همزادان و مصاحبان ديرينه اند ».(7) و از اينجاست که منشاء عشق و نخستين عاشق ،منشاء غيرت و غيورترين آنها قرار گرفته است : «لا احد اغير من الله ،عزوجل ،فذلک حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن » پيامبر گفت :هيچ کس نيست شکن تر از خداي تعالي و از شکست که فواحش پنهان و آشکار را حرام کرد »(8) در تعريف غيرت گفته اند [کراهيت ]مشارکت است با غير و چون خدايرا عزو علا به غيرت وصفي کني معني آن بود که مشارکت غير با او رضا ندهد در آنچه حق اوست از طاعت بنده »(9)يعني «سنت حق سبحانه و تعالي با اولياء خويش آنست که چون ايشان به غير از او مشغول شوند يا دل به غير او مشغول دارند آن بر ايشان شوريده دارد [از ]غيرت بر دلهاي ايشان تا وي را با اخلاص عبادت کنند [فارغ از آنچه بدان ميل گرفته باشند ]چنانک ادم عليه السلام چون دل بر آن نهاد که جاويد در بهشت خواهد بود از آنجايش بيرون کردند و چنانک ابراهيم عليه السلام (از اسماعيل )عجب بمانده بود فرمودند ويرا قربان کن ...»(10) «شرط ديگر در محبت غيرت است غيرت عاشق نه بهر عبرت است آتش غيرت بسوزد غير را کعبه را بر هم زند هم دير را غيرت حق محو کرد اغيار را زان نديد اغيار حسن يار را »(11) به تقريب ،بيشتر آثاري که سخن از غيرت گفته اند ،آنرا به سه دسته تقسيم کرده اند :(12) غيرت محبت (عشق )،غيرت محبوب (معشوق )و غيرت محب (عاشق )(13) در اين ديدگاه ،عشق حرکت از نيستي به هستي بود و در طرح هستي تارهاي محبت را به پود غيرت بافته بودند .عشق بود که چهره آسمانها و زمين و آنچه را که ميان آن دو بود آشکار کرد اما اين غيرت بود که از اين ميان براي چنين امانتي شريف ؛تنها انسان را يافت که شايستگي وو امتياز دستيابي به عشق را بدست آورد و قرعه نيک نامي وصيت شهرت انسان را در گنبد افلاک انداخت چنانکه آدمي مسجود فرشتگان گشت (14) انسان و خدا هر دو عاشق و معشوقند و سلسله محبت ،پيوند دهنده آنهاست محبتي که دست مايه آن غيرت است . حال که او غيور است آدمي نيز غيور است و عشق که منشاء انگيزش آدمي و رهگذر ارتباط انساني و خداست به رنگ و بوي غيرت آراسته شده است . اگر تصوف ،انصراف عزتمندانه از ما سوي الله باشد روايت نام و تعريفي ديگر از غيرت خواهد بود و اگر عرفان نغمه سراي طربخانه عشق باشد در شرح دلهاي شرحه شرحه جز از همزاد غيرت سخن نگفته است . عارفان منادي نواي اصل و فصل و وصل ني روح از حقيقت جاي ازلي اند و حافظ کشتي شکسته در گرداب بلا که دل سپرده طريقت حق جويي است روايت پردازي راه پر خون عشق . را در گوشه اي ديگر از سازها و پاواها و ايماهاي دلنشين شعر به لطفي سرشته با الهام و وصل در آميخته است . اکسير بيان حافظ از دست مايه غيرت چه تمثالها که نساخته است و با گريزي و امدار به عشق ادبي -مجازي -حقيقي که در شعر خواجه سراغ داريم ،چه مضاميني را که مايه خويش قرار نداده است . بازي غيرت و راز ترک سر و ابرام و آزار رقيب و نفرين بر او ،طلب جور حبيب ،به کارگيري صباي پايم گذار و درد آشنا و محرم راز و شرح رنج ابليس از معامله غيرت و حسادت برادران يوسف و برتر از همه رضاي دوست و تلاش جهت کسب رضاي او ...از جمله تصاوير شعري ديوان حافظ در اين زمينه مي باشد . همين بازي غيرت است که در پنهان کاري پيداي خويش معشوق بي بديل و يگانه حافظ را با نامهاي شما ،او ، شه خوبان ، گل ، دوست ،يار يک جهت حق گزار ،يار ،دلبر ،يار سفر کرده ،غزال رعنا ، سلمي و ليلي و شيرين ،صاحب آن و فلاني خوانده و بر سر لطف آورده است . محرمان بارگاه قدس و خلوت انس محبوب يگانه بي مثل و مانند حافظ همه شگفت انگيزند :ساقي پير مي فروش ، دف نواز و ني نواز ، سالکان درگه خرابات ،صبا ، دل حافظ ،ساربان ،بلبل ،گل ،آه سحر خيزان ،دل کار افتاده ،نسيم صبح ،نسيم باد صبا ،نسيم شمال ،قدح آينه کردار ؛پير مغان ،جام ، مي صافي ، محبان باد پيما ، پيک راستان ،محرمان خلوت انس ، باد سر کوي محبوب ،مرغ چمن ،جان و ... همه و همه راز آشنايان حريم حرم دوست و محرمان حافظند. با وجود غير سوز بودن غيرت ،حافظ همه کس را از بهره مندي و چشش نسيم روحبخش معشوق محروم نمي کند بلکه اين راز آشنايان گاه يارگير حافظ در حضرت دوست و پيام گزار او مي باشند هر چند که حافظ گاهگاهي از سپردن پيام به برخي از آنها صرفنظر کرده و تنها جان را شايسته اين وصل مي داند و بس . اي جان حديث ما بر دلدار باز گو ليکن چنان مگو که صبا را خبر شود و البته مي دانيم که رفعت بارگاه الهي ،آمد شد هر کس را بر نمي تابد تا آنجا که گاه حافظ عارف سالک به خود نيز ترديد مي ورزد . در ره عشق نشد کس به يقين محرم راز هر کسي بر حسب فکر گماني دارد هر چند که پرفروغي خورشيد حقيقت و بهره مندي همگان را از آن انکار نمي کند : ناظر روي تو صاحب نظرانند آري سر گيسوي تو در هيچ سري نيست که نيست معاني لغوي غيرت در ديوان حافظ غيرت از ريشه «غير »است ،غير ،غار و غيار هر چهار ،مصدر و به معني رشک است بويژه رشک مرد بر زن خود و بالعکس .صفت آن غيران و غيور و مغيار است و غيور در زن و مرد يکسان به کار مي رود .(منتهي الارب )در مصادر ديگر به معني نفع رساندن ،ديه دادن ،تحول و تبدل ، کشيدن غله از شهري به شهر ديگر و معامله آمده است .(المنجد ) غيرت در ديوان خواجه با مشتقاتش در معاني حسادت و رشک ،حسود ،رشک انگيزي .ديگري و ديگران به کار رفته است . الف -غيرت :رشک و حسادت -من رميده ز غيرت فتادم از پادوش نگار خويش چو به دست بيگانه -چو سرو اگر بخرامي دمي به گلزاري خورد ز غيرت روي تو هر گلي ،خاري -هزار جان مقدس بسوخت زين غيرت که هر صباح و مسا شمع مجلس دگري -غيرتم کشت که محبوب جهاني ليکن روز و شب عريده با خلق خدا نتوان کرد و در بيت زير غيور حسود را مي دهد : -پيراهني که آيد ازو بوي يوسفم ترسم برادران غيورش قبا کنند ب-رشک انگيزي معنايي ديگر براي غيرت است : -طبره ي جلوه ي طوبي قد چون سرو تو شد غيرت خلد برين ساحت بستان تو باد ج-غيرت عدم تحمل اشتراک غير است در آنچه که حظي از آن به نفس بپيوندد. -مي خواست گل که دم زند از رنگ و بوي دوست از غيرت صبا نقسش در دهان گرفت -گنچ قارون که فرو مي شود از قهر هنوز خوانده باشي که هم از غيرت درويشان است -اي چنگ فرو برده به خون دل حافظ فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست -بنما به من که منکر حسن رخ تو کيست تا ديده اش به گزلک غيرت بر آورم البته غير و اغيار به معني نامحرم و ديگر کس و ديگران و بجز هم در شعر حافظ به کار رفته است : -رازي که بر غير نگفتيم و نگوييم با دوست بگوييم که او محرم رازست -باغبان چو من زينجا بگذرم حرامت باد گر بجاي من مروي غير دوست بنشاني -سخن غير مگو با من معشوقه پرست کز مي و جام ميم نيست به کس پروايي -فراق و وصل چه باشد رضاي دوست طلب که حيف باشد ازو غير او تمنايي گاهي عاشق از شدت عزت حريم يار ،«خود »را نيز «غير »مي داند : -اگر چه حسن تو از عشق غير مسغني است من آن نيم که ازين عشقبازي آيم باز حال اگر غيرت با توجه به منشاء آن مورد بررسي قرار گيرد با سه نوع غيرت رويرو خواهيم بود : غيرت الهي ،غيرت محبان و اولياءالله و غيرت مردم عادي و چون حافظ به شخصيت بخشي به غير جاندار علاقه فراوان دارد اين رشک و غيرت در غير جاندار هم قابل مشاهده است . الف -ابتدا الهي که به گزيني بي همالي است و بنياد ،بر انگيزش حبي دارد : جلوه اي کرد رخت ملک عشق نداشت عين آتش شد ازين غيرت و بر آدم زد عقل مي خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد در اين نوع از غيرت ،عاشق و معشوق و عشق ، منشأ و آبشخوري واحد دارند و غيرت چون از منشأيي عالي سرچشمه مي گيرد بسيار توانا و قادرست و در غير سوزي اعمال شگرفي دارد . ب- اما غيرت اولياء و درويشان و محبان پاکباخته که عوارض خاص خويش را دارد ،اينان همان اهل رازند و محرمان پادشاه : -رباب و چنگ به بانگ بلند مي گويند که گوش هوش به پيغام اهل راز کنيد -دقم منه به خرابات جز به شرط ادب که سالکان درش محرمان پادشهند -سرخدا که عارف سالک به کسي نگفت جز جام نشايد که بود محرم رازم حلاج ،يار يک جهت حق گزار ،صبا،رندان مست ،پير مي فروش ،کلک زبان بريده ي حافظ ،باده فروش و جام مي ،دوستان و ارباب معرفت و اهل راز حافظند . ج)در غيرت مردم عادي هم بسيار چيزهاست ،گاه ،پاياب نجات و گدار گذر است و زماني پاي در غرقاب هلاکت دارد ؛ خلاصه اين که چون از براي غير خداست حافظ آنرا نمي پسندد و حسادت نام مي نهدش -حافظ افتادگي از دست مده زانکه حسود عرض و مال و دل و دين در سر مغروري کرد - غمناک نبايد بود از طعن حسوداي دل شايد که چو وا بيني خير تو در اين باشد منبع:پايگاه نور شماره 9 ادامه دارد...
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 824]