واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
پنجشنبه فیروزهای و داستان چند دختر دانشجو فرهنگ > کتاب - ساختار روایت دینی این رمان شکل گرفته در ساختارهای عادی و روزمره و قابل دسترسی زندگی امروزین همه ماست و همین مسئله است که داستان را برای خواندن و پیگرفتن قابل تأمل میکند.
به گزارش خبرآنلاین، «پنجشنبه فیروزهای» نوشته سارا عرفانی از سوی انتشارات نیستان منتشر شد. اثری که ناشر آن را در زمره داستان های دینی جذاب به حساب می آورد و آن را یک تجربه قابل اعتنا و قابل قبول که به دور از هر نوع قضاوت و یا ظاهرالصلاح نشان دادن بخشی از شخصیتهای داستانی و ترسیم فضاهای سفید و سیاه در داستان، سبکهای مختلف از زندگی انسانی را پیش روی هم قرار داده و مخاطب را به هم ذات پنداری وادار می کند. «پنجشنبه فیروزهای» با یک داستان سریع و سرضرب آغاز می شود. با روایتی از یک دانشجو که اهل ادا در آوردن نیست. اما رمان پس از این پیش درآمد وارد رابطه ظریف چند دختر دانشجو می شود که برای زیارت به مشهد مقدس رفته اند. شاید اوج رفتار عرفانی در نگارش این رمان و رو در رو قرار دادن سبکهای مختلف زیستی در رمان را بتوان در این بخش رمان جستجو کرد. او با زیرکی و در عین حال رعایت جنبه های مختلف عفاف، مخاطب را به درون تو در توی ذهن دختران جوان دانشجویی می برد که در این سفر همراهند. توصیف دقیق پوشش، چهره و حتی شرح لحن آنها در کنار دیالوگهای به کار رفته توسط آنها و نیز شیوه واکنش های جسمی آنها در بیان برخی جملات و عکس العمل نشان دادن به آنها یکی از نقاط قوت وی در ترسیم شخصیتهای این رمان است. با این حال او در کنار این چنین ابتکاراتی، به ترسیمی ظریف و زیبا از اندیشه و نگاه و زندگی مؤمنانه از زاویه یک دختر جوان در بستر رویدادهایی که داستان پیش پای او میگذارد دست یافته است. «پنجشنبه فیروزهای» از حیث بیان رویدادهای داستانی اثری به شدت امروزی است. نه در زمره آثار آپارتمانی شبه روشنکفرانه است و نه آثاری که به تمامی در مسجد و مکانهای مذهبی می گذرد. در بخشی از رمان میخوانیم: یکی از دخترها به طرفش آمد و گفت: «صبر کن!» جلوتر آمد. به جزوهای که دستش بود اشاره کرد و گفت: «بابا چقدر همه چی رو مینویسی! هر چی نیگاه کردم دیدم کم مونده سرفههای استادم بنویسی.» خندید. پسر هم خندید. نفس عمیقی کشید و گذاشت بوی گرم و شیرین ادکلن تمام ریهاش را پر کند. گفت: «مگه یادت نیست؟ جلسه اول گفت توی امتحان از حرفای کلاس سؤال میده.» دختر گرهای به ابروهای پیوستهش انداخت و گفت: «اتفاقاً همین خیلی منو ترسوند. برای همین گفتم جزوه تو رو امانت بگیرم کپی کنم، اگه اجازه میدی البته. بچهها گفتن جزوههات از بقیه کاملتره.» پسر چند لحظه مردد ماند. دختر بیمعطلی گفت: «نگران نباش! امانت دار خوبی هستم.» سر کج کرد و منتظر ماند. چند بار پلک زد و نگاهش کرد. گفت: «تازه میخواستم بگم برای جلسات قبلی رو هم بیاری ازت بگیرم.» دختر دیگری چند ردیف جلوتر بند کیفش را روی شانه انداخت و وقتی داشت از کلاس بیرون میرفت، برایش دست تکان داد. پسر هم دست تکان داد. ورقها را مرتب کرد و جلو دختر گرفت که همچنان لبخند شیطنت آمیزی به لب داشت. گفت: «باشه، بگیر!» دختر که فاتحانه ورقهها را در کوله پشتی میگذاشت گفت: «ممنونم! کپی میکنم فردا میآرم. اگه توام لطف کنی بقیهشو بیاری خیلی عالی میشه.» ـ باشه. میآرم... پسری که تا آن موقع کنارش نشسته بود بلند شد. با چشم به کوله او اشاره کرد و گفت: «اونم بیزحمت کپی کن فردا بیار. یادت نره.» ـ یادم نمیره. برو خوش باش! بعد نفس عمیقی کشید و به دختر گفت: «پس بوی ادکلن تو بود که از اول ساعت، تمام کلاس رو برداشته بود. درسته؟ الآن که اومدی نزدیکم متوجه شدم.» ابروهای پیوسته دختر در هم رفت و یک قدم عقب گذاشت. گفت: «ببخشید... اذیتت کرد؟» ـ اصلاً!... اتفاقاً خیلی عالی بود. میشه گفت دیوانه کننده بود. معلومه فیک نیست. حتماً کلی به خاطرش پیاده شدی! ولی معلومه خوش سلیقهای. آفرین! ـ لطف داری. اگه زنونه نبود میگفتم قابل نداره. هر دو خندیدند... بنابراین گزارش، این رمان در 380 صفحه و با قیمت 21هزار تومان منتشر شده است. 6060
کلید واژه ها: ادبیات ایران - معرفی کتاب - بازار کتاب -
جمعه 15 اسفند 1393 - 17:20:07
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]