واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نماد در منطق الطير عطار نيشابوري (1) نويسنده:علي آذرگون مقدمه : سمبل که به آن در فارسي نماد و مظهر گفته مي شود ،بخش مهمي از ادبيات ما را به خود اختصاص داده است .توضيح نماد و نشانه (مظهر )توضيح واضحات است .و بدان جهت از اطناب سخن در اين خصوص صرف نظر مي کنيم و مي پردازيم به دليل پيدايش نماد از ديدگاه اجتماعي و سياسي و عرفاني . شايد پرسيده شود که سخن صريح گفتن چه مانعي داشته است که عده اي دست به خلق نمادها و نشانه ها زده اند .البته اين امر بسيار روشن است .در برهه هاي گوناگوني از زندگاني مردم اين مرز و بوم ،جو غالب اجتماع جوّي توأم با اختناق و خفقان بوده است و زورمداران مجال سخن گفتن به مردم نمي داده اند که هيچ ،بلکه سخن را خاصه ي سخن حق را در گلوها مي شکسته اند و از اين رهگذر بوده است که صاحب سخنان و سخن شناسان ناگزيز از خلق و آفرينش نمادها و نشانه ها مي شده اند . غلبه ي حکمراني بر حکمران ديگر و تغيير خط مشي سياسي جامعه نيز به اين آفرينش دامن مي زده است و از اين باب است که شب نشانه ي ظلم و ستم و روز و روشنايي نشانه ي اميد به فردايي که آزادي را در پي دارد ،قرار مي گرفت . زمستان مظهر شلاق بي رحم و سوزناک ستم ستمکاران بود و بهار نويدي براي رهايي و الخ .از طرف ديگر در رويکردهاي اجتماعي نيزمردم عادي دست به آفرينش نشانه هايي مي زدند که خود خواسته از صراحت گفتار پرهيز کنند .في المثل انسان بي رحم و سنگدل را شمر يا يزيد و يا چنگيز مي ناميدند ؛البته با اشارات لب و ابرو و گوشه ي چشم . يا انسان خسيس را به دستي که از آن قطره اي آب نمي چکد يا اجاقي که خاکستر ندارد تشبيه مي کردند و ... شکل ديگر نماد و نشانه اختصاص به اهل عرفان داشته و دارد و عامل پيدايش نمادهاي خاص اين طايفه تقسيم مردم به دو گروه خودي و غير خودي يا يار و اغيار بوده است که در اين خصوص مي توان به ابيات بسياري از شعراي بزرگ اشاره کرد . به عنوان مثال : گفت آن يار کزو گشت سرِ دار بلند جرمش آن بود که اسرار هويدا مي کرد حافظ مدعي خواست که آيد به تماشاگه راز دست غيب آمد بر سينه ي نامحرم زد حافظ يا بقول عين القضات همداني (عشق بر نامردان حرام است اي جان ) يا مثالي ديگر که (گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش ) با اين مقدمه ي مختصر مي پردازيم به بحث اصلي که بررسي نمادهاي مهم در منطق الطير عطار نيشابوري و يقيناً بدون درک نمادهاي بکار رفته در متون مختلف ،حداقل از دانستن و فهميدن بخش اعظمي از مفاهيم ادبيات فارسي (خصوصاً ادب عرفاني )دستمان خالي خواهد ماند . هد هد : 1-هدهد يا پوپک يا شانه به سر ،مرغ سليمان است زيرا به شهر سبا رفت و از بلقيس براي سليمان خبر آورد ، از اين رو هدهد به خوش خبري معروف است و نيز به آن هدهد جاسوس گويند . 2-هدهد نامه ي سليمان را که با بسم الله الرحمن الرحيم شروع مي شود براي بلقيس برد و لذا به او پيک و بريد گويند . 3-هدهد بر سر خود تاجي شانه مانند از پر دارد و لذا به او شانه به سر هم گويند . 4-هدهد از فواصل دور آب را در زير زمين تشخيص مي دهد .در سوره ي النمل آمده است که هدهد محل آب را تشخيص مي داد و به سليمان مي گفت ،لذا به هدهد مرغ آب شناس و مسّاح گفته اند . 5-هدهد در ابيات عرفاني رمز شيخ است .در منطق الطير عطار راهنماي مرغان در وصول به سيمرغ است. (1) مرحبا اي هدهد هادي شده در حقيقت پيک هر وادي شده اي به سر حّد سبا سير تو خوش با سليمان منطق الصير تو خوش صاحب اسرار سليمان آمدي از تفاخر تاج ور زان آمدي ديو را در بند و زندان باز دار تا سليمان را تو باشي راز دار ديو را وقتي که در زندان کني با سليمان قصد شادروان کني (2) باز : در فرهنگها باز ،باشه ،شاهين ،عقاب ،چرخ ،صقر ،...اگر هم تفاوتهايي داشته باشند -با هم يکي گرفته شده اند .باز به ويژگيهايي معروف است که عطار از آن بهره گرفته و در شعر خود بدانها اشاره کرده .از جمله مورد توجه پادشاهان بود .آنرا براي شکار پرورش مي دادند و از لوازم سلطنت به حساب مي آمد ،در هنگام تربيت چشمان پرنده را مي بستند و در هنگام شکار ،کلاه - از چرم يا پارچه را از سرش بر مي داشتند و در پي شکار رها مي کردند . هم ز دنيا هم ز عقبي در گذر پس کلاه از سر بگير و در نگر جاي او غالباً ساعد پادشاه بود (درباره ي باز و کيفيت تربيت وي کتابهايي با عنوان «بازنامه »نوشته شده است ».در منطق الطير به نوشته ي استاد فروزانفر «نمودار کساني است که طالب قرب سلطان اند و رنجها بر خود مي نهند تا لقمه اي و طعمه اي به دست آورند »(3) مرحبا اي تند باز تيز چشم چند خواهي بود تند و تيز چشم نامه ي عشق ازل بر پاي بند تا ابد آن نامه را مگشاي بند عقل مادر زاد کن با دل بدل تا يکي بيني ابد را با ازل چارچوب طبع بشکن مرد وار در درون غار وحدت کن قرار چون به غار اندر قرار آيد تو را صدر عالم يار غار آيد تو را (4) * باز پيش جمع آمد سر فراز کرد ز اسرار معاني پرده باز سينه مي زد از سيه کاري خويش لاف مي زد از کله داري خويش گفت من از شوق دست شهريار چشم بر بستم ز خلق روزگار چشم از آن بگرفته ام زير کلاه تا رسد پايم به دست پادشاه (5) بط : مرغابي .بط نمودار آن طبقه از عباد است که به وسواس در تطهير مبتلا بوده است و در شست و شوي عمر صرف مي کنند .(فروزانفر )و مانند زاهدان مدعي کرامت ،که عبادت قشري را بهاي بهشت مي دانند (6) بط به صد پاکي آمد ز آب در ميان جمع با خير الثياب گفت در هر دو جهلان ندهد خبر کس زمن يک پاکدامن پاک تر کرده ام هر لحظه غسلي بر صواب برده ام سجاده را بر روي آب همچو من بر آب چون اِستَد يکي نيست باقي در کراماتم شکي زاهد مرغان منم با راي پاک دائمم هم جامه و هم جاي پاک (7) بلبل : 1-به سبب عاشقي ،مست است 2-آنجا که بلبل و مور در مقابل هم قرار مي گيرند ،مور مظهر دور انديشي و عقل و بلبل مظهر دم را غنيمت شمردن و عشق است .(8) 3-نمودار عشق پيشگان جمال پرست است (9) بلبل شيدا در آمد مست مست وزکمال عشق نه نيست نه هست معنييي در زير هر آواز داشت زير هر معني جهاني راز داشت شد در اسرار معاني نعره زن مرغان را زبان بند از سخن گفت بر من ختم شد اسرار عشق جمله ي شب مي کنم تکرار عشق (10) بوتيمار : [= غم خورک .مالک الحزن ]پرنده اي است ماهي خوار گويند پيوسته بر لب آب و دريا نشيند و از بيم آنکه آب تمام شود تشنگي مي کشد . شکل ترکيبي کلمه و آمدن کلمه ي عربي «بو »بر سرکلمه ي فارسي قابل توجه و تعجب است ! اما اين پرنده در نگاه عطار «نمودار اهل حزن است و يا گرفتار مراتب احوال ،که چشم بر درياي دل نهاده و در امواج احوال نگران اند و اگر از اين دريا قطره اي کم شود -و به عبارت ديگر حالتي روي ندهد -از غيرت کباب مي گردند ،بو تيمار عاشق درياست .مانند اصحاب حال که در تصرف احوال اند ،گاه قبض و گاه بسط ،و در تلوين گرفتارند »(فروزانفر )(11)در نگاه ديگر «نمودار مردم فرومايه ،حسود و تنبل که از سلوک راه حق و فداکاري اجتماعي سرباز مي زنند »(12) پس در آمد زود بو تيمار پيش گفت اي مرغان من و تيمار خويش بر لب درياست خوشتر جان من نشنود هرگز کسي آواي من از کم آزاري من هرگز دمي کس نيازارد ز من در عالمي بر لب دريا نشينم دردمند دائماً اندوهگين و مستمند زآرزوي آب دل پر خون کنم چون دريغ آيد به خويشم چون کنم گرچه دريا مي زند صد گونه جوش من نيارم کرد ازو يک قطره نوش گر ز دريا کم شود يک قطره آب زآتش غيرت دلم گردد کباب (13) کوف : بوف ،بوم،جغد .در ابيات و اعتقاد عوام نمونه ي ناخجستگي و شومي است ،اما در منطق الطير «نمودار عزلت جويان است که گنج در ويرانه ي عزلت مي جويند و دل را از همه خلق بر داشته و به هواي گنج در ويرانه ي جهان نشسته اند و يا شايد که مقصود شيخ از کوف ،مردمان امساک پيشه باشد که همت بر انباشتن زر و مال ،و بدست آوردن گنج بسته اند و به خيال محال رنج مي برند »(فروزانفر ).(14) کوف آمد پيش چون ديوانه اي گفت من بگزيده ام ويرانه اي عاجزم اندر خرابه مانده اي در خرابي جان روان افشانده اي گرچه صد معموره ي خويش يافتم هم مخالف هم مشوش يافتم هر که در جمعيتي خواهد نشست در خرابي بايدش رفتن چو مست در خرابي جاي مي سازم به رنج زانکه باشد در خرابه جاي گنج عشق گنجم در خرابي ره نمود سوي گنجم جز خرابي ره نبود (15) منابع و مأخذ: 1-شميسا ،سيروس ،فرهنگ اشارات ادبيات فارسي ،انتشارات فردوس .چاپ اول ،تهران ،1377،صص1124و1123 2-مشکور ،محمد جواد ،منطق الطير ،انتشارات الهام ،چاپ چهارم ،تهران ،پاييز1373،ص39. 3-عطار ،محمد بن ابراهيم ،منطق الطير ،تصحيح و شرح رضا انزابي نژاد .سعيده قره بگلو ،جامي ،چاپ اول ،تهران ،1379،صص256و255 4-مشکور ، منطق الطير،ص40. 5-همان ،ص60. 6-عطار ،منطق الطير،ص251. 7-مشکور ، منطق الطير،ص54. 8-شمسيا، فرهنگ اشارات ادبيات فارسي، صص172و171. 9-عطار ،منطق الطير،ص247. 10-مشکور ، منطق الطير،صص48و47. 11-عطار ،منطق الطير،ص257. 12-منزوي ،علينقي ،سي مرغ و سيمرغ ،انتشارات سحر ،تهران ،1359،نقل از منطق الطير عطار به تصحيح و شرح رضا انزابي نژاد ،سعيد قره بگلو ،ص257 13-مشکور ، منطق الطير،ص63و62. 14-عطار ،منطق الطير،ص258و257. 15-مشکور ، منطق الطير،ص64. نشريه پايگاه نور شماره 9 ادامه دارد...
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1440]