تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):روزه پرهيز از حرامها است همچنانكه شخص از خوردنى و نوشيدنى پرهيز مى‏كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815671156




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حجازيات در ديوان شريف رضي (1)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حجازيات در ديوان شريف رضي (1)
حجازيات در ديوان شريف رضي (1)   نويسنده: *محمّد دشتي   چکيده   حجازيات شريف رضي40 قصيده غزلي است که در ايّام حج و در سرزمين حجاز سروده شده است. غزليّات رضي به دو صورت در ديوان او وجود دارد. اوّل: عزليّاتي که در مقدّمه ديگر قصايد وجود دارد، بخصوص قصايدي که در مدح و فخر سروده شده اند. دوم: عزل هاي مستقل شمار کمي از غزليّات مستقل از حجازيّات به شما ر نمي آيد. در غزليّات سيّد رضي تغزّل به ديار مقدّس جاي اطلال و دمن را گرفته است. در اين اشعار سلاست با متانت و سهولت با استحکام ساختار يکجا گرد آمده است. در حجازيّات، شرف بر هوا و هوس و عقل بر عاطفه و احساس پيروز مي شود. اين اشعار نمونه اعلاي غزل عذري در ادب عربي است که به رنگ بدوي و طبيعت عربي خالص و شيوه بيان باديه نشينان ممتاز است. اشعاري با الفاظ روان و گوشنواز که دل شنونده را سخت شيفته خود مي کند و آب گوارايي است براي تشنه کامان وادي عشق و شيدايي. واژه هاي کليدي: عشق، حجازيّات، نجد، حجاز، مکّه، مدينه، ديار مقدّس، غزل عذري، حج، بدويّت، پارادوکس، رمز و راز گرايي حجازيّا ت يکي از انواع خاص شعري است که شريف رضي را بنيان گذار آن مي دانند. اين نوع اشعار شاخه اي از درخت تنومند غزل است که منسوب است به حجاز؛ يعني منطقه اي که شهرهاي، مکّه و طائف و مدينة النّبي را در بر مي گيرد. غزل شاعران حجاز از رويکرد حسّي و مادّي به دور و رنگ عفّت در آن شديد است. در اين نوع شعر از نام مکان هايي در حجاز ياد مي شود. شريف رضي از آنرو که ريشه در حجاز داشت و نياکان پاک او قهرمانان ديروز و خفتگان امروز حجازند و از طرفي او، خود امير حاجيان بود و در مسير هدايت کاروانيان حجّ، از سمت عراق به مکّه، از بيابان هاي حجاز عبور مي کرد. بر اين اساس، او نوعي شعر عاشقانه بسيار زيبا و پر رمز و راز را ابداع کرد که به «حجازيّات» معروف شد. حوادث اين غزليّات عفيفانه، از نظر مکاني در محيط حجاز و از نظر زماني در موسم حجّ رخ مي دهد حناالفاخوري مي گويد: «پيشينيان درباره حجازيّات سيّد رضي گفته اند: روح پژوهشگر ادبيّات صفا نمي يابد مگر آنکه هاشميّات کُميت، خمريّات ابوانواس، زهديّات ابوالعتاهيه، تشبيها ت ابن معتز، مدايح بحتري و حجازيّات شريف رضي را از بر کرده باشد. حجازيِات حدود چهل قصيده است حاوي احساسات عاشقانه سيّد رضي که به برکت راه حج و در حين انجام مناسک آن شکوفا شده است. تمام ويژگي هاي غزل رضي را مي توان در آيينه حجازيّات به تماشا نشست. غزل شريف رضي از روح او مايه مي گيرد و از ژرفاي قلب او، که صادقانه عشق مي ورزد و اشک مي ريزد. عشق او نوعي نزاع بين عقل و قلب و مبارزه اي است ميان غرور و ذلّت. عشقي که هم دل را مي گذازد و هم ديده را، همان که آتشي است افروخته در بيشه جان و سرشکي است از ديده جوشان. اي بسا که شريف از عشق به «درد» تعبير مي کند و مي گويد: دَاء طلبتُ لهُ الأساةَ فلم يکُن إلا التّعلُّلُ بِالدُّموع طَبيِبُ (ديوان، ج1، ص183) دردي بود که طبيبان را به درمانش فراخواندم امّا طبيبي به جز سرگرم شدن به اشک ريزي وجود نداشت.(فاخوري، ص493) دکتر محّمدهادي اميني درباره حجازيّات شريف رضي مي گويد: «شعر شريف، به رنگ بدوي و طبيعت عربي و خالص و الفاظ و شيوه بيان باديه نشينان ممتاز است بويژه حجازيّات او که در زمان اقامت در نجد و حجاز سروده شده. آسمان صاف، بيابان پر پهنه، گفتار صريح و بي پرده عرب صميمي و خالص آن سرزمين، موجب سرايش قصايدي با صبغه بدوي شد. اشعاري با الفاظ روان و شيوا و گوش نواز که دل شنونده را سخت شيفته خود مي کرد و تشنگي او را فرو مي نشاند. (اميني، ص41) آنچه از ماجراهاي عاشقانه در شعر شريف رضي وجود دارد، بهره اي از واقعيّت خارجي ندارد. يعني همه آنها ذهنيّاتي است که هنرمندانه از خاطر عاطر رضي گذر کرده و بر پهندشت ادبيّات عربي جاري گشته است. برخي از ناقدان و نويسندگان که آن پاک ذات را متهم به چشم چراني در موسم حج کرده اند، هيچ دليلي براي اثبات اين اتّهام ناروا ندارند. غزليّات رضي، مولود يک دنياي مجازي و شاعرانه اند. اين غزليّات جملگي از مقوله انشايند نه خبر که قابل صدق و کذب باشند. اين ادّعا را دو دليل قاطع پشتيباني مي کند. نخست: ذات پاک شريف، دوم: فضاي مقدّس حج که حتّي بسياري از امور مباح در آن حرام است تا چه رسد به چشم چراني و هوس بازي، آنهم از طرف کسي که خود تنديس طهارت، تقوي و تعبّد است. علاوه بر آنچه ذکر شد عوامل ديگري هم هست که غزليّات شريف رضي را از زمين بر مي کند و قداستي آسماني به آنها مي بخشد از جمله اينکه در حجازيّات رضي پارادوکس و تضد نمايي و رمز و راز گرايي ويژه اي وجود دارد. براي مثال: شکستن طلسم صيد در حرم در ايّام حج، يا گرد آمدن هوس و تقوي در يک جا و تأليف وصل و فصل با هم، و ترکيب جاذبه ودافعه در يک دل، آيا نشان از مقصدي والاتر از مقاصد معمول نمي دهد؟ سخن گفتن از عشقي که نافذ نيست، يا بسنده کردن به نگاه تنها وحسرت خوردن و شکوه سردادن او از اينکه قادر نيست آهواني را که در دسترس اند شکار کند، براستي نمايانگر چيست؟ در يکي از حجازيّات چنين مي گويد: آهي مِن جِيدٍ إلَي الدّا رِ کَثيِرِ الَّفِتَات (1) و غَرامٍ غَيرِ مَاضٍ بِلقاءٍ غَيرِ آتٍ (2) فَسَقَي بَطنَ مِنيً وَاک خَيفَ صَوبَ الغادِياتِ(3) وَ زَماناً نَائِمَ العُذّ الِ مَأمُونَ الوُشَاةِ (4) في لَيالٍ کَالَّلآلي بِالغَواني مُقمراتِ (5) (ديوان، ج1، ص218) «يکي از کساني که پيش از سيّد رضي، اقدا م به سرايش غزل در ايّام حج در مکّه کرده بود عمر بن ابي ربيعه است. امّا بين غزليات آن دو تفاوت از زمين تا آسمان است. عمر شاعر پرده در و بي عفتي است امّا شريف رضي شاعر عفّت و تقوي و شرم است. مرد عاشق پيشه اي که در ميدان شيدايي بسيار محتاطانه گام بر مي دارد. به تعبير زکي مبارک زيبايي را از راه شنيدن به وصف مي کشد چنانکه به گذشته مشتاق است و حسرت روزهاي دلدادگي را مي خورد و از رنجهايي که در راه عشق کشيده است سخن مي گويد و از نسيم و غراب بين کمک مي طلبد و بر تپه ها مي ايستد و يار را ياد مي کند و اشک مي ريزد و با مرکبش درد دل مي کند و شکايتش را به نزد او مي برد.»(نورالدّين، ص87) يکي از زيباترين حجازيّات رضي قصيده ميميّه اوست که به ياد روزهاي خوش گذشته سروده شده است: يَا لَيلَةَ السَّفحِ اَ لَّاعُدتِ ثَانيِهٌ سَقَي زَمانکِ هَطَالُ مِنَ الدّيم (6) ماض مِنَ العَيشِ لو يُفدي بَذَلتُ لَهُ کَرائِمَ المالِ مِن خَيلِ وَمِن نَعَم (7) لَم اَقضِ مِنکِ لُبَانَات ظَفِرتُ بِهَا فَهَل لِيَ اليَومَ اِلَّا زَفرَةُ النَّدم (8) رُدُّوا عَلَيَّ لَيالِيَّ التي سَلَفَت، لَم اَنسَهُنَّ وَ لَا بِالعَهدِ مِن قِدَم (9) او به يادآوري روزهاي خوش گذشته و اشک افشاندن، مي گويد کاشکي مي شد گرانترين و نفيس ترين دارايي هايم را مي دادم و آن ايّام دوباره باز مي گشت. امّا چه کنم که آن سبو بشکست و آن پيمانه ريخت. و من نتوانستم کام دل سوزان خويش را بر آورم. پس از اين، به وصف آهويي خوش خرام از غزالان انسان واره و زيبا و راست قامت و رعنا مي پردازد و مي گويد: وَظَبَية مِن ظِباءالإنسِ عاطِلَة تَستَوقِفُ العَينَ بَينَ الخِمصِ وَ الهَضَم (10) لَو اَنَّها بِفنَاءِ البِيتِ سَانِحَهٌ لَصِدتُهَا وَ ابتَدَعتُ الصَّيدَ فِي الحَرم (11) قَدِرتُ مِنهَا بِلّارُقَبي وَ لَاحَذَر عَلَي الَّذي نَامَ عَن لَيلي وَ لَم اَنَم (12) بِتنَاضَجِيعَينِ في ثَوبَي هَويً وَ تُقيً بَلُفُّنَا الشَّوقُ مِن فَرع إلَي قَدَم (13) وَاَمسَتِ الرّيحُ کَالغَيري تُجاذِبُنا عَلَي الکَثيبِ فُضولَ الرَّيطِ وَ الملّم (14) وَ اَکتُمُ الصُّبح عَنهَا وَ هِيَ غَافِلةٌ حَتّي تَکَلَّمَ عُصفُورٌ عَلَي عَلَم (15) فَقُمتُ اَنفُضُ بُرداً مَا تَعَلَّقَهُ غَيرُ العَفافِ، وَراءَ الغَيبِ وَ الکَرم (16) ثمَّ انثنيَنَا وَ قَدرَابَت ظَواهِرنا وَفي بَواطِنِنا بُعدٌ مِنَ التُّهَم (17) دختر جواني که برق جمالش چشم ها را خيره مي کند، آنچنان دل شاعر را برده است که او حاضر است حتّي بر در کعبه او را به دام اندازد، پس نمي خوابد تا به او دست يابد. اينک آن دو در يک بستر خفته اند. دو دل پاک و شيدا، دل اين يکي غريق عشقي است چونان سيل دمان بنيان کن و آن يکي غرق در عفّت و جمالي بي نظير. باد از سر غيرت و حسد تلاش مي کند لباس هايشان را بر کنار زند، برق مي کوشد فضا را روشن کند. عطر و عيبر خوش معشوق به اطراف مي دود. و همه دست به دست هم داده اند تا شايد براي رسوايي اين دو کاري بکنند. پس از آن رضي از فريبايي و درخشندگي دندان دختر در آن شب تاريک خبر مي دهد، برقي که دل او را هوايي يک بوسه عاشقانه مي کند. امّا چه کند که ديواري از عفاف و وفا و پاکي ميان آن دو وجود دارد. اينک ديگر وقتي باقي نمانده است، شبنم و فجر خبر از صبح مي دهند. گنجشکي با جيک جيک خود گويي بر طبل رسوايي آنان مي کوبد. امّا عاشق بيدل بر مي خيزد و لباس خويش را مي تکاند و جز گرد و غبار عفّت و پاکدامني چيزي از آن بر زمين نمي ريزد. اکنون دست گلگون معشوق را مي گيرد و آنگاه او نيز که دلي پر از آتش عشق دارد لب و دندان عاشق را مي بوسد و شهد شيرين انگبين ساي خود را که بي نظير است به کام جان او مي چشاند و آن دو از هم جدا مي شوند. ظاهر آن دو شک برانگيز است امّا باطن آنان لبريز از عفّت و طهارتي است که هر تهمت و ننگي را از آنان دور مي سازد. پس از آن شاعر آروز مي کند که اي کاش آن شبهاي خوش دوباره باز آيند تا دوباره در آن سرزمين و بر در آن خانه ها دوباره بايستند و از دهان معشوق دلبند خويش کام بستاند و آتش جانش را فرونشاند. او وقتي که از ياران دور افتاده از بلاد حجاز ياد مي کند، در فراق آنان اشک هاي سوزاني از ديدگان مي افشاند. دوستاني که عشق آنان بر دل او چنگ انداخته و هيچ چيزي توانايي جايگزيني آن دوستان و اين عشق را ندارد. يَا حَبّذا لَمّةُ بِالرَّملِ ثانيةٌ وَ وَقفَةٌ بِبُيُوتِ الحَيِّ مِن اَمَم (18) وَ حَبذَا نَهلَةٌ مِن فِيکِ بارِدَةٌ يُعدِي عَلَي حَرِّ قَلبيِ بَردُهَا بِفَمي (19) مَا سَاعَفَتنيِ اللَّياليِ بَعدَ بَينهِمُ اِلّا بَکَيتُ لَياليِنَا بِذي سَلَم (20) وَ لَا استَجَدَّ فُؤادي فيِ الزَّمانِ هَويً إلّا ذَکرَتُ هَوَي اَيَّامِنا القُدُم (21) لَا تَطلُبَنَّ لِيَ الابدالَ بَعدَهُمُ، فَاِنَّ قَلبِيَ لَا يَرضَي بِغَيرِهِم (22) (ديوان، ج2، ص273) اين غزل در ميان شاعران بزرگ مورد توجّه شديدي قرار گرفته و سرمشق آفرينش هاي شگفت انگيزي گرديده است. عواملي چون بدويّت، تعبير صادقانه عواطف، موسيقي خوب و تحسين برانگيز، امواج شوق و شيدايي که در لابلاي آنها نوعي احساس درد و اندوه نهفته است و از همه مهم تر صبغه رمز و رازگرايي اين غزل درخشان، شاعران بزرگي چونان ابن فارض(576-632ه) محمدبن سعيدبوصيري(608-694ه) و احمد شوقي بک(1868-1932ه) را بر آن داشته است که با الهام از قالب و محتواي هنرمندانه اين قصيده، شاهکارهايي را چونان غزل هاي رمزآميز ابن فارض، برده بوصيري و نهج البرده احمد شوقي بک مصري، تنقديم مشتاقان ادبيّات عرب در اغراض عارفانه و مدائح نبوي بنمايند. مطلع قصايد مذکور به ترتيب چنين است: قصيده ابن فارض: هَل نَارُ لَيلَي بَدَت لَيلاً بِذي سَلَم اَم بَارِقُ لَاحَ بِالزَّوراءِ فَالعَلَم (23) (ابن فارض، ص123) برده بوصيري، که به قصيده طلايي ادب عربي مشهور است و داراي 161بيت مي باشد: اَمِن تَذکُّرِ جِيرانِ بِذي سَلَم مَزَجتَ دَمعاً جَرَي مِن مُقلَةٍ بِدَم (24) (دشتي نيشابوري، ص65) نهج البراده احمد شوقي که در معارضه با برده بوصيري سروده شده و داراي190 بيت است:   ريمٌ عَلَي القَاع بَينَ البَانِ وَ العَلَم اَحَلَّ سَفکَ دَمِي فيِ الاَشهُرِ الحُرُم (25) (دشتي نيشابوري، ص157) البته غزل هاي ديگر سيّد رضي نيز مورد توجه شاعران قرار گرفته است مثلاً برادرش سيّد مرتضي که شاعر توانايي است و از او ديواني بر جاي مانده است. قصيده خود به مطلع: مَرَّت بِنَا بِمُصَلَّي الخيفِ سَانِحةٌ کَظَبَية اُفلِتَت اَثناءَ اَشراک (26) نَبکي وَ يُُضحِکُها مِنَّا البُکاءُ لَهَا مَاذَا يَمُرُّ مِنَ المَسرُورِ بِالباکي (27) (محي الدين، ص180) را با الهام از غزل زيبا ي سيّد رضي به مطلع زير سروده است: يَا ظَبَيةَ البانِ تَرعي في خَمائِلِه لِيهنِکَ اليَومَ اَنَّ القَلبَ مَرعاک (28) (ديوان، ج2، ص107) پي نوشت ها:   1ـ آه از گردني که بسيار به سوي خانه ما متوجه بود. 2ـ دريغا از عشقي ناتمام که هرگز به ديدار وصال نينجاميد. 3ـ عشقي که صحراي منا و خيف را (با اشک ديدگان) چونان ابرهاي باران زا آبياري کرد. 4- و افسوس از آن زماني که ملامتگران خفته بودند و همه از شرّ سخن چينان در امان بودند. 5- در شبهايي که از تابش سيماي مهوش زنان آوازه خوان، چونان مرواريد، درخشان به نظر مي آمد. 6- اي شب وصال، نمي شود دوباره برگردي، خداوند وقت تو را با ابرهاي پرباران سيراب گرداناد. 7- اگر آنچه از خوشي زندگاني که گذشته است، با فديه باز مي گشت من بهترين دارايي هايم را از اسبان و اشتران به پاي او مي ريختم. 8- من کام دلم را از تو نستاندم، آيا امروز جز اشک ندامت چيزي براي من باقي مانده است؟ 9- شبهاي فراموش نشدني را که طي شد به من بازگردانيد. همان شبهايي که نظيري برايش نتوان يافت. 10- آهويي از آهوان آدميزاده که زر و زيوري بر گردن نداشت و باريک مياني اش چشم بيننده را به خويش خيره مي ساخت. 11- همان که اگر او بر آستانه خانه خدا گذر مي کرد من او را صيد مي کردم و (بدين وسيله ) شکار در حرم خدا را بدعت مي نهادم. 12- من بدون هيچ انتظار و خوفي بر او دست يافتم، همان که عشقش خواب از چشمانم پرانيد اما خودش به خواب ناز فرو رفت. 13- ما هر دو در دو لباس هوس و پرهيز در کنار هم خفته بوديم و از سر تا پايمان را شوق فراگرفته بود. 14- و باد مانند زني غيرتي با ما بر روي تپه بر سر کناره هاي ملافه و گيسوان يار کشمکش مي کرد. 15- من پديدار شدن صبح را از او که سخت بي خبر بود پنهان داشتم تا آنکه گنجشکي بر روي کوه به آواز درآمد. 16- پس برخاستم و لباسم را که از پس پنهان کاري چيزي جز پاکدامني و کرامت با خود نداشت تکان دادم. 17- سپس از هم جدا شديم در حالي که ظاهرمان شک برانداز بود و باطنمان از هرگونه تهمت ناروايي به دور. 18- اي خوش آن آشنايي دوباره در شنزار بيابان و آن وقوفي که از نزديک در خانه هاي محله يار دست داد. 19- اي خوش آن جرعه خنکي که از دهان تو نوشيدم و سردي آن جرعه موجب شد تا آتش قلبم از زبانم شعله بر کشد. 20- پس از جدايي از آنان، روزگار با من ياري نکرد جز آنکه شبهايم در وادي ذي سلم يکسره به گريه سپري شد. 21- و دل من در گذر زمان ديگر هيچ عشق نوي را از سر نگرفت مگر آنکه من همواره عشق روزهاي ديرين را به خاطر مي گذراندم. 22- پس از ايشان ديگر براي من در پي جانشين (براي آن معشوقکان) مباش، زيرا دل من به غير آنان خرسند نمي گردد. 23- آيا آتش (فتنه انگيز) ليلا در وادي ذي سلم برافروخته شد يا آذرخشي به ترتيب در دو ناحيه زوار و علم درخشيد. 24- آيا به يادبود همسايگان وادي ذي سلم، اينچنين از کاسه چشمانت اشک خوي مي باري؟ 25- نگارنده دو قصيده مذکرو بوصيري و شوقي را که هر دو در ستايش پيامبر اکرم (ص)سروده شده است، به صورت تطبيقي شرح کردم که در سال 1379شمسي، در 320صفحه با عنوان آسمان مدينه به چاپ رسيده است. 26- آهويي سپيد بر پهندشت ميان (دو کوه) بان و علم، ريختن خون مرا در ماه هاي حرام حلال ساخت. 27- در مصلاي خيف از سمت راست ما گذر کرد بسان آهويي رسته از ميان دام. 28- ما مي گريستيم و او بر گريه ما مي خنديد، ببين که از سوي آدم شادان چه بر سر آدم گريان چه مي آيد؟ (دانشجوي دوره دکتري زبان و ادبيّات عرب دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران)*   منبع:پايگاه نور- ش 13 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3468]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن