تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر خانه‏اى كه ميهمان بر آن وارد نشود، فرشتگان واردش نمى‏شوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830630106




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نگاهي به فيلم نامه «آخرين بخت هاروي»


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نگاهي به فيلم نامه «آخرين بخت هاروي»
نگاهي به فيلم نامه «آخرين بخت هاروي»     آخرين بخت هاروي Last Chance Harvey فيلمنامه نويس و كارگردان: جوئل هاپكينز، موسيقي متن: ديكن هينچليف، مدير فيلم برداري: جان دي بورمن، بازيگران: داستين هافمن، اماتامپسون، الين اتكينز، كتي بيكر، ليان بالابان، جيمز برولين، محصول 2008 آمريكا، 92 دقيقه، ژانر: درام، رمانس. خلاصه داستان   هاروي شاين مفلوك پيانيست جاز مي شد؛ اگر تقدير چنين با او بازي نمي كرد و روزگارش به اينجا نمي رسيد تا براي دفتري در منهتن آهنگ هاي كوچك بي ارزش بنويسد. او كارش را به خوبي انجام مي دهد و كاملاً نياز مشتري را بر طرف مي كند، اما هيچ وقت آهنگ هایی را كه نوشته است، موسيقي به حساب نمي آورد. رئيسش كه از كارهاي آخر او چندان راضي نيست، به او پيشنهاد مي دهد براي مدتي به لندن برود وبه مراسم عروسي دخترش رسيدگي كند. هاروي مخالفت مي كند و اظهار مي كند كه بايد برگردد، چون يك مشتري قديمي براي سفارش جديد مي آيد. هاروي سريع به لندن مي رود و برنامه اي مي چيند كه خيلي زود بر گردد، اما رئيسش چندان از اين بازگشت مطمئن نيست. در راه سفر او سعي مي كند با هم سفري سر صحبت را باز كند، اما هم سفر علاقه اي ندارد و در تمام طول سفر هاروي با قيافه اي مغموم سر جايش مي نشيند. وقتي هواپيما فرود مي آيد، خبرنگاري از او سؤال مي كند كه دليل آمدنش به لندن چيست؟ هاروي او را پس مي زند، او حوصله ندارد و عملاً با بي ادبي با خبرنگار برخورد مي كند. خبرنگار كيت واكر است و به نظر مي رسد اين دو باز هم با هم روبه رو شوند. هاروي به هتل مي رود و متوجه مي شود كه تمام مهمانان در خانه يكي از طرفين عروسي مستقر شده اند و او تنها كسي است كه به هتل فرستاده شده است. اما دل هاروي وقتي مي شكند كه دخترش به او مي گويد ترجيح مي دهد همراه با پدر شوهرش مسير ورودي كليسا تا محراب را طي كند نه پدر خودش، يعني هاروي بيچاره. هاروي بدبخت در مجلس شامي كه براي هماهنگي مراسم ازدواج برگزار شده متوجه اين مسئله مي شود. بدتر اين كه او لباس سفيد پوشيده، چون فكر مي كرده اين لباس مناسب چنين مراسمي است، ا ما هيچ كس ديگري لباس سفيد نپوشيده است. هاروي زماني حسابي تحقير مي شود كه متوجه مي شود بر چسب امنيتي لباس را هنوز از آستينش نكنده است. كاملاً مشخص است كه هاروي نمي تواند منتظر بماند تا يك روز بعد از مراسم ازدواج نزد مشتري اش برود. او به دخترش مي گويد كه نمي تواند در مراسم پس از ازدواج شركت كند. در اين بين متوجه مي شويم كه كيت براي يك شركت خبررساني در فرودگاه كار مي كند و عكس هايي از مهمانان لندن جمع مي كند و بايد با مادرش كلنجار برود. مادرش معتقد است كه همسايه خارجي اش قاتل است، آن هم به دليل قيافه همسايه و كيسه هاي سياهي كه به انباري حياط پشتي مي برد. پس از مراسم ازدواج، هاروي در ترافيك گيرمي كند. وقتي به فرودگاه مي رسد، متوجه مي شود كه هواپيما مسافرانش را سوار كرده و آماده پرواز است. با رئيسش تماس مي گيرد و توضيح مي دهد كه تمام تلاشش را مي كند تا زودتر به نيويورك برسد، اما رئيسش به او مي گويد كه اخراجش كرده است. او با اين حال و روزبه نوشگاه فرودگاه سرازير مي شود. كيت آنجاست و ناهار مي خورد و كتابي مي خواند كه متوجه هاروي مي شود... او و هاروي تنها مشتريان آنجا هستند. كيت چيزي در مورد نوشيدني مي گويد و هاروي هم رماني را كه دست كيت است مسخره مي كند و بعد سر يك ميز ناهار مي نشينند. شايد اين پايان بدشانسي هاي هاروي باشد. گفت و گويي از فيلمنامه :   هاروي: شرمنده. كيت: بابت چي. هاروي: ديروز، بي ادبي كردم. فقط مي خواستي دو تا سؤال بپرسي. فقط مي خواستي كارت رو بكني و من بي ادب بودم. كيت: يادم نمي ياد، اما بي ادب بودي.اغلب مردم بي ادب ان. آخرين بخت هاروي داستان عاشقانه مهيب و احساس برانگيزي دارد كه بر كليت ساختار فيلم سايه انداخته است؛ در حالي كه فيلم نتوانسته ارزش هاي پيرنگ داستاني را نمايان كند. اين فيلم براي داستين هافمن، پس از سال ها كه نقش شخصيت هاي گوناگون را ايفا كرده و حتي در انيميشن هاي متعدد صداپيشگي شخصيت حيوانات را بر عهده گرفته، فرصتي ناب براي بازي كردن را ايجاد مي كند. بازي در نقش يك شخصت عادي فرصتي است كه اين سال ها كمتر براي هافمن فراهم آمده است.از سوي ديگر اما تامپسون نيز اين مجال را يافته تا استعداد خود در نمايش موقعيت سنجي و تزلزل شخصيتي را به نمايش گذارد. نقش هاي هر دو بازيگر در اين پروژه گرما و نيازمندي انساني را القا مي كند. فيلمنامه آخرين بخت هاروي اين دو شخصيت تنها را از لاك انزوا بيرون كشيده، به آن دو فرصت مي دهد تا يكديگر را بيابند و اين موقعيت جادويي را به دست آورند. پيرنگ داستاني متقاطع فيلمنامه، فرصت حركت و تغيير را به دو شخصيت مي بخشد و تماشاگر را با احساسات آنها همدل و همراه مي كند. يكي از خرده داستان هاي فيلم نامه، كه با موسيقي سرخوشانه اي همراهی مي شود، به طور كلي اضافه و غير لازم است. با حضور دو ستاره روي پرده، فيلم بيش از حد لزوم روي مايه تنهايي اين دو تكيه مي كند و مقدمه فيلم با گفتار متن طولاني اش اندكي طولاني مي شود. اما در اين فيلم آن چه كه بايد خوب باشد، در حد اعلاي خود قرار دارد. داستين هافمن در نقش هاروي، يك پيانيست ناموفق سبك جاز، موقعيت را در ساخت قطعات موسيقايي براي آگهي هاي تلويزيوني يافته است. تامپسون نيز در نقش كيت كارمند يك شركت هواپيمايي است كه در فرودگاه كار مي كند. هاروي به لندن سفر كرده تا در مراسم عروسي دخترش شركت كند و در يك بازه زماني 24 ساعته، مي فهمد كه از كارش اخراج شده و دخترش نيز ترجيح مي دهد پدر خوانده اش به جاي هاروي او را در مراسم عقد همراهي كند. هم زمان كيت نيز با چشم پوشيدن از يك قرار ملاقات، بايد با مادري كه از همسايه جديدش مي ترسد، سروكله بزند. برخورد كوتاه اين دو شخصيت در فرودگاه با بي احترامي هاروي نسبت به كيت همراه مي شود. روز بعد، زماني كه هر دو به شدت از اوضاع زندگي خود سرخورده شده اند، درمكاني عمومي به يكديگر بر مي خورند هاروي كيت را به جا مي آورد و بابت رفتار ناپسند ديروز از او عذرخواهي مي كند. سر در دل دو نفر با يكديگر باز مي شود. ابتدا كيت مقاومت مي كند. اما به تدريج او نيز هم صحبت هاروي شده و به او نزديك مي شود. چرا كه وقار و مهرباني هاروي روي او تأثير خوبي گذاشته است. همه چيز به خوبي پيش مي رود. اما ناگهان صحبت هاي اين دو نفر با هم به پايان مي رسد. دوربين عقب مي كشد و اين دو نفر را مي بينيم كه به يكديگرلبخند مي زنند. از اينجا به بعد موسيقي نيز لحن شادتري به خود مي گيرد. هاروي و كيت در خيابان هاي لندن قدم مي زنند؛ در حالي كه نماهاي جذابي از شهر قاب دوربين را پر كرده است. اما فيلم در اين بخش اندكي افراط مي كند. در اين بخش به نظر مي رسد كه فيلم دارد لحظات جذاب فيلم پيش از طلوع و پيش از غروب را تكرار مي كند. ريچارد لينك ليتر، ايتان هاوك و ژولي دلپي را يك شب در وين و يك روز در پاريس رها مي كند و در نماهايي بسته از آن دو فيلم برداري كرده و آنها را در قاب برجسته مي كند. چرا جوئل هاپكينز نويسنده فيلمنامه و كارگردان آخرين بخت هاروي اين كار را نكرد؟ در حالي كه بازيگران توانا و مناسبي براي اين كار دراختيار داشت. البته هاپكينز در يك مورد درست عمل كرده است. دو شخصيت اصلي در نماهاي خارجي باقي مي مانند. ورود اين دو به مكان هاي داخلي به شيوه خاصي از زبان بدن در بازيگري نياز داشت، كه در اين فيلم جايي براي آن وجود ندارد. صرف قدم زدن اين دو در خيابان هاي لندن براي پردازش شخصيت هايشان كفايت مي كند. البته متأسفانه هاپكينز زياده از حد اين دو شخصيت را در محله ويكتوريا و كرانه جنوبي رود تايمز، بالا و پايين كرده است. به نظر مي رسد نماهاي پس زمينه رودخانه اهميت بسياري براي هاپكينز داشته اند. نماهاي طولاني قدم زدن و صحبت كردن كيت هاروي را در فيلم شاهديم. اما نماهاي چشم گير توجه تماشاگر را از گفت و گوي دو نفره آنها به زيبايي محيط اطراف معطوف مي كند. از سوي ديگر يكي از خرده داستان ها به درستي پيش مي رود و نقشي در ست در فيلمنامه مي يابد. وقتي كيت از هاروي مي پرسد كه چرا رابطه ناموفقي با دخترش دارد، به او مي گويد كه بايد در مراسم عروسي دخترش شركت داشته باشد. هاروي از كيت مي خواهدکه او را همراهي كندو برايش يك دست لباس مهماني مي خرد، كه تماشاگر را به ياد لباسهاي فاخر فيلم بر باد رفته مي اندازد. اين بخش از كليشه ها فاصله مي گيرد، چون دو شخصيت عجله دارند. اما وقتي به مراسم عروسي مي روند، هاروي سخنراني غرايي سر مي دهد اما خرده داستان مربوط به مشكلات كيت با مادرش كاركرد درستي در فيلمنامه ندارد. كيت بيش از حد روي رفتار همسايه مادرش تمركز مي كند و مادرش را نگران مي كند. تا جايي كه هر پنج دقيقه يك بار به دخترش تلفن مي زند. هر گاه اين اتفاق مي افتد، موسيقي دلهره آوري صحنه ها را همراهي مي كند، كه لحن كميك فيلم را كم رنگ كرده است. آخرين بخت هاروي همه مايه ها را براي تبديل به يك فيلم خوب در اختيار دارد، اما در استفاده از اين مايه ها راه افراط را در پيش مي گيرد. گويي مي خواهد روي اعصاب تماشاگر تأثير بگذارد. تماشاي چهره هاي شاد هافمن و تامپسون به اندازه كافي لذت بخش هست. ديالوگ هاي اين دو با دقت و ظرافت نوشته شده و احساسات دروني هر دو را به نمايش مي گذارد. آنها هرگز قصد ندارند تا اشك تماشاگر را در آورند. هر دو انسان هايي بالغ اند كه به عشق ناشي از هم صحبتي با يكديگر اعتماد نمي كنند. نقطه قوت هاپكينز در فيلمنامه آخرين بخت هاروي پردازش شخصيت اين دو نفر است. اما بايد خود را كنار مي كشيد تا اين دو شخصيت به صحبت هایشان ادامه دهند وبه هم نزدیک شوند. گپ و گفت اين دو به قدر كفايت جذاب بود و نيازي به حشو و زوايدي كه در فيلم شاهد آنيم نداشت. گفت و گو با جوئل هاپكينز   فيلمنامه نويس و كارگردان «آخرين بخت هاوري» جوئل هاپكينز، فيلمنامه نويس و كارگردان، پس از ساخت نخستين فيم داستاني اش بيش از پيش به فيلم سازي علاقه مند شده است. در فيلم آخرين بخت هاروي او با يك بازيگر فيلمنامه نويس نامدار چون اما تامپسون همكاري كرده كه تامپسون از اين همكاري ابراز رضايت مي كند. بيش از هر چيز بگوييد كه آخرين بخت هاروي درباره چيست؟ آخرين بخت هاروي در باره عشق هاي اول، فرصت هاي آخر و هر چيزي است كه ميان اين دو قرار مي گيرد. به نظر مي رسد اشاره به همين نكته كافي باشد. اما پس از آن، فيلم درباره سفر كردن، ديدن و باز شدن چشم هاست. هاروي شاين (داستين هافمن) مردي تنهاست كه از اقيانوس اطلس مي گذرد تا به عروسي دخترش در لندن برود. در فرودگاه هيث روي لندن او با كيت واكر (اما تامپسون) آشنا مي شود كه چون او آدمي تنهاست. به نظر مي رسد شخصيت مهم ترين چالش فيلمنامه آخرين بخت هاروي باشد... در واقع فيلمنامه با نوعي مطالعه شخصيتي آغاز شد. ابتدا به پردازش شخصيت كيت (اماتامپسون) فكر مي كردم. زني تنها و در خود فرورفته. هاروي (داستين هافمن) نيز چنين آدمي است. وقتي زندگي اين دو نفر به شكلی اتفاقي با هم مرتبط مي شود و مجموعه اي از اتفاقات عجيب و غريب آنها را سر راه يكديگر قرار مي دهد، هر دوي آنها به شيوه خود تغييراتي را در زندگي احساس مي كنند. طرح اوليه داستان چيز عجيب و غريبي نبود. من فقط طرح اوليه را آن گونه كه مي خواستم نوشتم و از همان مرحله شيفته شخصيت ها شدم. در واقع به آنها بعد بخشيدم و آنها را وارد زندگي واقعي كردم. باطن و حقيقت هر شخصيت انساني را در سفر مي توان شناخت. داستان فيلم در نقاطي از لندن مي گذرد كه ما (آمريكايي ها) كمتر در سينما ديده ايم. جاهايي مثل پل هزاره يا كرانه جنوبي رود تايمز، در حالي كه مكان هايي چون مي فير يا خيابان آكسفورد برايمان آشناتر هستند. آيا از قبل به اين موضوع فكر كرده بوديد؟ وقتي فيلمنامه آخرين بخت هاروي را نوشتم، 12 سال بود كه در نيويورك زندگي مي كردم. من يك لندني واقعي هستم. آنجا به دنيا آمده و بزرگ شده ام. اما ديگر يك نيويوركي تمام عيار به حساب مي آيم. پس در واقع با تفكر نيويوركي فيلمنامه اي نوشتم كه در لندن مي گذرد. به همين دليل قصه را اندكي دلتنگ و مقداري شاعرانه در مي يابيد. وقتي به لندن رفتم تا فيلمنامه را بسازم، از ديدن تغييرات تازه شهر هيجان زده شدم. خيلي از جاهايي كه مي رفتم، ديگر به آن شكل سابق نيستند. با مكان هاي تازه اي روبه رو شدم كه پيش از آن نديده بودم. انگار تازه چشمم را به اين شهر باز كرده بودم و اين حس را در فيلم مي بينيد. گاهي فكر مي كردم اصلاً نبايد در اينجا يا آنجا فيلم برداري كنيم. اما بعد به اين نتيجه رسيدم كه انگار تصاوير اين گونه تر و تازه مي شوند؛ مثلاً در سامرست هاوس كه دو صحنه كليدي فيلم در آن رخ مي دهد. در نوجواني ام اين مكان پاركينگي بود كه ساختمان هايي احاطه اش كرده بودند كه اداره آمار را تشكيل مي دادند. اما امروزه اين مكان عمومي و اداري به محلي زيبا با فواره و حوض تبديل شده است. اين چهره تازه از شهر لندن مرا هيجان زده كرده بود. تصميم گرفتم چهره اي تازه و جذاب از لندن را به تصوير بكشم. مي خواستم بگويم لندن هم مي تواند به زيبايي پاريس باشد. حمل و نقل عمومي بخش مهمي از تجربه سفر به لندن محسوب مي شود. اما اغلب فيلم هاي آمريكايي كه در لندن مي گذرند، اين بخش جذاب را به نمايش نمي گذارند. اما در فيلم شما بسياري از صحنه هاي مهم در قطارهاي شهري و اتوبوس ها مي گذرد. آيا در نمايش اين بخش از زندگي لندني تعمدي داشتيد؟ هنگام نوشتن فيلمنامه به اين موضوع فكر نكرده بودم. اما اين بخشي از چيزي است كه با آن بزرگ شده ام. ممكن است خوشايند نباشد، اما حمل ونقل عمومي بخشي از جذابيت زندگي در لندن را تشكيل مي دهد. سوار شدن به قطارهاي مترو يا اتوبوس هاي لندن را تشكيل مي دهد. سوار شدن به قطارهاي مترو يا اتوبوس هاي لندن گاه كمي آزاردهنده مي شود، اما سيستم حمل و نقل شهري لندن سيستمي كارآمد است. سوار شدن بر اتوبوس هاي دو طبقه قرمز رنگ اين شهر را دوست دارم. اساساً بخشي از شخصيت پردازي كيت در اين سفرهاي روزانه شهري شكل مي گيرد. او بايد سوار اتوبوس شود تا به سركار برود. مي خواستم شيوه زندگي او را به نمايش بگذارم. در فيلم صحنه اي دوست داشتني وجود داشت كه كيت و هاروي سوار اتوبوس هستند و فيلم به پايان مي رسيد. اما متأسفانه به دلايلي ناچار شديم پايان بندي ديگري را براي قصه انتخاب كنيم. دو شخصيت اصلي فيلمنامه را در فيمنامه خود چگونه ارزيابي مي كنيد؟ به عنوان يك نويسنده همواره به دنبال موقعيت هايي مي گردم كه غريبه ها مي توانند در آن به شكلي واقع نما و باورپذير با هم آشنا شوند. مكان هاي گوناگوني را مي توان يافت كه وقوع چنين برخوردهايي در آنها امكان پذير است. فضاي شلوغ و پرتردد يك مكان عمومي چون فرودگاه كه آدم هايي با نژاد و مليت هاي گوناگون درآن حضور دارند، دو شخصيت اصلي فيلمنامه را در بر مي گيرد. يكي از صحنه هاي فيلم كه آن را بسيار دوست دارم، جايي است كه اين دو در رستوران فرودگاه رو در روي يكديگر مي نشينند، در حالي كه بيرون از رستوران مردم سوار هواپيماها شده يا از آنها پياده مي شوند. انگار يك لايه بيروني آن دو را احاطه كرده است. برخي منتقدان فيلم را با بيش از طلوع مقايسه مي كنند. اما به نظرم اين دو فيلم تفاوت هاي اساسي و آشكاري با يكديگر دارند. اما در هر دو عناصري از عشق غير منتظره به چشم مي خورد. آيا در سفر چيزي وجود دارد كه ما را از زندگي روزمره دور مي كند؟ آيا به نظر شما اگر هاروي در خانه اش مي ماند، مي توانست تغييري چنين شگرف را در احساسش نسبت به زندگي درك كند؟ فكر مي كنم قادر به تغيير روزمرگي زندگي هست. سفر تجربه اي متفاوت است كه ذهن آدم را براي تغيير كردن باز مي كند. در واقع ذهن آماده پذيرفتن تغييرات مي شود. هر يك از ما قواعدي مشخص براي زندگي خود انتخاب كرده ايم. اما سفر راهي است كه به كمك آن مي توانيم از چهارچوب خانه هاي كوچكمان بيرون بياييم و تجربه هاي لذت بخشي كسب كنيم. منبع:Hartiadtmp.com -suntimes.com منبع:فیلم نگار،شماره81 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1172]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن