تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819582649




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

عقبه روشنفكري سيد‌جمال‌واعظ هنوز فعال است


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: عقبه روشنفكري سيد‌جمال‌واعظ هنوز فعال است
نویسنده : محمدرضا كائيني 
  در مورخه هشتم آذرماه 1392، گفت‌وشنودي با عالم متتبع، آيت‌الله حاج شيخ‌هادي نجفي‌اصفهاني درباره پيشينه اعتقادي سيد‌جمال واعظ اصفهاني در صفحه تاريخ«جوان»به چاپ رسيد كه بازتاب‌هايي در پي داشت. در سفر اخيرم به شهر اصفهان، با ايشان در نقد ايرادات منتقدان و نيز تقرير ديدگاه پيشين خود، گفت‌و‌شنودي انجام داده‌‌ام كه ماحصل آن را پيش روي داريد. اميد مي‌برم كه اين مصاحبه محققان تاريخ مشروطه را به كار آيد. يكي از پرسش‌هايي كه متعاقب گفت‌و‌شنود پيشين شما با «جوان» درباره زندگي و زمانه سيدجمال واعظ اصفهاني پيش آمد، اين بود كه گفته‌هاي شما تاچه حد از جنس اطلاعات خانوادگي است؟ حال كه اين بحث در صفحه تاريخ «جوان» مطرح شده و روشن شدن تمام ابعاد آن ضرورت پيدا كرده است، بهتر است گفت‌وگو را از همين موضوع آغاز كنيم. اطلاعات شما تا چه حد خانوادگي است‌؟ و تا چه ميزان مبتني بر تتبع شخصي خودتان؟ اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. بنده خيلي بنا نداشتم اين قضيه را تعقيب كنم و ادامه بدهم، الا اينكه به قول مرحوم آقانجفي، عموي بزرگوارمان «مؤمن! از اصرار غافل نشو»! شما اصرار كرديد و استخاره هم كردم كه آيا بحث را ادامه بدهم يا نه و اين آيه آمد: «وَ اجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ* وَ اجْعَلْنِي مِن وَرَثَه جَنَّه النَّعِيمِ». (1)در هر حال استخاره خوب آمد و ما چند كلمه‌اي در اين باب عرض مي‌كنيم. اينكه اشاره كرديد به اطلاعات خانوادگي، گمان نمي‌كنم روشن شدن اين موضوع، خيلي هم نياز به اطلاعات خانوادگي داشته باشد، اگر‌چه هم در خانواده خود ما، هم در خانواده صدر، بعضي سيد‌جمال واعظ را «لكه ننگ خانواده صدر» مي‌شمارند! خانواده صدر، خانواده‌اي بسيار پاك، منزه، خدمتگزار به شريعت، آيين، دين، مملكت و مذهب هستند، ولكن اين يكي، تقريباً استثنا به شمار مي‌رود. البته سيدجمال از خاندان آسيد‌صدرالدين صدر نيست، ايشان منسوب به خانواده شرف‌الدين‌هاست... لطفاً در‌اين‌باره توضيح بيشتري بدهيد بله، آسيد‌صدرالدين صدرِ بزرگ، عموي پدر سيد‌جمال واعظ مي‌شود، بنابراين ايشان از خاندان صدر نيست. خاندان صدر يعني اولاد آسيد صدرالدين صدرِ بزرگ. فرزندان آسيد صدرالدين بزرگ، آيت‌الله آسيد‌محمدعلي آقاي مجتهد است كه جدّ امّي ماست و آيت‌الله آسيد‌اسماعيل صدر است. به هرحال موضوع با مطالبي كه در گفت‌وگوي قبل عرض شد، روشن است و نيازي به توضيح بيشتر نيست، الا دريكي دو مورد خاص. يكي اينكه عرض كرده بودم شرح حال ايشان در برخي كتب رجالي از قبيل «شهداء الفضيله» و امثالهم نيست، ولي آقايان استناد كرده‌اند كه مرحوم آشيخ آقابزرگ طهراني در يكجا در الذريعه، در ذكر رساله «لباس التقوي» درباره ايشان مطلبي را نقل كرده است كه من در اينجا، اجمالاً آن را بررسي مي‌كنم. ايشان مي‌نويسد: «لصدر الواعظين». صدرالواعظين لقب سيد‌جمال واعظ است و عرض خواهم كرد چه كسي اين لقب را به ايشان داده است. «لصدر الواعظين سيد‌جمال‌الدين بن عيسي الموسوي العاملي». يعني اسم خودش و پدرش و نسب او را كه موسوي و عاملي است، مي‌آورد. «الواعظ المجاهد» پيشه ايشان كه وعظ است، لقب مجاهد هم به اين دليل است كه در مشروطه و قبل از آن مجاهدت‌هايي دارد. «مولود بهمدان 1279 و الشهيد ظلماً ببروجرد 1326» ايشان را در همدان گرفتند و در بروجرد شهيد كردند. شهيد در اينجا يعني «مقتول» يعني ايشان در بروجرد مقتول شد، آن هم به ظلم. ما در اين ترديدي نداريم و قبلاً هم گفته‌ايم كه هم مقتول است و هم ظلماً مقتول شده است. بنابراين آنچه آقابزرگ نوشته، دقيق و صحيح است و بنده هم مناقشه‌اي در آن ندارم. فقط كلمه شهيد را در اينجا «مقتول» معني مي‌كنم. شهيد كسي است كه در راه اعتقادات ديني‌اش كشته شده باشد، لذا شهيد در اينجا به معني مقتول است و ظلماً هم يعني اينكه ظالمانه مقتول شده است. بلاترديد كسي را كه محمدعلي‌شاه براي كشتن ايشان فرستاده، به ظلم ايشان را كشته است. بعد هم مي‌نويسد: «طبع بالشيراز سنه 1318 » لباس التقوي در اين تاريخ و البته بعدها هم، مكرر چاپ شده است. آنچه شيخ آقابزرگ نوشته، فقط همين چند جمله است. قاعدتاً آقايان در استناداتشان، مي‌خواهند يا از كلمه «شهيد» استفاده كنند يا از عبارت «الواعظ المجاهد». واعظ كه پيشه ايشان است و مسلماً خطيب توانايي بود و من هم قبلاً اين را گفته‌ام. نمي‌دانم چرا عده‌اي از صحبت‌هاي قبلي‌ام ناراحت شده‌اند، در حالي كه بنده از ايشان، خيلي تجليل كرده‌ام. بسياري از اتهاماتي را هم كه به ايشان وارد بود، رد كرده‌ام. يعني بنده داستان قدرت خطابه، قدرت علمي... و حتي قتل به ظلم.... بله، قتل به ظلم، تلاش و جهادي كه براي انقلاب مشروطه كرد و جنبه‌هاي مثبت زندگي ايشان را برجسته و تحليل كردم. فقط عرض كردم سيد‌جمال آن اعتقاد راسخ قلبي يك مسلمان معتقد را معلوم نيست داشته باشد.... قاطعانه هم نگفتيد. فرموديد: چيزي كه از قرائن برمي‌آيد، چنين چيزي است. اينطور نيست؟ گفتم برحسب شواهد، آن اعتقاد و به تبع آن عملي را كه يك مسلمان بايد داشته باشد، محل ترديد است كه جناب سيد ‌داشته است. الان هم پاي اين حرف ايستاده‌ايم. «مي‌گويم و مي‌آيم از عهده برون!». لكن سيد ‌را از اتهام بابيت تطهير كردم. الان در خيلي جاها ايشان را به بابيت منسوب مي‌كنند و اين اتهام بسيار معروفي است. در اين باب، سيد ‌را تطهير كردم و گفتم سيد ‌را بابي نمي‌دانم، چون سيد ‌آدم چيزفهمي است... و اينكه چنين آدمي، بابي نمي‌شود!... بله، آدم عاقل كه بابي نمي‌شود. آدم دنبال كسي مي‌رود كه او را از خودش بالاتر بداند. قاعدتاً سيد، باب و پيروان و جانشينان او را بالاتر از خود نمي‌داند كه دنبالشان برود. خودش از آنها بالاتر است. چرا دنبال آنها برود؟ بنابراين نمي‌دانم چرا برخي از عرايض بنده ناراحت و دلگير شده و نقدهايي را متوجه بنده كرده‌اند؟ بنده از سيد‌جمال واعظ اصفهاني دفاعي كرده‌ام كه اگر خودش بود، به من احسنت و آفرين مي‌گفت! اما اينكه سيد‌جمال واعظ نسبت به احكام ديني التزام راسخ نداشت، چيزي نيست كه فقط من گفته باشم، بلكه ديگران هم گفته‌اند. شواهد بسياري هم وجود دارند كه عرض خواهم كرد. پس نكته اول به فرض اينكه اين مطلب ذريعه از زيادتي‌هاي اولاد مرحوم آشيخ آقا‌بزرگ نباشد، سه كلمه دارد: «الواعظ» كه پيشه ايشان است، «المجاهد» كه قطعاً سيد‌جمال تلاش‌ها و جهادهاي فراواني در عمرش داشته است، چه عليه استبداد، چه در قضاياي تأسيس شركت اسلاميه و چه در امور ديگر. و«الشهيد ظلماً» كه شهيد در اينجا به معناي قتيل است، بلاريب سيد ‌را ظلماً كشتند. بنابراين در ذريعه غير از اين، چيزي نيست. و تأكيداً، به‌فرض كه اين بخش از ذريعه، متعلق به خود آقا‌بزرگ طهراني باشد؟ حالا ما فرض مي‌كنيم مال خودِ آقا‌بزرگ است، بيش از اين دلالت ندارد. مي‌رسيم به «تكمله» مرحوم آقاي آسيد حسن صدر. حدود سه دهه قبل، يك «تكمله»ي تك جلدي، از نسخ ناقصي كه در كتابخانه مرحوم آيت‌الله مرعشي بود، منتشر شد. محقق گرامي، آقاي آسيد احمد اشكوري اين نسخه را تحقيق و چاپ كردند. در اين نسخه در آخر شرح حال سيد‌عيسي فرزند سيد‌محمدعلي موسوي عاملي وقتي مي‌خواهد اولاد ايشان را بنويسد، اين جمله را مي‌آورد: «وَ عَقَبَ السَّيد اِبراهِيم المتقدم» سيد‌عيسي دو پسر دارد. يكي سيد‌ابراهيم است كه شرح حال او قبلاً گذشته است «و سيد‌جمال‌الدين الشهيد» و ديگري سيد‌جمال‌الدين است كه منظور همين سيد‌جمال واعظ است. شهيد در اينجا هم همان «قتيل» و داراي همان معناي شهيد در ذريعه آقا بزرگ است. پس شما در اين تذكره‌نويسي‌ها، «شهيد» را به معناي «قتيل» مي‌گيريد؟ بله، از اين گذشته، اين جمله تنها در اين نسخه است، والا در نسخه كامل تكمله امل الآمل كه در بيروت زير نظر مرحوم جناب آقاي دكتر حسين‌علي محفوظ و در دار المورخ العربي، بيروت، سال 1329 قمري، 2008 ميلادي چاپ شده، اصلاً چنين چيزي نيامده است. در آنجا در جلد اول، صفحه 282، وقتي شرح حال پدر سيد‌جمال را مي‌نويسد، هيچ متعرض به اين افراد نمي‌شود، يعني نه نامي از سيد‌ابراهيم مي‌آورد و نه از سيد‌جمال. متذكر هيچ‌ يك از اين دو بزرگوار نمي‌شود. در چاپ بيروت شرح حال سيد‌عيسي اين‌طور آمده است: «وَ صرح لَه بِأَنَّهُ يمُوتُ بِه هذا المَرَضِ». سه خط در نسخه كتابخانه آقاي مرعشي اضافه دارد كه در نسخه چاپ بيروت نيست و اساساً معلوم نيست كه از ملحقات بعدي تكمله است يا خير؟ حدستان درباره اين اختلاف نسخ چيست؟ نمي‌دانم. آيا در نسخه چاپ بيروت اين عبارت افتاده است؟يا كس ديگري به نسخه كتابخانه آقاي مرعشي اضافه كرده است؟ نمي‌دانم. به هر حال اين اختلاف نسخه وجود دارد. بنابراين ممكن است در نسخه اصلي، جمله «سيد جمال الشهيد» نباشد. به فرض اين هم كه باشد، شهيد در اينجا به معني قتيل است. اين هم راجع به تكمله امل الآمل مرحوم آسيد حسن صدر كاظميني «رحمه الله عليه.» بعد از آن به كتاب مرحوم سيد‌عبدالحسين شرف‌الدين عاملي مي‌رسيم. ايشان هم نكاتي در شرح سيد‌جمال در كتاب خود ذكر مي‌كند. ايشان در كتاب «بغيه الراغبين في احوال آل شرف‌الدين» صفحه 284، چاپ بيروت مي‌نويسد: «وَ سيد‌جمال‌الدين الخطيب بن السيد‌عيسي» خود سيد‌عيسي فرزند سيد‌محمدعلي است كه فرزند سيد‌صالح است. بنابراين جناب سيد‌جمال‌الدين از خاندان صدر نيست. سيد‌محمدعلي كه جد سيد‌جمال است، برادر آسيد صدرالدين صدر بزرگ است. بنابراين ايشان اصلاً از خاندان صدر حساب نمي‌شود، از آل شرف‌الدين است. با اين حال چون برخي توهم دارند كه سيد ‌از خاندان صدر است، آن جمله معروف گفته شده كه: «در خاندان صدر يك لكه ننگ وجود دارد و آن سيد‌جمال واعظ اصفهاني است!». جناب سيد‌عبدالحسين شرف‌الدين در بغيه‌الراغبين صفحه 282 جلد اول اين‌طور مي‌نويسد: «وَ السيد جمال‌الدين الخطيب بن سيد‌عيسي فقد كان في طهران من اهل العلم و الفضل و المنزله و الصدق و...» تعاريفي دارد. دوستان تا آخرش را نگاه كنند و آخرش هم مي‌نويسد: «اَخَذَ سيد‌جمال‌الدين» مي‌گويد محمدعلي‌شاه قاجار او را گرفت «فَقَتَلَهُ مَظْْلُوماً» او را مظلومانه كشت! اين عبارت «فَقَتَلَهُ مَظْْلُوماً»، يكي از شواهد من است كه عبارت‌هاي شهيدي كه قبلاً اشاره كردم، به معناي «قتيل» است. سيد‌شرف‌الدين در آنجا مي‌گويد: من در سال 1318 قمري در نجف بودم. سيد‌جمال به آنجا آمد و در مسجد هندي منبر رفت، همه علما و بزرگان بودند و به منبرش گوش كردند، چشم‌ها تكان نمي‌خورد و به مطالب او توجه مي‌كردند... خب، سال 1318 تا قصه مشروطه، خيلي فاصله دارد. سال 1318 مصادف با داستان تأسيس شركت الاسلاميه است كه رساله «لباس التقوي» هم براي استفاده از پارچه‌هاي وطني نوشته شده است. من از همين جا مي‌گويم اطلاعي كه آقا سيد‌شرف‌الدين از