تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):على پيشواى مؤمنان و ثروت پيشواى منافقان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830656879




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بشکسته بال پرواز


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بشکسته بال پرواز
بشکسته بال پرواز     مهسا از پشت ويترين به طلاها زل زده بود. چه قشنگ بودند. دلش گرفت. به تصوير کمرنگ خودش تو شيشه ويترين خيره شد. در نظر شوهرش جمال هم همينطور کمرنگ بود. شايد بي رنگ تر از اين... . دلش مي خواست يکي از اونها رو داشته باشه ولي بيشتر از اين در آروزي اين بود که يک روز، مردش با لبخند به خونه بياد و جعبه مخملي به او بده. کاش کاش مردش اين هديه رو جلوي مادرش به او مي داد. اون وقت مي تونست آهي رو که سال ها در قلبش خفته بود رو از سينه اش جارو کنه. يادش اومد تازه عروس بود. صورت سفيد و بزک کرده اش روتو آينه ديد. به آشپزخونه رفت. سيني چايي رو به دست گرفت و به سالن پذيرايي پا گذاشت. مادر در حال صحبت بود. رو به خاله اش کرده بود و صداش مي آمد که مي گفت: جمال و فاميلش براي مهسا کاري نکردند. ديديد که سر عقد دريغ از... بقيه رو نمي خواست بشنود. دلش مي خواست کر باشه. حس کرد کوچيک شد. تا جائيکه ديده نشد. کاش مي تونست به مردش بگه حالا که پول داري، بريم با هم يک چيز بخريم تا به مامانم نشون بدم. تا اين حرف مادرش که مثل شمع خشک شده و به مغزش چسبيده آب بشه و از وجودش بيرون بره. مي دونست جواب مردنه است. از نه او وحشت داشت. حس مي کرد نه گفتن او ، سيلي است که وجودش رو به درد مي آره. مهسا با جمال به ماموريت رفت تا اون بتونه پول جمع کنه و آپارتمان بخره. غربت سخت بود، ولي مهسا تحمل کرد. بعد از ماموريت شوهرش آپارتمان کوچيکشون رو فروخت و آپارتمان بزرگتر خريد. کلي پول داد ولي سهم مهسا از اون زندگي اين بود: بشور، بساب، بپز، به دست هاش نگاه کرد. چه پير شده. دست هاش پر از لکه هاي قهوه اي بود. مگه چند سالمه؟ بس که پتو شستم، موکت شستم. چقدر بند انگشتام کلفت شده. ياد دست هاي قشنگ و انگشت هاي ظريفش افتاد. يک خاطره توي ذهنش جون گرفت. با خواهر شوهرش و جمال به خريد عروسي رفتند. خواهر شوهرش يه حلقه باريک نشون مرد فروشنده داد. فروشنده بلافاصله اونو توي جعبه گذاشت و به اونها داد. اون حلقه رو با طلاهايي که سر عقد فاميل خودش بهش داده بودند براي خريد ماشين فروخته بود. خواهرش انگشتر و دستبند و گردنبند رو از توي جعبه مخملي در آورد. اونها رو بهش نشون داد و گفت: مهسا ببين! حسين براي تولدم خريده. او با ته مانده لبخندي پرسيد: خودت هم باهاش رفتي؟ نه سليقه خودشه. مي دونست اگه بهم بگه محال بود باهاش برم طلا بخرم. اينقدر چاله و چوله داريم که به طلا نمي رسه. من يادم نبود تولدمه. يه شاخه گل مريم دستش بود. خيلي خوشحال شدم. به همون شاخه گل هم راضي بودم وقتي اينو از جيبش در آورد دلم مي خواست توي درياي عشق غرق بشم. به حسين گفتم نبايد اين کارو مي کرد. چرا تمام اضافه کاري ها و شب کاري ها رو دادي طلا خريدي؟ مي دوني چي جواب داد؟ مريم! خيلي دوستت دارم. مهسا جون! خود طلا مهم نيست، محبتي که پشتش نشسته اونو عزيز مي کنه. يه چيزي از گلوي مهسا بالا اومد. لابد چهره اش هم عوض شده بود. براي همين خواهرش ، موضوع رو عوض کرد: تا چند وقت ديگه، بايد اسباب کشي کنيم. صاحب خونه ديشب به حسن گفته مي خواد خونه رو بکوبه و بسازه. دوباره از پشت ويترين به انگشترها، دست بندها و النگوها نگاه کرد. به نظرش اومد اونها بهش دهن کجي مي کنند. به طرف ايستگاه اتوبوس رفت. سوار اتوبوس شد. از شيشه پنجره اتوبوس خيابون رو تماشا مي کرد. زمان بارداري، دست در دست شوهرش در پارک قدم مي زند. ياد اون روزا افتاد. جمال مشت هاي پرش رو بر دست و بازوي اون فرود مي آورد و اون دستش رو حايل شکم شش ماهه اش کرده بود. پاهاش رو روي شکمش جمع کرده بود. تمام دلخوشي اش جنيني بود که از پوست و گوشت خودش بود. حسيني که از خون او تغذيه کرده بود نمي خواست از دستش بده. صبح که از خواب بلند شد، حس کرد بچه تکون نمي خوره. نکنه مرده. بايد دکتر مي رفت چند وقت بود که جمال پولي به او نداده بود. هر صبح دو تا اسکناس روي ميز مي گذاشت. در سامسونت رو که پول ها توش بود قفل مي کرد و مي رفت. همون دو تا اسکناس رو برداشت. يکي هم خودش داشت. دکتر رفت. خانم منشي گفت: لطفاً.... هزار تومن. حق ويزيت. نه اينقدر پول نداشت. پولم کمه خانم. با دکتر صحبت کنيد. شايد قبول کنن. حس کرد تابلوها و صندلي ها، گل ها و گلدون ها و زنان حامله اي که توي اتاق انتظار نشسته بودند، اونو نگاه مي کنند. از اون همه چشم فرار کرد. کاش مي تونست الان هم فرار کنه. نه از چشم ها از اين زندگي. ولي دخترش سروين زنجيري به پاش بسته بود. مي خواست کت و شلوار جمال رو به خشکشويي بده. توي جيب ها رو مي گشت. يک چک به مبلغ دو ميليون تومن در وجه جمال ، بابت حق التدريس. کلاس هاي کنکور عصر که جمال اومد چک رو بهش داد و پرسيد: اين پول رو مي خواي چه کار کني؟ هر کاري بکنم خرج تو نمي کنم. دلش گرفت وگفت: انتظار ندارم برام خرج کني. کي انتظار داشتم؟ دخترش به دنيا اومد. جمال اومد. دست خالي. زود هم رفت. بعد خواهرش اومد. وقتي اومد يه دسته گل دستش بود و يه جعبه بزرگ شيريني. مهسا رو به خواهرش گفت: به مامان بگو جمال خريده و آورده. ته صداش رنگي از التماس داشت. باشه حتماً. مادرش به بيمارستان اومد. نگاهي به گل و جعبه شيريني کرد و پرسيد: به جز اينها جمال برات چي خريد؟ مريم زود جواب داد: يه جفت گوشواره. بيار ببينم. مريم در کيفش رو باز کرد. يه جفت گوشواره به مادرنشون داد. مامان گوشواره رو ديد و گفت: چه عجب! وقتي مادر رفت مهسا خنديد. اي بلا! خدا نکشت گوشواره ها رو از کجا آوردي؟ دوستم بهم داد. بدليه ولي معلوم نيست. دستت درد نکنه نجاتم دادي. ياد اون روزها لبخند رو روي لب هاش مهمون کرد. قربونت برم مريم. قربون دخترم هم برم. همه دنياي من اونه. به خيابون هاي آشنا نگاه کرد و گفت: آقا لطفاً نگه داريد. به خونه رسيد. دخترش از مدرسه اومده بود و خوابيده بود. به نيم رخش نگاه کرد. مژه هاي دختر بلند و مشکي بود. بيني کوچک، چانه گرد. فدات شم که اينقدر خوشگلي. چند روز ديگه چهارده سالش تموم مي شه. مهسا بيا کمک کن. چندتا کارتن پشت در بود. اينا چيه خريدي؟ ببر تو سنگين نيست. جعبه ها رو به داخل برد. بگذار تو اتاق سروين. براي تولدش کامپيوتر خريدم. مهسا به کاموا و ميل بافتني نگاهي کرد. دوباره دلش گرفت. با اين هديه اي که جمال خريده، ديگه اين بافتني به نظرش نمي ياد. کاش پول داشتم يه چيز قابل براش مي خريدم. روز تولد سروين بود. يک کيک شکلاتي درست کرد. اونو توي ماکرو پنهان کرد. مي خواست سروين را غافلگير کنه. پليور رو کادو کرد. سروين از مدرسه اومد. منتظر شد تا جمال هم بياد. اون وقت کيک و پليور رو آورد. روي کيک شمع هاي فشفشه اي گذاشت. سروين از مدرسه اومد. منتظر شد تا جمال هم بياد. اون وقت کيک و پليور رو آورد. روي کيک شمع هاي فشفشه اي گذاشت. سروين خوشحال بود. اون هم از شادي سروين مي خنديد و شاد بود. بعد از مدت ها غم از دلش پرواز کرده بود و رفته بود. سروين کادو رو باز کرد. چشمش به پليور افتاد. اونو پوشيد. مادر رو بوسيد و گفت: مامان راضي به زحمتت نبودم. جمعه تولد دوستمه. مي پوشم مي رم پز مي دم و مي خنديد. دنيا در چشم مهسا روشن شد. به خاطر دخترش حاضر بود زنجير اسارتي رو که اونو به اين زندگي وصل مي کنه هميشگي باشه. منبع: نشريه خانه و خانواده شماره 170 /س  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 719]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن