واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد فيلم نامه « مخمصه» نويسنده: کارل تاشيان فراموشي همه چيز در سي ثانيه داستان مخمصه در ژانر فيلم نامه هاي منسجم جنايي جا مي گيرد و اگرچه قصه فيلم صرفاً در جهت خلق تعليق نيست، اما فيلم به عمد از دادن اطلاعات به بيننده خودداري مي کند. هنگامي که فيلم از دادن اطلاعات به نيروهاي پليس لس آنجلس امتناع مي کند، هم زمان بيننده را هم از دانستن آن محروم مي کند. براي مثال، وقتي که وينسنت بعد از نوشيدن قهوه با نيل به دفتر کارش باز مي گردد، به او خبر مي دهند که نيل و دار و دسته اش تمام نيروهاي پليس لس آنجلس را - که آنها را تحت نظر داشته اند - فريب داده اند. بيننده مي داند که دار و دسته نيل تصميم دارند تا بانکي را مورد دستبرد قرار دهند، اما از زمان قوع آن خبر ندارد. در نتيجه، بيننده هم به اندازه وينسنت از رودست خوردن نيروهاي مراقب شگفت زده مي شود. مخمصه به عنوان يک فيلم جنايي منسجم، اثري تجديد نظر طلبانه است. فيلم داراي تمام ويژگيهاي يک فيلم کلاسيک « دزد و پليسي » است، اما با اين تفاوت که داراي پيرنگي به مراتب پيچيده تر است، به گونه اي که حتي برخي از معيارهاي اوليه کليات آثار کلاسيک را هم زير سؤال مي برد. قصه فيلم وجه تمايز مشخصي بين اينکه چه کسي خوب و چه کسي بد است ايجاد نمي کند. صحنه رويارويي دو شخصيت اصلي در رستوران، نشان مي دهد که نيل و وينسنت تلاش مي کنند هر کدام کار خود را به نحو احسن انجام دهد. شالوده داستان بر اين اساس است که تنها يکي از آن دو نفر مي تواند در نهايت زنده بماند. مخمصه همانند اکثر فيلمهاي آمريکايي، ساختار قصه گويي آثار کلاسيک سينمايي را سرمشق خود قرار داده است و با معرفي شخصيتها و نمايش تقابل قهرمان هاي داستان شروع مي شود. تعقيب دائمي، سرانجام منتهي به صحنه اوج قصه مي شود که در چند دقيقه پاياني داستان اتفاق مي افتد و با مرگ شخصيت منفي به پايان مي رسد. بيننده مي تواند از اتمام جوانب، با ماجراي قصه آشنا شود. براي مثال، فيلم با صحنه اي آغاز مي شود که افراد نيل خود را براي سرقت از ماشين زره پوش حمل اوراق قرضه آماده مي کنند. نيل آمبولانسي را مي دزدد، کريس شيهرليس مواد منفجره مي خرد، و مايکل سريتو کاميوني را مي دزدد. بعد، مي بينيم که سارقان کار خود را با موفقيت به پايان مي رسانند و سرانجام شاهد اين هستيم که وينسنت در حال بازبيني صحنه وقوع جرم است. اين ماجراهاي موازي، تا زماني که نيل و وينسنت در يک رستوران رو در روي هم قرار مي گيرند، ادامه دارد. بعد از صحنه مهم ديدار اين دو در رستوران، قصه فيلم به صورت موازي ادامه پيدا مي کند؛ تا زماني که نيل و وينسنت در صحنه پاياني يک بار ديگر در مقابل هم قرار مي گيرند. اين دو صحنه مواجهه، مهم ترين قسمتهاي فيلم هستند. ادبيات مايکل مان، هنگام نوشتن فيلم نامه مخمصه، زماني را صرف بسط شخصيتهاي قصه و ايجاد رابطه اي منطقي بين سکانسهاي اکشن فيلم کرده است( در برخي موارد، در حدود ده تا پانزده دقيقه صحنه هاي پرديالوگ پس از هر صحنه اکشن وجود دارد). شخصيتها بوضوح منظور خود را بيان مي کنند. براي مثال، وقتي همسر وينسنت، جاستين، به رابطه ناموفق خود با شوهرش اشاره مي کند، ديالوگش کاملاً جنبه شاعرانه پيدا مي کند. او مي گويد:« تو با من زندگي نمي کني. تو با لاشه آدمهاي مرده زندگي مي کني. انگار که تو همش داري آدمها رو الک مي کني. تو همش دنبال رد پا مي گردي. با بو کردن مي خواي بدوني که شکارت از کجا رد شده تا اونو شکار کني. تو فقط مي توني اين جوري زندگي کني». فيلم نامه مان همچون پنجره اي، افکار و احساسات شخصيتها را در برابر بيننده مي گشايد. او نشان مي دهد تفاوت چنداني بين يک پليس و يک آدم تبهکار وجود ندارد، و تأکيد مي کند که آنها براي بقا به وجود يکديگر محتاج هستند و نه هيچ کس ديگر. ايدئولوژي ايدئولوژي فيلم مخمصه کاملاً آشکار است و از طريق ديالوگهاي فيلم مي توان به آن پي برد. شخصيتهاي قصه همواره در حال بيان احساسات خود هستند. حتي قهرمان و شخصيت منفي قصه در برابر هم مي نشينند و درباره مبناي اختلاف و تعارضشان با يکديگر صحبت مي کنند. به هيچ وجه لازم نيست حدس بزنيم که آنها چگونه فکر مي کنند؛ چرا که خودشان همه چيز را بازگو مي کنند. ضمن اينکه، مخمصه اجازه مي دهد به قضاوت شخصيتها بپردازيم. فيلم نامه از ما مي خواهد درباره نحوه عملکرد نيل و وينسنت تعمق کنيم. وينسنت، يک کارآگاه زبردست است که کمک مي کند تا خيابانهاي شهر از وجود جنايتکاران پاک شود، اما به عنوان يک پدر يا شوهر به هيچ وجه آدم موفقي نبوده است. به همين ترتيب، نيل در مقايسه با وينگرو که تنها آدم واقعاً شرور فيلم محسوب مي شود، آدمي مهربان است. نيل به خاطر شغلش دست به کشتن مي زند؛ در حالي که وينگرو تنها به خاطر تفريح ديگران را مي کشد يا مورد تعدي قرار مي دهد. در مورد نيل و وينسنت، گرچه هيچ گونه سنخيتي با يکديگر ندارند، اما نوعي رقابت بين اين دو وجود دارد(با اين توجه که هريک در حوزه کاري خود جزو بهترينها هستند). نيل و گروهش در دنياي جنايتکاران، افرادي کاملاً حرفه اي هستند که قوانين و ارزشهاي اخلاقي جامعه را زير پا مي گذارند؛ حتي پول هم براي آنان فاقد ارزش است. سريتو که حکم دست راست نيل را دارد، مي گويد:« من با کار زنده ام.» مخمصه در به تصوير کشيدن زنان، داراي ديدگاهي سنتي با چرخشي امروزي است. تمام زنها، همانند نوجوانان عاشق پيشه اي هستند که منتظرند تا شوهرانشان شبها به خانه بيايند. اين زنها هيچ نقشي در پيرنگ اصلي فيلم ايفا نمي کنند( چون فاقد شخصيتهايي مستحکم هستند). در زندگي آنها مواد مخدر و روابط نامشروع عاشقانه جايگزين شوهرانشان شده است و از سويي ديگر، شوهرانشان هم مسئوليت بزرگ کردن فرزندان را بر عهده آنها گذاشته اند. در مجموع، مخمصه داراي ديدگاهي چپ گرايانه است و براي کنار آمدن با معيارهاي نامعمول شخصيتهاي قصه، مي بايست مقررات دشواري را رعايت کرد. وقتي نيل مي گويد:« اگه توي مخمصه افتادي بايد بتوني ظرف سي ثانيه همه چي رو فراموش کني و فرار کني»، در واقع بيننده را با ديدگاه و طرز فکر خودش آشنا مي کند؛ حتي اگر اين به معناي قال گذاشتن ديگران و يا پايان دادن به يک رابطه طولاني باشد، مسئله اي نيست. براي نيل و وينسنت تمام روابط مي بايست قابليت زير پا گذاشتن داشته باشند. فرضيه شايد مخمصه به دليل مدت زمان طولاني ( تقريباً سه ساعت) يا پيرنگ پيچيده اش، در ايالات متحده خيلي موفق نبوده باشد. آمريکايي ها فيلمهاي اکشن در سبک و سياق آثار جان وو را که داراي پيرنگهيي نسبتاً ساده هستند، دوست دارند؛ اما ديالوگهاي فيلم مخمصه بيش از حد زياد است و براي مخاطب عمده سينمارو چندان جذاب نيست. مخمصه براي مايکل مان( که کارگردان، نويسنده و تهيه کننده آن بود) مي تواند يک اثر مؤلف باشد. در حالي که دنيرو و پاچينو هم از تواناييهاي خود در اين فيلم به نحو مطلوب استفاده کردند و به نوعي، فيلم حاصل مشارکت چندين نفر است. منبع:فيلم نگار، شماره 4 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1981]