سيد‌جمال دارد، تا سال 1318 است كه خودش در نجف بود و جناب سيد ‌به آنجا مي‌رود. خبر فوت سيد‌جمال را هم سال‌ها بعد به ايشان دادند و يادداشت كرد. يعني مدعي مي‌شويم اطلاعات بلاواسطه وموثق مرحوم شرف‌الدين در بغيه‌الراغبين نسبت به وضعيت سيد، تا سال 1318 است. تا سال 1326 كه عبارت است از هشت سال بعد، جناب سيد‌عبدالحسين شرف‌الدين اطلاعات چنداني از قضاياي سيد‌جمال ندارد. نكته دوم اينكه كتاب بغيه‌الراغبين در سلسله انساب آل شرف‌الدين، يك كتاب فاميلي است. كتاب وقتي فاميلي شد، براي ذكر و شمردن افراد فاميل است، بنابراين بايد در آن، نسب هر كسي كه در آن فاميل هست، ذكر شود يا درباره او هم مطلبي نوشته شود. اين هيچ ارتباطي به اينكه راجع به آن شخصيت چه حكمي مي‌كنيم، ندارد. ما نسب سيد‌جمال را كه نمي‌توانيم انكار كنيم. سيد‌عيسي، پدر سيد‌جمال بسيار آدم مقدسي بوده است. سيد‌جمال چون از خاندان شرف‌الدين است، نامش در اين كتاب آمده است. اصلاً اگر اسمش نمي‌آمد بايد به مرحوم سيد‌شرف‌الدين اعتراض مي‌كرديم كه سيد‌جمال با آن شخصيت تاريخي، چرا ذكرش در كتاب شما نيامده است؟ در عين حال، به اعتقادات افرادِ فاميل دلالت نمي‌كند؟ بله، هيچ كاري ندارد. درباره خاندان خود ما كتاب فاميلي نوشته شده است. در خاندان ما آقايي هست كه اعتقادات درستي ندارد، اما يك شخصيت علمي است و اسمش در اين كتاب آمده است. صرفاً در‌صدد احصاي افراد يك خاندان است. نمي‌توان گفت چون اسم آن آقا جزو اين خاندان آمده، اعتقاداتش هم، اعتقادات اين خاندان است! هر كسي مي‌تواند جزو هر خانداني باشد، اعتقادات شخصي خودش را هم داشته باشد. بنابراين ذكر نام سيد‌جمال واعظ در كتاب مرحوم سيد‌شرف‌الدين - كه يك كتاب فاميلي است- دلالت بر اعتقادات وي نمي‌كند. به علاوه، ظاهر امر نشان مي‌دهد اطلاعات جناب سيد‌شرف‌الدين تا سال 1318 است و از آن به بعد اطلاعات جديدي ندارد و فقط مي‌نويسد از مؤسسان مشروطه است كه امري بديهي است و اگر در فرآيند تأسيس مشروطه 10 نفر آدم داشته باشيم، قطعاً يكي از آنها سيد‌جمال واعظ اصفهاني است. در مورد مرگش هم مي‌گويد محمدعلي‌شاه ظلماً او را كشت. اين هم كه اظهر من الشمس است و همه قبول داريم محمدعلي‌شاه ظلماً او را كشته است. بنابراين مطالبي كه عرض كرديم، هيچ كدام اثبات شيء را نكرد. پس دوستاني كه به بنده اعتراض كرده‌اند كه چرا فلاني تكمله امل الآمل آسيد حسن صدر را نمي‌بيند؟ چرا ذريعه آقا‌بزرگ را نمي‌بيند؟ چرا بغيه‌الراغبين عبدالحسين شرف‌الدين را نمي‌بيند؟ اينها را كه ملاحظه كنيد، اين‌جور هستند و گذشته از آن در تكمله، اساساً معلوم نيست اين اسم آمده باشد. محل اختلاف است... بله، اگر مي‌خواهيد شخصيت سيد‌جمال واعظ را بشناسيد، بايد از طريق دوستان و هم‌پيمانان خودش بشنويد. بايد از كساني كه در قضاياي مشروطه در تهران بودند، بشناسيد، نه از سيد‌عبدالحسين شرف‌الديني كه هزاران كيلومتر آن طرف‌تر در بيروت است! و فقط در جريان يك سفر، سيد‌جمال واعظ را در نجف ديده است... آن هم با وسايل ارتباطي 120 سال پيش كه اخبار به اين راحتي منتقل نمي‌شد. هزاران كيلومتر آن طرف در بيروت سيد‌بسيار مؤدب، منزه و بزرگواري به نام عبدالحسين شرف‌الدين هست ـ كه در ادب اين مرد قضاياي بي‌شماري را نقل مي‌كنند كه جاي بيانش اينجا نيست ـ آن وقت نسبت به يكي از افراد فاميلش ادب به خرج داد و اطلاعاتي را كه تا سال 1318 داشت ضبط كرد. پس از آن هم غير از قصه مشروطه و قتل سيد‌جمال كه ظاهراً از آن هيچ اطلاعي ندارد. اگر مي‌خواهيد سيد‌جمال را بشناسيد، بايد به سراغ آقاي احمد كسروي برويد و ببينيد در تاريخ مشروطه درباره او چه مي‌گويد. كسروي همفكر سيد‌جمال واعظ است و انگيزه‌اي براي خراب كردن او ندارد. اين عبارت كسروي است در تاريخ مشروطه ايران از سيد‌احمد طباطبايي، برادر آسيد‌محمد طباطبايي رئيس مشروطه تهران نقل مي‌كند. آسيد‌احمد طباطبايي در تاريخ 17 ربيع‌الآخر 1325 به دامادش، آقا ضياءالدين پسر شيخ فضل‌الله نوري نامه‌اي مي‌نويسد كه كسروي عيناً در تاريخ مشروطه ذكر مي‌كند: «خدا لعنت كند سيد‌جمال‌الدين واعظ لامذهب را، چقدر مردم را به ضلالت انداخت!» قتل سيد‌جمال 26 رجب 1326 است. تاريخ اين نامه 17 ربيع‌الآخر 1325 يعني 15 ماه قبل از قتل سيد‌جمال است. كسي كه نامه را مي‌نويسد، آيت‌الله سيد‌احمد طباطبايي يك عالم ديني است. به عبارت توجه كنيد: «خدا لعنت كند.» دوستان ما مي‌دانند در فقه، لعن براي مسلمان جايز نيست. لعنت كردن مسلمان حرام است. آيا سيد‌احمد طباطبايي روحاني تهران كه معاصر سيد‌جمال واعظ است، نمي‌داند سيد‌جمال مسلمان است؟ اگر مي‌داند سيد‌جمال مسلمان است، چرا مي‌گويد خدا سيد‌جمال واعظ را لعنت كند؟ تازه پشت سر آن هم يك تأكيد مي‌آورد و مي‌گويد: «خدا لعنت كند سيد‌جمال‌الدين واعظ لامذهب را.» شما لامذهب را معنا كنيد؟ بعد هم مي‌گويد چقدر مردم را به ضلالت انداخت. وعظي كه پشت سرش ضلالت باشد كه وعظ نيست، نقيض وعظ است. كسروي باز در صفحه 618 در تاريخ مشروطه مي‌نويسد: «سيد جمال با همه رخت آخوندي و پيشه واعظي به اسلام و بنيادگذار آن باور استواري نمي‌داشت.» يعني به پيغمبر اسلام(ص) اعتقاد ندارد، اين چيزي نبود كه مخفي بوده باشد. بعد ادامه مي‌دهد: «اين را گاهي در نهان به اين و آن مي‌گفت.» يعني در گوشه و كنار هم متذكر مي‌شد كه من اعتقاد ندارم. «و از اين رو نامش به بي‌ديني در رفته است.» اين حرف كسروي است. پس همفكر هم بوده‌اند؟ بله، دوستاني كه به بنده اعتراض مي‌كنند، اين جمله كسروي را مي‌خواهند چكار كنند كه «نامش به بي‌ديني در رفته است»؟ اگر بگوييد جمله قبلي را آقاسيد احمد طباطبايي مشروعه‌خواه كه با سيد‌جمال مشروطه‌خواه در تعارض هست نوشته، اين جمله را كه كسروي مشروطه‌خواه نوشته است چه مي‌كنند؟ وقتي مي‌گويد «نامش به بي‌ديني در رفته است»، يعني تشت رسوايي بي‌ديني سيد‌جمال از بام فرو افتاده است!اعتراض دوستان به بنده از بابت چيست؟ نمي‌دانم! يا مهدي قلي خان هدايت ـ مخبرالسلطنه ـ در «خاطرات و خطرات» وقايع ماه ذي‌القعده سال 1325 مي‌نويسد، در زماني كه هنوز سيد‌جمال زنده و نزديك كمتر از يك سال به قتل او مانده است. سال آخر حيات سيد‌جمال است كه همه چيز رو شده است. عين عبارت را از صفحه 163 كتاب «خاطرات و خطرات» مي‌خوانم. «با حكاياتي كه از صاحب اختيار (منظور غلامحسين غفاري است) شنيده شد، سيد‌جمال شب به خلوت مي‌رود و آن كار ديگر مي‌كند، بد گفتن از شاه هم جزو سياست است!» در واقع دكان و وسيله كسب وكار اوست... «و الله اعلم». باز در همين صفحه جملات ديگري دارد. «ملك را رفيق ظل‌السلطان مي‌دانستند.» منظورش ملك‌المتكلمين است، ضديت و اين حرف‌ها شوخي است! عده‌اي مي‌گويند رفيق بودند «ملك‌المتكلمين را رفيق ظل‌السلطان مي‌دانستند، سيد‌جمال مظنون بود.» مهدي‌قلي‌خان هدايت ـ مخبرالسلطنه ـ يك سال قبل از فوت سيد‌جمال اين را مي‌نويسد. اين را چگونه معنا مي‌كنيد؟ آقاي مهدي بامداد در «شرح رجال ايران» جلد اول صفحه 256 مطالب روشنگرانه‌اي را مي‌نويسد. اساساً چه كسي به سيد‌جمال واعظ اصفهاني لقب «صدرالواعظين» داد؟ عين عبارت مهدي بامداد را مي‌خوانم: «پس از بازگشت از تبريز» منظورش سفر اول سيد‌جمال به تبريز است كه در آنجا منبر رفت، چون سيد‌جمال چندين بار به تبريز سفر كرد. «پس از بازگشت از تبريز، ظل‌السلطان به او خلعت و لقب صدرالواعظيني داد.» اين‌قدر با هم رفيق بودند كه از او لقب مي‌گرفت؟ بله، لقب صدرالواعظين را ظل‌السلطان به سيد‌جمال واعظ داد. «سيد جمال بار دوم به تبريز رفت و طرف توجه زياد محمدعلي‌شاه كه در آن وقت وليعهد بود واقع شد.» وليعهد كه بعدها قاتل او شد. در سفر دوم كه سيد‌جمال به تبريز رفت، خيلي به او توجه كرد. «او هم به وي لقب صدرالمحققين داد.» يعني هر دو لقب را از دربار گرفت. «بعد به تهران مراجعت كرد.»بنابراين بنده در گفت‌وگوي قبلي باشما، چيز خيلي عجيبي نگفتم، همه اين داستان‌ها را بلدند و همه مي‌دانند. اتفاقاً سؤال اصلي همينجاست. شما بهتر از من مي‌دانيد نگاه عمده مراجع و علما به سيد‌جمال چيست. منتها بعضي‌ها مي‌گويند، بعضي‌ها نمي‌گويند. علت اين تحفّظ چيست؟ علت تحفظ اين است كه اين جماعت، عقبه‌اي از روشنفكران دارند كه بعضي از آقايان از اينها حذر مي‌كنند. اگر حرفي بزنيد، در تيررس اتهام، تهمت و تبليغات وسيع اينها قرار مي‌گيريد و الحمدلله قلم به دست و قلم به مزد و روزنامه‌نويس و بوق‌هاي تبليغاتي مفصلي هم دارند. بنابراين عده‌اي از آقايان در حالي كه مي‌دانند، حذر مي‌كنند، آن هم به خاطر تيرهايي كه از طرف اينها مي‌آيد. اينها وقتي بخواهند كسي را ترور شخصيتي كنند، او را آماج تهمت قرار مي‌دهند. سكوت آقايان به اين دليل است. در جواب اعتراضي كه عده‌اي به من كردند كه بايد از خدا و پيغمبر بترسم! چون كسي را كه از منبر امام حسين(ع) بالا مي‌رفته و روضه امام حسين(ع) مي‌خوانده است، نقد كرده‌ام! بايد بگويم اينكه حرف من نيست، بلكه دوستان و معاصرينش مي‌گويند، همپالگي‌هاي خود او به اين مطالب اقرار دارند. يكي از جاهايي كه همين دو عبارت كسروي نقل شده در كتاب «تاريخ جرايد و مجلات ايران» نوشته مرحوم سيد‌محمد صدر‌هاشمي است. ايشان بسيار آدم محترم و دقيقي بود. كتاب او در سال 1327 چاپ شد. با اينكه بيش از نيم قرن از چاپ آن مي‌گذرد، هنوز هم بهترين كتاب در اين زمينه است. در اين كتاب تمام جرايد و نشريات به ترتيب الفبا آمده است. در قسمت «الف» جلد اول، صفحه 284، شماره مسلسل 189، نام «الجمال» آمده كه روزنامه‌اي بوده كه نطق‌هاي سيد‌جمال واعظ را چاپ مي‌كرده است. روزنامه را معرفي مي‌كند در تهران در سال 1325 قمري تأسيس و شماره اول آن در چهار صفحه به قطع وزيري بزرگ با چاپ سربي چاپ شده است. بعد شرح حال سيد‌جمال واعظ را ذكر و آن را با عبارت‌هايي كه از كسروي ذكر كردم، تمام مي‌كند و مي‌گويد مرحوم كسروي در بخش سوم كتاب «تاريخ مشروطه ايران» اين‌طور مي‌نويسد. يعني يكي نامه آسيد احمد و يكي هم داوري خودش درباره سيد‌جمال؟ بله، حال سيد‌جمال را اين‌گونه ختم كرده است. استاد سيد‌محمد صدر‌هاشمي را اصفهاني‌ها خوب مي‌شناسند. ايشان قبل از انقلاب از دنيا رفت كه هنوز چنين بحث‌هايي داغ نشده بودند. گذشته از همه اينها، از كسروي هم با لقب «مرحوم» نام مي‌برد كه مشخص مي‌كند براي كسروي احترام قائل است و انگيزه‌اي براي تخريب سيد‌جمال نداشته است. اينطور نيست؟ بله، گذشته از اين، استاد صدر‌هاشمي، آخوند نيست. مشروعه‌خواه هم نيست. مي‌خواهد بگويد كه سيد‌جمال اعتقادي ندارد. وقتي همه اين را گفته‌اند، دوستان از چه جهت اين انتقادات را به بنده مي‌كنند، در حالي كه ترديدي نيست كه امثال كتاب كسروي از چشم بصير دوستان ناقد بنده مخفي نمانده است. خود آنها هم اگر يك فحص اجمالي مي‌كردند، به اين نتيجه مي‌رسيدند. چرا اين‌گونه قضاوت مي‌كنند؟ الله اعلم. پي‌نوشت‌: (1) قرآن كريم، سوره شعرا، آيات 84 و 85

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۹ فروردين ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن