تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):انسان بايد براى آخرتش از دنيا، براى مرگش از زندگى و براى پيرى‏اش از جوانى، توشه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819751440




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

برنامه هفتگي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
برنامه هفتگي
برنامه هفتگي نويسنده:نرگس دلاوري بعدازچند هفته که از روزهاي مهرماه مي گذرد،تازه مي خواهند به ما برنامه هفتگي بدهند. من و چند تايي از دوستانم که ازاين موضوع بسيار ناراحت شديم،به فکرچاره افتاديم.شرورها خبرآمدن خانم اکبري،مدير مدرسه را به کلاس دادند.وقتي درسالن بودم،ديدم مديرمدرسه پاي راستش راروي اولين پله گذاشت و دستش را به نرده گرفت. زود پريدم و رفتم روي نيمکت خودم نشستم وخبرآمدنش را به بچه هاي کلاس دادم.بچه ها جيک شان در نمي آمد.ساکت نشستند روي نيمکت هاشان.وقتي وارد کلاس شد،ازقيافه اش معلوم بود خبربدي براي ما دارد.گفت:«برنامه هفتگي تان آماده است.»ما بدون هيچ هماهنگي با صداي بلند گفتيم:«آخ.»همهمه اي برپاشد.خانم مديرکه هرلحظه برچين هاي پيشاني اش افزوده مي شد.هرلحظه اخم هاش عميق تر مي شد،با صداي بلند به بچه ها گفت:«امسال بيکاري راازبرنامه هفتگي تان حذف کردم.»ماازسربدبختي،مظلومانه،نگاهش مي کرديم. هر لحظه بچه ها اجازه مي گرفتند وصحبت مي کردند.انگار فکر مي کردندخانم اکبري تجديدنظر مي کند.وقتي برنامه راپاي تخته نوشت،هرلحظه بچه ها سانتي متر به سانتي متر،دهانشان بازترمي شد.هيچ کس يادداشت نکرد وهمه زل زده بودند.به تخته.بعدازرفتن خانم اکبري،بچه ها کلي حرف پشت سرخانم اکبري زدند.من طاقت چنين برنامه اي را نداشتم.رفتم پاي تخته و چيزهايي نوشتم که همه بچه ها ازنوشته هاي من وحرف هاي من نشان دادند که جنبه کارگروهي را دارند.طبق قرارمان بچه ها قبول کردندبه جاي رياضي،هنروبه جاي علوم،ورزش وبه جاي زبان انگليسي،بيکاري بياورند که همان آوردن مجلات بود.امروز دبيرسرکلاسمان آمد،عصباني بود.با صداي بلند به بچه ها گفت:«چه کسي اين کارراهماهنگ کرده؟»همه بچه ها به همديگر زل زده بودند که معلم خودش تشخيص داد که کارکي بوده. حالا من دردفتر مدرسه با خانم اکبري صحبت مي کنم؛مديري که هيچ کس جرئت صحبت کردن با او را ندارد،ولي من جرئت کافي دارم.به خانم مديرفهماندم که بچه ها نياز دارند مشکلات درسي شان راازهمديگر بپرسند:«وقت طلاست و مي توان وقت بيکاري ازفرصت استفاده کرد تا مشکلات درسي راازهم بپرسيم.»کم کم داشت قانع مي شد، ولي انگارکسي در وجودم به من گفت:«آره جون خودت،آره وقت بازي،مجله خواني رابه درس خواندن ترجيح مي دي؟».مي ترسيدم خانم اکبري اين حرف هارابشنود،ولي انگار وجدانم آدم حسابي است.مي دانم اگرخانم اکبري راضي نشود، بچه ها پشتم هستند،ولي انگارقانع شدکه يک روز درهفته بيکاري داشته باشيم.بعدازچند هفته ازقيافه خانم اکبري معلوم بود که مي خواهد تجديد نظرکند،ولي کي، خدامي داند.حالابعدازسي سال، من مدير شدم و الان که دارم برنامه هفتگي را پاي تخته مي نويسم ،حسابي خنده ام گرفته که من هم عجب دانش آموزشري بودم و حالاشدم يک مديرجدي.منبع:نشريه قاصدک،شماره 48/ج
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6254]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن