تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):اگر در عُمرت دو روز مهلت داده شدى ، يك روز آن را براى ادب خود قرار ده تا از آن بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835175307




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

درآستانه نوروز


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
درآستانه نوروز
درآستانه نوروز نویسنده : اکبر رضی زادهمنبع : راسخون بهارک ، با گام هاي سنگين به طرف خانه مي رفت ولي نمي دانست چرا هيچ اشتياقي به رسيدن نداشت.از کمرکش کوچه که گذشت، پسربچه اي را ديد که يک تنگ آب با سه ماهي، دو تا قرمز و يکي خاکستري در دست داشت، و با شور و شوق به استقبال نوروز مي رفت.نگاه سرد و غمگين بهارک زيبا ، تنگ بلور و سه ماهي کوچک را تا انتهاي کوچه تعقيب کرد و در پيچ کوچه، ناگهان نامه ي سربسته اي در زير تير چراغ برق، توجهش را جلب کرد. بدون توجه به اين که نامه از کيست و آنجا چه مي کند، پاکت را از روي زمين برداشت و ناخود آگاه آن را به سينه چسباند و با گامهاي پر طنين و آرمانهاي کودکانه به سمت خانه راه افتاد.درون اتاق دکمه راديو را چرخاند و صداي گوينده را همراه با شعر و موسيقي ، شنيد که طليعه نوروز و عيد و بهار را مژده مي داد.«... و باز بهار از راه رسيد. بهاري که پاورچين پاورچين با حضور مفرحش سال نو، ماه نو و روز نو را به جهانيان مژده ميدهد و با رايحه ي معطر شکوفه هايش قلب هاي زنگ غم گرفته را جلاء مي بخشد.... و صد سال به اين سالها...يا مقلب القلوب والابصار يا مدبر الليل والنهار يا محول الحول والاحوال حول حالنا الي احسن الحال.با غروب هر زمستان جهان پير، سالي دگر را پست سرگذاشته، سياهي وسردي سال کهنه، جاي خود را به سرسبزي و نشاط و طراوت سال جديد مي دهد و دوباره عيد طلوع مي کند. طلوعي که نغمه ي چلچله هاي از راه بهار رسيده و شکوفايي گلها را بر لوح ضمير آدميان ترسيم مي کند و حلاوت عشق را به ارمغان مي آورد...»دخترک زيباي کوچولو که در آستانه دهمين سال زندگي اش قرار داشت، آرام صداي راديو را کم کرده و درحالي که فکرش متوجه ي سه ماهي کوچک زنداني - در تنگ بلور- بود؛ پاکت نامه اي را که در کوچه پيدا کرده بود از روي تاقچه برداشت و در آن را باز کرد، طوري که گويي تحت تأثير گفتار نغرگوينده ي راديو قرارگرفته بود و پرنده ي کوچک ذهنش -درون پاکت- به دنبال گمشده مبهم و موهومي مي گشت، کاغذ را از درون پاکت بيرون آورد و با اشتياق زياد ، شروع به خواندن کرد:« مادرجان ! سلام...»با خواندن عنوان نامه، قلب ظريف و کوچکش به تپش افتاد و هاله اي از اندوه و اضطراب، وجودش را درهم پيچاند و با التهاب، دوباره چنين خواند: « ان شاءا.... که حالت خوب خوبه و هيچ ملالي نداري، و زندگي را در کنار پدر، و آبجي کوچولو به شادي و مسرت ، ولي در انتظار ديدن پسر کوچولويت به سر مي بري...»خواندن واژه روحبخش «مادر» يک باره دخترک زيباي بلوند را متأثر کرد و در حالي که غريبانه در سه کنج اتاق چندک زده بود.- بدون توجه به موسيقي و سرود هاي شاد نوروزي راديو- با شور و شوق زياد، به منظور دستيابي به گمشده ي موهومش دوباره درلابلاي سطور نامه روانه شد:« مادر مهربانم.... از روزي که تو را ترک کرده، دراين شهر بسيار دور به خانه ي داداش بامشاد آمدم، ديگر نشاط و شادي را از من ربودند و غم و اندوه دوري تو همه ي وجود مرا به آتش کشيده است.مادر عزيزم!... حالا که اين نامه را برايت مي نويسم، پاسي از شب گذشته است ولي نمي دانم چرا امشب دلم بدجوري برايت تنگ شده و هر چقدر روي تخت ، از اين دنده به آن دنده مي غلتم ، خوابم نمي برد.از پنجره که به خيابان نگاه مي کنم شهر به خواب رفته و همه جا سکوت محض برقرار است و از هيچ تنابنده اي خبري نيست.در اتاق بغلي، داداش بامشاد و زن داداش به خواب ناز فرو رفته اند و حالا فقط من بيدارم و تاريکي و تنهايي!...»بغض گلوي بهارک محزون تنها را فرا گرفت و ديگر نتوانست بيش از اين مطالعه ي نامه را ادامه دهد.دوباره دستش به سمت دکمه ي صداي راديو راه افتاد تا شايد بتواند دنياي درون خود را در متن واژه ها رخدادهاي نوروزي ،پنهان نگاه دارد.« برچهره ي گل نسيم نوروز خوش است.درصحن چمن روي دل افروز خوش استاز دي که گذشت هر چه گويي خوش نيست.خوش باش و ز دي مگو که امروز خوش است.همگام با عيدسعيد نوروز، جوانه هاي نوشکفته ، ازدرون غنچه ها سترک مي کشندوبرطبيعت به پا خواسته بوسه مي زنند ودنيا رابا طراوت ونشاط مي سازند.درون خانه ها - ازساليان دور- دراين ايام سبزه مي کارند ورنگ تيره وکدردلهاي زمستانزده را به رنگ سبز شادمبدل مي سازند.نسيم نشاط افزاي بهاري با سمفوني روح نوازش قلبهاي اندوه زده را نوازش مي دهد. ونفس ها را مملو از بوي عشق وايثار، ولبريز از صلح وصفاا مي کند: عشق به خالق هستي بخش ...عشق به زندگي... عشق به خانواده.... عشق به بهار...عشق به هستي....عشق به آزادي...عشق به وطن ....عشق به دين...عشق به عدالت ....عشق به صلح ودوستي.... عشق به مردم.... عشق به ....با طليعه ي فرحبخش بهار، پرندگان مهاجر بعداز مدتها خانه به دوشي وانتظار، به لانه ها وآشيانه ها يشان باز مي گردند، وبلبلان خوش الحان، هم آوا با قناري هاي عاشق پيشه، نعمه ي مستانه سرمي دهندوآدميان رابه وجد مي آورند.شاعران اشعار زمستانزده را درون گنجه ها پنهان مي کنند واز عيد ونوروز وبهار وعشق ومحبت ودوستي، مي سرايند.جهان شکل تازه اي به خود مي گيرد وچمنزارها سرسبز وخرم مي شود وهمه جا نشاط وطراوت وخرمي پديدار مي گردد.کهنه ها نومي شوند ونوها خبر از سال جديد وزندگي بهتر مي دهند...»انگشتان کوچک بهارک زيبابه سمت راديو روانه شد.وصداي آن را به حداقل رساند.نمي دانست چرا نه تاب شنيدن اشعار وگفتار دلنشين گوينده ي راديو را دارد ونه تحمل ادامه ي مطالعه ي نامه اي را که درکوچه پيدا کرده بود.!به هر حال ناخود آگاه دوباره دستش به طرف نامه رفت وترجيح داد که درلابلاي سطور کمرنگ نامه به دنبال گمشده ي رؤياهاي رنگينش بگردد:«مادربا وفايم!...پرپروز زن داداش نامه وهديه ات را از پستچي تحويل گرفت وعصر که از مدرسه آمدم ، آن را به من داد.دستت درد نکند.عجب عيدي خوب وجالبي بود.تاکنون آلبوم موزيکال نديده بودم...وقتي که جلدش را باز مي کردي، عجب آهنگ زيبايي مي نواخت. وتا زماني که جلد را نمي بستي، آهنگ ادامه داشت.يک آهنگ گرم وخاطره انگيز. آدم رابه ياد سمفوني«بتهوون» مي انداخت.واقعاً که هديه ي جالب ودوست داشتني اي بود.دستت درد نکند...»کمتر از يک ساعت به تحويل سال نوباقي مانده بود.وبهارک زيبا، تک وتنها درسه کنج اتاق کز کرده وزانوي غم به بغل گرفته بود.وسعي داشت هرطور شده ازگذشته هايش فرارکند.خود را گاهي درميان اشعار ومقالات گرم نوروزي راديو، وگاهي درلابلاي سطور رنگين نامه، پنهان کند.ولي خودش هم نمي دانست چرا اين؟!وچرا آن؟!زن باباي نامهربانونابرادري اش دراتاقهاي ديگر برو بيا وسر وصداي عظيمي به راه انداخته، باشور وشوق فراوان درتدارک سفره ي هفت سين بودند وهرلحظه آن را خوش آب ورنگ مي ساختند..اما قلب کوچک دخترک بي نوا- به رغم آنها- پرازاندون وافسردگي بود وهيچ عاملي نمي توانست تأثيري درروحيه ي پژمرده وروان افسرده ي او گذارد وانبساط خاطرش را سبب شود.نامه اي که دردست داشت چنان اورا منقلب ساخته بود که گويي عيد وبهار برايش هيچ مفهومي نداشت وهمه ي وجودش درآتش هجران وحرمان مي سوخت وپرپر مي شد.تصور مي کرد کسي اين نامه را درزماني نه چندان دور، ازطرف او نوشته است ودرعالم رؤياهاي سبز، درنقطه اي فراتر اززمان ومکان برفراسوي آسمان رنگين، به روان پاک مادرش تقديم داشته است.مادري که فقط سه سال درزندگي کودکانه اش حضور داشت.وسرانجانم درغروبي سردوغمگين، مانند يک شاخه گل پژمرده، وياد خودرا براي ابد در نهاد دخترک سه ساله اش باقي گذاشت.بطوري که با گذشت هفت سال از آن روز، هنوز تصوير پر رنگي درجاي جاي ذهن اوباقي گذارده بود.!حقا وجود کمرنگ پدرنيز هرگز نتوانست جاي خالي مادررا برايش پرکند.پدري لاابالي ومعتاد و کثيف که انسانيت را به فراموشي سپرده وهيچ گونه عاطفه اي نسبت به دختر کوچک معصومش نداشت.«هنگام تحويل سال نو درون خانه ها سفره هفت سين مي گستردند ودرآن قرآن مجيد وآيينه وشمعدان قرار مي دهند وبرحسب سنت اعضاي خانواده گرداگرد آن مي نشينند ودوباره آرمانها و پيمانهاي زندگي- درحلول سال جديد - تجديد مي شود واميد وآرزو درقلمرو سعادت ونيک بختي بردلها مي گسترد.با صداي توپ تحويل سال نو، افراد خانواده به روي يک ديگر بوسه مي زنند وبا اين بوسه ها ي محبت زا ، صميمانه ترين شاد باشها وتهنيت هاي قلبي خود را به يک ديگر تقديم مي کنند وشاداب ترين زندگي را براي هم آرزو مي نمايند و...خرم آن روز که ما سرخوشي ومستبوسه اي چند به کام ازلب ديگر گيريم...»آواي روحنواز اشعار ،موسيقي شادومقالات دلنشين نوروزي راديو هم نمي توانست روحيه پژمرده بهارک بي مادر را آرامش بخشد وچيزي رادر روح وروان اوعوض کند.قطرات اشک را از گونه هايش سترد. نفس عميقي کشيدودرعالم حرمان واندوه... واقعيت ورؤيا ناگهان وجود سايه اي را بر پشت پنجره اتاق احساس کرد.وبعد ناگهان، صداي دوضربه دربه گوشش رسيد.اين شور وهيجان را مدتها بود که درخود نديده بود.سايه پشت پنجره وصداي ضربه هاي فرود آمده بردر، از درون اورا گرم کردوکم کم سراپا ي وجود او را شعله ور و بي آرام گردانيد.مثل بارقه اي که درگوشه اي از يک بيشه خشک وخواب الود، ابتدا يکي دوبوته وشاخه را مشتعل کندوسپس آهسته آهسته همه بيشه را فرا گيرد.دخترک کوچولوي غمگين، احساس کرد.بعدازمدتها فراق وتنهايي به ساحل درياي آزادي وآرامش رسيده است. وآفاق دور وبي کرانه آبها، قلب وروح وروانش را از نو وعشق واميد واشک شوق پرکرده است.اين احساسات نوآيين واميد بخش، وقتي به اوج خود رسيد که دستگيره دراتاق به پايين کشيده شد.ودربه روي پاشنه چرخيد ونوري به بلند اي آسمان به درون اتاق تابيد وازميان هاله نور چهره زيبا وخندان مادرش درآستانه درظاهرشد، وحالا درعالم خواب وبيداري ،بعد از هفت سال فراق دوباره خودرا درآغوش نوازشگر مادرديد. اکنون حالتي داشت که به يقين مي دانست ممکن نيست. کسي بتواند آن را با رديف کردن واژه ها به تصوير کشد!...همه ذرات وجودش ازشادي ونور لبريز بود، ودلمردگي ساليان،جاي خودرابه شور عشق وشوق وصال داده بود.دخترک بلوند سوخته دل در عالم مستي و هوشياري با دل به درد آمده ومصيبت زده خود- درآغوش گرم مادر- سردرگريبان گله گزاري فرو برده بود، اما بغض هنوز از گلويش بيرون نيامده و نمي آمد!...مادر همچنان ايستاده بود و هاله نور مقدس يک مبشر و نجات بخش دور سر و صورتش پرتو افشان بود.که بر خاموش کردن آتش دروني دخترش کمک مي کرد.ناگهان مضراب قوي وچيره دستي که معلوم نيود ازکجا وچه کسي است، سه تاري را به نوا درآورد وچه دلنشين ولذت بخش بود!... وچقدر خوش مي نواخت وبيداد مي کرد وبعد صداي آواز حزيني، مثل مرغ اسير در دام مانده اي ،ناله سرداد.«مرغ سحرناله سرکن- داغ مرا تازه تر کن- زآه شرر بار اين قفس را برشکن وزير وزبرکن....»وسپس لحظاتي شاد، محو ومه آلود ومستانه، با تغني نور شده اي ازدنباله شعر به نواحي روشناي ذهن دخترک مهربان ، غلبه جست ودرهم آميخت ودرونش را چراغان کرد.انگار همه چيز شده بود:«مادر داشتن!». همين وبس. وحالا ديگر زندگي به نقطه اوج رسيده بود.بهارک نمي دانست چند لحظه يا چند ساعت يا چند روز درآغوش گرم مادر غنوده بود .اما ناگهان دريک لحظه همه چيز به هم خورد وچهره پر عطوفت مادر مثل آينه اي که برزمين سقوط کرده وخرد شده باشد به قطعات بسيار ريزي تقسيم شد که درهر قطعه بخشي از صورت متلاشي شده مادر قرارداشت.پنداري دست تقدير بيش از اين تحمل آرامش وآساين دخترک را نداشت، وشکم حريص وگرسنه زمين- ناجوانمردان- مادر مهربان را بلعيد وسپس براي صيدشکاري ديگر، درجايي ديگر، دامي ديگر، پهن کرد!...باري، دراوج شور وشوق «با مادر بودن»ناگهان توپ فوتبال نابرادري، محکم به صورت بهارک کوبيده شد وهمه چيز ريخته ومتلاشي گشت، طوري که بلا اراده فرياد غرايي ازژرفاي وجوي سرداد، وسرانجام بهانه اي براي دخالت نامادري به دست داده وناگاه - مثل هميشه - همچون مادر فولاد زره برسر دخترک بي مادر فرود آمد وبي رحمانه سيلي محکمي به گوش اوزد وبا عصبانيت تمام بر او غريد.«دختره پر روي بي همه چيز!...چه مرگته؟... حالا ديگه کارت به جايي رسيده که هنگام تحويل سال نو بجاي اينکه درچيدن سفره هفت سين کمک کني، به روي پسر نازنين من عربده مي کشي؟!بذار اون باباب معتاد مفت خور بي غيرتت پيدايش بشه!...»باريکه اي ازخون، ازگوشه لبهاي دخترک مفلوک جاري شد.گريه امانش را بربده بود و او را تاسر حد خفقان سوق داد.گويي ديگر اشک هم اورا تسکين نمي داد وهيچ چيز پاسخگوي غم بي مادري نبود!...نفهميد چگونه خود را از زير مشت ولگد نامادريش نجات داد وبه گوشه اي پناه جست.گوينده راديو بي خيال از آنچه مي گذشت- دراوج بي رحمي طبيعت- آخرين جملات پيام نوروزي اش را دنبال مي کرد.«...به راستي چه زيبا ودلنشين است حالا که در دقايق آخرسال، برحسب سنت برسر سفره هفت سين درمقابل قرآن کريم زانو زده ايم وبه آيات پربهاي آن ديده گشوده ايم، از ژرفاي وجود آروز کنيم که در اين سپيده دم عيد، روسياهي فقط براي ذغال مانده باشد. وقلوبمان از هر گونه کينه وعداوت وبي رحمي، تهي شده وضميرمان به نور معرفت وانسانيت ودوستي ومودت وصلح وصفا منورگردد.نسيم عطر آگين نوروزي اندرونمان را از سرودي وغم واندوه زمستاني رها ساخته ، عشق ومحبت سراپاي وجودمان را شفاف وزلال کند....همراه با شکوفايي بنفشه ها ورويش مجدد گياهان، وهم صدا با کليه کائنات که نوروز وعيد وبهار را نويد مي دهند؛ وهم نوا با زمزمه موزون جويباران که حيات وزندگي نوين رابه دشتهاي مخمل گون تقديم مي کنند، تبريکات صميمامان را به انگيزه رستاخير پرشکوه طبيعت، وفرا رسيدن فرخنده نوروز باستاني به عموم هم وطنان عزيز تقديم مي داريم.هرروزتان توروز باد...»هنوز اشک گرم وروحنواز ار ديدگان بي فروغ دخترک زيباي بي مادر جاري بود وبا بغض واندوه، آخرين خطوط نامه رؤيايي اش را از نظر گذراند:«مادرخوب ومهربان من...به خدا قسم اگر تا چند روز ديگر تورا نبينم ودستهاي نوازشگر تورا بر سر خود احساس نکنم- با تمام محبتهاي داداش بامشاد وزن داداش - از غصه دق مي کنم!...»دخترک تنهاي کوچول ديگر هرچه کوشش کرد، نتوانست واپسين سطورنامه افسانه اي اش را تعقيب کند.دانه هاي اشک چنان از چشمان بي رمق اش برصفحه کاغذ نشست که همه خطوط نام را شست ودرهم ريخت وبه جاي آن واژه هاي زيبا ورؤيايي ، شکلهاي عجيب ودرهمي به روي کاغذ نقش بست.لحظاتي گذشت وسرانجام راديو با صداي شليک توپ، تحويل سال نو وبهاري جديد را مژده داد وهمگان را به وجد وسرور آورد.اما....اما... بهارک زيباي مهربان هنوز درسه گنج اتاق، زانوي غم به بغل گرفته بودوبا نامه اي که درکوچه پيداکرده بود راز ونياز مي کرد وآن را سخت درآغوش گرفته و بجاي خنده و شور و شعف نوروزي ، مي ناليد و مي گريست!.... ...و راديو، با موسيقي و شعر و آواز ، سال نو وعيد نوروز را به جهانيان تبريک گفت:، وطبيعت همچنان به بازي خود ادامه مي داد!...
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 592]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن