-
درآستانه نوروز نویسنده : اکبر رضی زادهمنبع : راسخون بهارک ، با گام هاي سنگين به طرف خانه مي رفت ولي نمي دانست چرا هيچ اشتياقي به رسيدن نداشت.از کمرکش کوچه که گذشت، پسربچه اي را ديد که يک تنگ آب با سه ماهي، دو تا قرمز و يکي خاکستري در دست داشت، و با شور و شوق به استقبال نوروز مي رفت.نگاه سرد و غمگين بهارک زيبا ، تنگ بلور و سه ماهي کوچک را تا انتهاي کوچه تعقيب کرد و در پيچ کوچه، ناگهان نامه ي سربسته اي در زير تير چراغ